کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnazyar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/01
ارسالی ها
115
امتیاز واکنش
788
امتیاز
266
محل سکونت
بندرعباس
پناه
بعد از چند دقيقه از بغلش بيرون اومدمو تو صورتش نگاه كردم
راشا :دلم واست تنگ شد ديوونه چرا گوشيتو خاموش كردي نگفتي من ميميرم
دستمو به صورت نوازش گونه رو گونش گذاشتمو گفتم :خدا نكنه....يكمي حالم بد بود
راشا:با مامانم حرف ميزنم پناه قول ميدم همه چيزو درست كنم از طرف مامانم أزت معذرت ميخوام
لبخندي زدمو گفتم :همين كه الان پيشمي واسم بسه
راشا صورتشو نزديك صورتم كردو اروم و نرم پيشونيمو بوسيد
دستامو دور گردنش حلقه كردمو خودمو بيشتر بهش نزديك كردم
راشا :ميخوام امروزو فراموش كنيم بيا امروز يه كاري كنيم
چيكار؟؟؟
بيا فيلم ببينيم من امروز ولت نميكنم بره دلتم گفته باشم
با خنده گفتم :اوهو ديگه چي فك كردي ميزارم اينجا بخوابي خير سرمون ٢تا دختر مجرد تو خونس
راشا يه نگاهه خاصي بهم انداختو گفت:تو كه مجرد نيستي هستـــي؟؟!
با اين حرفش ته دلم خالي شد و لپام داغه داغ شد راشا بلند زد زير خنده و محكم گونمو بوسيدو گفت :اخ من قوربون خجالت كشيدنه عشقم بشم
منم خنديدمو با هم از اتاق زديم بيرون مثه اينكه نفس تو اتاق بقلي خوابيده بود چون چراغاي اتاق خاموش بود با راشا از پله ها پايين اومديم
راشا من ميرم ذرت درست كنم تو هم از تو كشو يه فيلم انتخاب كن بزار
راشا باشه اي گفتو به سمته فيلما رفت منم شروع كردم به درست كردنه ذرتا چند مين گذشت كه آماده شد ذرت هارو تو ظرف ريختمو بعد از ريختن نمك از اشپزخونه بيرون اومدم كه ديدم راشا رو كاناپه لم داده و يه فيلمه ترسناكه خارجي گذاشته خدا به دادمون برسه امشب
كنار راشا رو كاناپه نشستم كه منو كشيد طرف خودشو دستاشو دورم حلقه كرد
اخه اين چه فيلميه گذاشتي نميگي من شب از ترس ميميرم
وقتي من كنارتم چطوري ميخواي بترسي
راشا واقعا ميخواي بموني
راشا يه نگاهه عميقي بهم انداختو گفت:حتي اگه بگي رو كاناپه بخواب ميخوابم ولي امشب تنهات نميزارم
لبخندي بهش زدمو صورتمو به طرفش نزديك كردم همينطور لبامون داشت به هم نزديك ميشد كه با صداي وحشت ناكه فيلم هردوتامون از جا پريديم و نصفه ذرتا رو راشا خالي شد همينطور با ترس به هم زل زده بوديم كه يهو بعد از چند مين پقي زديم زير خنده اينقدر خنديديم كه صورتمون سرخ شده بود بعد از خنديدن با راشا ذرت هارو تو ظرف ريختيمو شروع به ديدن فيلم كرديم
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    اينقدر فيلمش وحشتناك بود كه نميتونستم نگاه كنمو سرمو فرو ميكردم تو سينه ي راشا
    راشا خنديدو گفت:اخه اين چه طرزه فيلم ديدنه همش چشات بستس
    با يه قيافه ي حق به جانب گفتم :كي گفته؟؟؟من فقط يكم خوابم مياد
    راشا:باش تو راست ميگي
    بعله كه راست ميگم اصلا بيا چشامو باز كردم فكر كردي من ميترسم؟؟؟يه فيلمه ديگه چيزي نيست كه
    راشا:باش باش اصن من غلط كردم
    افرين
    واسه اينكه بيشتر از اين ضايع نشم درست نشستمو شروع به ديدن فيلم كردم داشتم از ترس زهر ترك ميشدم ديگه داشت گريم ميگرفت كه فيلمه تموم شد اي خدا لعنت كنه سأزنده ي اين فيلمو اوووف
    راشا:بيا يه فيلم ديگه نگاه كنيم
    يا خدا اگه يه فيلمه ديگه نگاه ميكردم قطعا شلوارم خيس ميشد سريع گفتم:نه نه من خيلي خوابم مياد
    راشا :پس يه پتو و بالش به من بده
    واسه چي
    ميخوام رو كاناپه بخوابم ديگه
    با شنيدن حرفش قلبم اومد تو دهنم واي خدا من با اين حالم عمرااا تنهايي بخوابم واسه همين سريع دستشو گرفتمو دنبال خودم به سمته اتاق رفتيم
    راشا:پناه ...ديوونه شدي كجا منو ميكشوني
    با من ميخوابي
    راشا :نه قوربونت من هنوز بچه نميخوام
    با چشاي گشاد زل زدم بهش كه صداي خندش تو كله اتاق پر شد
    يه پرويي نسارش كردمو دستشو كشيدم كه ديدم تكوني نميخوره به سمتش برگشتمو گفتم: چيشده
    راشا ابروشو با شيطنت بالا انداختو گفت:شرط داره
    چي شرط داره ؟؟؟
    اينكه پيشت بخوابم
    پوفي كشيدمو گفتم:اون وقت شرطت چيه
    راشا : يه ماچه نا قابل و البته رو لب
    خنديدمو گفتم:خيلي سو استفاده گر شديا حواست هس؟؟؟
    راشا:باوش پس من برم رو كاناپه بخوابم
    خواست بره كه سريع دستشو كشيدمو لبامو محكم رو لباش گذاشتم خيلي دلم واسه طعمه لباش تنگ شده بود راشا دستاشو دورم حلقه كردو نرم و اروم لبامو ميبوسيد منم دستمو تو موهاش فرو كردمو همراهيش ميكردم چند مين بعد إزش جدا شدمو گفتم:راضي شدي؟؟
    راشا چشمك بامزه اي تحويلم دادو گفت:چه جورم
    خنديدمو رو تخت خوابيدم راشا هم كنارم رو تخت خوابيد منو به طرف خودش كشيد كه پرت شدم تو بغلش اروم و نرم رو موهام بؤسه هاي ريزي ميزد و با دستش موهامو نوازش ميكرد كه غرقه لـ*ـذت ميشدم همينطور تو بغلش بودم كه چشام گرم شدو به خوابه عميقي فرو رفتم
    ميتونم قسم بخورم كه بهترين خوابه عمرم بود اونم تو بغله عشقم ❤️
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    چشامو اروم باز كردمو اولين چيزي كه ديدم قيافه ي مظلوم و بامزه ي راشا بود اينقدر ناز شده بود كه ميخواستم لپاشو گاز بگيرم ولي دلم نيومد اذيتش كنم اروم دستمو تو موهاش فرو كردمو شروع به نوازش كردن كردم همينطور اروم موهاشو ناز ميكردم كه چشاي خوشگلشو باز كرد
    سلام صبح بخير
    لبخندي زدمو گفتم:صبح بخير
    راشا خميازه ي كوتاهي كشيدو گفت :بهترين خوابه عمرم بود مرسي عشقم
    دستامو از لأي موهاش بيرون كشيدمو گفتم:واسه منم عالي بود ...اوه راشا ديرمون ميشه پاشو آماده شو بريم رستوران
    خواستم از رو تخت بلند شم كه راشا دستمو كشيد كه باعث شد دوباره پرت شم تو بغلش دمه گوشم اروم گفت:امروز كار بي كار
    يعني چي
    يعني كله امشبو باهم ميگذرونيم
    نميشه اين طوري كه
    خير سرم من رئيستم ميگم امروزو بيخياله كار بعد تو مخالفي
    خب ...اخه
    اخه و فلان نداريم پاشو برو آماده شو قراره بريم بيرون
    از جام بلند شدمو به سمته دست شويي رفتم و بعد از انجام كاراي ضروري بيرون اومدمو از پله ها رفتم پايين كه ديدم راشا تو اشپزخونس و داره صبحونه آماده ميكنه
    نفس كجاس راشا
    نميدونم فكر كنم نيستش
    يهو از دهنم در اومدو گفتم:اره حتما با ارمينه
    با زدن اين حرف راشا سريع به سمتم برگشتو با چشاي گشاد زل زد به من واي يعني خاك تو سرت پناه هميشه بايد گند بزني
    چرا با ارمين؟؟
    چيزه...راشا تو رو خدا به روشون نياريا
    ن بابا من چيكارم اصن حالا ببينم باهمن؟؟؟
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادم كه راشا بلند خنديدو گفت:اين ارمينم باهوشه ها صداش در نمياد
    منم خنديدمو روي صندلي نشستم
    به به چه ميزي چيدي عشق جان
    حال كن ببين دوست پسرت چه كارايي واست ميكنه
    خنديدمو گفتم :چون تو فقط عشقه مني
    اونم خنديدو رو به روم رو صندلي نشست يهو ياد اين افتادم كه حتما امروز يه سري به مامانينا بزنم خيلي وقت بود پيششون نرفتم
    راشا من امروز يه سر بهشت زهرا ميخوام برم
    اوكي منم بآهات ميام
    واسه چي؟؟نميخواد ألكي رأت دور ميشه من سريع ميرم ميام
    نچ ميخوام خانواده ي عشقمو ببينم
    لبخندي زدمو به خوردنم ادامه دادم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    يه نيم ساعتي تو بهشت زهرا بوديمو بعد از اشناييه راشا با خانوادم از بهشت زهرا بيرون اومديم
    كجا داريم ميريم راشا؟؟
    كجا دوس داري
    نميدونم ...
    راشا:اها خودم فهميدم كجا بريم
    كجا ؟؟
    حالا ميبيني
    چند مين نگذشته بود كه جلوي يه پاساژ گنده و شيك پارك كرد
    چرا اينجا اومديم
    ميگن خريد حاله ادمو خوب ميكنه منم ميخوام حالمون خوب باشه
    لبخندي زدمو از ماشين پياده شدم
    خواستم برم كه دستمو محكم كشيد كه پرت شدم بغلش
    چيكار ميكني ديوونه مردم دارن نگاه ميكنن
    اول اينكه نگاه كنن به جهنم دوم اينكه همينطوري چرا سرتو ميندازي پايين ميري من بوقم؟؟؟
    خنديدمو گفتم:ببخشيد
    دستمو تو دستاش قفل كردو با لبخند و دست تو دست وارد بازار شديم يكي از گرون ترين بازاراي تهران بود دوست نداشتم لباسي انتخاب كنم به نظرم اين كارا يعني سو استفاده كردن از طرف مقابل واسه همين همينطور لباساي شيكه پاساژا نگاه ميكردمو چيزي نميگفتم
    راشا:يه چيزي انتخاب كن ديگه خوشت نيومد؟؟
    راشا..
    جونم
    من چيزي نميخوام اگه تو هم خريدي نداري بريم
    يعني چي خوشت نيومد؟؟
    ببين من نميخوام وقتي باهم دوستيم تو الكي واسم خرج كني دلم راضي نميشه
    راشا دستمو گرفتو پيشونيمو بوسيد
    با خنده گفتم:نكن اينطوري دارن نگامون ميكنن
    ببين پناهه من ما فقط دوست نيستيم كه من فقط دنبال يه فرصتم كه تو بشي زنه خونم ولي ميدوني كه يكمي مشكل داريم پس الانم فك كن من شوهرتم نه دوست پسرت اوكي؟؟؟
    با لبخند نگاش كردمو گفتم:مرسي كه هستـــي مرسي كه اومدي تو زندگيم
    راشا هم لبخندي زدو يه چشمك بامزه تحويلم داد دوباره باهم شروع به ديدن لباسا كرديم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    راشا:عه اينو ببين
    نگاهي به لباسي كه بهش اشاره كرده بود انداختم يه لباس بلند به رنگه مشكي كه يقه ي هفتيه بازي داشت و سنگ كاري شده بود خيلي خوشگل بود
    راشا:چطوره ؟؟ميپسندي
    يكم يقش باز نيست ؟؟
    راشا به سمتم برگشت و گفت:نكنه فكر كردي ميزارم اينو جلو كسي به جز من بپوشي؟؟
    با لخند گفتم : پس به درد چي ميخوره جلو كسي كه نميتونم بپوشم
    راشا دستمو كشيدو به داخل مغازه بردو گفت :مهم منم كه جلو من ميپوشي
    مغازه دار يه خانوم جوون با موهاي بلند و لباي پف كرده كه كاملا مشخص بود هزارتا عمل كرده بود بيشعور با اون چشماي ارايش كردش مثه چييي به راشا زل زده بود
    زنيكه:سلام خيلي خوش اومدين بفرمايين
    رأشا خواست حرفي بزنه كه سريع بازوي راشا رو گرفتمو خودمو بهش چسبوندمو گفتم:همسرم اون لباس مشكي رو پسند كرده اگه ميشه اونو برام بيارين
    راشا با خنده و تعجب نگام ميكرد انگار انتظار نداشت بگم همسرم ولي بهتره دختره حساب كار دستش بياد هر چي ماله منه فقط ماله منه راشا هم ماله خودمه به كسي نميدمش
    زنيكه:همسرتون واقعا خوش سليقس الان براتون ميارم
    زنيكه به سمته لباسا رفت تا لباس مورد نظرو پيدا كنه كه راشا با خنده لبشو به گوشم نزديك كردو گفت
    جونم همسرررر
    با خنده نيشگوني از بازوش گرفتم كه اخش در اومد
    زنه لباسو به سمتم گرفت و با نيشه باز زل زد به راشا ديگه اعصابم داشت خورد ميشد عوضي فكر كرده كيه
    سريع بازوي راشارو گرفتمو به سمته خودم كشوندم
    راشا:چيشده
    بيا دمه در اتاق پرو وايسا
    چرا اخه
    وايسا تو ....به اون هيزم نگاه نكن
    راشا ريز خنديدو گفت:عشقم حسوديش شده ؟؟
    لباسو تو بغلم گرفتمو با حرص گفتم :بعله حسوديم ميشه ديدي چطوري نگات ميكرد
    راشا سريع لپمو بوسيدو گفت :من قوربونه حسوديت بشم
    يه نگاهه پر غرور به اون زنيكه انداختم كه ديدم با حرص داره نگام ميكنه خخخخ بهتر
    سريع به سمته اتاق پرو رفتمو با كلي دردسر لباسو عوض كردم اوووف چيشده بودم ماشالله ماشالله به اين انداممممم با اينكه قيافم خيلي معموليً بود ولي اندامه خيلي خوبي داشتم همينطور داشتم خودمو تو اينه برانداز ميكردم كه صداي راشارو شنيدم
    راشا:پوشيدي پناه؟؟؟
    اره
    چند دقيقه بعد در باز شدو راشا تو چهارچوب در قرار گرفت و همينطور با حيرت بهم زل زده بود
    با خنده گفتم:اوووو بابا لبو لوچتو جمع كن
    راشا خنديدو به سمتم اومد و دستاشو دور كمرم حلقه كرد و گفت:اخه يه لباس چطوري ميتونه اينهمه به يه ادم بياد
    با ذوق بهش زل زدمو لبخند زدم كه سرشو به سمته گردنم فرو كردو ريز گردنمو بوسيد
    بعد سريع ازم جدا شدو گفت:زود لباسو در بيار تا خطري نشدم
    لبخندمو جمع كردمو بعد از رفتن راشا لباسامو عوض كردم
    بعد از خريدن لباس داشتيم از مغازه بيرون ميومديم كه چشمم يه تيشرت اسپرت مردونه رو گرفت
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    راشا يه لحظه وايسا
    چيشده
    بيا اينو ببين
    دستشو گرفتمو به سمته مغازه كشوندم
    به تيشرت ابي رنگه جذب كه خيلي شيك و ساده بود اشاره كردمو گفتم :چطوره؟؟؟؟
    راشا لبخندي زدو گفت:جوجه تو هم سليقت خوبه ها
    لبخندي زدمو گفتم :اگه سليقم خوب نبود كه الان تو پيشم نبودي
    راشا خنديدو دستاشو دور گردنم حلقه كردو باهم وارد مغازه شديم رو به مغازه دار كه يه مرد مسن بود گفتم كه لباس مورد نظرو بياره و راشا رفت كه پرو كنه
    چند مين گذشت كه صداشو شنيدم
    پناه
    جونم
    بيا ببين خوبه
    سريع به سمته اتاق پرو رفتمو درو باز كردم واييييي خدايااااا اخه ادم اينقدر خوشتيپ مگه داريمممم؟؟؟؟
    با لبخند گشادي گفتم:جووون آندام
    راشا خنده ي بلندي سر داد كه باعث شد فروشنده نگامون كنه
    راشا:پس حله؟؟بخرمش؟؟
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادمو از اتاق پرو بيرون اومدم بعد از خريدن لباسا اينقدر خسته بوديم كه ديگه نا نداشتيم
    راشا:پناه بريم يه چيزي واسه خونه بگيريم شامو خونه من ميخوريم ديگه دارم ميميرم از خستگي
    باشه چي بخريم
    حالا يه سوپرماركتي پيدا ميكنم يه چيزي ميخريم
    اوكي
    چند مين بعد جلوي يه سوپرماركت بزرگه زنجيره اي ايستاد
    از ماشين پياده شديمو دست تو دست هم وارد شديم
    عاشق اين سبداي چرخ دار بودم كه مثله گاري بود هميشه وقتي بچه بودم بابام منو تو سبد ميذاشتو صداي ماشين در ميورد با به ياد اوردنش لبخند تلخي زدمو همينطور به سبد خيره خيره نگاه ميكردم كه يهو ديدم بينه زمينو هوام با چشماي گشاد شده و پر از تعجب به راشا نگاه كردم كه منو تو سبد گذاشت
    چيكار ميكني راشاااا ابرومون ميره
    راشا:واسه چي بره ؟؟؟مگه خلاف ميكنم؟؟
    با خنده پاهامو از سبد اويزون كردمو گفتم :از كجا فهميدي من عاشق اين كارم
    من ذهنتو ميخونم
    خنديدمو همينطور پاهامو تكون تكون ميدادم كه چرخ شروع به حركت كردن كرد يه عده با خنده و يه عده با تعجب بهمون زل زده بودن راشا صدا ماشين در ميوردو من مثله بچه ها بلند بلند ميخنديدمو از قفسه چيزاي مورد نيازو برميداشتم از چيپس و پفك و كالباس و سوسيس و پنير پيتزا و نوشابه و نون گرفته تا همه چيييي بعد از خريد دستامو دور گردن راشا انداختمو از سبد بيرون اومدم كيسه هاي خريدو گرفتيمو باهم به سمت ماشين رفتيم
    بعد از چند مين به خونه ي راشا رسيديم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    تا حالا خونشو نديده بودم نماي خونه سفيد مشكي بودو خيلي شيك ميزد از ماشين پياده شدمو با هم به سمته اسانسور رفتيم
    و بعد از چند مين جلوي خونه قرار گرفتيم راشا درو با كليد باز كردو كنار رفت تا اول من وارد شم با لبخند وارد خونه شدمو با ديدنش دهنم تا پاركت هاي كفه خونه باز موند عجب چيزي بود يه خونه با سته سفيد مشكي دقيقا مثله نماي خونه بود كاناپه هاي سفيد با كوسن مشكي و از همه مهم تر اون پله هاي مارپيچي بود كه خونه رو بيش از حد شيك ميكرد
    راشا:خيلي خوش اومدي
    لبخندي زدمو گفتم:ممنون خونت خيلي خوشگله
    راشا لبخندي زدو گفت :تو خوشگل تري
    ته دلم كلي ذوق مرگ شده بودم چه قدر من اين بشرو دوست داشتم
    راشا:من ميرم لباسامو عوض كنم اگه ميخواي لباساتو بده من ميزارم تو اتاق
    شالو مانتومو در اوردمو به دستش دادم راشا هم به سمت اتاق رفت دور تا دور خونشو گشتمو مقابل اينه قدي قرار گرفتم يه تيشرت ساده ي مشكي پوشيده بودم با شلوار تنگه جين كشه موهامو باز كردمو به صورت گوجه اي بالا سرم بستم كه راشا با لباس خونگي از پله ها پايين اومد
    راشا:واي دارم از گشنگي ميميرم يعني
    با خنده گفتم:چي دوست داري درست كنم
    راشا لبخندي زدو با يه چشمك گفت:تو رو
    با خنده مشتي به بازوش زدمو به سمته اشپزخونه رفتم كه راشا هم پشت سرم اومد
    كالباسارو از تو پلاستيك بيرون اوردمو شروع به درست كردن اسنك كردم
    راشا:ميگم امروز نرو خونه پناه
    با تعجب به سمتش برگشتمو گفتم:په كجا برم
    اينجا بمون
    با چشماي گشاد شده نگاش كردم كه خندش گرفت
    بابا ديگه بعد از اين چند ماه منو نميشناسي
    ميشناختمش از خودمم بيشتر بهش اعتماد داشتم ميدونستم چه جور ادميه ولي ميترسيدم يهو كسي بيادو در موردم فكر بد كنه همينطور كه كالباسارو داخله نونه تست ميزاشتم گفتم: من از تو خيالم راحته نگرانيم از اينه كه يهو ....مثلا مامانت بياد ميدوني كه اون زياد از من خوشش نمياد
    راشا به سمتم اومدو از پشت بغلم كردو گفت:اخه كي ميتونه أز همچين فرشته اي بدش بياد؟؟؟مامانم يكم حساسه به من خيلي وابستس نميخواد از پيشش برم
    لبخندي زدمو چيزي نگفتم تست هارو تو دستگاهه اسنك ساز گذاشتمو به سمته راشا برگشتم
    باشه ميمونم
    راشا لبخند گشادي زدو محكم گونمو بوسيد كه اخم در اومد
    بايد به نفس خبر ميدادم كه امشب خونه نميام واسه همين از رأشا جدا شدمو گوشيمو روشن كردم و شماره ي نفسو گرفتم كه بعد از چند بوق جواب داد
    سلوم عشقم
    سلام خوبي نفس كجايي
    مرسي تو خوبي؟؟من پيشه ارمينم سلام ميرسونه
    سلام برسون ...ببين من امشب خونه راشا ميمونم
    اوووووو ميبينم پيشرفت كردي به همين زودي ميخواي منو خاله كني؟؟؟
    خفه شو مريض گفتم كه در جريان باشي ديگه حالا گمشو باي
    نفس خنديدو باي داد
    بعد از اينكه گوشيو قطع كردم به سمته اشپزخونه رفتم كه ديدم راشا اسنك هارو تو ظرف گذاشته و داره ميزو ميچينه
    به به چه با سليقه
    راشا لبخندي زدو صندلي رو واسم عقب كشيد تا بشينم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    رو صندلي نشستمو شروع به خوردن كردم
    راشا :خوب شده ها دست پختتو پسنديدم زنه خودمي
    با خنده گفتم :من تو همه كارا معركم عزيزم
    راشا :در اون كه شكي نيست
    بعد از خوردن غذا ميزو باهم جمع كرديمو رو كاناپه نشستيم هميشه بعد از اينكه ناهار ميخوردم خيلي خوابم ميگرفت چشام كم كم داشت گرم ميشد كه راشا گفت :خوابت مياد؟؟
    يكمي
    بيا رو پام بخواب منم واست لالايي ميخونم تا راحت تر بخوابي
    با خنده گفتم:مگه لالايي بلدي
    په چي فكر كردي من تو همه كارا معركم
    از اينكه از من تقليد كرده بود خندم گرفت از اينكه اينقدر باهام مهربون بود و هر روز بيشتر از ديروز عاشقش ميشدم ته دلم ضعف ميرفت اروم پاهامو رو كاناپه دراز كردمو سرمو رو پاهاش گذاشتم خيلي نرمو خوب بود حتي از صدتا بالش هم بهتر بود راشا اروم دستشو لأي موهام به صورت نوازش فرو ميكردو شروع به خوندن لالايي كرد

    لالا لا لا بخواب دردت به جونم
    نباشم غصه از چشمات بخونم
    لالا لا لا بخواب تنهایی سخته
    بخواب من تا ابد پیش‌ات می‌مونم
    *
    لالا لا لا بخواب عاشق بیداره
    براى خاطر تو بى‌قراره
    لالایى کن دلش آروم بگیره
    که دنیاش بى تو معنایى نداره
    لالا لا لا دل تو جای غم نیست
    دو چشمون قشنگت جای نم نیست
    بخواب من غصه‌هاتو بر می‌دارم
    آخه سهم من از عشق تو کم نیست
    *
    لالا لا لا دلت هیچوقت نگیره
    لالا کن قلب من پیشت اسیره
    بخواب تا من نبینم گریه‌هاتو
    که هر آه‌ات برای من یه تیره
    *
    لالا لا لا بخواب پاییز رسیده
    تابستون رفته و دنیا خوابیده
    لالا لا لا زمستون هم تو راهه
    ولی بی تو بهار واسم بعیده
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    خيلي تشنم شده بود اروم چشامو باز كردم كه ديدم رو تخته راشام خميازه ي كوتاهي كشيدمو از رو تخت بلند شدم چراغ اتاقو روشن كردم تا ساعتو ببينم اوووووه ساعت ٦شب بود چه قدر خوابيده بودم گوشيمو از رو عسلي كنار تخت برداشتمو از اتاق خارج شدم همينطور از پله ها پايين ميومدم كه با شنيدن صداهايي متوقف شدم
    مامان خواهش ميكنم بس كن من ميخوام دنبال كسي برم كه عاشقشم چرا اينطوري رفتار ميكني
    نميخوام اين دختر به درد تو نميخوره اصلا ميدوني چيه اين دختر منو ياده همون هـ*ـر*زه اي كه باباتو ازم گرفت ميندازه نميتونم اين دخترو كنار تو تحمل كنم
    اونم يكي مثله بقيه من كه ميدونم بعد دو روز دلتو ميزنه
    پناه فرق داره
    واسه مليسا هم همينو گفتي
    ماماننننن بس كن بس كن جانه من بس كن
    رأشا به جانه خودم به جانه ياشار اگه با اين دختر فقط ١روز ديگه بموني ديگه حق نداري اسمه منو بياري
    مامان ...
    همين كه گفتم
    و بعد صداي كوبيده شدن در بود كه خبر از رفتن مادر راشا ميداد
    پاهام شُل شدو رو پله ها افتادم اشكام همينطور پشت سر هم ميومدن حتي تحمل اينو نداشتم كه با يه هـ*ـر*زه يكي باشم اخه من كه كاري نكرده بودم چرا اينقدر از من بدش ميومد
    راشا
    با عصبانيت پوفي كشيدمو دستمو تو موهام فرو كردم يهو ياد پناه افتادم خدا كنه چيزي نشنيده باشه با دو به سمته پله ها رفتم كه با ديدنش خشكم زد پناه رو پله ها افتاده بودو داشت هق هق ميكرد
    سريع به سمتش رفتمو كشيدمش تو بغلم
    موهاشو اروم نوازش كردمو گفتم
    حلش ميكنم نگران نباش
    پناه:خست...ه شدم از بس اسمه هـ*ـر*زه بهم چسبوندن....بسه ديگه
    خيلي ناراحت بود بهش حق ميدادم ديگه مامانم داشت شورشو در ميورد بايد يه كاري ميكردم ديگه بس بود اينهمه بدبختي
    سريع پناهو از بغلم بيرون كشيدمو گفتم
    باهام فرار ميكني؟؟
    پناه
    با شنيدن حرفش مخم هنگ كرد فرارررررر؟؟؟؟؟؟
    تو ...تو حالت خوبه ؟؟؟چي ميگي راشا تو بدون مامانت ميميري فكر ميكني نميدونم
    راشا:من بميرمم تو رو ول نميكنم من بدون تو ميميرم
    نه راشا نميشه اين مدلي من دلم ميخواد كنارت ارامش داشته باشم نه اينكه همش فرار كنم
    راشا:پس نظرت چيه هر چي تو بگي همون ميشه
    نميدونستم چي بگم ته دلم اصلا راضي نبودم همچين حرفي بزنم ولي اين كار بهترين كاري بود كه ميتونستم انجام بدم ميدونم راشا خيلي به مادرش وابستس نميتونم بزارم ناراحت باشه اون همه كسم بود بايد از خودم ميگذشتم تا اون راحت باشه واسه همين اب دهنمو قورت دادمو با صداي ضعيفي گفتم
    بيا ....جدا شيم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    يهو راشا از جاش بلند شدو با صداي بلندي گفت:چييييي؟؟؟تو ميفهمي داري چي ميگي
    اره ميفهمم بهترين كار همينه
    راشا:احمق من بدونه تو ميميرم اينقدر برات راحته؟؟؟
    شدت گريه هام زياد تر شد از جام بلند شدمو تند تند شروع به حرف زدن كردم
    من واسم راحته؟؟؟؟؟تو همه كسمي ولي نميتونم با خودخواهيام مامانتو أزت بگيرم من نميخوام هميشه حسرت بخوري من نميخوام...
    خواستم حرفمو ادامه بدم كه لبام داغ شد
    اروم و پر حرارت لبامو ميبوسيد اشكام همينطور پشت سر هم ميومدن حس ميكردم اين اخرين بؤسه ي من با راشاس واسه همين باهاش همراهي كردم دستامو دور گردنش حلقه كردمو اروم لباشو ميبوسيدم بعد از چند دقيقه راشا ازم جدا شدو پيشونيشو به پيشونيم چسبوندو گفت:مگه قول ندادي هيچ وقت نري هوم؟؟؟داري ميزني زير قولت؟؟
    همينطور كه اشكام پشت سر هم ميومدن گفتم:چاره همينه ولَم كن بزار برم راشا تو رو خدا اگه نميخواي عذاب بكشم بزار برم
    راشا:وقتي با مني داري عذاب ميكشي؟؟؟؟
    نميخواستم اين حرفو بزنم مثله سگ داشتم دروغ ميگفتم ولي اين بهترين كاري بود كه ميتونستم انجام بدم واسه همين اروم گفت:اره دارم عذاب ميكشم
    رأشا با چشماي اشكي بهم زل زده بود طاقت ديدن اشكاشو نداشتم واسه همين سريع إزش جدا شدمو به سمت اتاق رفتم تا لباسامو بپوشم بعد از پوشيدن لباس سريع از كنار راشا رد شدمو به سمت در خروجي رفتم
    راشا:كجا داري ميري
    دنبالم نيا راشا خواهش ميكنم ميخوام تنها باشم
    بعد از زدن اين حرف از خونه زدم بيرونو بعد از گرفتن يه ماشين به سمته خونه رفتم حالم افتضاح بود حتي اشكام بند نميومد خدايا حداقل عشقمو ازم نميگرفتي.....
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا