کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
پسره-خوب بچه ها قبل ازهرچیزی بایدباهم آشناشیم من سپهرم .

یکی یکی شروع کردن به معرفی کردن خودشون

-من سانازم

-منم آشام

-من محمدحسینم

-سهیل

-ماهان

-کامیار

.

.

.

-منم یاسمینم

سپهر-خوب بچه ها تقسیم شیم بایدچندنفرماشین آوردن؟

چندتاازپسراگفتن که ماشین دارن.

سپهر-خوب پنج تاماشین داریم خوشبختانه هرجوری حساب کنیم جامون میشه

چندتاازپسرارفتن سمت ماشیناشون که توهرکدوم یایه پسربوددوسه تادختریابرعکس این.

سپهر-خوب خانوما شمام بامن بیاین ماهان توام بامن میای یابایکی دیگه؟

ماهان-نه داداش باخودت میام

سپهر-غیرازاینم بود پوستت کنده بود.

بعدم جفتشون خندیدن .سپهررفت سمت یه ماشین پرشیاکه احتمالا مال خودش بود دزدگیروزدوماهان نشست جلومام عقب نشستیم.به محض اینکه حرکت کرد ضبط روهم روشن کردصداشم تاحدودی دادبالا.

لاله-میگم یاسی نبرنمون ناکجا آبادبعدم باخسروشروع کردن به خندیدن.

-امانی برروی زمین نمانی حالا بیاودرستش کن

دوباره خندیدیم

سپهر-خانوما بلندبگین ماهم بخندیم

خسرو-خوب صدای اون بلندگوتونوکم کنین تاصدابه صدابرسه.

سپهرلبخندزدوصدای ضبط ویکم کمترش کردکه خیلی بهترشد

-آخیش یه لحظه احساس کردم دارم کرمیشم

ماهان-یاسمین خانوم میشه یه سوال بپرسم ازتون؟

آروم گفتم

-شروع شد...بفرماییدمیشنوم

ماهان-من تاحالاندیدم شما باپسراگرم بگیرین میشه بدونم چرا؟

-میخواین بدونین؟

ماهان-اوهوم

-به خاطراینکه ازشون خوشم نمیاد.

سپهردرحالی که داشت ازتوآینه نگام میکردیه ابروشودادبالاوگفت چرا؟

-چون خوشم نمیاد

ماهان-خوب چرا خوشتون نمیاد؟

-امانی برروی زمین نمانی خدایا تااونجا فک من آسفالت نشه فقط
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    همشون خندیدن.بالاخره رسیدیم

    سپهر- بچه ها پیاده شین رسیدیم .

    رفتیم پایین پشت سرما یکی یکی ماشین پسرا وایسادو همه ازتوش ریختن بیرون.

    ماهان-خوب بچه ها کوله پشتیتونو هرچی میخواین وبردارین که دوباره مجبورنشیم برگردین.

    کولموانداختم رودوشمو همراه بچه ها حرکت کردیم هرکی باهمون گروهی که اومده بودمیرفتن بالاماهم بااهم دیگه میرفتیم طبق معمول وسط وایساده بودم سپهرم کنارلاله بودوماهانم کنارسپهر.رسیدیم به جایی که بایددیکی یککی ردمیشدیم منوخسرورفتیم بالا.لاله داشت میومدکه یهوپاش لیزخورد.داشت میوفتاد.

    منوخسرووباهم جیغ زدیم

    -لـــــــــــالــــــــه

    داشت پرت میشدکه سپهرکه کنارش بوددستش روازپشت انداخت دورکمرلاله ونگهش داشت .همون موقع لاله برگشت که ببینه مثلا فرشته نجاتش کی بوده که نگاشون قفل شدتوهم زل زده بودن به هم دیگه..باآرنج یه ضربه به پهلوی خسروزدم وگفتم

    -بادابادامبارک بادا...

    باخسروزدیم زیرخنده میشه گفت قهقهه .باخنده ی ما لاله وسپربرگشتن به مانگاه کردن

    سپهر-به چی میخندین؟

    باخنده گفتم

    -هیچی شما راحت باشین

    اینبارعلاوه برمنوخسروماهانم خندید ولی اون دوتا سریع ازهم جداشدن.لاله که سرخ شدبدبخت دست خسروروکشیدمو باهم رفتیم بالا اون دوتامرغا هم باهم اومدن بالا ماهان بدبختم تنها موند.رسیدیم به یه قسمت ازکوه که صاف بودتقریبا همه مون نشستیم همون جا .تقریبا خلوت بود.

    شاهرخ-بچه ها همینجوری بشینیدیه عکس بگیرم

    دوربینش رودرآوردوگذاشتش رویه سنگ بلندوقتی تنظیمش کردبادواومدکنارماایستاد.وقتی عکس گرفته شد رفت سمت دوربین عکس ودیدوگفت خیلی خوب شدبعدم اومدنشست کنارما.

    گوشیه یکی ازپسرا که اسمش کامیار بودوبه نظرشیطون میومدزنگ خورد

    کامیار-وای بچه ها دوس دخترمه انقداوسکوله که خدامیدونه هیچی نگین یه ذره حالشوبگیرم.

    گوشی روگذاشت رواسپیکروشروع کرد به حرف زدن

    -سلام عشقم

    دختره-سلام کامی خوبی عزیزم

    -نه خوب نیستم

    -چرا عجیجم

    -دلم واسه توتنگ شده

    بچه ها میخندیدن وکامیارادامه داد

    -نمیدونی که دیشب دوست داشتم به جا بالشتم توتوی بغلم باشی نفسم

    دختره-منم دلم برات تنگ شده قربونت برم ...کامی؟؟؟؟

    -جون کامی

    -میای حرف بزنیم؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خوب داریم میزنیم دیگه

    -نه ازاون حرفا بزنیم

    کامران خوابیدرووزمین وجلودهنشوگرفته بود میخندید..

    -عزیزم ازکجا شروع کنم؟

    -ازهرجا دوست داری

    -باشه پس الان فک کن توتخت خوابی .....

    دیگه وانستادم بقیه حرفووبزنه بلندشدم رفتم یه قسمت ازکوه همه اونقدغرق خنده بودن اصلا متوجه من نشدن.رفتم پشت یه تخته سنگ بزرگ ونشستم همونجا.ازهمشون بدم میادهمشون نامردن.این دختره بدبخت کی بفهمه شده مزحکه این نامردا خدامیدونه فقط اومیدوارم مثل من نباشه وبراش بی اهمیت باشه امیدوارم مثل من نباشه واین مسئله باشه یه چیزرهگذربراش امیدوارم مثل من غرورش خوردنشه وازتوله نشه.اوووووف چقدنامرده این روزگارچقدپسته هم خودش هم خیلی ازآدماش .لامصب بدچیزیه .گوشیم اس ام اس اومد.نگاه کردم شماره بابا بودبازش کردم نوشته بود

    "قدم زدن زیر بارون برای بچه خشکلا و با کلاساست
    .

    .

    .

    ما زیر باروون مووهامون فر میشه ،عین بره ناقلا میشیم کسی نگامون نمیکنه.
    دیگه مجبوریم جلو شومینه که ندارییییم جلو بخاری نفتی بشینیمو قهوه که بازم نداریییییم شلغم بزنیم"

    بلندخندیدم .عجبا،واسش نوشتم

    "الهی قربونت برم شما توهرشکل وقیافه ایم که باشی عشق خودمی"

    چقد دلم براش تنگ شده.

    برگشتم به بچه ها نگاه کردم چشمم افتادبه جای خالیه لاله وسپهر یادمه قبل اینکه بیام اینجا کنارهم نشسته بودن .داشتم باچشم دنبالشون میگشتم که یهوچشمم افتادبه پشت تخته سنگه خیلی بزرگی که ازچشم همه دورمونده بودمخصوصا بچه هاوفقطمن میتونستم ببینم که پشت اون بودم.هیـــــــــــــن بدبخت شد رفت این سپهرعوضی هم اصلا بهش نمیخوره ها.پسره پررولاله روچسبونده به تخته نگ خودشم چسبیده بش وووویـــــــــــــی این سپهره داره میره نزدیک .سریع گوشیم رودرآوردم وزدم روعکس برداری دقیقا لحظه ای که سپهرلاله روبوسیدیه عکس گرفتم .چ مزه هم داده بهشون بیشعورا ول نمیکنن هموصفحه دوربین روزوم کردم روصورتشون که به نیمرخ بودن قبل اینکه ازهم جداشن یه عکس دیگه گرفتم .جلودهنموگرفتموآروم خندیدم آخ لاله جون کارت درومد.بدون اینکه اونا متوجه بشن یواشکی ازپشت سنگه اومدم بیرون ورفتم سمت بچه ها وقتی نشستم کنارخسروروشوکردسمت منوگفت

    -اِکجارفته بودی؟

    -همین دوروبرا.

    خسرو-نبوودی که این کامیاردیوونه اوونقدسربه سراین دختره بدبخت گذاشت که مامرده بودیم ازخنده

    چیزی نگفتم فقط یه پوزخندزدم.چیزی نگذشته بود که لاله وسپهراومدن ظاهرا کسی متوجه اونا نشد.

    خسرو-این لاله هه چرا لباش همچین شده انگارباشترپیوندزدتش.

    خندیدم بلندچندتااز بچه ها نگام کردن ولی من اهمیتی ندادم آروم به خسروگفتم

    -میخوای بدونی چرا؟

    خسرومشکوک نگام کردگوشیم روازتوجیبم درآوردم وآوردم روعکسه قبل اینکه گوشیروبرگردونم تتاعکس ونشون خسروبدم خودم زدم زیرخنده .وقتی خسروعکس ودیداول چششماش گردشدبعدیه نگاه به من کردودوتایی زدیم زیرخنده بلندمیخندیدیم حالا همه داشتن نگامون میکردن.قهقهه میزدیم دوتایی.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    لاله-چتونه یاسی چی ازتوگوشیت نشونش دادی ؟

    منوخسرویه نگاه کردیم بهش ودوباره زدیم زیرخنده همونطورکه نشسته بودیم دستامونوگذاشتیم روشیکم مون ومیخندیدیم.لاله دولا دولا اومدسمت ما ولی قبل اینکه به مابرسه باخسروبلندشدیم وفرار کردیم لاله هم بلندشدومیدوییددنبال ماهمینطوری دورحلقه مون میچرخیدیم بچه هام به مامیخندیدن.دست خسرو روکشیدموازحلقه دورشدیم رفتیم پشت تخته سنگ بزرگه ای که اول نشسته بودم نشستیم همونجا باخسروقهقهه میزدیم لاله اومد گفت

    -زهرماریرقون نفسم بنداوومد ...بگین ببینم به چی میخندیدین؟

    -میخوای بدونی؟

    لاله-اوهوم

    -خسروشاهدباشا بعدا نیادمنوبکشه

    لاله-بنال ببینم

    پاشدم وایسادم یککم ازتخت سنگه فاصله گرفتم دست خسروروهم گرفتم به بچه ها نگاه کردم هنوزداشتن باکنجکاوی مارودید میزدن.گوشی رودادم دست لاله ویکم ازش فاصله گرفتم

    -لاله جون دوتاعه ها

    به محض اینکه لاله عکسارودیدچشماش گردشد یه نگاه به من کردوگفت

    -یاسی من میکشمت

    قبل اینکه بدوعه دنبالم جیغ کشیدموفرارکردم دوباره دورحلقمون میچرخیدیم

    -وااااااای یکی به دادم برسه ....کــــــــــمــک

    لاله-یاسی من خفت میکنم لهت میکنم فقط وایسا

    همینطورداشتم جیغ میزدم ومیدوییدم که یهوپام لیزخوردافتادم زمین البته چیزیم نشد.ولی لاله نشست روشیکمم

    لاله-من توروآدمت میکنم

    بادستام جلوصورتموگرفتم وجیغ کشیدم لاله دستشوبردزیرشالموموهامومیکشید.

    -وااااااااااای آیـــــــــــــــــــل لاله کچل شدم واااااااااای

    بچه ها به ما میخندیدن

    -لاله ولم کنن بخدالوت میدم لالـــــــــــــه

    دوباره جیغ کشیدم

    -بچه ها این لاله با.....

    لاله جلودهنموگرفت وگفت

    -حقته عزیزم تاتوباشی زیراب نزنی حالم اگه دهنت بازشه پوستومیکنم

    دستشوبرداشت.

    -بیچاره این س....

    دوباره جلودهنموگررفت یه چشم غره رفت ودستشووبرداشت.

    -دیووونه زنجیری

    مهیار-قضیه چیه یاسمین خانوم؟

    -قضیه ....قضیه اینکه که این لاله و....

    تاخواستم بقیه حرفموبزنم لاله محکم زدپشت کلم .سرموچسبیدمو گفتم

    -این یه رازه شرمنده نمیشه گفت آی آی آی دست نیست که پاره آجره.

    دوباره خندیدیم .ساعت حدودای شیش بودکه ما رفتیم............

    باشیکوندن مهره های کمرم بیدارشدم.

    -اوووووووووووی...آخیش چه چسبید
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    به اون دوتا نگاه کردم هنوزکپپیده بودن .پاشدم رفتم بالا سرشون شروع کردم به قلقلک دادنشون

    خسرو-ای بمیری نکن بچه تودوباره زدبه سرت

    لاله-یاسی دسشویی نرفتما نکن گوریــــــــــــــــل.

    باخنده ولشون کردم وررفتم تودسشویی .وقتی اومدم بیرون دیدم بیدارشدن.

    -بدویین دیرمون نشه امروزچهارشنبه استا بعدکلاس بایدبریم ترمینال.

    جوون امروزمیرم خونه البته خونه یگانه دلم واسه شون مخصوصا بابام یه ذره شده.رفتم جلوآینه وموهاموشونه کردم بعدم آماده شدم ومنتظرشدم تالاله های پرپرآماده شن.وقتی کارشون تموم شدرفتیم آشپزخونه .

    -سلــــــــــــــــــــام بروبچ سحرخیزومزغ عشقای خودم مش رجب وشهربانوجون.

    بچه ها خندیدن وجواب سلامم رودادن صبحونه موازمش رجب گرفتم ورفتم نشستم .

    سارا-آخیش امروزچهارشنبه اس

    -آی گفتی سارایی

    وقتی صبحونموخوردم ازمش رجبشون تشکروخداحافظی کردم وبایه آژانس رفتیم دانشگاه..........

    -خوب بچه ها اون جلسه که اونقد خانوم کریمی مسخره بازی درآوردکه اصلا نفهمیدیم چی شد خواهشا اینباردیگه تکرار نشه خانوم کریمی

    آروم گفتم

    -امانی برروی زمین نمانی

    بچه ها خندیدنواستادامانی گفت

    -بفرماییدشروع شد.

    دوباره خندیدیم..............

    خسرو-وای بچه ها دلم خیلی واستون تنگ میشه

    -خفه بابا حالا همش بغـ*ـل آرش جونشه ها ماروهم اصلا یادنمیاره اونوقت جو میده.

    لاله-والا اززنگ زدنات کاملا مشخصه

    -خوب بچه ها فک زدن بسه گمشین نخود نخودهرکه رودخانه خودد

    یه باردیگه هم دیگه روبغل کردیم وهرکدوم راه افتادیم.قبل اینکه خیلی دوربشن گفتم

    -بچه ها

    برگشتن

    -امانی برروی زمین نمانی

    خودم خندیدم ولی منتظرفحش اونا نشدم وبرگشتم رفتم.متاسفانه اینبارنشستم بغـ*ـل یه پیره زنه فقط خداکنه ازاون وروره جادوها نباشه که من اصلا حسش روندارم.ولی بدبختانه هنوزنیم ساعت نشده بودکه اتوبوس راه افتادوروره خانوم شروع کرد

    پیره زنه-دخترم چندسالته؟

    هه پس واسم نقشه کشیده خبرنداره قراره حالش بدجوری گرفته شه گوشیم رودرآوردم زدم روصداضبط کن ودگمه شروع روزدم

    -ببخشیدچی گفتین مادرجون

    -میگم چندسالته عزیزم؟

    -بیست ویک سالمه

    -ماشاا... خانومی هستی واسه خودتا درسم میخونی؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -ممنون بله دارم واسه لیسانس میخونم

    -چی میخونی حالا؟

    -مهندسیه کامپیوتر

    -به به بزنم به تخته هم بروروداری هم مهندسی خوش به حال خونوادت

    بهش یه لبخندکج زدم.

    پیرزنه-منم یه پسردارم بیست وپنج سالشه مادرماشاا...اونم جوونه خوبیه اوناهاش اونجا نشسته.

    اشاره کرد به صندلیه جلوترخاک برسر باشلوار شیرازیه پاچه گشاداومده بود تواتوبوس.تودلم زارزدم ازخنده

    -خداحفظشون کنه.

    -مادرجون توازدواج کردی؟

    -بله مادرجون من ازدواج کردم

    -جدا؟آخه دیدم تودستت حلقه نیست گفتم شاید...

    -اجازه بدین لطفا

    دست کردم توکیفمو واشری که ازتووسایلای بابام برداشته بودم روآوردم بیرون ازاونایی که شبیه انگشترن.

    -ایناهاش مادرجون اینم حلقمه قبل اینکه بیام اینجا رفتم دسشویی گذاشتمش توکیفم که جانذارمش.

    زنه یه نگاه عاقل اندرسهیفی بهم کردوگفت

    -وامادرجون این که واشرهه

    خندیدم گفتم

    -نه مادرجون اینا حلقه ان شبیه واشرن میدونین جدیدا مُدشده حلقه ها مثل واشر ساخته بشن

    ینی تواون لحظه هیچی نمیگفتی میخواستم صندلی روگازبگیرم.پیره زنه چپ چپ نگام کردوگفت که این طورمنم دکمه پایان ضبط روزدم وباخیال راحت چشماموگذاشتم روهم..................

    قبروباگلاب شستم وآروم دستم رومیکشیدم روش وقتی تمیزشد دسته گلی روکه خریده بودم گذاشتم روش.

    -سلام مامانی ،خوبی قربونت برم ؟دلم واست یه ذره شده ،بیمعرفت چرا دیگه نمیای توخوابم چرا دیگه سری به هم نمیزنی مگه نمیدونی من بچه ننه ام مگه نمیدونی اگه نبینمت دق میکنم پس چرا دیگه نمیای که بببینمت پس چرا دیگه حالی ازم نمیپرسی ؟کجایی که بیای بغلم کنی مامان؟مگه همیشه نمیگفتی گریه مال آدمای ضعیفه خوب منم ضعیف شدم بیا بهم دلداری بده .چرا رفتی خوب...

    اینارومیگفتم واشکام میریختن پایین......بعدنیم ساعت دردودل کردن بامامانم رضایت دادم که بلندشم تازه سوارآژانس شده بودم که یگانه زنگ زد

    -سلام آبجی

    یگانه-سلام عزیزم خوبی؟

    -آره خوبم شما خوبین ؟

    -ماهم خوبیم کجایی تو؟

    -من توآژانسم چن دیقه دیگه میرسم بابااومده؟

    -آره اومده

    -باشه پس میبینمت کاری نداری؟

    -نه فعلا
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خدافظ

    گوشی روقطعش کردم.باصدای راننده به خودم اومدم

    -خانوم رسیدیم

    من کی رسیدم که نفهمید.کرایه روحساب کردم راننده هم چمدونم روبهم داد.زنگ خونه یگانه روزدم انگشتمم گذاشتم روچشمی صدای مبین اومد

    مبین-به به ببین کی اومده ...خوبی خواهرزن

    -جل الخالق مبین علم غیب داری منکه دستم روچشمی بود

    مبین ازاون طرف خندیدوگفت

    -اینکارافقط ازپس یاسی خانوم برمیاددیگه

    -دروبازکن آمازوون سبزشدزیرپام

    -بیاتو

    دروبازککرددرفتم تو مببین خودش اومد دم دروورودی

    مبین-سلام خواهرزنن

    -سلام شوورخواهر خوبی خوشی؟

    -ماخوبیم شما انگاربهتری

    -بیشین مینیم باووبیااین چمدون وبگیررازکت وکول افتادم..

    -اوف حالا خوبه جلودرازماشین پیاده شدی.

    خندیدم ورفتم تو یگانه اومدجلوبغل کردیمم هم دیگه رواساسی

    یگانه-وای یاسی له شدم ول کن توروخدا

    -اه اه بی احساس بابام کو

    دادزدم

    -بابا ...بــــــــــــــابــــــــــــــــــا

    -من اینجام یاسمین بانو

    پشت سرم بودووقتی برگشتم پریدم توبغلش

    -سلام بابایی خوبی دلم واست یه ذره شده بود.

    -سلام دخترم منم دلم یه ذره شده بود توخوبی؟

    -من که شما رومیبینم عالیه عالیم

    یگانه-اه اه جمع کن این بساطو خودشیرین

    بهش زبون درازی کردم که باعث خنده مبین وبابام شد .نشستیم رومبل

    -وای که دلم واستون اینقده شده بود نمیدونین که لحظه شماری میکردم تاچارشنبه بشه

    مبین-اونم فقط واسه اینکه بیای اینجا فقط بخوابی نه؟

    -نه خیراصلا مگه من مثل شمام ایش

    بابا-ولم کنین بچمو تازه ازراه رسیده خسته اس

    -آخ قربون بابام بشم که همیشه منودرک میکنه

    بابا-خدانکنه

    یگانه شربت آورد درجاسر کشیدم..

    -آخیـــــــــــــــــش

    مبین-اوف نفس بکش بچه مگه تواون دانشگاه بیگاری میکشن ازتون؟

    -هه بیگاری استادادیوونه شدن ازدستم مخصوصا این استادامانی هروقت میاد راه به راه میگم امانی برروی زمین نمانی کلاس میره روهوا یعنی.

    همشون خندید دلمم واسه خندیدناشونم یه ذره شده بود
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بابا-خوب توضیح بده ببینم چه خبرا؟

    -خبرالان بهتون میگم

    گوشیم رودرآوردم وصدای ضبط شده ی خودموپیرزن رو گذاشتم وقتی شنیدن مرده بودن ازخنده.

    -پدرسوخته توواشرازکجات آوردی؟

    -ازوسایلای خودتون دیگه

    باباخندیدینی همه مون خندیدیم.بایگانه رفتیم توآشپزخونه که شام روآماده کنیم.

    یگانه-کوه خوش گذشت؟

    -ا کی به توگفت

    -بابا گفت بهم

    -آره جات خالی خیلی خوب بود.میگم یگان خیلی خری

    یگانه خندیدوگفت

    -دوباره خول شدی

    -خول چیه دیوونه خسته نشدی

    یگانه-ازچی؟

    -خنگه دوسال عروسی کردی اونوقت یه فسقل پس ننداختی خوخجالت بکش دیگه حتما بابا بایدبیادبهت بگه..

    -گمشو دیوونه حالا چ خبره؟

    -خبر؟خبرخنگولیه جنابعالیه خوب همین کارارومیکنی که جمعیت ایران کمه دیگه

    -ینی بایه بچه من جمعیت افزایش پیدامیکنه؟

    -اوف پس چی یه فسقلم یه دونه است خوب والا.

    -زیادی حرف نزن بیا اینا روببرسرمیزسردشد بجنب بچه.

    خندیدم ووسایل روچیدم رومیز.

    -بفرماییدبدویین غذاسردشداینقدزحمت کشیدم

    مبین-اوهوع خانومه بنده زحمتشوکشیدن بعدا توحرس میخوری؟

    -هان چیه ؟خانوم تواول خواهرمن بود افتاد؟

    مبین-بله بله من اصلا جسارت نکردم

    -باباخندیدمنم خندیدم..........

    -دستت طلا عجب ماهی بودا خیلی وقت بودهوس کرده بودم.

    یگانه-نوش جان چیزی نخوردی که ؟

    -اووف زیادیم خوردم.مبین دستت دردنکنه.

    مبین-نوش جان.......

    -بابا ؟

    بابا-جانم؟

    -میگم قرصات تموم نشده؟

    -نه بابا هنوزدارم

    -یادت نره تموم شدبری دکترا

    -باشه بابا حواسم هست حالا بیابشین اینجا ببینم

    بالبخندازرواپن پپریدم پایین ورفتم نشستم کنارش

    بابا-دیشب خواب مامانتودیدم

    -واقعا؟خوب چی دیدین؟
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خواب دیدم مامانت خوشحال بود خیلی خوشحال جوری که منم ازخوشحالیش خوشحال شدم

    -خوب خیره ایشاا...

    چندلحظه زل زدبه چشمام پلکم نمیزد

    -چیه چرا این جوری نگام میکنی؟

    یهومنوبغل کرد.دستامودورش حلقه کردموسرموگذاشتم روسینش آروم بادستش موهامونوازش میکرد

    بابا-همه چیزت عین مادرته مخصوصا چشمات

    بابا-جانم؟

    -چه شکلی بامامان آشناشدی؟

    بابا یه نفس عمیق کشیدوگفت

    -اون موقع من بیست وچارسالم بودومادرت بیست ویک سال درست همسن وسالای تو.

    خندیدوادامه داد

    -واسطه آشناییه مایه سوسک بود.

    ازش فاصله گرفتم وباتعجب گفتم

    -سوسک؟

    باباخندیدوگفت

    -آره یه سوسک.من داشتم میرفتم سرکارکه صدای جیغ شنیدم فک کردم کسی مزاحمش شده واسه همین باعجله رفتم که دیدم توخیابون چسبیده به دیوار.رفتم جلوگفتم چی شده خانوم ؟مادرت گفت اینوبکش.هی به اطراف نگاه کردم ببینم چی میگه کیومیگه که فهمیدم منظورش به اون سوسکه است این بوداولین دیدارما دیداردومم که باعث آشناییه ماشدتوی کتابخونه بودکه کاملا اتفاقی دیدمش.

    -عجب چه جالب

    -اهوم.

    -یادم باشه دارم توخیابون راه میرم یه دونه سوسک پلاستیکی بگیرم اگه دیدم خیابون شلوغه بندازم جلوخودم جیغ جیغ کنم شایدیکیم پیداشداومدمنوگرفت والا

    بابابلندخندیدخودمم خندم گرفت ازحرفم

    بابا-پدرسوخته مگه توکم خواستگارداری که میخوای بری توخیابون دیوونه بازی کنی

    چیزی نگفتم فقط خندیدم.

    بابا-توخوابت نمیاد؟

    -چرا منم خوابم میاد

    همونطورکه بلندمیشدبره تواتاقش گفت

    -شب بخیر

    -شب شمام بخیر

    منم رفتم تواتاقم ودروبستم پنجره روبازکردم ومثل همیشه چشم دوختم به آسمون.به ستارم به عشقم به سنگ صبورم به مادرم تودلم داشتم باهاش حرف میزدم.

    -وای مامان نمیدونی چقدسبک شدم اومدم سرخاکت ولی ای کاش بودی که میومدم پیش خودت یه نفس عمیق کشیدم اونقدباهاش حررف زدما که اصلا نمیدونم چی بگم .بیخیال مامانم خودش حرفای دلمومیدونه فقط امیدوارم توخواب منم بیاد.

    افتادم روتختم اونقدخسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.....
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    ازخواب بیدارشدم خونه ساکت ساکت بود احتمال دادم بابا رفته باشه سرکار.بعداینکه به سروضعم رسیدم رفتم توپذیرایی

    -بابا؟

    جوابی نیومددوباره صداش کردم

    -باباخونه ای؟

    بازم هیچ صدایی نیومد.رفتم سمت اتاقش دروباز کردم

    -بــــــــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــــــــــا

    دوییدم سمتش افتتاده بوودروزمین بیهوش شده بود اشکم درومده بود

    -بابا ،باباجونم چشماتوبازکن بابا توروخدا باباجون مامانی چشماتوبازکن.

    صاف خوابووندمش روزمین دوییدم تلفن روبرداشتم زنگ زدم اورژانس وقتی همه آدرس روبهشون گفتم زنگ زدم یگانه.بردار بردار بردار

    -یگانه بردارتوروخدا

    قطعش کردم زنگ زدم به مبین که آنتن نداشت اعصابم ریخت به هم دوباره رفتم پیش بابام سرشوگرفتم توبغلم زارمیزدم تودلم ازخدامیخوواستم حال بابام خوب شه

    -بابا جونم الهی قربونت برم چشماتوبازککن بابا خواهش میکنم من جزتوکیودارم خو توروخداچشماتو بازکن بابا بابا بابا .

    صدای زنگ اومد دوییدم دروبازکردم اورژانس بود

    -آقا توروخدا بدوبابام داره ازدستم میره

    مرده-آروم باشین خانوم ماهرکاری ازدستمون بربیادانجام میدیم

    رفت بالا سربابا نبضش روگرفت بعدم یه آمپول بهش زد

    -مشکل قلبی دارن

    -بله

    یه آمپول دیگه زد .بامرده ای که همراش بودبابام روگذاشتن روبرانکاردوبردنش منم باهاشون رفتم کلیداروگذاشتم توجیبم ونشستم پشت ماشین دست بابام روگرفتم تودستم فقط گریه میکردم وبس.....

    رسیدیم به بیمارستان کمک کردن بابا روبردیم توهمون موقع یه دکتره اومد بالا سرش وضعیتش روچک کردو گفت

    -سریع ببریدش مراقبت های ویژه

    -آقای دکتربابام خوب میشه توروخدا یه کاری کنین براش.

    دکتر-شما دخترشین؟

    -بله

    -ماهرکاری ازدستمون بیادانجام میدیم براش دعا کنید.

    رفت نشستم روصندلی دستموگرفتم روصورتموبعدازمدتها جلوی این همه آدم گریه کردم .گوشیم روازجیبم درآوردم ششماره مبین روگرفتم خوششبختانه گرفت بوق چهارم جوواب داد

    مبین-سلام خواهرزن خوبی؟

    باگریه گفتم

    -مبین بدبخت شدیم

    مبین-چی شده یاسمین چه اتفاقی افتاده ؟

    -بابام...بابام حالش بدشده آوردمش بیمارستان

    -کی الان کدوم بیمارستانی؟

    آدرس رودادم بهش

    مبین-خیل خوب توآروم باش ایشاا.. هیچی نیس منم الان میام
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا