کامل شده رمان انتقام به سبک عاشقی ممنوع( جلد دوم عاشقی ممنوع) | meli770 کاربرانجمن نگاه دانلود

کدوم جلد بیشتر دوس دارید؟؟

  • جلد اول عاشقی ممنوع!!

    رای: 1 16.7%
  • جلد دوم انتقام به سبک عاشقی ممنوع!!

    رای: 0 0.0%
  • هردو:)

    رای: 5 83.3%

  • مجموع رای دهندگان
    6
وضعیت
موضوع بسته شده است.

meli770

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/31
ارسالی ها
1,588
امتیاز واکنش
20,057
امتیاز
706
سن
26
محل سکونت
قم
[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
پست صدو هشتم:
دخترا بافهمیدن اینکه هرمز عموی پروانه هست شوک بزرگی بهشون وارد شدبود ازطرفی هم واقعا موضوع گیج کننده بود
هرمز که عموی پروانه هست یک جواریی به اریانفر هاربط داشت وهمینطور پدر اروشا وارشین هم دوست صمیمی یکی از اریانفر هابود.
بااومدن آرشاویر دخترها دست ازبحث کنکاش برداشتند وهمه سوال هارو ازآشاویر پرسیدند،آشاویر هم باحوصله دوساعت تمام به تمام سوال هاشون پاسخ داد.
دراخر دلنواز اشکی که ازگوشه چشم چپش اومد رو اروم پاک کرد.
باصدای گرفته روکرد سمت آرشاویر.
"_یعنی میگید همه این داستانا وهمه این ادما به خاطرانتقام آراسب یعنی..پدربزرگ...من..کشته شده؟"
آرشاویر نفسش روبیرون فرستادو سرش روبالا اورد.
"_اره دخترم...ولی اینم بگم آراسب اینطوری نبود..اینطوری شد،تبدیلش کردن به یه ادم بی عاطفه که هیچ چیزی به جزءانتقام گرفتن براش مهم نبود.
_به خاطرهمین بود که بهتون میگفتم بچسبین به جونییتون این کارهارو ول کنید،امیدوارم فهمیده باشین؛آراسب باکینه ای که به دل گرفته بود
همه عمرش رو به باد داد.حداقل الان دست بکشید تمومش کنید.مخصوصا این کودرت های بینتون رو."
همه سکوت کرده بودند و به حرف های آرشاویر گوش میکردند.
دلنواز تصمیم خودش روگرفته بود تا این همه بدلی و کودرت رو بین خودش رو برادر هاش به پایان برسونه.
سریع ازجمع خداحافظی کردو به همراه دلدار به سمت خونه رفتن.
مهراد ومهرداد درحال دیدن اخبار بودن که باصدای در دست ازدیدن اخبار کشیدن.
مریم ورضاهم برای خرید بیرون ازخونه رفته بودند.
دلنواز ودلدار سریع کفش هاشون رو داخل جاکفشی گذاشتند وبه سمت مهراد دادمهر پاتند کردند.
مهراد رو کرد سمتشون.
"_میشه بدونم کجاتشریف داشتین؟"
دلنواز شالش رو از روی سرش برداشت و نشست روی مبل.
"_پیش پروانه،موضوع جالبی روفهمیدیم.
_چه موضوع جالبی؟
_بگم؟
_بگو..اگه دوست داری"
دلدار هم به جمع سه نفرشون پیوست.
"_خیلی بی ذوقی مهراد"
مهرداد تلوزیون رو خاموش کرد روکرد سمت دوتا خواهراش.
خیلی وقت بود اینطوری دورهم جمع نشده بودند.
"_چی بگید ببینم."
دلنواز ودلدار شروع کردن به تعریف کردن بعداز گذشت نیم ساعت مهراد ومهرداد متعجب داشتند نگاهشون میکردند
"_چقدر پیچیده....موضوع جالب اینجاست که بازهم آراسب مقصره...ولی میدونی مهراد منو یادیکی میندازه."
مهراد سریع به سمت مهرداد برگشت تامبدا حرفی بزنه ازاینکه دلنواز رو مقصرمیدونه.
دکتر گفته بود اگه یک بار دیگه حالش بد شه احتمال هیچ برگشتی نیست چون قلبش نمی کشه به خاطرهمون تیری که دقیقا دوسانت باقلبش فاصله داشت.
دلنواز منتظر به مهرداد چشم دوخته بود.
مهرداد روکرد سمت دلنواز.
"_منو...
_بسه مهراد...تاکی میخوای ادامه بدی؟میخوای رسما یه کاری دستمون بدی؟یامیخوای دلنواز روهم مثل دلدار ازدست بدیم؟چه مرگته تو؟درسته تقصیر دلنواز بود که رفت به اون مهمونی ولی مادوتاهم مقصریم که پشتش نبودیم..ازصدتا دشمن هم بدتربودیم،دشمن ادم حداقل بعضی جا بهترین دوست ادمه...بس کن داداش من"
دلنواز اروم اشک میریخت رو به مهراد که برای بار اول داشت طرفداریش رومیکرد نگاه میکرد.
مهرداد عصبی ازجاش بلند شدو روبه روی مهراد قرارگرفت.دلدار ودلنوازهم ازجاشون بلند شدن.
"_اول گوش کن..بعد زر بزن..حق باتوعه سه تامون مقصربودیم،ولی باید تمومش کنیم یانه؟آراسب یا به اصتلاح پدربزگمون منتظر اینکه بیفتیم به جون هم"
[/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    [HIDE-THANKS]

    پست صدو نهم:
    یک هفته ای بود که همه درآرامش بودند،تا اینکه از بالا برای انوشیروان دستور رسید تا آراسب وهمکاراش روهم باید دستگیر کنند.
    واین اول ماجرای جدید برای همه بود.رضاورامین بعدازفهمیدن این موضوع نمی دونستند سرشون رو به کدوم دیوار بکوبن.
    رامین ازطرفی خیالش بابت شاهرخ راحت بود چون کارغیرقانونی انجام نداده بود،ولی نمی تونست اروم بشینه دست رودست بذاره.
    چون دوتا دختراش رو خواسته بودن.همینطور دلنواز رو.
    رضا ازپشت شیشه اتاق بازجویی داشت نگاه میکرد ومدام پوست لبش رو می جویید.
    هم کاراش بادیدن حال روز رضا فقط دعا میکردن که اتفاق ناگواری نیوفته وبتونن باپرداخت جریمه دلنواز ودوستاش رو ازاد کنند.
    مهراد بیرون اتاق بازجویی مدام داشت راه میرفت تاکمی اروم شه ولی فایده ای نداشت.
    افشین هم توی بازداشتگاه دراز کشیده بود و ذهنش خالی ازهرچیزی بود.
    *****
    بعدازچندساعت بازجویی دلنواز به همراه دوستاش ازاتاق بیرون اومدند.
    طبق گفته هایی سرگردی که مسئول بازجویی بود دخترها بی تقصیربودند فقط باید جریمه پرداخت میکردند.
    سپهر وبهداد هم منتظر دادگستری بودند.
    ولی خودرضا هم به خوبی میدونست که حداقل به سه سال حبس محکوم میشن.
    *****
    انوشیروان وامین به کمک هم کارهاشون موفق شدن تا افرادی که برای آراسب کارمیکردند رو دستگیر کنند.
    دوتا ازسروان ها اومدن سمت انوشیروان وامین.
    "_قربان نتونستیم آراسب رو دستگیر کنیم،انگار اب شده رفته زیر زمین هیچ جانیست"
    انوشیروان روکرد سمت سروان .
    "_اون بامن میدونم کجاست شمابقیه رو سوار ماشین کنید ببریدمنو امین هستیم.
    _چشم قربان"
    تنهاکسی که مونده آراسب بود.
    امین وانوشیروان به سمت طبقه بالا رفتند جایی که همیشه آراسب مخفی میشد.
    آراسب روی مبل نشسته بود داشت اروم سیگارمیکشید،رضوان هم باصورتی خونی جلوی پاش افتاد بود.
    باورد امین وانوشیروان آراسب ازجاش بلند شد.
    "_خیلی وقته منتظرتونم...خب تونستنید بقیه رودستگیرکنیدافرین.خوب تونستید مثلا منو دوربزنی جناب سرهنگ انوشیروان اریانفر."
    امین وانوشیروان باچشم های گرد داشتند به رضوان نگاه میکردند که چطور دار اشک می ریزه.
    امین روکرد سمت آراسب.
    "_معلوم هست چه غلطی میکنی؟همه چی تموم شده آراسب همه ادم هات دستگیر شدند.
    _نه همه چی..هنوز تموم نشد انتقام گرفتنم،فقط باکشته شدن رضوان تموم میشه خیلی وقت پیش میخواستم بکشمش...ولی چون میخواستم زجرش بدم.
    رز رو کشتم...هیچوقت یادم نمیره که چطوری ازپشت در زجه میزد.واقعا نمایش جالبی بود.
    روبه روم هرمز بزرگ نیا بود پشت سرم نوه بزرگ نیا که هردو داشتند زجه میزدند،رز بزرگ نیاهم همون جایی که رضوان هست غرق درخون بود وداشت جون میداد.
    وای که چه لحظه لـ*ـذت بخشی."
    کیان دل تودلش نبود،چند ساعتی بودکه دوباره رضوان غیبش زده بود وهیچ کسی ازش خبرنداشت.
    تنهاکسی که به فکرش میرسید آراسب بود.
    سریع به سمت عمارت نفرین شده آراسب حرکت کرد.
    بادیدن خالی بود ن عمارت خشکش زد،ولی وقتی صدای داد بیداد رو ازداخل شنید سریع به سمت طبقه دوم جایی رفت.
    انوشیروان واراسب باصدای بلند درحال بحث بودند.
    ازگوشه در داشت نگاه میکرد که امین اروم به سمت وسط اتاق میره.
    دل شوره بدی گرفته بود در رو سریع بازکردو وارد شد.
    رضوان بادیدن کیان اشک هاش بیشترازقبل شداند.
    ********
    کیان مبهوت داشت نگاه میکرد.
    "_چطور تونستی همچین غلطی بکنی آراسب؟دیگه نمیذارم عشقم وزندگیمو ازم بگیری،شده خودم میکشمت ولی نمیذارم دستت بهش برسه.
    _اگه میدونستم انقدر عصبی میشی زودتر دست به کارمیشدم کیان.نمی دونی وقتی گرفته بودمش زیرمشت لگد چقدر کیف میدادولی حیف دوسه نفر مزاحمم شدند
    که تقاصشم پس دادند"
    بعدازتموم شدند جمله اش زد زیرخنده.
    انوشیروان سری از روی تاسف تکون داد.
    "_تاکی میخوای این مسخره بازی هارو دربیاری؟همه چی تموم شده.
    _بهتون گفتم هنوز نه...تاوقتی که رض....."
    بامشتی که از طرف کیان خورد تعادلش بهم خورد روی زمین افتاد.
    "_بهترکه دهنت روببندی وگرنه خودم خفه ات میکنم آراسب...یه عمر توهمه روخفه کردی حالا من خفت میکنم."
    آراسب اروم ازجاش بلند شد و روی مبل نشست.
    "_تواول جون عشقت رونجات بده بعد."
    امین اروم سرش رو نزدیک گوش رضوان برد.
    "_وقتی حواس آراسب نبود سریع میری بیرون رضوان.
    _پس کیان چی؟
    _موقع حرف اضافه نیست خب؟"
    بلاخره موفق شد دست های رضوان رو بازکنه.


    [/HIDE-THANKS]
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    [HIDE-THANKS]

    پست صدودهم:
    آراسب وکیان درحال مشاجره بودند که رضوان موقعیت رومناسب دید با اشاره دست انوشیروان تا اومد ازدرخارج بشه صدای شلیک همه جارو فراگرفت وکیان افتاد روی زمین.
    رضوان باوحشت برگشت سمت کیان.
    "_چه غلطی کردی آراسب روانی؟چیکارش کردی؟"
    رضوان وانوشیروان سریع به سمت کیان دویدن.
    رضوان بادیدن بازی زخمی شده کیان،دستش رو گذاشت روی زخمش تابتونی کمی جلوی خون ریزی رو بگیره.
    "_کیانم...خوب میشی...اروم باش..ترجون رضوان"
    کیان بادست سالمش اشک های رضوان روپاک میکرد.
    "_توگریه نکن خوب میشم..گریه نکن زندگیم"
    انوشیروان کمی خیالش راحت شدو ازجاش بلندشد.
    "_آراسب داری شورش رو درمیاری"
    اسلحه اش روازغلاف بیرون کشید.
    "_اگه یک حرکت دیگه انجام بدی میکشمت چون حکم تیردارم.
    _جدی؟باش میتونی بزن"
    آراسب اسلحه رو توی دستش میچرخونه مثل دیوانه هاوبه سمت کیان ورضوان نشونه رفت.
    امین ازدور به سمت آراسب نشونه رفت بود.
    "_یه حرکت بکنی میفرستم اون دنیا
    _جرئتش رونداری..میدونی میخوام تمومش کنم،خودمم خسته شدم ازانتقام گرفتن...به اندازه کافی ثابت کردم عشقی وجود نداره.
    به اندازه کافی عاشقی ممنوع بود...البته هنوزم هست،عاشقی همیشه ممنوع بود،اینم اخریش"
    اسلحه اش روبه سمت کیان ورضوان نشونه گرفت.
    کیان بادیدن اسلحه که به سمت رضوان خودش رو جلو انداخت که باعث شد تیر به کیان اثابت کنه.
    رضوان هچین جیغ کشید که گوش فلک رو هم کر کرد.
    کیان رو کنار زد توی اغوش گرفتش.
    "_کیان"
    مثل مجنون ها ازجاش بلند شد
    "_آراسب خودم میکشمت...هرچی ادم بی گـ ـناه کشتی بس بود."
    انوشیروان بادست های لرزون به سمت کیان رفت ،امین خشکش زد بود.
    انوشیروان بادیدن جسم خونی برادرش اسلحه روبه سمت آراسب نشونه رفت.
    "_خودم تمومش می..."
    حرفش تموم نشده بودکه رضوان غرق درخون روی زمین افتاد.
    بلافاصله انوشیروان یک تیر توی قلب آراسب نشونه گرفت.
    پایان.
    22/11/1396


    پشت پنجره ترس پیداست
    دلهره گنجشکها را ببین
    توقف عشقبازی آنها
    در لابلای شاخه های بهت زده
    باد فریاد می کشد:
    عشق ممنوع!
    جغد شوم
    بی حوصله نور
    بالهایش را می آویزد
    به ستاره ها
    سایه ها رنگین کمان را به دخمه می برند
    حنجره زخمی آواز
    سرشار می شود از سکوت!
    رنگها فراموش
    آوازها
    و شادیها. . .


    [/HIDE-THANKS]
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    سلام خدمت تمام همراهان عزیز
    جلد دوم عاشقی ممنوع هم به پایان رسید اومیدوارم خوشتون اومده باشه
    ببخشید اگه کم وکسری داشت.:)
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    96073
     

    samira behdad

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/18
    ارسالی ها
    811
    امتیاز واکنش
    31,466
    امتیاز
    781
    سن
    25
    سلام. خسته نباشی نویسنده ی عزیزم قلمت مانا :aiwan_light_air_kiss:
     

    F.sh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/08
    ارسالی ها
    2,337
    امتیاز واکنش
    19,020
    امتیاز
    783
    سن
    26

    سلامت باشی نویسنده ی گل
    بالاخره جلد دوم عاشقی ممنوع هم به سرانجام رسید
    :aiwan_light_blumf: قلمت همیشه سبز و مانا دوست عزیز


    0.434930001341925153_jazzaab_ir.gif
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا