#پارت–بیست و دوم
صب ساعت ۸کلاس داشتم اونم با استاد مورد علاقم آقای مجیدی
خیلی مرده باحالی بود یعنی حال میکردی سره کلاسش منم با لـ*ـذت درسو گوش میدادم میدادم
پاشدن یکم آرا ویرا کردم (همون آرایش همیشگی)یه مانتو صورتی چرک با لیه آبی روشن بایه مغنه مشکی با کتونیایی مشکیه اسپرت
به پله ها رسیدم خب این مواقع چیکار میکنم (نمیخواید فکر کنید بابا سرمیخورم کمتر فسفور بسوزونید)
سرخوردم اومدم پایین جای مامان خالییه تا ی داد از اون قشنگاش بکشه برام
یه لقمه پنیر گرفتم خوردم
رفتم حیاط ماشین برداشتم یدونه از اون آهنگ تندا که آدمو به وجد میاره گذاشتم روندم تا دانشگاه
تا رسیدم دیدم آوا و پری وایستادن منتظره منن
رفتیم کلاس چشتون روز بد نبینه دیدم کلاس پره پره استادم اومده
مجیدی:سلام خانوم راد خوش اومدی یکم دیرتر میومدی
من همینطور داشتم پلک میزدم که صدای استاد منو به خودم اورد
-هههه سلام استاد ی لحظه فکر کردم کلاسو اشتباه اومدم ولی انگار جدا اشتباه اومدم
مجیدی:نه اتفاقا درست اومدی از این به بعد ترم. بالایی هاام با ما سره کلاسن
-ااااا چه خوب
اومدیم بشینم که دیدیم سه تا جا دقیقا جلوی اون سه تاست که پری جلو امیر من که وسط بودم جلو آرتین آوا هم جلوی سهیل
داشتم زیرلب از عمه استاد حسابی پذیرایی میکردم
(ای عمت خیر نبینه با این برادرزاده ایکبیریش آخه نمیگه ترم دومیو چه به ترم آخری)
مجیدی :ببینم خانوم راد سعی کن این کلاسو اروم نگه داری کمتر اذیت کن بزار آسوده درس بدم
-استاد نگران نباش سعیمو میکنم ولی قول نمیدم اون وسطا صدام در نیاد ولی شما درستونو بدید راحت باشید
مجیدی:از دست تو که هیچ کلاسی درامان نیست
-چاکره استاد
تا آخره کلاس آنقدر مزه پروندم که استاد نمیدونست عصبی باشه یا بخند تنها بدیه این کلاس این بود که این هیولا فقط پوز خند میزد
منم اصلا به روی مبارکم نیاوردم
امروز چهارشنبه بود و فقط یه روز مونده بود تا خواستگاری بچه هارو بعد کلاس جمعشون کردم که بریم خرید تا یه لباسو درست و درمون برایه پری پیدا کنیم
پری:برو پاساژ.....این کت شلوارایه خوبی داره
منم روندم اونجا من اصلا با خرید میونه خوبی ندارم یعنی اینطوری بگم متنفرم هروقتم میومدم همیشه از مغازه اول خرید میکردم میزدم بیرون ولی هردفعه با اینا اومدم دقیق پنج ساعت تو پاساژا ول بودیم
الان دو ساعته که داریم میگردیم خانوم هنوز هیچی نپسندیده
اوا:پری اینو نگاه کن طلاییرو قشنگه ها
پری:نه بابا چیه انگار میخوام ملکه الیزابت بشم آنقدر روش کار کردن
آوا:جهنم بمنچه اصلا
-پری تو بمیری پام دیگه داره تاول میزنه بجم
پری:اه چقدر ونگ میزنید خب چیکار کنم نمیتونم ی قشنگشو پیدا کنم
یکم دیگه گشتیم تا اینکه من چشم یه کت دامنه خیلی خوشگل و دید رنگش مغز پسته ایی بود که خیلی ناز بود بعد یه طرف یقشو خیلی ظریف گلای کوچولو سفید کار شده بود خیلی خوشگل بود به بچه ها نشون دادم که هردوتاشون چشاشون برق زد
-پری بپر برو بپوش ببینم چه شکلی میشی
رفتیم به فروشنده گفتیم که برامون بیارتش دادم به پری تا پوشید صدامون کرد
آقا تا تو تنش دیدم یه لحظه مکث کردم تنخورش عالی بود خیلی ظرافت تو لباس بود
لباسو خریدیمو اومدیم بیرون
بعد رفتیم یه روسری بخریم البته بگما ما از اونا نیستیم که روسری سرمون نکنیم تو همه مهمونیا یه لباس مناسب میپوشیدیم
بعدشم نمیشد تو همین مراسم خواستگاری بدون روسری بره
بعد حتما میگفتن چه سبکه
(اوووووو نمیشه)
صب ساعت ۸کلاس داشتم اونم با استاد مورد علاقم آقای مجیدی
خیلی مرده باحالی بود یعنی حال میکردی سره کلاسش منم با لـ*ـذت درسو گوش میدادم میدادم
پاشدن یکم آرا ویرا کردم (همون آرایش همیشگی)یه مانتو صورتی چرک با لیه آبی روشن بایه مغنه مشکی با کتونیایی مشکیه اسپرت
به پله ها رسیدم خب این مواقع چیکار میکنم (نمیخواید فکر کنید بابا سرمیخورم کمتر فسفور بسوزونید)
سرخوردم اومدم پایین جای مامان خالییه تا ی داد از اون قشنگاش بکشه برام
یه لقمه پنیر گرفتم خوردم
رفتم حیاط ماشین برداشتم یدونه از اون آهنگ تندا که آدمو به وجد میاره گذاشتم روندم تا دانشگاه
تا رسیدم دیدم آوا و پری وایستادن منتظره منن
رفتیم کلاس چشتون روز بد نبینه دیدم کلاس پره پره استادم اومده
مجیدی:سلام خانوم راد خوش اومدی یکم دیرتر میومدی
من همینطور داشتم پلک میزدم که صدای استاد منو به خودم اورد
-هههه سلام استاد ی لحظه فکر کردم کلاسو اشتباه اومدم ولی انگار جدا اشتباه اومدم
مجیدی:نه اتفاقا درست اومدی از این به بعد ترم. بالایی هاام با ما سره کلاسن
-ااااا چه خوب
اومدیم بشینم که دیدیم سه تا جا دقیقا جلوی اون سه تاست که پری جلو امیر من که وسط بودم جلو آرتین آوا هم جلوی سهیل
داشتم زیرلب از عمه استاد حسابی پذیرایی میکردم
(ای عمت خیر نبینه با این برادرزاده ایکبیریش آخه نمیگه ترم دومیو چه به ترم آخری)
مجیدی :ببینم خانوم راد سعی کن این کلاسو اروم نگه داری کمتر اذیت کن بزار آسوده درس بدم
-استاد نگران نباش سعیمو میکنم ولی قول نمیدم اون وسطا صدام در نیاد ولی شما درستونو بدید راحت باشید
مجیدی:از دست تو که هیچ کلاسی درامان نیست
-چاکره استاد
تا آخره کلاس آنقدر مزه پروندم که استاد نمیدونست عصبی باشه یا بخند تنها بدیه این کلاس این بود که این هیولا فقط پوز خند میزد
منم اصلا به روی مبارکم نیاوردم
امروز چهارشنبه بود و فقط یه روز مونده بود تا خواستگاری بچه هارو بعد کلاس جمعشون کردم که بریم خرید تا یه لباسو درست و درمون برایه پری پیدا کنیم
پری:برو پاساژ.....این کت شلوارایه خوبی داره
منم روندم اونجا من اصلا با خرید میونه خوبی ندارم یعنی اینطوری بگم متنفرم هروقتم میومدم همیشه از مغازه اول خرید میکردم میزدم بیرون ولی هردفعه با اینا اومدم دقیق پنج ساعت تو پاساژا ول بودیم
الان دو ساعته که داریم میگردیم خانوم هنوز هیچی نپسندیده
اوا:پری اینو نگاه کن طلاییرو قشنگه ها
پری:نه بابا چیه انگار میخوام ملکه الیزابت بشم آنقدر روش کار کردن
آوا:جهنم بمنچه اصلا
-پری تو بمیری پام دیگه داره تاول میزنه بجم
پری:اه چقدر ونگ میزنید خب چیکار کنم نمیتونم ی قشنگشو پیدا کنم
یکم دیگه گشتیم تا اینکه من چشم یه کت دامنه خیلی خوشگل و دید رنگش مغز پسته ایی بود که خیلی ناز بود بعد یه طرف یقشو خیلی ظریف گلای کوچولو سفید کار شده بود خیلی خوشگل بود به بچه ها نشون دادم که هردوتاشون چشاشون برق زد
-پری بپر برو بپوش ببینم چه شکلی میشی
رفتیم به فروشنده گفتیم که برامون بیارتش دادم به پری تا پوشید صدامون کرد
آقا تا تو تنش دیدم یه لحظه مکث کردم تنخورش عالی بود خیلی ظرافت تو لباس بود
لباسو خریدیمو اومدیم بیرون
بعد رفتیم یه روسری بخریم البته بگما ما از اونا نیستیم که روسری سرمون نکنیم تو همه مهمونیا یه لباس مناسب میپوشیدیم
بعدشم نمیشد تو همین مراسم خواستگاری بدون روسری بره
بعد حتما میگفتن چه سبکه
(اوووووو نمیشه)
آخرین ویرایش: