کامل شده رمان قضاوت |shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghayegh.sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/02
ارسالی ها
110
امتیاز واکنش
1,646
امتیاز
336
محل سکونت
تهران
#پارت–بیست و دوم
￿صب ساعت ۸کلاس داشتم اونم با استاد مورد علاقم آقای مجیدی
خیلی مرده باحالی بود یعنی حال میکردی سره کلاسش منم با لـ*ـذت درسو گوش میدادم میدادم
پاشدن یکم آرا ویرا کردم (همون آرایش همیشگی)یه مانتو صورتی چرک با لیه آبی روشن بایه مغنه مشکی با کتونیایی مشکیه اسپرت
به پله ها رسیدم خب این مواقع چیکار میکنم (نمیخواید فکر کنید بابا سرمیخورم کمتر فسفور بسوزونید)
￿ سرخوردم اومدم پایین جای مامان خالییه تا ی داد از اون قشنگاش بکشه برام
یه لقمه پنیر گرفتم خوردم
رفتم حیاط ماشین برداشتم یدونه از اون آهنگ تندا که آدمو به وجد میاره گذاشتم روندم تا دانشگاه
تا رسیدم دیدم آوا و پری وایستادن منتظره منن
رفتیم کلاس چشتون روز بد نبینه دیدم کلاس پره پره استادم اومده
مجیدی:سلام خانوم راد خوش اومدی یکم دیرتر میومدی
من همینطور داشتم پلک میزدم که صدای استاد منو به خودم اورد
-هههه سلام استاد ی لحظه فکر کردم کلاسو اشتباه اومدم ولی انگار جدا اشتباه اومدم
مجیدی:نه اتفاقا درست اومدی از این به بعد ترم. بالایی هاام با ما سره کلاسن
-ااااا چه خوب
اومدیم بشینم که دیدیم سه تا جا دقیقا جلوی اون سه تاست که پری جلو امیر من که وسط بودم جلو آرتین آوا هم جلوی سهیل
داشتم زیرلب از عمه استاد حسابی پذیرایی میکردم
(ای عمت خیر نبینه با این برادرزاده ایکبیریش آخه نمیگه ترم دومیو چه به ترم آخری)
مجیدی :ببینم خانوم راد سعی کن این کلاسو اروم نگه داری کمتر اذیت کن بزار آسوده درس بدم
-استاد نگران نباش سعیمو میکنم ولی قول نمیدم اون وسطا صدام در نیاد ولی شما درستونو بدید راحت باشید
مجیدی:از دست تو که هیچ کلاسی درامان نیست
-چاکره استاد
تا آخره کلاس آنقدر مزه پروندم که استاد نمیدونست عصبی باشه یا بخند تنها بدیه این کلاس این بود که این هیولا فقط پوز خند میزد
منم اصلا به روی مبارکم نیاوردم
امروز چهارشنبه بود و فقط یه روز مونده بود تا خواستگاری بچه هارو بعد کلاس جمعشون کردم که بریم خرید تا یه لباسو درست و درمون برایه پری پیدا کنیم
پری:برو پاساژ.....این کت شلوارایه خوبی داره
منم روندم اونجا من اصلا با خرید میونه خوبی ندارم یعنی اینطوری بگم متنفرم هروقتم میومدم همیشه از مغازه اول خرید میکردم میزدم بیرون ولی هردفعه با اینا اومدم دقیق پنج ساعت تو پاساژا ول بودیم
الان دو ساعته که داریم میگردیم خانوم هنوز هیچی نپسندیده
اوا:پری اینو نگاه کن طلاییرو قشنگه ها
پری:نه بابا چیه انگار میخوام ملکه الیزابت بشم آنقدر روش کار کردن
آوا:جهنم بمنچه اصلا
-پری تو بمیری پام دیگه داره تاول میزنه بجم
پری:اه چقدر ونگ میزنید خب چیکار کنم نمیتونم ی قشنگشو پیدا کنم
یکم دیگه گشتیم تا اینکه من چشم یه کت دامنه خیلی خوشگل و دید رنگش مغز پسته ایی بود که خیلی ناز بود بعد یه طرف یقشو خیلی ظریف گلای کوچولو سفید کار شده بود خیلی خوشگل بود به بچه ها نشون دادم که هردوتاشون چشاشون برق زد
-پری بپر برو بپوش ببینم چه شکلی میشی
رفتیم به فروشنده گفتیم که برامون بیارتش دادم به پری تا پوشید صدامون کرد
آقا تا تو تنش دیدم یه لحظه مکث کردم تنخورش عالی بود خیلی ظرافت تو لباس بود
لباسو خریدیمو اومدیم بیرون
بعد رفتیم یه روسری بخریم البته بگما ما از اونا نیستیم که روسری سرمون نکنیم تو همه مهمونیا یه لباس مناسب میپوشیدیم
بعدشم نمیشد تو همین مراسم خواستگاری بدون روسری بره
بعد حتما میگفتن چه سبکه
(اوووووو نمیشه)
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_سومـــــــــــــــــــــــ
    این دوتا خل و چل هم که دیدن لباس رو من انتخاب کردم وظیفه روسری و با کفش هم به خدمت من، دادن از بس کج سلیقه هستن!
    البته منم زیاد خوش سلیقه نیستم! بعضی موقع ها عود میکنه جو گیر میشم سلیقم خوب میشه!
    تو یه مغازه یه روسری سفید و مغز پسته خیلی کم رنگ دیدم. اون رو هم خریدیم.
    نوبت کفش بود. یه کفش پاشنه بلند مغز پسته ای کم رنگ که یه پاپیون خوشگل کوچولو و یه نگین روش داشت، گرفتیم.
    خونه رفتیم و من بهش یاد بدم که چه جوری روسری رو قشنگ ببنده.
    آوا:پری سریع بپوش ببینم چه شکلی شدی بجمب!
    پری:اکی وایستا الان می پوشم میام.
    سر پنج دقیقه پری اومد. لباساش رو پوشیده بود کفشش هم همین طور! منتظر من بود.
    منم روسری و پشت گردنش پیچوندم و از جلو یه پاپیون کج زدم. خیلی خوشگل شده بود. داشتم با لـ*ـذت نگاش میکردم! عجب سلیقه ای داشتم! دمم گرم! خدا من رو نگه داره واسه این خنگ ها! ماشالله ماشالله! چه تیپی انتخاب کردم!
    (خداجون دمت گرم حیف میشم پیش اینا هوام رو داشته باش!)
    آوا:مسـ*ـتانه دمت جیز! عجب تیکه ای شده! اصلا نمیخواد امیر بیاد خواستگاریش خودم میرم!
    پری:ببند بابا! ولی مسـ*ـتانه دمت گرم مرسی! خیلی هلو شدم!
    -باشه بابا! بیا این هندوانه ها رو از من بگیر داره سنگینی میکنه!
    پری:لیاقت نداری!
    بعد از اون پری ازم قول گرفت که روز خواستگاری من برم ارایشش کنم! گفت تازه نفهمیدم روسری و چه جور بستی!
    منکه میدونم همش الکی بود که خودش گند کاری نکنه!
    از اون طرف هم آوا گفت بعد از اینکه کار پری تموم شد دنبالش برم که خونمون بیاد تا تنها نباشم.
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_چهارمــــــــــــــــ
    باصدای تلفن بلندشدم سمتش رفتم.
    -بله!
    پری: بله و بلا خرس قطبی! پاشو بیا ببینم تا الان خوابیده! مثلا میخواد بیاد من رو درست کنه مرده شورت رو ببرن بجمب کار دارم!
    قطع کرد! هاج و واج یه نگاه به ساعت کردم، دیدم ساعت۳ بعد ظهره! من خوابیده بودم؟
    خندم گرفت! خب بدبخت راست میگه دیگه! قرار بود زود برم کاراش رو انجام بدم
    سریع حاضرشدم رفتم خونشون وارد که شدم به عمو، خاله سلام کردم.
    پری هم سریع اومد من رو تو اتاقش کشوند.
    تو فکر بودم که چطوری قیافش رو درست کنم که پری صدام کرد.
    پری:هوی کجایی نگفتم غرقم شو من خودم شوهر دارم!
    بعد یه دونه زدم توسرش تا کم چرت بگه!
    پری:هوی وحشی مگه مرض داری؟!
    -نه بهت نظر دارم!
    پری: وای خدا! امیر کجایی بیایی ببینی زنت رو داره میخوره؟!
    -اَه خب بابا! انگار تحفه ست!
    بعد بغلش کردم!
    -پری جونم ایشالله خوشبخت شی! خداروشکر یکی رو خر گاز گرفت سراغت اومد.
    پری:برو گمشو! نه به اولش انقدر با احساس گفتی نه به اخرش که گند زدی!
    -ادرسِ خونمون رو بلدم!
    پری هم درست کردم. کارش دقیقا دوساعت طول کشید! نکبت خیلی خوشگل شد!
    خب دیگه باید رفع رحمت کنم.
    _کاری نداری؟ مراسم تموم شد سریع زنگ بزن، من و اوا بیداریم!
    پری:باشه دستت طلا! مرسی که اومدی!
    -خواهش خدافظ.
    از خاله و عمو خدافظی کردم. سراغ آوا رفتم که سریع سوار ماشین شد. تموم راه در مورد پری و اینکه چه جوری درستش کردم حرفیدیم که آخرشخونه رسیدیم.
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_پنجم
    با آوا نشسته بودیم میحرفیدم که تلفن زنگ خورد یه نگاه به شماره کردم دیدم پریه
    -سلام عروووووس ای دم خرووووس چه شد؟؟؟
    پری:سلام هیچی دیگه اومدنو حرفیدن که منم گفتم باید فکر کنم ولی اوناام تا این حرفو زدم گفتن پنجشنبه هفته دیگه میان تا نشونم کنن
    -خعااااک توسرت ببین چه جوری بندو آب دادی که فهمیدن
    پری: اووووووف بیخیال وای امیر آنقدر خوشگل شده بود بیا و ببین
    آوا:نخوردیش که؟؟؟
    پری:نه بابا اون کم مونده بود با لباس قورتم بده
    -اولالا باشه فهمیدم ورپریده خوشگل شده بودی حالا خدافظی کن میخواهیم بخوابیم
    پری: ایشششش منو بگو دارم با چه شوقو ذوقی برای شماها میگم آخ راستی یادم رفت بگم از این به بعد
    سروکاروکارومن باهمه چون از این به بعد هرجا بریم شما چهارتاام باید بیاید
    منو آوا باهم
    -نععععععععع ما نمیایم
    پری:غلط کردید حالا بیخیال خدافس
    -خدافس
    من اعصابم بدجور خرد بود ولی آوا خیلی ریلکس بود
    صب پری زنگ زد گفت به مناسب همین برنامه داره میخواد ببرنمون رستوران
    منو آوا هم آماده شدیم
    من یه مانتو طوسی با جین سفید با روسیه سفید و طوسی یه کفش اسپرت طوسیم پوشیدم
    آوا هم کلا لی پوشید با یه روسری آبی کاربنی که من براش پاپیون زدم
    وقتی حاضرشدم قرار بود پری و امیر باهم برن ولی آرتین با سهیل بیان دنباله من و آوا
    تا رفتیم سهیل پیاده شد که من با تعجب نگاش کردم که گفت شما جلو بشینید
    بعد با لبخند رفت کنار آوا عقب نشست این کارو کرد
    تعجبم۲۰۰برابر شد
    نشستم جلو که ی سلام کوتاه دادم که در عین تعجب ارتین جواب داد
    نکبت همچین رانندگی میکرد آدم خوابش می برد
    تا برمیگشتم عقب می دیدم -سهیل و آوا دارن میحرفن
    آرتین:آنقدر اونارو نگاه نکن به جا اونا من آب شدم
    -ااااا چی میگی بشین سر جات ببینم چه خبره اینجا
    اومدم حرف بزنم که گفت:
    تو فضولی نکن بزار خودت بعدا میفهمی
    تا رسیدیم به رستوران پیاده شدیم در تعجبم که آرتین خیلی مهربون شده بود
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_ششمـــــــــــــــ
    تو رستوران هرکی جفت، جفت یه چیزی سفارش داد. خدایی این همه چیز عجیب تو یه روز واسه معدم تعجب داشت!
    امیر:خوب دیگه میدونید که منو پری واسه چی این جشن رو گرفتیم!
    وهم چنین که همین ماه جشن عقدمون در راه
    اوا:ماشالله هولی ها اقا امیر!
    امیر:اخه اگه شماهم جای من بودید همین حس رو داشتید!
    سهیل:باشه داداش درکت میکنم!
    امیر:ایشالله قسمت خودت!
    سهیل:ایشالله داداش!
    ارتین:داداش خبرایی هست؟ انگار همچین بگی نگی از خداته!
    سهیل یه نگاه به اوا کرد و گفت:
    تا خدا چی بخواد!
    اوا از اون ور هعی سرخ و سفید میشد!
    غذا رو که اوردن با شوخی و خنده خوردیم!
    بعد اون پری با امیر رفت. ارتین هم اول سهیل و رسوند بعد نوبت من و اوا شد.
    ارتین:ارمان جون خوبن؟
    -بله سلام دارن خدمتتون!
    زیرلب غرید:
    _البته سلام گرمه منم برسون!
    یهو ترمز کرد! فهمیدیم که رسیدیم.
    منم زیرلب داشتم می خندیدم که چقدر حال میده حرص خوردنش.
    اوا:هوی بعدا قضیه این ارمان رو باید بگی!
    -باشه.
    خونه رفتیم تا لباسامون رو دراوردیم اوا مثل چی تو اتاق پرید.
    اوا:بگو ببینم قضیه این ارمان چیه؟ اصلا کیه؟ هان؟
    منم نشستم قضیه شمال رو حرف زدن با بابام رو گفتم.
    اوا مرده بود از خنده!
    اوا:وای خدا نکشتت پاچیدم!
    -مرض خب چیکار کنم!
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_هفتم
    دیروز امیر دوباره اومد خواستگاریه پری که جواب مثبت رو بگیره. قرار شد اخر همین ماه که میشه پنجشنبه جشن عقدشون باشه.
    خیلی زود گذشت! اوا هم بعد اینکه دوهفته پیشم موند رفت. تازگی ها هم خیلی مشکوک میزد! هرکاری می کنم بند رو اب نمیده!
    امروزم بعد دانشگاه میخوایم بریم خرید،
    ولی تنها مشکلم اینکه امروز با استاد نصیری کلاس داشتیم قرار بود کاراها رو ببینه و بهترینشم انتخاب کنه.
    سر کلاس هرکدوم رفتیم پیش یار خودمون نشستیم.
    ارتین:ببینم عکسا رو اوردی؟
    -هان؟
    ارتین:میگم عکسایی که انداختیم رو اوردی؟
    -هان! اره اره اوردم!
    استاد تا وارد شد همه به احترامش بلندشدیم. بعد از حضور و غیاب گفت:
    هرگروهی ر و که صدا میکنم باید بیاد توضیح بده برام.
    همه گروه ها رفتن. فقط منو ارتین مونده بودیم. وقتی هم که بهش نگاه می کردم همچین با ارامش نگاه می کرد که منم ارامش می گرفتم. ولی بعدش دوباره دلهره ام شروع میشد.
    نصیری: خانم راد و اقای تهرانی!
    ارتین رفت منم پشتش حرکت کردم. انقدر هل شده بودم که ارتین به جام توضیح داد. عکسا رو هم بهش نشون دادیم.
    که یه لبخند زد و گفت:
    افرین! واقعا هرچیزی که ازتون انتظار داشتم رو انجام دادید. به خاطره همین بهترین دانشجوام رو با هم، هم گروه کردم.
    ماهم به یه لبخند اکتفا کردیم.
    وقتی نشستیم استاد همه رو ساکت کرد.
    نصیری:خب دانشجویان عزیز! کار همتون عالی بود! ولی از اون جا که می دونید یه گروه پروژش قبول میشه، که نمره ۱۵بگیره. بقیش هم که فعالیت کلاسیه.
    افتخار این پروژه تقدیم میشه به خانم راد و اقای تهرانی!
    همه برامون دست می زدن! منم خوشحال بودم که به لطف ارتین تونستیم بهترین پروژه رو ارائه بدیم.
    بعد کلاس رفتم ازش تشکر کنم. اگه نمی رفتم بی انصافی بود.
    -اقای تهرانی؟
    ارتین:‌بله؟!
    -خیلی ممنون که تو این پروژه کمکم کردید!
    ارتین با تعجب نگام میکرد!
    ارتین:خوا ...خواهش می کنم!
    -چیه؟ بهم نیومده تشکر کنم؟!
    ارتین به همون حالت اول برگشت و گفت:
    نه اصلا بهتون نمیاد!
    گوشیم زنگ زد. نگاه کردم دیدم باباست.
    ارتین همچین نگاه کرد که بیا و ببین! اخه نوشته بودم ارمان جونم!
    یه لبخند خوشمل پسر کش زدم که اوا فهمید و ریز خندید.
    بابا:سلام خوشگل بابا!
    -به به سلام ارمان جونم
    (از حرص ارتین بلند بلند حرف می زدم!)
    بابا:چه خبر؟
    -هیچی عشقم! ملال دوریه شما بود که با تلفنتون به سر رسید.
    یکم با بابا حرف زدم موضوع قبولیه پروژم رو بهش گفتم که خوشحال شد.
    بعد تلفن رفتم به اوا گفتم:
    توماشین منتظرم.
    هنوز ارتین من رو باخشم نگاه میکرد! یه بیخیال گفتم و تو فکر رفتم. چرا ارتین وقتی اسم ارمان رو میارم عصبی میشه؟!
    اَه ولش کن بابا!
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_هشتم
    اوا رو صدازدم که باهم بریم یه پاساژ کوفتی لباس بخریم.
    -اوا کجا بریم یه لباس درستو درمون بخریم
    اوا:نمیدونم والا تو بهتر از من پاساژارو میشناسی.
    -نمیدونم میگم بیا همونجایی که برای پری لباس خریدیم.. بریم؟ هان؟ نظرت چیه؟
    آوا:بریم اره اونجا لباس مجلسیاش قشنگ بود.
    رفتیم سمت همون پاساژه به پیشنهاد من اول برای اوا لباس خریدیم؛ چون اوا خیلی سخت پسند بود.کلی گشتیم که یه لباس چشم خانم رو گرفت.
    لباس رنگش مشکی بود بالا تنش تور بود که تورش رنگ پوست بود. لباسش تا زانو تنگ ولی بعد از اون گشاد میشد.
    استین بلند بود. رو استین ها و سینش شم کار شده بود.
    اوا رفت تا لباس رو پرو کنه.
    آوا:مسـ*ـتانه میشه بیای لباس رو ببینی؟
    -ای جونم چه هلویی شدی!
    اوا:خب بابا چندشم شد! یه لحظه فکر کردم پسر جلومه!
    لباس رو حساب کردیم و بیرون اومدیم. حالا نوبت من شد.
    یکم چشم چرخوندم که یه لباس چشمم رو گرفت.
    یه لباس دکلته طوسی رنگ بود که شکل پشتش به صورت قلبی تور کار شده بود.
    جلو لباس هم مثل تیکه مثلث تا روی رون کارشده بود. تا روی باسـ ـن تنگ، و بعد اون مدل ماهی میشد.
    مغازه بغلش هم یه کفش پاشنه ۵سانتی مشکی گرفتم. در جریانید که من با پاشنه بلند چه طوریم!
    لباس رو خریدیم و بیرون رفتیم.
    فردا صب باید بلند می شدم ارایشگاه می رفتم. اوا هم بامن می اومد.
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_بیست_نهم
    صب رأس ساعت ۹بلندشدم. باید ساعت ۱۰ارایشگاه باشم. دیروز بعد اینکه رسیدم خونه، از شانس گَندَم پنچر کردم! اون هم دوتا چرخم.انقدم سرم شلوغ بود که نمی تونستم ببرمش درستش کنن.
    به اوا زنگیدم و گفتم که خودت ارایشگاه بیا.
    وقتی ارایشگاه رفتم، زهرا خانم اومد. ارایشگر مامانم بود. وقتی هم که به مامان گفتم ،گفت برو پیش زهرا خانم بلده چیکار کنه.
    -سلام زهرا خانم!
    زهراخانم:سلام عزیزم بشین تا شروع کنم .
    اوف دقیقا دوساعت رو موهای بدبختم کارکرد! بدتر از اون یک ساعت رو صورتم ور رفت.
    زهراخانم:شبیه فرشته هاشدی!
    _مستانه جان بیا اول لباسات رو بپوش بعدا خودت رو نگاه کن.
    لباس رو که پوشیدم اومدم بیرون. اوا سراغم اومد.
    اوا:سلام خانم ببخشید ما یه مسـ*ـتانه زشت داشتیم! شما نمیدونید کی میاد بیرون؟
    -خفه شو بابا چه جیگری شدی!
    اوا:بابا دختر چیکار کردی! کم مونده بخورمت با لباس!
    -خودت رو چی میگی بلا!
    تمام موهاش رو فر کرده بودن. ارایشش خیلی ناز بود! یه رژ قرمز هم براش زده بودن که خیلی ناز شده بود.
    رفتم خودم رو تو اینه نگاه کردم. خدایی حق داشتن خیلی ناز شده بودم!
    رنگ لباس با چشام ست شده بود که خیلی نازشده بودم.
    ارایشم هم مشکی بود که چشمام رو خیلی قشنگ تر نشون میداد.
    به زهرا خانم گفتم برام یه رژ مات بزنه. یه رژ کبود مات زده بود که لبام رو قلوه ای تر نشون میداد.
    اوا:باشه بابا! خودت رو کمتر دید بزن! ببین مسـ*ـتانه من باید خودم برم.
    نمیتونم باتو بیام ماشینم دسته تو.
    -وا چرا اخه من چیکار کنم؟
    اوا:ببین پری زنگ زده باید برم سراغش انگار تورش رو جا گذاشته خنگ خدا مهم ترین چیزو جا گذاشته!
    -نه پس ماشینو خودت ببر من با اژانس میام.
    .اوا:باشه پس من رفتم.
    بعد اینکه اوا رفت یه ربع بدم من زنگ زدم اژانس گفتن که ماشین ندارن دیگه داشت گریمم می گرفت. سریع به اوا زنگ زدم.
    -اوا ماشین ندارن چیکار کنم؟
    اوا:سلام منکه گفتم بذار ماشین رو بذارم خودت نخواستی!
    -حالا چیکار کنم؟
    .اوا:الان دسته هممون بنده بزار ببینم ارتین میاد دنبالت چون اون کاری نداره وایسا.
    -اه من بمیرمم نمیام با اون حاضرم زیر پام علف سبزشه گلم بده ولی با اون نیام.
    ارتین:مطمئنی نمیخوای بیام؟
    انگار بهم برق وصل کردن! این کی پای گوشی اومد!
    ارتین: وایستا الان میام.
    یه خنده ام کرد و گوشی رو به اوا داد.
    اوا:مسـ*ـتانه!
    -اوا از جلو چشام خفه شو! فقط دعا کن نبینمت که خونت حلاله! خدافظ.
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سیم
    یه نیم ساعت دمه ارایشگاه نشستم دیدم نه خیر جناب تشیف نمیارن
    یه چندتا پسره الواتم وایستادن اونجا هی تیکه میندازن
    +جووووون بابا چه هلویی افتخار میدید در کنارهم باشیم.
    -نوووووچ خوش ندارم به بچه سوسولا افتخار بدم برو در جوار عمت افتخار ببین.
    +زبونتم که خیلی درازه کچولو
    -به فوضولاش ربطی نداره مفتش خواستم صدا میکنم
    اومد دستمو گرفت کشید خواستم ی چی بهش بگم که یه مشت خورد تو صورته یارو ی نگاه کردم دیدم ارتینه؛
    ارتین:دفعه ی اخرته مزاحمه خانوم میشی دیگه نبینمت.
    پسره ام که مغز فندوقی تا ارتین و با اون هیکل و قیافه دید پرید رفت.
    ارتین:زود باش برو تو ماشین.
    -با با باباشـــــــــه
    سریع رفتم سوارشدم که اونم سوارشد انگار ارامش قبل طوفان بود دادش دراومد.
    ارتین:ببینم چرا تو اومدی بیرون ارایشگاه اونم با این ریختو قیافه.
    -چیکار کنم بیشتر از یه ربع نمیشد تو ارایشگاه موند خب پرتم کردن بیرون منم بااونا کاری نداشتم خوشون هی نخ میدادن البته نخ که نه طناب بود.
    ارتین:اصلا تو چرا جوابشونو دادی نمیفهمی جواب دادانت بیشتر حریصشون میکنه اگه دیر میرسیدم میدونی کم مونده بود ببرتت.
    -ببخشید (همچین بامظلومیت گفتن که با تعجب نیگام کرد و صداشو اورد پایین)
    ارتین:من بخاطره خودت میگم
    دیگه تا اخرهیچ کدوممون حرف نزدیم رسیدیم به تالار پیاده شدم رفتم تو سالن رفتم لباسمو عوض کردمو تا من اومدم پری و امیرم اومدن رفتم سریع تا بهشون تبریک بگم.
    -مبارک باشه ایشالله به پای هم جوراب بشورید.
    .دیدم پری همینطوری داره نگام میکنه
    پری:توله تویی چقدر خوشگل شدی اصلا الان از امیر طلاق میگیرم میام زنه تو میشم.
    .تا منو امیر این حرفو شنیدیم پقی زدیم زیره خنده
    امیر:خانومم دیگه باید این ارزو از سرت بیرون کنی که من طلاقت بدم.
    پری:ااا خب بابا دارم شوخی میکنم ولی ذلیل مرده خیلی خوشگل شدی.
    -باشه بابا ولی به خوشگلیه عروس خانومومون که نمیرسم.
    .پری:وای مرسی
    رفتم پیش اوا که کنار سهیل نشسته بود همچین جیک تو جیک بودن که اومدنه منم متوجه نشدن
    -اوهوم اوهووو ووم
    اوا هل کردو سریع گفت سلام
    -سلام اواجان برگشتنی شما منو میرسونی که یه چیزاییم برام تعریف کنی
    اوا فهمید یه چیزایی فهمیدم که سریع قبول کرد ارتینم بعد اون اومد کنارمون یه لحظه نگام کرد بعد دوباره سرشو برگردوند ولی انگار دوباره فهمیده چی دیده
    نگام کرد منم تو نگاه عسلیش قعر شده بودم که لامصب عجب چشایه خوشگلی داره.
    بعد به خودم اومدمو سریع رومو ازش گرفتم تازه نیگا به تیپش کردم
    لباس مردونه سفید با جلیقه و شلوار اسپرت یه پاپیون مشکیم زده بود لامصب خیلی تو چشم بود البته بگما تعریف از خود نباشه منم توچش بودم(جونه عمه بزرگت)
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_یکم
    هردفعه چندنفر اومدن بهم در خواست رقـ*ـص دادن که حضور ارتین اجازه پافشاریه بیشترو نمیداد
    اخه من نمیدونم به اینچه
    فضولچه
    اخرشم طاقت نیاوردم رفتم خودم وسط رقصیدم داشتم میرقصیدم که چندنفر اومدن طرفمم که باهام برقصن ولی نمیدونم چیشد که دستم به شدت کشیده شد که تو اغوش ینفر فورو رفتم کسی نبود جز ارتین
    ارتین:بازم که چشاتو باز نکردی.
    -گفتم مفتش محلمون اینجاست احتیاجی به باز کردن چشام نداشتم
    از شانسمون یه اهنگی گذاشتن که همه دونفر دونفر اومدن وسط
    اهنگ ارامشه بهنام صفوی بود
    ارتین:زبونت خیلی درازه خودم بلدم کوتاش منم
    -زرشک گنده تر از تو نتونستن
    همچین حلقه دستشو محکم کرد که داشتم خفه میشدم پسره عقده ایی
    ((چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست
    میدونم که توی قلبت بجز من جای هیشکی نیست
    چشات آرامشی داره که دورم میکنه از غم
    یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم
    تو با چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی
    خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم میدی
    تو با لبخند شیرینت بهم عشقو نشون دادی
    تورویای تو بودم که واسه من دست تکون دادیییییییی
    از بس تو خوبی ، میخوام باشی تو کل ، رویا هام
    تا جون بگیرم ، با تو باشی امید ، فردا هام
    چشات آرامشي داره كه پابند نگات ميشم
    ببين تو بازي چشمات دوباره كيش و مات ميشم
    بمون و زندگيمو با نگاهت آسموني كن
    بمون و عاشق من باش بمون و مهربوني كن
    (ارامش_بهنام صفوی)))
    نمیدونم تو چشام چی دید که حلقه دستشو شل کرد من تو چشای اون نگاه میکردم اونم به چشای من
    اهنگ که تموم شد ازهم فاصله گرفتیم بالاخره جشنم تموم شد همه رفتن خونشون ولی اوا گفت فعلا نمیتونه چیزی بگه بعدا بهم میگه منم نخواستم زیاد پاپیچ بشم یه اژانس زنگ زدمو سریع رفتم
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا