- عضویت
- 2016/10/25
- ارسالی ها
- 291
- امتیاز واکنش
- 4,819
- امتیاز
- 441
- سن
- 22
امیر: این داداش گلم سامیاست!
اول به من نگاه کرد و بعد به اون درازه اشاره کرد. گردنم رو تا آخرین حد بالا کشیدم تا تونستم صورتش رو ببینم. ماشالا سر به فلک کشیده بود. پوست برنزه و چشمای مشکی تنها چیزی بود که تونستم تو اون فاصله شناسایی کنم.
امیر: این هم که اون یکی داداشم شروینه!
رد اشارهاش رو زدم. حدس میزدم. همون پسر سوسوله منظورشه. پس اسمش شروین بود؟ با دقت نگاهش کردم. اسمش هم عین خودش بود!
پسره صداش رو کلفت کرد و گفت:
شروین: چاکریم.
با اون ابروهای اصلاح کرده و موهای تیغ تیغیش حالم رو بهم میزد.
امیر: بقیه رو هم که میشناسی.
قیافههای تک تکشون رو از نظرگذروندم.
- خب، حالا چیکار کنیم؟
مثل همیشه امیر شروع به صحبت کرد. بقیه انگار لال بودند.
امیر: اول میریم یه ساندویچ به رگ میزنیم تا جون بگیریم. دهنم کف کرد این قدر حرف زدم. بعد یه استراحت حسابی، از وسایل بازی بهره میبریم.
یاسی با پوزخند صدادارش توجه همه رو به خودش جلب کرد.
یاسی: معمولاً اول انرژی رو تخلیه میکنند. اون وقت تو نرسیده میخوای خستگی درکنی؟
گوشهی لبم بالا رفت. امیرم که اصلاً انگار نه انگار که چیزی شنیده باشه. بالاخره کار خودش رو کرد و ساندویچها رو خرید. ما هم تعارف نکردیم و یه جا واسه نشستن پیدا کردیم.
حس خوبی نسبت به امیر نداشتم. فکر میکرد رئیسه، پرو! (خب تو بگو از کی خوشت میاد؟) ندای درونه دیگه. همیشه دوست داره اعلام حضور کنه!
اول به من نگاه کرد و بعد به اون درازه اشاره کرد. گردنم رو تا آخرین حد بالا کشیدم تا تونستم صورتش رو ببینم. ماشالا سر به فلک کشیده بود. پوست برنزه و چشمای مشکی تنها چیزی بود که تونستم تو اون فاصله شناسایی کنم.
امیر: این هم که اون یکی داداشم شروینه!
رد اشارهاش رو زدم. حدس میزدم. همون پسر سوسوله منظورشه. پس اسمش شروین بود؟ با دقت نگاهش کردم. اسمش هم عین خودش بود!
پسره صداش رو کلفت کرد و گفت:
شروین: چاکریم.
با اون ابروهای اصلاح کرده و موهای تیغ تیغیش حالم رو بهم میزد.
امیر: بقیه رو هم که میشناسی.
قیافههای تک تکشون رو از نظرگذروندم.
- خب، حالا چیکار کنیم؟
مثل همیشه امیر شروع به صحبت کرد. بقیه انگار لال بودند.
امیر: اول میریم یه ساندویچ به رگ میزنیم تا جون بگیریم. دهنم کف کرد این قدر حرف زدم. بعد یه استراحت حسابی، از وسایل بازی بهره میبریم.
یاسی با پوزخند صدادارش توجه همه رو به خودش جلب کرد.
یاسی: معمولاً اول انرژی رو تخلیه میکنند. اون وقت تو نرسیده میخوای خستگی درکنی؟
گوشهی لبم بالا رفت. امیرم که اصلاً انگار نه انگار که چیزی شنیده باشه. بالاخره کار خودش رو کرد و ساندویچها رو خرید. ما هم تعارف نکردیم و یه جا واسه نشستن پیدا کردیم.
حس خوبی نسبت به امیر نداشتم. فکر میکرد رئیسه، پرو! (خب تو بگو از کی خوشت میاد؟) ندای درونه دیگه. همیشه دوست داره اعلام حضور کنه!
آخرین ویرایش توسط مدیر: