کامل شده رمان عامل مرگ های انتخابی(جلد دوم ثانیه های آخر)|sanaz-khanoom کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت و دوست دارین؟

  • پارسا

  • پیمان

  • کارن

  • ساحل

  • کامیار

  • نفس

  • دنیا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

دوکــــــــ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/19
ارسالی ها
668
امتیاز واکنش
14,200
امتیاز
661
[HIDE-THANKS]
میرم طرف اتاق خواب و درشو وا میکنم و میرم طرف آیینه.خودمو که تو آینه میبینم میترسم .
سرم باندپیچی شده بود و قسمتی از باند قرمز بود .
زیر چشمام گود افتاده بود و سیاه بود ، هیچوقت تو این چند ماه به خودم توجه نکرده بودم .
صورتم لاغر تر از همیشه شده بود و رنگ صورتم پریده بود .
به طرف آشپزخونه میرم و برای خودم قهوه درست میکنم .
یکی از عکس های دنیارو از روی یخچال بر میدارم و میشینم پشت میز .
به عکس نگاه میکنم و زیر لب زمزمه میکنم: عکسات همه جا هستن ، عکسات ، خاطره هات ، همه هست ولی خودت نیستی دنیای من
خیره چشمای دنیام میشم ، چقدر من این چشمای نگرون و دوست داشتم و دارم ؛
- هنوزم میبینی عکسات دم دستن توی خونه
چقد اون عکست قشنگه که یه خورده نگرونه
از خدا پنهون نکردم غصه هامو اون میدونه
از تو مونده چن تا عکسو موهای مونده تو شونه
من همیشه با غرورم سر تو جنگیده بودم
چون همیشه از ته قلب تو بودی همه وجودم
از تو مونده خاطراتی که فراموشی نداره
ابر کشیده قلب خستم روز آفتابی میباره
بغض گلومو بشکن بگو اینجایی
از تو مونده جای لب هات روی استکان چایی
بخدا دیوار خونه بوی درد داره عزیزم
من زیادی گریه کردم یا خودت کردی مریضم
سرمو میزارم روی میز : کاش بودی دنیا
با صدای زنگ در سرمو از روی میز برمیدارم و بی حال میرم طرف آیفون .
درو باز میکنم و برمیگردم آشپزخونه و میشینم پشت میز .
صدای کوبیده شدن در و بعد هم صدای کارن و میشنوم .
- پارسا
- آشپزخونم
صدای قدم هاشو میشنوم و بعد خودش که روبروم وایساده و نگاهم میکنه .
صدای تقریبا بلند کارن سکوت و میشکنه : د دیوونه کجا رفتی؟ هان؟ اگه بلایی سرت میومد چیکار میکردم من؟ نمیگی منم آدمم نگرانتم ؟ هوم؟ د جواب بده دیگه . تو عقل داری؟ چرا هم منو و هم خودتو ناراحت میکنی؟
- کارن توروخدا بی خیال ، حال و حوصله ندارم
صدای بلندش کلافم میکنه: اینجوری میخوای انتقام دنیارو بگیری؟ با این وضع و اوضاع؟
طاقت نمیارم و منم داد میکشم ، داد میکشم و حرفای دلمو بهش میگم، مثل یه عقده ای عقده هامو خالی میکنم:حال من تنها با اومدن دنیا عوض میشه ، که اونم محاله پس پیگیر این نباش که حال من کی خوب میشه ، انتقام دنیامو که بگیرم با خیال راحت برای همیشه از این دنیا میرم
اخم میکنه و با تمسخر میگه:تو وضع و اوضاع خودتو درست کن انتقام پیشکش!
-گیر نده ، کنایه نزن
- د آخه ...
کلافه نفسشو میده بیرون و میگه : پارسا ، با این حال نمیتونی هیچکاری بکنی ، به خودت بیا
[/HIDE-THANKS]
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    سرمو میزارم رو میز و اسم کارن و زمزمه میکنم .
    - جانم داداش
    - خسته شدم ، کم آوردم .دلم دنیامو میخواد کارن .دلم خنده های عشقمو میخواد ، اگه منه احمق کمی دقت کرده بودم و اون کار احمقانه رو نمیکردم الان دنیام زنده بود و داشتم بابا میشدم ، بچم چند ماه دیگه به دنیا میومد و من میشدم باباش و دنیا مادرش
    - کاریه که شده ، تو مقصر نیستی پارسا
    - عذاب وجدان داره نابودم میکنه ، اون لعنتیا قول داده بودن کاری به دنیام نداشته باشن کارن ، مقصر منم ، من با کارایی که کردم عشقمو از دست دادم ، باعث مرگ دنیا شدم!
    - تو مقصر نیستی پارسا ، تو بخاطر دنیا از خودش هم گذشتی
    - دنیا روز عروسیش نمرد ، روزی که منو تو پارک با نفس دید و من توضیحی بهش ندادم مرد ، بعد اون روز دنیا هزار بار مرد و زنده شد کارن ، من عامل مرگ انتخابی دنیام هستم!
    - این چرت و پرتا چیه میگی؟ تو هرکاری از دستت اومد کردی ، اگه تو نبودی ..
    میپرم وسط حرفش و میگم: اگه من نبودم دنیا الان زنده بود ، اگه من اون روز نمیرفتم جلوی آرایشگاه تا عشقمو برای آخرین بار ببینم الان زنده بود ، زنده بود و نفس میکشید
    - نمیگم سر نوشته چون بهش اعتقاد ندارم ، سرنوشت نبود ولی تقصیر تو هم نبود ، اینو بفهم!
    - شاید تو بگی تقصیر من نیست ، مردم چی؟ هوم؟ ساحل ، پیمان ، حتی مامان و بابامم منو مقصر میدونن ، مامان و بابا به روم نمیارن ولی میدونم که ته دلشون منو مقصر میدونن
    - برو باهاشون حرف بزن پارسا ، برو واقعیت و بهشون بگو ، بگو و خودتو خلاص کن .
    - بگم که چی؟ با گفتن واقعیت دنیا برمیگرده؟
    - دنیا برنمیگرده اما خودت راحت میشی . برو بگو و بعد انتقام دنیا رو بگیر ، منم تا آخرش باهاتم
    - باید فکر کنم کارن
    - تا فردا فکراتو بکن ، الانم پاشو آماده بشو که باید بریم
    - کجا؟
    - پدرت مهمونی داره و گفته تو هم باید بری
    - نمیرم
    - چرا؟
    - برم اونجا چیکار کنم؟ هنوز عزادار عشقمم
    - پارتی که نیست ، همکارا و دوستای بابات هست و خانواده هاشون
    - با این سر چجوری برم؟
    - راست میگیا ، اینم هست
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - اگه میخوای بری برو
    - نه بابا کجا برم ، تو نیستی حال و حوصله اون بچه سوسولا و پیرمردارو ندارم
    - مامان و بابات برگشتن؟
    همونطور که میره طرف یخچال میگه: آره ، دیروز صبح رسیدن
    - تو هم باهاشون میری؟
    - من که عمرا باهاشون برم، تازه اومدم ایران .چند سال قبل هم مجبور شدم برم وگرنه نمیرفتم
    - اون چهار سال که نبودی خیلی اتفاقا افتاد ، شاید اگه تو نمیرفتی هیچوقت اون کار احمقانه رو نمیکردم!
    - بیخیال پسر ، ببین گذشته رفته و دیگه برنمیگرده ، سعی کن حالت خوب بشه ، اگه با انتقام گرفتن حالت خوب میشه برو طرف و پیدا کن و معرفیش کن به پلیس ، اگه فکر میکنی انتقام فایده ای نداره یه پیشنهاد دارم برات
    - چه پیشنهادی؟
    میوه به دست میاد طرف میز و ظرف میوه رو میزاره رو میز و میشینه روبروم و میگه: برای همیشه از تبریز برو!
    - کجا؟
    - فرانسه ،اگه قبول کنی با هم میریم
    تکیه میدم به صندلی و میگم : تا چند دقیقه پیش میگفتی چهار ، پنج سال قبل مجبور شدی رفتی و میخوای اینجا موندگار بشی
    - اگه تو بری منم میرم
    چشمامو میبندم ، به لبخند های دنیا ، به چشم هاش ، به عطر موهاش فکر میکنم و ..
    من نمیتونم از یاد ببرمش ، من نمیتونم بیخیال برم خوش بگذرونم و قاتلای عشقم خوش باشن .
    با صدای گرفته ای میگم: میخوام انتقام بگیرم!
    کمی سکوت میکنه و بعد میگه : تا آخرش هستم.
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    هردو سکوت میکنیم ، بعد چند دقیقه میگه : میگم پارسا
    نگاهش میکنم که میگه: از پیمان بدت میاد؟
    - قرار بود دنیام برای بار دوم باهاش ازدواج کنه ..
    - اونم یه عاشقه پارسا ، همونطور که تو حق داری عاشق بشی اونم حق داره .
    سرمو میزارم رو میز سیاه رنگ و میگم : دوست ندارم خیلی به پروپام بپیچه
    - ولی مجبوری باهاش کنار بیای.
    همونطور که به میز نگاه میکردم گفتم : چرا؟
    - میتونه کمکمون کنه تا کامیار و پیدا کنیم
    راستی ؛ آخرین بار کی با دنیا روی این میز غذا خوردیم؟
    آخرین بار ، آخرین بار باهم دعوا کردیم ، باعث شدم چشمای دنیام تر بشه .
    اگه اون روز نمیرفتم پارک ...
    الان دنیا پیشم بود . دنیا بود و من مثل دیوونه ها با خاطره ها زندگی نمیکردم .
    دنیا بود و ...
    همین بودنش کافی بود ، چی میشد الان زنگ درو میزدن و من وقتی درو باز میکردم با دنیا روبرو میشدم؟
    به عکس دنیا که روی میز سیاه رنگ افتاده نگاه میکنم .
    با احساس دستی روی شونم چشم از عکس میگیرم و به کارن نگاه میکنم .
    - خوبی؟
    سری تکون میدم و از پشت میز بلند میشم و میرم طرف اتاق .
    - تو فقط باش !
    من
    خودم
    یک
    تنه
    با دنیا
    و سختی هایش میجنگم...!
    تو که باشی بهانه خوبی
    برای رفع خستگی دارم
    تو فقط
    بیا
    شب های خاطره انگیزم
    را دوباره رقم بزن
    دلم برای تک تک حرف هایی که بینمان رد
    و بدل میشد تنگ شده است
    تو فقط بیا حتی اگر شده با توپ پر بیا
    تو فقط بیا .

    ****
    پیمان: بچه ها شما هم میاین؟
    کارن: آره دیگه ، پارسا تقریبا از ماجرا باخبره و دنیا هم به من گفته بود تهدیدش میکنن
    رو به پیمان میگم: دوستت آدم مطمئنیه؟
    سری تکون میده و میگه : از بچگی با هم بزرگ شدیم ، مامانش با مامان من دوست بود و منم با خودش . نگران نباش خودش عاشق هیجان و چه میدونم همچین کارا هستش و به کسی نمیگه .
    پیمان جلوی خونه ویلایی ماشین و پارک میکنه و ازش پیاده میشیم ، زنگ و میزنه و بعد چند لحظه در باز میشه و میریم تو.
    همین که میریم تو پسری میاد و پیمان و بغـ*ـل میکنه .
    بهش نگاه میکنم ، تقریبا 28 سالشه و قدش هم کمی از پیمان کوتاه تره ولی اندام ورزیده ای داره .
    بعد احوال پرسی با پیمان میاد طرف ما و خودش و معرفی میکنه و میگه بریم تو .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    کنار کارن میشینم و به حمید نگاه میکنم . چشم های قهوه ای معمولی و بینی قلمی و لب های قلوه ای داشت و موهای سیاه رنگش روی پیشونیش ریخته بود .
    پیمان ماجرای تهدید کردن دنیا رو قبلا بهش گفته بود و از اونجایی که حمید تو نیروی انتطامی کار میکرد و دوست پیمان بود قبول کرده بود کمکمون کنه تا مدرک گیر بیاریم ، البته کاملا به صورت مخفیانه چون مدرکی از کامیار نداشتیم .
    بعد چند دقیقه خدمتکار اومد و بعد اینکه ازمون پذیرایی کرد رفت .
    به لیوان شربتی که روی میز بود خیره شدم ، یعنی میتونیم مدرکی پیدا کنیم؟ آخر این راه به کجا ختم میشه؟ با انتقام آروم میشم؟ همه ی این سوالا به مغزم هجوم میاوردن و باعث میشدن گیج و منگ باشم و ندونم که میخوام چیکار کنم .
    دلم میگفت انتقام و عقل و منطقم میگفت بیخیال بشو ، خدا خودش انتقام دنیاتو میگیره ، شاید تو این راه دستت به خون کسی آلوده بشه ، اصلا شاید کامیار تا الان ازدواج کرده و با مرگ اون بچه هاش در عذاب باشن .
    با صدای حمید نگاه خیرمو از لیوان میگیرمو نگاهش میکنم .
    حمید: چرا چیزی نمیخوری؟ راحت باش
    - مرسی میل ندارم
    حمید: تعارف نکن
    لبخندی میزنم و چیزی نمیگم .بعد چند دقیقه میگه: خب ، بهتره بریم سر اصل مطلب ، پیمان همه چیز و بهم گفته . بهتره از همین الان شروع کنیم تا بتونیم هر چه زود تر مدرکی پیدا کنیم .
    کارن: راستش ، تقریبا چیزایی هست که پیمان و تو نمیدونید .
    حمید: میتونم بپرسم اون چیه؟
    کارن: من نباید به این سوال جواب بدم ، همه چیو پارسا باید توضیح بده!
    حمید بهم نگاه میکنه ، دلم نمیخواد به این موضوع عذاب آور فکر کنم و راجبش حرف بزنم ولی ...
    نفس عمیقی میکشم و میگم: باشه ، همه چیز و میگم و اینکه دوست دارم پیمان برای ساحلم توضیح بده و حرفامو بگه چون دوست ندارم خواهر دنیام منو مقصر بدونه و با دیدنم اذیت بشه .
    چشمامو میبندم و آب دهنمو قورت میدم .
    من متنفرم از این حس بد ، متنفرم از گذشته و کار احمقانه ای که کردم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    لبامو تر میکنم و شروع میکنم به حرف زدن .
    - همه چی تقریبا از یه سال قبل شروع شد
    نفس عمیقی میکشم وادامه میدم : توی دفترم بودم که منشیم گفت یه خانومی اومده و بدون وقت قبلی و میخواد منو ببینه و میگه کار مهمی دارم باهاشون. گفتم بعد آقایی که از اتاق رفت بفرستتش تو تا ببینم این کار مهمش چیه .
    بعد چند دقیقه اومد تو و با دیدنش تعجب کردم .
    نفس عمیقی میکشم و ادامه میدم :
    وقتی اومد تو و دیدمش تعجب کرد چون خیلی وقت بود ندیده بودمش و تقریبا فراموشش کرده بودم .
    اومد تو و نشست رو صندلی و بعد سلام و احوال پرسی گفت میخواد کمکش کنم .
    گفتم چه کمکی که گفت با یکی آشنا شده و یه چند مدتی میشه که نامزدن ولی متوجه شده که نامزدش دنبال کارای خلافه و اذیتش میکنه .
    پیمان: کی بود که اومد پیشت؟
    آهی میکشم و میگم: نفس ، نامزد سابقم!
    من قبل اینکه با دنیا آشنا بشم نامزد داشتم ، دختر همکار و دوست بابام بود و تقریبا به اجبار باهاش نامزد کرده بودم ، قرار بود بعد دوسال نامزدی و آشنایی با هم ازدواج کنیم ولی من تو این مدت با دنیا آشنا شدمو نامزدی و به هم زدم .
    دلم براش سوخت ، گفتم چرا اومدی پیش من؟ اول برو شکایت کن و بعدش برو پیش یه وکیل دیگه ، گفت تو آشنایی و هم اینکه نمیخوام اسمی از من باشه ، چون من نامزدمو دوست دارم .
    گفتم پس چرا میخوای شکایت کنی؟ گفت خودش مقصر نیست ، پدرش مجبورش میکنه ، اگه بفهمه من چیزی بهت گفتم و شکایت کردم منو ول میکنه و من بدون اون نمیتونم .
    گفتم باید فکر کنم و به پوشه ای که دستش بود اشاره کردم و گفتم اینارم باید بخونم .
    پوشه رو داد بهم و بعد گفتم شمارشو بده ، بعد گفتن شمارش رفت .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    شربتی که روی میز بود و برمیدارم و کمی ازش میخورم .
    - وقتی اون ورقه هایی که تو پوشه بود و خوندم خودم مشتاق شدم تا طرف و بکشونم دادگاه و همه کاراشونو به هم بزنم . مدرکایی که نفس بهم داده بود کم چیزی نبودن و اگه شکایتی میشد و این مدرکا رو میشد طرف اعدام میشد . به دنیا چیزی نگفتم چون میدونستم نگران میشه و نمیخواستم آرامشی که داشت و ازش بگیرم .
    به نفس خبر دادمو گفتم قبوله و هرکاری از دستم میاد میکنم و اونم گفت پنهانی کمکم میکنه ، اولش قبول نکردم ولی بعدا مجبور شدم از نفس کمک بگیرم .
    با کامیار آشنا شدم ، نامزد نفس .
    همه چی داشت خوب پیش میرفت و چند روز بعد دادگاه تشکیل میشد و میتونستم هرچی مدرکه رو کنم و همه چی تموم بشه بره پی کارش ولی ...
    کمی از شربتی که تو دستمه رو میخورم و ادامه میدم:
    اون شب میخواستم با دنیا بریم بیرون و جشن بگیریم ، یه چند مدت بود همش دنبال کارای کامیار بودم و وقت نمیکردم درست و حسابی به عشقم برسم و برم خونه.
    بعضی روزا ساعت هفت صبح از خونه میزدم بیرون و تا دوازده یا یک شب مشغول بودم . زنگ زدم به دنیا ولی گوشیش خاموش بود ، رفتم خونه ولی خونه نبود ..
    بغضی که تو گلومه رو همراه اب دهنم قورت میدم ، نفس عمیق میکشم و سعی میکنم صدام نلرزه : ساعت دوازده شب بود و من از دنیا بی خبر بودم ، بالاخره بعد چند ساعت یکی زنگ زد بهم و تهدیدم کرد .
    پوزخندی میزنم و میگم: از نوچه های کامیار بود ، دنیارو دزدیده بودن و مدرکایی که ازشون داشتم و میخواستن.
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - به نفس گفتم ، گفت نگران نباش یه دوستی دارم که میتونه کاری کنه دنیا آزاد بشه
    پیمان: کی بود؟
    - من هیچوقت ندیدمش ، تنها چیزی که برام مهم بود دنیام بود و بس .
    چنگی به موهام میزنم و کلافه ادامه میدم: یه مدت گذشت ولی خبری از دنیا نشد ، نفسم به نفس دنیا بند بود ، بخاطر همین وقتی کامیار زنگ زد گفتم مدراک و بهت میدم فقط دنیا چیزی نفهمه و اینکه بزاری بیاد. مدارک و دادم و بعد یه روز از بیمارستان بهم زنگ زدن و گفتن دنیا اونجاست .
    حمید: نفس کاری نکرد؟
    - نتونست کاری کنه ، گفت خیلی سعی کرده تا آدرسی از دنیا پیدا کنه ولی ...
    سری تکون میدم و آخرین جرعه از شربتمو میخورم و میگم: بعد آزادی دنیا ، کامیار زنگ زد و گفت اگه کار خطایی کنی این دفعه دنیارومیکشمش ، حاضر بودم هرکاری کنم تا یه تار مو از سر دنیام کم نشه ، این وسط نفس اومد پیشم و گفت میخواد از کامیار جدا بشه ، میگفت دیگه نمیتونه تحمل کنه .
    اولش قبول نکردم ، چون میدونستم اگه دخالت کنم دنیام و اذیت میکنن ، ولی ...
    نفس چند باری اومد دیدنم و هر دفعه هم صورت و بدنش کبود بود ، میگفت کامیار تازگیا عوض شده ، هرچی میگم منو میزنه و اذیتم میکنه . دلم براش سوخت و قبول کردم ، همه کارارو انجام دادم و و بعد چند جلسه بالاخره نفس از کامیار جدا شد ولی کامیار دست بر دار نبود ، میگفت تو بیش از اندازه از کارای من میدونی و هی با دنیا تهدیدم میکرد .
    این وسط نمیتونستم مثل همیشه پیش دنیا باشم و حس میکردم که داره عذاب میکشه .
    اون روز و خوب یادمه ، تو اتاق کارم بودم که اومد و چند تا عکس نشونم داد و بحث کردیم .
    پیمان: چه عکسی؟
    - عکسای منو نفس ! وقتی از دادگاه برمیگشتیم نفس حالش خوب نبود بخاطر همین رفتیم یکی از پارکای اطراف و ..
    کلافه پوفی میکشم و ادامه میدم : نمیدونست قبلا نامزد داشتم ، وقتی فهمید بحثمون شد و رفت اتاقش ، میخواستم برم پیشش و همه چیو بهش بگم ولی نفس زنگ زد و گفت کار مهمی داره و با هزار بهونه گفت برم پیشش ، آدرس و بهم گفت و رفتم پیشش ولی کاش هیچوقت نمیرفتم ، کاش ...
    بغض تو گلوم اذیتم میکنه ولی عمرا جلوی پیمان و دوستش بغضمو بشکنم و گریه کنم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - رفتم ، کمی با نفس حرف زدیم ، میگفت از اول کامیار و دوست نداشته و به اجبار پدرش باهاش نامزد کرده ، میگفت یکی دیگه رو دوست داره ولی نمیدونه چطور بهش بگه ... کمی در این باره حرف زدیم که گفت قدم بزنیم ، از رونیمکت که بلند شدیم بغلم کرد و ... گفت دوستم داره . نمیدونستم چی بگم ، خواستم بگم من خودم عاشق همسرمم که ..
    دنیارو دیدم ، با دیدنش حرف تو دهنم موند و ، نمیدونستم چیکار کنم ! اگه اشتباه متوجه میشد و از دست میدادمش چی؟ رفت ، بدون اینکه چیزی بگه رفت ، اومدم برم دنبالش که ...
    با جیغ نفس از جای خالی دنیا چشم گرفتم و فقط نفسی و دیدم که افتاده بود ، مانتو سفید رنگش در عرض چند دقیقه قرمز شد و ...
    حمید: چیشد مگه؟
    - یکی با چاقو زده بودتش ، مطمئن بودم از آدمای کامیاره ولی هیچوقت نتونستم مدرکی پیدا کنم ، نمیتونستم برم دنبال دنیا و نفس و اونجا بزارم ، رسوندم بیمارستان و خواستم برم پیش دنیا که گوشیم زنگ خورد، مثل همیشه شماره ناشناس بود ! جواب که دادم متوجه شدم کامیاره ، گفت اگه برم دنبال دنیا اونو میکشه .
    حمید : بخاطر چی؟
    ایندفعه کارن اجازه نداد حرفی بزنم و به جای من جواب داد : کامیار دنیارو دوست داشت !
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    کامیار بهم میگفت اگه من نتونم با دنیا باشم پس تو هم نباید باهاش باشی ، میگفت اگه ببینم اطراف دنیایی میکشمش ! من حاضر بودم هر کاری کنم که دنیا نفس بکشه ، تو اون مدت تا جایی که میتونستم از دور نگاهش میکردم . چند بار خودمو بهش نشون دادم که کامیار دست به کار شد و میخواست دنیا وقتی از مطب کارن برمیگرده با ماشین بهش بزنه که نزاشتم ، دورا دور مواظبش بودم و خودمو بهش نشون نمیدادم .
    خواستم بگم روز نامزدی هم اومدم ، وقتی دنیا وسط کوچه زانو زد خواستم برم و بغلش کنم که نگاهم به پیمان افتاد . انقدر نامرد نبودم که بهش بگم و باعث عذابش بشم !
    - روز عروسی طاقت نیاوردم ، فقط میخواستم خوشبختیشو ببینم . منو دید و اومد پیشم ولی ...
    من با اومدنم باعث شدم کامیار دیوونه دنیامو بکشه .
    هیچکس حرفی نمیزنه ، سیگاری روشن میکنم و پک عمیقی بهش میزنم .
    بعد تموم شدن سیگارم سکوت و میشکنم : الان فقط میخوام مدرکایی که از دست دادمو باز به دست بیارم و کامیار و پشت میله های زندان ببینمش ، پیمان گفت میتونی کمکمون کنی .
    حمید سری تکون میده و میگه: نگران نباشین ، خودم همه چیو حل میکنم . اگه الان شکایت کنیم مدرک درست و حسابی نداریم ، با چند تا از دوستام حرف میزنم و با کمک اونا مدرکارو گیر میاریم .
    - اگه کمکی از دست ما ...
    حمید: اگه لازم باشه میگم ، فکر نکنم نیازی به شماها باشه .
    از جاش بلند میشه و میگه : فعلا بیایین بریم ناهارمون و بخوریم ، بعد ناهار دربارش بیشتر حرف میزنیم .
    از جام بلند میشم و همراه کارن پشت سر پیمان و حمید که دارن حرف میزنن حرکت میکنم .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا