کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
منوآروم تکیم دادبه دیواره کوه ورفت پایین پام نشست پاموگرفت تودستش یه تکون آروم دادش که دادم بلندشد

-آی آی نکن آیــــــــــــــــی

سهرابی-گفتی اسمت چی بود؟

خاک توسرت چه وقته این سواله آخه

-دیووونه آخه.....

یهوپاموپیچیدوصدای تق بلندپام دراومدازته دلم جیغ کشیدم.

-آی آی آی واااااااای خدالهت کنه بت بخندم واااااااااای مامان

سهرابی-وای سرم رفت تکون بده ببینم

چشمام گرد شد باخنده گفت

-پاتومیگم تکون بده

یه چشم غره اساسی بهش رفتم وپام روتکون دادم میتونستم تکون بدم فقط کناره های مچ پام درد میکرد

سهرابی-درنداری؟

-میتونم تکون بدم ولی مچم دردمیکنه

-خوب طبیعیه

سپهر-هی میگم کوه خطرداره ها گوش نمیدین که

-اوه حالا مگه چی شده نمردم که

سپهر-ولی درشُرفش بودی

لاله-ا سپهرزبونتو گازبگیر

سپهر-آخ

لاله باعجله گفت

-چی شد؟

سپهر-زبونم...

لاله-زبونت چی؟

سپهر-گازگرفتم دیگه

همگی خندیدیم لاله یه دیوونه بهش گفت واومد طرف من باخسروکمک کردن بلند شدم لنگ لنگ وآروم راه میرفتم.رفتیم بالا وسرجای همیشگیمون نشستیم.سپهرهمون روزمین درازکشیدوگفت

-آخی خسته شدم چقدراه بودا

-خوبه روهم رفته کولا ده دیقه بود.

-خودش کلیه

ماهان-بچه ها بشینین یه خستگی دربیاریم بعد یه فکری واسه بعدمیکنیم

هممون نشستیم پاموکه دردمیکرد درازکردم روزمین.

-وووویــــــــی

خسرو-چی شد

قیافم ازدرد مچم جمع شده بود

-هیچی

سهرابی بلند شد داشت برمیگشت سمت ماشین

سپهر-محمدکجا نیومده داری میری؟

سهرابی خندیدگفت

-برمیگردم الان
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    رفت پایین.

    ماهان-چیکارکنیم حالا؟

    میثم-میگم پایه این من آهنگ بخونم ؟

    همه قبول کردن .میثم گیتارش روازکیف مخصوصش درآوردویکم تنظیمش کرد که سهرابی اومد جلوم وایساد ویه قرص ویه آب معدنی گرفت سمتم

    محمد-بیا این مسکنه بخور دردت کم میشه

    ازش تشکرکردم وگرفتمش.اونم رفت نشست کنارسپهرکه روبه روم بود

    میثم شروع کرد

    -دستمو گرفته بـرده دلم نرفته باش نــــه

    بیا فک کن تمام زندگیم یه دست داشتم

    من بایکی بودم که بودنش عذابم بود

    اماتصویرهرشب توی خوابم بود

    چه قشنگ میخونه آهنگوبه بچه ها نگاه کردم همه توفکربون هه فک کنم داشتن به شکستای عشقی شون فکر میکردن.من چی؟منم فک کنم؟

    -نگو تقصیرمنه رفتن که اتفاقم بود

    چن دفه گرفتمت اما بازم قطع کردم

    نمیدونی چن دفه امروزم ولعنت کردم

    نمیدونی تولدت چه حال رورد کردم

    به خودم بد کردم

    حالم ازهرچی عشقه بهم میخوره همش به خاطر اون آشغاله اون کثافت اونی که بهم خــ ـیانـت کرد اونی که بهم دروغ گفت لعنت بهش لعنت به هرچی مردمثل اون

    -حواصم ازخیال تو پرت نمیشود چرا

    چرا همیشه پیش رومــــــی

    متنفرم به هرکی جزتودل بسپارم

    ولی خوب شد این بده که هنوزبه توحس دارم

    متنفرم ازاینکه هرگوشه ذهنم ازتوآدرس دارم

    همه چیز بایه جزوه شروع شد اومد بهم گفت یاسمین خانوم میشه جزوتون قرض بدین منم دادم بهش.دانشجوی سال آخربود.وقتی میخواست جزوه روبهم پس بده باهام توپارک قرارگذاشت گفت نمیتونه تاچن وقت بیاددانشگاه این شد که رفتم .اون موقع هنوز با لاله ها گرم نبودم واسه اینه که هیچ چیزی ازاین موضوع نمیدونن.وقتی رفتم پارک به اصرار اون رفتیم کافی شاپ من تجربه اولم بود وساده بودم .ازاون روزبه بعد مدام باهام قرار میزاشت طوری شده بود که خودم بهش زنگ میزدم میگفتم میخوام ببینمت .خیلی باهم خوب بودیم من هیچ وقت عاشقش نبودم فقط دوسش داشتم ولی الان ازش متنفرم .هروقت میرفتیم بیرون کلی قربون صدقم میرفت واسم کادومیگرفت واین کارا فک میکردم دوستم داره ولی...

    -بادلی که تومیشناسی کم طاقت بود

    مدیونی فک کنی که خیلی برام راحت بود

    میدونم همیشه بهتر ازمنش واست بــــود

    واست بود

    ولی یه روز داشتم میرفتم بیرون که قدم بزنم هرچی بهش زنگ زدم برنداشت به خودم گفتم میرم سرقرارهمیشگی اونجا بهش زنگ میزنم که بیاد .وقتی رسیدم نگام خشک شد روصندلی روصندلی که همیشه منو اون روش میشستیم باهم حرف میزدیم ومیخندیدیم.ولی اینبارچی میدیدم .خودش بود که اینباربه جای من یه دختره کنارش بود کنارش که نه توبغلش بود...
     
    آخرین ویرایش:

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -چنددفه گرفتمت اما بازم قطع کردم

    نمیدونی چند دفه امروزم ولعنت کردم

    نمیدونی تولدت چه حالی روردکردم

    به خودم بد کردم

    حواصم ازخیال توپرت نمیشود چرا

    چرا همیشه پیش رومـــــــی

    ببین چه بی تو بیمنم

    من ازتودل نمیکنم

    مگرخودت به من بگویی (به خودم بدکردم .علیرضا طالسچی)

    ولی خداروشکرمیکنم که هیچ وقت بهش اجازه ندادم بهم دست بزنه حتی دستمو بگیره هرچند چندبارم میخواست بهم نزدیک شه.

    باصدای دست بچه ها سرمو بلند کردم که نگام تونگاه سهرابی قفل شد.زیرلب باحالت پانتومیم گفت

    -خوبی؟

    بهش لبخندزدمو همونطوری گفتم آره .بهم لبخند زدنگاموازش گرفتم .یه یک ساعتی گفتیم وخندیدیم کم کم داشت غروب میشد.

    مسعود-کی پایه جرعت حقیقته

    -مــــــــــن

    همچین ناگهانی داد زدم همشون خندیدن.بچه ها همه استقبال کردن وبازی شروع شد قمقمه آب معدنیه منو گرفتنو مسعورچرخوندش که افتاد به مهلا وسعیده

    مهلا-جرعت یاحقیقت؟

    سعیده باغرورخاصی گفت

    -جرعت

    مهلا دستاشو کوبید به همو گفت

    -یالا خرم شو

    سعیده بادش پنچر شد.

    مهلا-یالا یالا

    سعیده یه پوف کشیدو دولا شد مهلام نشست روش پنج دوردورما بابدبختی چرخوندش بماند روسنگای کوه زانوهاش ترکید .کلی بهشون خندیدیم.دوباره چرخوندن ودوباره ودوباه فک کنم دورهفتم هشتم بود که افتاد به منو سپهر

    سپهر-جرعت یاحقیقت؟

    -اوم حقیقت

    سپهر-یالا بگو ببینم اون دفعه که اومدیم کوه تولاله خانومشون اینا رفتیم اون پشت به چی میخندیدین؟

    اینوکه گفت ازخنده تلف شدم واااای خداچی بهترازاین به لاله نگاه کردم باالتماس نگام کرد خسروهم میخندید .باخنده گفتم

    -باشه ولی اول نشون خودتون میدم بعد بقیه

    لاله-یاسی....

    -بمنچه خودش گفت

    آوردم روعکسه بلندشدم لنگ لنگان رفتم جلوسپهرگوشی روگرفتم جلوش طوری که کسی متوجه نشه عکسوببینه .بیچاره چشماش گرد شده بود

    سپهر-نـــــــــه؟؟؟؟

    باخنده گفتم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    باخنده گفتم

    -آره.....

    ماهان-یالا نشون بده مام ببینیم بدویین

    سپهر-چیزه ...نه.... ینی .....چیزه

    خندیدمگفتم

    -پشیمونی دگرسودی ندارد

    تاخواست حرف بزنه گوشی رو دادم دست ماهان

    -خودتون ببینین

    نشستم سرجام ماهان تادید پقی زد زیرخنده کم کم بچه ها دیدن وکلی خندیدن

    لاله آروم گفت

    -خدانکشتت که آبروموبردی

    -بمنچه میخواست نگه

    مسعود-واااای یاسی چه شکاری کردی

    -آره شکارلحظه هاست.

    بچه ها خندیدن

    سهرابی-توام سپهرنچ نچ ازتوتوقه نداشتم وقتی مشروط کردم جفتتونو میفهمین

    همگی خندیدیم به جزلاله وسپهرکه سرشون پایین بود.

    -بس بچه ها بریم بالا

    سهرابی-چقدم توباپات میتونی بری بالا ینی هرکاری کنیم ازرونمیری نه؟

    -نه

    بچه ها خندیدن

    مسعود-بچه ها بالا ترازاینجا یه چای توپیه کولا فضاش خوبه هم چراغ زدن هم رستوران داره

    -جوون بریم حله همونجام شام میخوریم

    سپهر-بایدم خوشحال باشی

    -خخخخخخ حقته خودت گفتی خو

    پاشدیم ازکوه رفتیم بالا فقط من نمیدونم چرا تموم نمیشه هرچی میریم بالا

    -آقا مسعود مطمئنید همین جاهاس ما یه ذره دیگه بریم ازکره زمین پرت میشیم پایینا

    خندیدگفت

    -آره نزدیکیم

    باکمک لاله های پرپر بافلاکت میرفتم بالا مچم داشت میترکیدولی به روی خودم نمیاوردم.کم کم رسیدیم یه جایی که اطرافش باچراغ های پایه بلند رنگی تزیین شده بود چند جاشم سکو درس کرده بودن همینطورداشتم چشم میچرخوندم فضولی میکردم که .....

    نه امکان نداره خدایا امروزچه خبره ؟؟؟!!!!چشمم افتاد بهش دیدم باحیرت زل زده به من ناخداگاه اخم کردم روموبرگردوندم .دعا دعا میکردم جلو نیاد خدایا خواهش میکنم نیاد من نمیخوام ببینمش خدایا خواهش میکنم

    خسرو-هوی چه خبرته چرا اونقد تند میری خوبه ما گرفتیمتا....

    دستاشون روپس زدم داشتن باتعجب نگام میکردن

    -خودم میتونم

    تن تن میرفتم میخواستم دیگه نبینم خداکنه به نظرم اومده باشه خود ناکسش بود آرش لعنتی بود همون که بهم خــ ـیانـت کرد همون که....پوووووف کلی بهم التماس کردومن برنگشتم اونموقع هجده سالم بود خداکنه منو یادش رفته
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    باشه.ینی یادش رفته؟نه بابا شانس ندارم که اگه رفته بوود اونجوری زل نمیزد بهم.باصدای سهرابی به خودم اوومدم

    -یاسمین خانوم ....

    برگشتم

    سهرابی-چیزی شده

    نمیدونم چرا یهواخم کردم گفتم

    -نه

    دوباره برگششتم همونطوری تند راه رفتم هرچند پام داشت میترکید

    -یاسمین...یاسمین

    یاخدا وایسادم ولی نه باید برم دوباره رفتم خیلی تند

    -یاسمین خواهش میکنم وایسا

    بازم رفتم صدای پاشوکه میدویید میشنیدم نزدیکه خیلی نزدیک .یهو اومد جلوم وایساد مجبوری وایسادم نفس نفس میزد زل زده بودیم به هم

    آرش-باورم نمیشه خودتی یاسی

    -خفه شو اسم منو نیار

    خواستم ازکنارش رد شم بازم اومد جلوم

    آرش-یاسمین خواهش میکنم وایسا ...خواهش میکنم

    کم کم بچه ها رسیدن بهمون

    خسرو-یاسمین چی شده

    لاله-این آقا کین؟

    -کسی نیست .بریم

    خواستمم برم دوباره اومد جلوم وایساد

    سهرابی-نکنه مزاحمت شده یاسمین خانوم

    -بروعقب

    فقط نگام کرد

    -بهت میگم بروعقب

    دوستاش که داشت باهاشون قلیون میکشید اومدن پیش ما یکی شون روبه آرش گفت

    -چی شده آرش اگه دعواست بگو مام هستیم

    آرش روبهشون گفت

    -خفه شین همتون برید

    دوستاش رفتن دوباره به من نگاه کرد وگفت

    -یاسمین خواهش میکنم فقط به حرفام گوش بده

    -گفتم برونمیخوام ببینمت نمیخوام به حرفات گوش بدم گمشو ازاینجا

    سهرابی-هی آقا مگه نمیبینی میگه نمیخواد ببیندت واسه چی مزاحم میشی هان؟

    آرش رفت جلو یقش روگرفت وگفت

    -به شماها ربطی نداره یه باره دیگه بپری وسط حرفم خونت حلاله

    رفتم کنارسهرابی وایسادم وروبه آرش گفتم

    -ولش کن

    یه نگاه به من کرد بعدباحرص یقش رو ول کرد.بدون اینکه بهش توجه کنم راه مو ادامه دادم هنوزبه دوقدم نرسیده بود که یکی از پشت بازوموگرفت وبرمگردوند .خود عوضیش بوود دستمو بردم بالا ومحکم زدم توصورتش همه کپ کرده بودن ولی آرش نه برعکس گفت
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -بزن هرچقد دلت میخوادبزن ولی به حرفام گوش بده

    -خفه شو خفه شو یادم نمیادبهت اجازه داده باشم بهم دست بزنی

    -یاسمین بخدا.....

    -لال شو لعنتی اسم منو روزبون کثیفت نیار فهمیدی راحتم بزار ازاینجا برو

    -تاحرفاموبهت نزنم نمیرم

    میدوونستم مرغش یه پاداره تاکارش رونکنه نمیره

    -من هیچ علاقه ای به گوش دادن به حرفات ندارم

    برگشتم که گفت

    -توروارواح خاک مادرت وایسا

    پشتم بهش بود .مادرم اون عوضی اسم مادرم روآوردیه قطره اشک ازچشمام اومد بازم برگشتم دستم رفت بالا ولی همونجا مشتش کردم وآوردمش پایین

    -فقط کافیه یه بار دیگه اسم مادرم روبیاری اونوقت دیگه نمیفهمم چیکارمیکنم.

    -باشه هرچی توبگی فقط وایسا به حرفام گوش بده همین

    -میشنوم.

    -اینجا نه نمیخوام کسی باشه تنها دوتایی مثل قبلنا.

    خواستم برم که سهرابی گفت

    -کجا میرید ؟

    -نگران نباشین زودبرمیگردم

    -ولی....

    برگشتم لنگان لنگان راه میرفتم.

    آرش-بزارکمکت کنم پات آسیب دیده

    -دستت به من بخوره میشکنمش

    -باشه باشه آروم باش

    وایسادم

    -میشنوم

    یه نگاه به دورووبرش کردوگفت

    -یاسمین میدونم بد کردم بخدامیدونم بات خوب تانکردم ولی به جان خودم باورکن بعد اینکه رفتی دیگه باهیشکی نبودم کلی دنبالت گشتم کلی بهت زنگ زدم ولی هربارجواب نمیدادی تااینکه اتفاقی اینجا دیدمت....

    -ببین پشیمونی دیگه سودی نداره من بهت گفته بودم ازدروغ متنفرم نگفته بودم؟الانم دیر اومدی من دیگه حتی بهت فکرم نمیکنم ازتم متنفرم حتی حاضرنیستم سربه تنت نباشه.

    -خواهش میکنم یاسین یکم فکرکن من میوام دوباره برگردیم به گذشته ها بخدارروزی صدباربهت فکرمیکنم یاسمین خواهش میکنم منو ببخش بیا برگرد دوباره مثل اولا یادته.....

    -حرفات تموم شد

    -یاسمین خوشبختت میکنم خواهش میکنم فکرکن

    -هه خوشبخت؟! میخوای منوخوشبختم کنی؟

    -آره فقط یه فرصت بهم بده فقط یه فرصت

    -اگه میخوای خوشبخت باشم بروهمین الان بروراحتم بزار .

    برگشتم

    -یاسمین...

    وایسادم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -فراموشم کن همونطور که من کردم

    بدون اینکه بهش فرصت حرف زدن بدم رفتم .لعنت به این شانس لعنت به این سرنوشت چرا هیچوقت نه همین امشب همین امشب باید پیداش میشد .رسیدم به بچه ها همه یه طرف نشسته بودن وساکت بودن رفته بودن توفکر .خدالهت کنه ببین بابچه های مردم چه کردی.دادزدم

    -اوووی چتونه کشتیاتون غرق شده

    همه برگشتن سمتم بادیدنم لبخندزدنن لاله های پرپر وهمینطورسهرابی اومدن سمتم

    لاله-توکه ما روونصف جون کردی خوبی ؟

    -چرا بایدبدباشم

    سهرابی-کی بود این اذیتت نکردکه؟

    -مهم نیس نه اذیتم نکرد ینی جرعت نکرد.

    به سپهرکه کنارسهرابی وایساده بود نگاه کردم وخطاب به دوتتاشون گفتم

    -باببا من گشنمه ها نمیخوین شامتونو بدین؟

    خندیدن

    سپهر-بریم که توتااین غذارونگیری ولمون نمیکنی

    به همراه بچه ها رفتیم رستورانی که اونجا بود همگی دوریه میز دراز نشستیم سهرابی جوجه کباب سفارش داد.....به بچه ها نگاه کردم داشتن غذاشون رومیخوردن ولی من اصلا اشتها نداشتم باغذام بازی میکردم .همونموقع گوشیم زنگ خوردبادیدن اسمش لبخندزدم که ازچشم بچه ها دورنموند

    -سلام مامان فندوق

    سلام خاله آینده خووبی؟

    -خوبم توخوبی فندوق خوبه؟

    -آره خوبه سلام میرسونه

    صدای مبین ازاونطرف میومد ولی مشخص نبودچی میگه

    -یگانه چی میگه اون ازپشت تلفن

    -هیچی بابا مسخره بازی درمیاره چه خبرا چیکارمیکنی؟

    -اومدیم بابچه ها صفا سیتی جات خالی اساسی

    -خوش به حالتون کجا؟

    -اومدیم کوه تازه بهترازاون اینکه شام مهمونیم الانم داریم میخوریم

    -کوفت بخوری چی میخوری حالا؟

    -نوچ نمیگم چشم فندوق خاله رنگی میشه

    -خوب بشه خوشگل دیگه

    -بایدچشاش به من بره ها بگم ببین اگه این بدنیا اومد چشمش مثل من نبود بدون عوضش کردم.

    حرفم باعث خنده یگانه وحتی بچه ها شد.

    -یگانه گوشی

    روبه بچه ها گفتم

    -کوفته پلو شما غذامیخورین یابه حرفای من گوش میدین

    دوباره خندیدن.

    -الویگان هستی؟

    -آره هستم کاری چیزی نداری

    -نه قربونت مواظب فندوق باش

    -باشه خدافظ
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -خدافظ

    لاله-فندوق کیه؟

    -فندوق عشق خاله است که هنوزبه دنیانیومده

    لاله کپ کرد گفت

    -شوخی میکنی واقعا یگانه بارداره؟

    -اهوم دوماه ونیمشه

    -ای جونم

    شاممو بابدبختی نصفش روخوردم الانم داریم باسپهربرمیگردیم .

    خسرو-یاسی؟

    -هوم

    -اون پسره کی بود؟

    -گفتم که مهم نیس

    -یاسی بگودیگه

    برگشتم نگاش کردم

    -یه آشغال یه عوضی یه نامرد یه دروغگو یه خــ ـیانـت کار یه....پووووف بیخیال

    باتعجب نگام کردن ولی هیچی نگفتن.سپهرجلووخوابگاه وایساد مام تشکر کردیم ورفتیم...............

    دیروز باامانی داشتیم باز هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد امروزم باسهرابی داریم الانم هنوزنیومده

    -این سهرابیم عاشقه ها

    بچه ها خندیدن چندلحظه بعدسهرابی اومد بعد اینکه سلام دادیم گفتم

    -استادگرامی شما دوباره خواب موندین؟

    خندیدگفت

    -نه یه مشکلی پیش اومد یکم دیر شد البته واسه شماها که بدنمیشه نه؟

    -نه اصلا خیلیم حال میده اصلا شما هروقت دلت خواست بیا هروقت خواستی نیا

    همه خندیدن.بیست دیقه ای بود که درس روشروع کرده بود ومنم مثل همیشه اصلا گوش نمیدادم گوشیم لرزید.یواشکی نگاه کردم این برنامه جدیده بود که اخبار میگفت فقط حتما اینببارم چرته دیگه ولی ازحرفای این که من نمیفهمم خیلی بهتره بازش کردم .ازخوشحال یپاششدم وایسادم

    -آخ جووووووووون وای جوووووون ایول ایول

    همه برگشتن باتعجب نگام کردن

    -وای نمیدونین چی شده وای جووون اخ خدادمت گرم وایــــــــی

    سهرابی-کولا خوب نیستین نه؟

    -ازهمیشه بهترم به خاطر آلودگیه هوا ازفردا تا شنبه تعطیلیه رسمیه وای جوووون

    همه ازخوشحالی دست زدن وجیغ کشیدن

    -چه عجب یه بار فکرریه دانشجو هاروکردن کم کم داشتم به خودم شک میکردم که دانشجوها ریه ندارن

    همه خندیدن

    ماهان-ازکجا میدونی؟

    گوشیم روآوردم بالا وگفتم یه برنامه دارم مخصوص اخبار الان گفت.

    سهرابی-شما سرکلاس باگوشیتون ورمیرید ینی موقع امتحانا گفتین من ایتنومشککل دارم من میدونم وشوما.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -استادبیخیال پنج روزتعطیلی روبنگر .

    همگی خندیدن وای بهترازاین نمیشد رفتم رومخاطبام شماره بابا روگرفتم سریع جواب داد

    -سلام یاسمین بانو

    -سلام بربابای گلم خوبی ؟

    -خوبم بابا توخوبی؟

    -بهترازاین نمیشم

    -چی شده انقد خوشحالی

    -ازفردا تا شنبه وردلتم

    -چی شوخی میکنی؟

    -نه بابا شوخی چیه به خاطر آلودگیه هوا تعطیلیم .

    -خیلی خوبه که

    یهونگام افتاد به سهرابی که داشت باتعجب نگام میکرد ای خاک توگورم دارم وسط کلاس بابابام حرف میزنم ای وای.

    -چیزه بابا من بعدا زنگ میزنم خدافظ .

    سریع قطع کرد ینی اون لحظه بچه ها وسهرابی ریسه میرفتن ازخنده .باخنده گفتم

    -خدایی حال میکنین من تکلاستونما.

    بچه ها بازم خندیدن.بعداینکه کلاس تموم شد دوباره به بابا زنگ زدم بهش گفتم امروزمیام .بابچه هام خداحافظیه اساسی کردم الانم تواتوبوسم منتها اینبار روصندلی های تک نشستم که ازاون وروره جادوها گیرم نیادکه باواشر طرف شه خودم ازفکرد خندیدم.

    باصدای زنگ گوشیم ازخواب بیدار شدم.هنزنرسیده بودیم ولی نزدک بودیم.

    -جانم

    بابا-سلام بابا کجایی؟

    -سلام نزدیکم بابا میرم سرخاک بعدش میام خونه

    -باشه بابا مراقب خودت باش خدافظ

    -چشم خدافظ

    گوشی روقطع کردم پنج دیقه بعدش رسیدیم ازماشین پیاده شدم مثل همیشه یه دسته گل وگلاب بایه جعبه خرما گرفتم وباآژانس خودمو رسوندم پیش مامانم.دلم براش یه ذره شده.نشستم سرخاکش همونطورکه خاکش روباگلاب میشستم باهاش حرفم میزدم

    -سلام مامانم خوبی قربونت بشم دلم برات یه ذره شده یه ذره.کاش بیای به خوابم.کاش ...پووووف

    گل هارووپرپرکرددم ودور اسم مادر یه قلب درست کردم بقیشم همونطوری ریختم روقبریه شاخش هم گذاشتم وسطشون یه عکس ازقبرگرفتم وگذاشتمش روصفحه گوشیم روخاک روبوسیدم وبلند شدم دوباره باآژانس برگشتم خونه.آیفون روفشار دادم

    بابا-بفرمایید

    درباز شد رفتم تو بابا اومده بود دم درورودی رفتم جلو خودمو انداختم توبغلش.

    -دلم برات یه ذره شده بود

    بابا-منم همینطور بابا

    خندیدم گفتم

    -حالا خوبه دوروز پیش همو دیدیما .
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بابام خندید رفتیم توخونه قبل ازهرکاری رفتم حموم یه بلیز آستین سه رب قرمز با شلوارش که ست بود روتنم کردم.رفتیم بیرون به بابا لبخند زدم که جوابمو بالبخند داد.رفتم توآشپزخونه چایی دم کرده بود دوتتا ریختم ورفتم نشستم کنارش

    بابا-دستت درد نکنه

    -نوش جان ....خوب چه خبرا؟

    -سلامتی خبری نیس راستی زنگ بزنم یگانشون شام بیان اینجا

    -باشه بزن.

    اومدم چاییم روبخورم دیدم قندون یادم رفته

    -من برم قندون بیارم

    داشتم میرفتم که بابام صدام زد برگشتم

    بابا-پات چی شده؟

    -پام؟

    یه نگاهی به پام انداختم خیلی بهتر شده بود یکم فقط درد میکرد خیلیم مشخص نبو باید دقت میکردی.بابا اومده بود جلوم خواست دولا شه پامو ببینه که نزاشتم

    -چیزی نیس بابا توکوه پام پیچ خورد الانم خوبه نگران نباشید

    بابا-ولی لنگ میزنی میخوای اگه درد داری بریم دکتریه عکسم بندازی

    -نه بابا جون عکس کیلوچنده من سالی یه بار نمیرم ازخودم عکس بگیرم اونوقت تومیگی برم ازپام بگیرم .چیزی نیس خوب شده الان

    -مطمئنی درد نداری؟

    -آره بشین الان میام

    بابا رفت منم رفتم توآشپزخونه چایمون روکه خوردیم حرف خاصی نبود به یگانم زنگ زدم واسه شام چندتابسته مرغم گذاشتم بیرون یخش باز شه.رفتم توپذیرایی بابا تلویزیون میدید افتادم رومبل سه نفره همونجا دراز کشیدم

    بابا-خسته ای برو بخواب بابا

    -نه منتظرم مرغا یخ باز شه یکم مرغ درست کنم میگم قرصاتوخوردی؟

    -آره بابا خوردم ساعت چنده؟

    به ساعت نگاه کردم

    -چهار

    بلند شد کتش روپوشید وگفت

    -یاسمین جان من میرم پیش آقا مرتضی باید بریم جایی توچیزی نمیخوای بیرون؟

    -نه بابا مراقب خودت باش

    -باشه بابا خدافظ

    -خدافظ

    بابا رفت .کانال تلویزیون روعوض کردم رفتم روپویا تام وجری نشون میداد عاشق برنامشم .دیدم این قسمتشو صدبار دیدم ولی بازم نگاه کردم خدایی این موشه عجب آدمیه ها خخخ آدم !چی گفتم......

    همه کارا روکرده بودم الاناس که هم یگانه بیاد هم .لباسام رو با یه سارفون سبز وشلوارمشکی عوض کردم یه چایی هم دم کردم .کدبانویی بودما خبر نداشتم.صدای زنگ اومد دیدم یگانس

    -بله

    یگانه-کوفت وبله نمیبینی مارو بزن درو

    -شما
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا