کوروش بدجور توی فکر بود؛از اول تااخر؛هیچی ازم نپرسید.حتی یه کلمه!بعداز چند دقیقه با تامل گفت:واقعا برات متاسفم؛تو خیلی سختی کشیدی.اخه اینهمه مصیبت برای یه دختر؛توخیلی خاصی!هرکس دیگه ای به جای توبود؛حتما جا میزد کم می اورد؛یا به فکر خودکشی می افتاد.تو خیلی قوی بودی؛من این شجاعت ودرایتت رو تحسین می کنم!
لبخندی زدم.حرفای کوروش عین واقعیت بود.یکم فکر کردم وگفتم:ممنون!
یهو از کنارش؛یه گیتارارود بالا؛روبه من؛با سرخوشی گفت:خب خب!گذشته ها گذشته؛حالا یه اهنگ میخوام برات با گیتار بخونم؛دوست داری که؟
سری تکون دادم.معلومه که دوست داشتم.من عاشق گیتارزدن بودم.گیتارش رو توی دستش گرفت؛با مهارت شروع به نواختن کرد.به غروب دریا خیره شد؛با صدای قشنگش؛شروع به خوندن کرد
دوست دارم نگات کنم؛تا که بی حال بشم
توازم دل ببری؛منم اغفال بشم
دوست دارم برای تو؛با همه فرق کنم
خودمو تویه چشات؛یه تنه غرق کنم
با تو باشم غم چیه؟با تو مرگم اسونه
اخه دیوونه میشم؛وقتی میگی دیوونه
دیوونه......اخ دیوونه..........
حال میده ناز کنی؛تا نوازشت کنم
بی خودی قهر کنی؛غرق خواهشت کنم
دل بدم به خنده هات؛سپر بلات بشم
الهی تصدقت؛الهی فدات بشم.......
مگه می تونم تورو؛با کسی عوض کنم؟
لعنتی صدام بزن؛هی بگو تا حظ کنم.
دیوونه....دیوونه.....اخ دیوونه.......
تو حصار بغلت؛زندگی به کاممه
همه چیت مال منه
سندش به ناممه
وقتی میخندی برام؛خونه افتابی میشه
گلدونا گل می کنن؛اسمون ابی میشه
گلهای نسترن رو؛بذار پشت پنجره
زل بزن تویه چشام؛تا دلم ضعف بره
دیوونه......دیوونه........
دیوونه........اخ دیوونه.........
کوروش نفس عمیقی کشید؛وبا لبخند به سمتم برگشت.بلند بلند شروع به دست زدن کردم.با ذوق گفتم:وای کوروش!خیلی عالی خوندی!صدات حرف نداره.چقدر خوب گیتار میزدی؛چه اهنگ قشنگی بود....
کوروش لبخند رضایتی اومد روی لبش؛با تواضع گفت:خواهش می کنم.خوشحالم که خوشت اومده.قابل تورونداشت سپیده جان!
وای خدایا!ذوق مرگ شدم من.یعنی این اهنگ ر وبرای من خونده؟الهی بگردم!واسه همین اینقدر به دلم نشست.....
رفتم داخل خونه.میخواستم با حنانه یکم صحبت کنم.نشسته بود؛ تلویزیون نگاه می کرد.رفتم کنارش نشستم؛با من من گفتم:حنانه میشه باهات حرف بزنم؟
حنانه به صفحه خیره بود؛وبی توجه گفت:چی گفتی؟درباره چی؟
یه ساعته حرف می زنم تازه میگه؛چی گفتی؟کنترل رو برداشتم؛تلویزیون رو خانوش کردم؛حنانه باحرص گفت:ا دارم نگاه می کنم ها!
سری تکون دادم وکلافه گفتم:حنانه میخوام درباره یه چیزی باهات حرف بزنم.
حنانه توی چشمام خیره شد وگفت:بگو ؛حرفت رو بگو.
یکم فکر کردم؛خوابم رو براش تعریف کردم.حنانه رفت توی فکر وگفت:خب تواون مرده رو نمی شناختی؟تا حالا ندیدیش؟
سری تکون دادم وگفتم:نه!همین منو ازار میده.میگفت باباتم ولی بابا ارشم نبود.
حنانه یکم فکر کرد؛وگفت:ولش کن.بهش فکر نکن؛حتما جات عوض شده خواب های پریشون دیدی.بی خیال!
سری تکون دادم وساکت شدم.حنانه باشیطنت گفت:حالا قضیه ای دیگه ای هم هست که بهم بگی؟
با تعجب پرسیدم:منظورت چیه؟
با خنده ابروهاش رو انداخت بالا وگفت:بین تو کوروش چه قضیه ایه؟
حرصی شدم.جوابش رو ندادم ورفتم توی اتاقم.قرار شد فردا صبح با بچه ها بریم جنگل.صبح از همه زودتر بلند شدم.رفتم طبقه بالا؛چندتا تقه به در اتاق حنانه زدم؛اما جوابی نشنیدم.
ای بابا!خودش برنامه ریزی کرده؛تا لنگ ظهرم میخواد بخوابه.حرصی پامو گذاشتم روی اولین پله.یهو یه صدایی از پشت سرم گفت:پخخخخخخ......
برگشتم ببینم کیه؟یهو پام لیز خورد؛تعادلم رواز دست دادم واز پله ها پرت شدم پایین!دقیقا روی پله اخر؛سرم خورد به گوشه پله؛افتادم محکم روی زمین.حالم خیلی بد بود؛صدای داد وبیداد کوروش؛جیغ وداد حنانه؛همه توی سرم اکو میشد.همه با نگرانی بالای سرم جمع شده بودند؛صدای کوروش رو نمی شنیدم؛فقط لباش رو میدیم که تکون می خوره.کم کم دیگه لباش رو هم نمی دیدم.سرم گیج می رفت؛دنیاجلوی چشام سیاه شد؛همه جا رو تاریکی مطلق گرفت.دیگه هیچی نفهمیدم......
کوروش
هر چی توی صورت سپیده زدم؛جوابم رو نداد.نبضش هم خیلی ضعیف میزد.اون رو سریع بغـ*ـل کردم.گذاشتمش توی ماشین.خیلی نگرانش بودم.حتی یه لحظه هم چشماش رو باز نکرد.از گوشه پیشونیش؛داشت خون می اومد.داشتم از ترس ونگرانی می مردم.رنگش مثه دیوار سفید شده بود.به محض اینکه یه بیمارستان دیدم؛زدم کنار.دوباره بغلش کردم.به سمت پرستارا رفتم؛با نگرانی گفتم:توروخدا یه کاری بکنید.زنم داره از دست میره.
گذاشتنش روی تخت؛بردنش سی سی یو.پشت روی صندلی ها نشستم.دیگه رمق واستادن نداشتم.مرد گنده؛فکر کنم فشارم افتاده بود.دستام از نگرانی می لرزید........
لبخندی زدم.حرفای کوروش عین واقعیت بود.یکم فکر کردم وگفتم:ممنون!
یهو از کنارش؛یه گیتارارود بالا؛روبه من؛با سرخوشی گفت:خب خب!گذشته ها گذشته؛حالا یه اهنگ میخوام برات با گیتار بخونم؛دوست داری که؟
سری تکون دادم.معلومه که دوست داشتم.من عاشق گیتارزدن بودم.گیتارش رو توی دستش گرفت؛با مهارت شروع به نواختن کرد.به غروب دریا خیره شد؛با صدای قشنگش؛شروع به خوندن کرد
دوست دارم نگات کنم؛تا که بی حال بشم
توازم دل ببری؛منم اغفال بشم
دوست دارم برای تو؛با همه فرق کنم
خودمو تویه چشات؛یه تنه غرق کنم
با تو باشم غم چیه؟با تو مرگم اسونه
اخه دیوونه میشم؛وقتی میگی دیوونه
دیوونه......اخ دیوونه..........
حال میده ناز کنی؛تا نوازشت کنم
بی خودی قهر کنی؛غرق خواهشت کنم
دل بدم به خنده هات؛سپر بلات بشم
الهی تصدقت؛الهی فدات بشم.......
مگه می تونم تورو؛با کسی عوض کنم؟
لعنتی صدام بزن؛هی بگو تا حظ کنم.
دیوونه....دیوونه.....اخ دیوونه.......
تو حصار بغلت؛زندگی به کاممه
همه چیت مال منه
سندش به ناممه
وقتی میخندی برام؛خونه افتابی میشه
گلدونا گل می کنن؛اسمون ابی میشه
گلهای نسترن رو؛بذار پشت پنجره
زل بزن تویه چشام؛تا دلم ضعف بره
دیوونه......دیوونه........
دیوونه........اخ دیوونه.........
کوروش نفس عمیقی کشید؛وبا لبخند به سمتم برگشت.بلند بلند شروع به دست زدن کردم.با ذوق گفتم:وای کوروش!خیلی عالی خوندی!صدات حرف نداره.چقدر خوب گیتار میزدی؛چه اهنگ قشنگی بود....
کوروش لبخند رضایتی اومد روی لبش؛با تواضع گفت:خواهش می کنم.خوشحالم که خوشت اومده.قابل تورونداشت سپیده جان!
وای خدایا!ذوق مرگ شدم من.یعنی این اهنگ ر وبرای من خونده؟الهی بگردم!واسه همین اینقدر به دلم نشست.....
رفتم داخل خونه.میخواستم با حنانه یکم صحبت کنم.نشسته بود؛ تلویزیون نگاه می کرد.رفتم کنارش نشستم؛با من من گفتم:حنانه میشه باهات حرف بزنم؟
حنانه به صفحه خیره بود؛وبی توجه گفت:چی گفتی؟درباره چی؟
یه ساعته حرف می زنم تازه میگه؛چی گفتی؟کنترل رو برداشتم؛تلویزیون رو خانوش کردم؛حنانه باحرص گفت:ا دارم نگاه می کنم ها!
سری تکون دادم وکلافه گفتم:حنانه میخوام درباره یه چیزی باهات حرف بزنم.
حنانه توی چشمام خیره شد وگفت:بگو ؛حرفت رو بگو.
یکم فکر کردم؛خوابم رو براش تعریف کردم.حنانه رفت توی فکر وگفت:خب تواون مرده رو نمی شناختی؟تا حالا ندیدیش؟
سری تکون دادم وگفتم:نه!همین منو ازار میده.میگفت باباتم ولی بابا ارشم نبود.
حنانه یکم فکر کرد؛وگفت:ولش کن.بهش فکر نکن؛حتما جات عوض شده خواب های پریشون دیدی.بی خیال!
سری تکون دادم وساکت شدم.حنانه باشیطنت گفت:حالا قضیه ای دیگه ای هم هست که بهم بگی؟
با تعجب پرسیدم:منظورت چیه؟
با خنده ابروهاش رو انداخت بالا وگفت:بین تو کوروش چه قضیه ایه؟
حرصی شدم.جوابش رو ندادم ورفتم توی اتاقم.قرار شد فردا صبح با بچه ها بریم جنگل.صبح از همه زودتر بلند شدم.رفتم طبقه بالا؛چندتا تقه به در اتاق حنانه زدم؛اما جوابی نشنیدم.
ای بابا!خودش برنامه ریزی کرده؛تا لنگ ظهرم میخواد بخوابه.حرصی پامو گذاشتم روی اولین پله.یهو یه صدایی از پشت سرم گفت:پخخخخخخ......
برگشتم ببینم کیه؟یهو پام لیز خورد؛تعادلم رواز دست دادم واز پله ها پرت شدم پایین!دقیقا روی پله اخر؛سرم خورد به گوشه پله؛افتادم محکم روی زمین.حالم خیلی بد بود؛صدای داد وبیداد کوروش؛جیغ وداد حنانه؛همه توی سرم اکو میشد.همه با نگرانی بالای سرم جمع شده بودند؛صدای کوروش رو نمی شنیدم؛فقط لباش رو میدیم که تکون می خوره.کم کم دیگه لباش رو هم نمی دیدم.سرم گیج می رفت؛دنیاجلوی چشام سیاه شد؛همه جا رو تاریکی مطلق گرفت.دیگه هیچی نفهمیدم......
کوروش
هر چی توی صورت سپیده زدم؛جوابم رو نداد.نبضش هم خیلی ضعیف میزد.اون رو سریع بغـ*ـل کردم.گذاشتمش توی ماشین.خیلی نگرانش بودم.حتی یه لحظه هم چشماش رو باز نکرد.از گوشه پیشونیش؛داشت خون می اومد.داشتم از ترس ونگرانی می مردم.رنگش مثه دیوار سفید شده بود.به محض اینکه یه بیمارستان دیدم؛زدم کنار.دوباره بغلش کردم.به سمت پرستارا رفتم؛با نگرانی گفتم:توروخدا یه کاری بکنید.زنم داره از دست میره.
گذاشتنش روی تخت؛بردنش سی سی یو.پشت روی صندلی ها نشستم.دیگه رمق واستادن نداشتم.مرد گنده؛فکر کنم فشارم افتاده بود.دستام از نگرانی می لرزید........
آخرین ویرایش توسط مدیر: