[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
هرمز که عموی پروانه هست یک جواریی به اریانفر هاربط داشت وهمینطور پدر اروشا وارشین هم دوست صمیمی یکی از اریانفر هابود.
بااومدن آرشاویر دخترها دست ازبحث کنکاش برداشتند وهمه سوال هارو ازآشاویر پرسیدند،آشاویر هم باحوصله دوساعت تمام به تمام سوال هاشون پاسخ داد.
دراخر دلنواز اشکی که ازگوشه چشم چپش اومد رو اروم پاک کرد.
باصدای گرفته روکرد سمت آرشاویر.
"_یعنی میگید همه این داستانا وهمه این ادما به خاطرانتقام آراسب یعنی..پدربزرگ...من..کشته شده؟"
آرشاویر نفسش روبیرون فرستادو سرش روبالا اورد.
"_اره دخترم...ولی اینم بگم آراسب اینطوری نبود..اینطوری شد،تبدیلش کردن به یه ادم بی عاطفه که هیچ چیزی به جزءانتقام گرفتن براش مهم نبود.
_به خاطرهمین بود که بهتون میگفتم بچسبین به جونییتون این کارهارو ول کنید،امیدوارم فهمیده باشین؛آراسب باکینه ای که به دل گرفته بود
همه عمرش رو به باد داد.حداقل الان دست بکشید تمومش کنید.مخصوصا این کودرت های بینتون رو."
همه سکوت کرده بودند و به حرف های آرشاویر گوش میکردند.
دلنواز تصمیم خودش روگرفته بود تا این همه بدلی و کودرت رو بین خودش رو برادر هاش به پایان برسونه.
سریع ازجمع خداحافظی کردو به همراه دلدار به سمت خونه رفتن.
مهراد ومهرداد درحال دیدن اخبار بودن که باصدای در دست ازدیدن اخبار کشیدن.
مریم ورضاهم برای خرید بیرون ازخونه رفته بودند.
دلنواز ودلدار سریع کفش هاشون رو داخل جاکفشی گذاشتند وبه سمت مهراد دادمهر پاتند کردند.
مهراد رو کرد سمتشون.
"_میشه بدونم کجاتشریف داشتین؟"
دلنواز شالش رو از روی سرش برداشت و نشست روی مبل.
"_پیش پروانه،موضوع جالبی روفهمیدیم.
_چه موضوع جالبی؟
_بگم؟
_بگو..اگه دوست داری"
دلدار هم به جمع سه نفرشون پیوست.
"_خیلی بی ذوقی مهراد"
مهرداد تلوزیون رو خاموش کرد روکرد سمت دوتا خواهراش.
خیلی وقت بود اینطوری دورهم جمع نشده بودند.
"_چی بگید ببینم."
دلنواز ودلدار شروع کردن به تعریف کردن بعداز گذشت نیم ساعت مهراد ومهرداد متعجب داشتند نگاهشون میکردند
"_چقدر پیچیده....موضوع جالب اینجاست که بازهم آراسب مقصره...ولی میدونی مهراد منو یادیکی میندازه."
مهراد سریع به سمت مهرداد برگشت تامبدا حرفی بزنه ازاینکه دلنواز رو مقصرمیدونه.
دکتر گفته بود اگه یک بار دیگه حالش بد شه احتمال هیچ برگشتی نیست چون قلبش نمی کشه به خاطرهمون تیری که دقیقا دوسانت باقلبش فاصله داشت.
دلنواز منتظر به مهرداد چشم دوخته بود.
مهرداد روکرد سمت دلنواز.
"_منو...
_بسه مهراد...تاکی میخوای ادامه بدی؟میخوای رسما یه کاری دستمون بدی؟یامیخوای دلنواز روهم مثل دلدار ازدست بدیم؟چه مرگته تو؟درسته تقصیر دلنواز بود که رفت به اون مهمونی ولی مادوتاهم مقصریم که پشتش نبودیم..ازصدتا دشمن هم بدتربودیم،دشمن ادم حداقل بعضی جا بهترین دوست ادمه...بس کن داداش من"
دلنواز اروم اشک میریخت رو به مهراد که برای بار اول داشت طرفداریش رومیکرد نگاه میکرد.
مهرداد عصبی ازجاش بلند شدو روبه روی مهراد قرارگرفت.دلدار ودلنوازهم ازجاشون بلند شدن.
"_اول گوش کن..بعد زر بزن..حق باتوعه سه تامون مقصربودیم،ولی باید تمومش کنیم یانه؟آراسب یا به اصتلاح پدربزگمون منتظر اینکه بیفتیم به جون هم"
[/HIDE-THANKS]
پست صدو هشتم:
دخترا بافهمیدن اینکه هرمز عموی پروانه هست شوک بزرگی بهشون وارد شدبود ازطرفی هم واقعا موضوع گیج کننده بودهرمز که عموی پروانه هست یک جواریی به اریانفر هاربط داشت وهمینطور پدر اروشا وارشین هم دوست صمیمی یکی از اریانفر هابود.
بااومدن آرشاویر دخترها دست ازبحث کنکاش برداشتند وهمه سوال هارو ازآشاویر پرسیدند،آشاویر هم باحوصله دوساعت تمام به تمام سوال هاشون پاسخ داد.
دراخر دلنواز اشکی که ازگوشه چشم چپش اومد رو اروم پاک کرد.
باصدای گرفته روکرد سمت آرشاویر.
"_یعنی میگید همه این داستانا وهمه این ادما به خاطرانتقام آراسب یعنی..پدربزرگ...من..کشته شده؟"
آرشاویر نفسش روبیرون فرستادو سرش روبالا اورد.
"_اره دخترم...ولی اینم بگم آراسب اینطوری نبود..اینطوری شد،تبدیلش کردن به یه ادم بی عاطفه که هیچ چیزی به جزءانتقام گرفتن براش مهم نبود.
_به خاطرهمین بود که بهتون میگفتم بچسبین به جونییتون این کارهارو ول کنید،امیدوارم فهمیده باشین؛آراسب باکینه ای که به دل گرفته بود
همه عمرش رو به باد داد.حداقل الان دست بکشید تمومش کنید.مخصوصا این کودرت های بینتون رو."
همه سکوت کرده بودند و به حرف های آرشاویر گوش میکردند.
دلنواز تصمیم خودش روگرفته بود تا این همه بدلی و کودرت رو بین خودش رو برادر هاش به پایان برسونه.
سریع ازجمع خداحافظی کردو به همراه دلدار به سمت خونه رفتن.
مهراد ومهرداد درحال دیدن اخبار بودن که باصدای در دست ازدیدن اخبار کشیدن.
مریم ورضاهم برای خرید بیرون ازخونه رفته بودند.
دلنواز ودلدار سریع کفش هاشون رو داخل جاکفشی گذاشتند وبه سمت مهراد دادمهر پاتند کردند.
مهراد رو کرد سمتشون.
"_میشه بدونم کجاتشریف داشتین؟"
دلنواز شالش رو از روی سرش برداشت و نشست روی مبل.
"_پیش پروانه،موضوع جالبی روفهمیدیم.
_چه موضوع جالبی؟
_بگم؟
_بگو..اگه دوست داری"
دلدار هم به جمع سه نفرشون پیوست.
"_خیلی بی ذوقی مهراد"
مهرداد تلوزیون رو خاموش کرد روکرد سمت دوتا خواهراش.
خیلی وقت بود اینطوری دورهم جمع نشده بودند.
"_چی بگید ببینم."
دلنواز ودلدار شروع کردن به تعریف کردن بعداز گذشت نیم ساعت مهراد ومهرداد متعجب داشتند نگاهشون میکردند
"_چقدر پیچیده....موضوع جالب اینجاست که بازهم آراسب مقصره...ولی میدونی مهراد منو یادیکی میندازه."
مهراد سریع به سمت مهرداد برگشت تامبدا حرفی بزنه ازاینکه دلنواز رو مقصرمیدونه.
دکتر گفته بود اگه یک بار دیگه حالش بد شه احتمال هیچ برگشتی نیست چون قلبش نمی کشه به خاطرهمون تیری که دقیقا دوسانت باقلبش فاصله داشت.
دلنواز منتظر به مهرداد چشم دوخته بود.
مهرداد روکرد سمت دلنواز.
"_منو...
_بسه مهراد...تاکی میخوای ادامه بدی؟میخوای رسما یه کاری دستمون بدی؟یامیخوای دلنواز روهم مثل دلدار ازدست بدیم؟چه مرگته تو؟درسته تقصیر دلنواز بود که رفت به اون مهمونی ولی مادوتاهم مقصریم که پشتش نبودیم..ازصدتا دشمن هم بدتربودیم،دشمن ادم حداقل بعضی جا بهترین دوست ادمه...بس کن داداش من"
دلنواز اروم اشک میریخت رو به مهراد که برای بار اول داشت طرفداریش رومیکرد نگاه میکرد.
مهرداد عصبی ازجاش بلند شدو روبه روی مهراد قرارگرفت.دلدار ودلنوازهم ازجاشون بلند شدن.
"_اول گوش کن..بعد زر بزن..حق باتوعه سه تامون مقصربودیم،ولی باید تمومش کنیم یانه؟آراسب یا به اصتلاح پدربزگمون منتظر اینکه بیفتیم به جون هم"
[/HIDE-THANKS]