کامل شده رمان شب های رومانی | *Bella*کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون راجع به رمان چیه؟:)

  • عالی

  • خیلی خوب

  • خوب

  • متوسط

  • بد

  • خیالی بد

  • افتضاح


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

parmidanazari

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/10
ارسالی ها
307
امتیاز واکنش
4,689
امتیاز
451
محل سکونت
شیراز
[HIDE-THANKS]سوالی نگاهش می کنم و که با خنده به همان دختر که در حال خارج شدن از سالن است اشاره می کند؛می دانم که می خواهد حواسم را پرت کند تا شاید به مارگریتا فکری نکنم!پس مشت به بازویش می زنم و می گویم:غذاتو بخور!

بعد از صرف شام کارلو همه مان را به سمت اتاقی پر از وسایل عجیب می برد؛آن دختر جانسون را می آورد و به دست خاله می دهد؛بعد از کمی سکوت کارلو می گوید:تمام این جمع تصمیمشون رو گرفتن!ما همه خواستدار این هستیم که از این به بعد مقل یک انسان عادی روی این کره خاکی باشیم.

وسط حرفش می گویم:یعنی حتی خوناشام هم نباشیم؟!

ویلیام زودتر از کارلو جواب می دهد:نباشیم!

دنیرا می گوید:کارلو توی قهرمان بزرگی!میتونه با موندن در جایگاهت فوق العاده باشی!

کارلو لبخند محوی می زند و می گوید:نه من یه قهرمان بزرگ نیستم!حتی قهرمان هم نیستم!قهرمان اونه که بتونه در درجه اول جون خانوادشو نجات بده!و یه قهرمان بزرگ جون همه رو!من حتی نتونستم جون عزیزانم رو هم نجات بدم!

چشمانم پر می شود و به سمتش می روم؛دستم را روی شانه اش می گذارم و زمزمه می کنم:تو واسه ما قهرمانی!

آرام می خندد و به سمت کمدی میرود؛آن را کنار می زند؛پشتش دیواریست که نقاشی ای از زندگی انسان هاست!

زیر لب وردی را زمزمه می کند!بعد دستش یک دستش را به سمت من و دیگری را به سمت ویلیام؛ویلیام دستش را در دست کارلو می گذارد و همینطور من.

متقابلا من هم دست آدریان را می گیرم و آدریان دست پدردنیرا را،پدر دنیرا دست همسرش را،او هم دست دنیرا را!و از آن طرف هم ویلیام دست جاناتان را می گیرد و خاله هم یک دستش را در دست جاناتان می گذارد و با دیگر جانسون را نگه میدارد.

کارلو بازهم چیزهای را زمزمه می کند که در خلا ای نورانی فرو می رویم!درحدی که چشمانمان از شدت نور بسته می شود و پا به زندگی ای جدید می گذاریم!

***

(ده سال بعد!)

دوربین گوشی را تنظیم می کنم و آدریان و ویلیام آخرین توانشان را به کار می گیرند تا بلکه زرایی که می خواهد گریه کند بخندد و به دوربین خیره شود!

بالاخره رزا به دوربین نگاه می کند و قهقه ای شیرین می زند!اما تا می خواهم عکس را بگیرم دستش را بالا می برد و محکم در کیک کیتی روبه رویش فرو می آورد و تقریبا یک چهارمش را نابود می کند!

صدای غرغر و خنده جمع بلند می شود!ویلیام رویش را از رزایی که میرود تا یک سالش شود میگیرد و با غرغر می گوید:دخترت خیلی سرتقه مریدا!

لبخندی به چهنای صورتم تحویلش می دهم و کیک را از جلوی بچه های قد و نیم قدی که خودشان را روی مبل سه نفری جا داده اند بر می دارم؛اول از همه صدای گریه رزا بلند می شود که آدریان به سمتش می رود و تک دختر لوسش را در بغـ*ـل می گیرد!

من هم کیک را به آشپزخانه می برم و پشت سرم دنیرا می آید تا در تقسیم کیک کمکم کند!

قسمتی از کیک را که رزا خرابش کرده است را از کیک جدا می کنم و بقیه اش را بین تمام مهمان ها تقسیم می کنم.

خودم هم در حالی که دو ظرف کیک در دست دارم کنار آدریانی که رزا را در بغـ*ـل دارد می نشینم؛کیک را آدریان را روی دسته مبل در کنارش می گذارم که جانسون از بازی با بچه ها دست می کشد و به طرفمان می دود.

نگاهش را مظلوم می کند و روبه آدریان می گوید:بابایی!کیکت رو نمی خوری؟![/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    [HIDE-THANKS]بدون آنکه منتظر جواب آدریان بماند ظرف کیک را برمیدارد و تکه ای را در دهانش می برد که آدریان بهت می گوید:بچه می پوکی!منم کیک می خوام!

    جانسون ابرویی بالا می اندازد و جلوی آدریان تمام کیک را می خورد!

    در آخر ظرف خالی را به دست من می دهد،لپ رزا را می کشد و می گوید:آخر هم نذاشت عکس از بگیریم!بچه سرتق!

    رزا برای جانسون ذوق می کند و دستانش را دراز می کند تا به بغلش برود اما جانسون با شیطنت می خندد و به طرف بچه ها می دود...

    ***

    با خستگی خودم را روی مبل رها می کنم؛آدریان می گوید:پاشو رو تخت بخواب!

    تنها سرم را تکان می هم اما از جایم تکان نمی خورم و بلعکس همانجا پلک هایم را به هم می فشارم!

    جای خالی خیلی ها امشب در جشن حس می شد!مارگریتای عزیزم و خاله ای چند سال است در جمعمان نیست!

    به این ده سال فکر می کنم!بعد از آنکه پا به زندگی ای جدید گذاشتیم من هم مانند تمام دختران به دانشگاه رفتم و تحصیلاتم را در رشته حسابداری به اتمام رساندم!

    و بعد از آن کارلو اجازه داد تا من و آدریان بالاخره بعد از انتظار زیادی باهم ازدواج شرافتمندانه ای داشته باشیم.

    و درست سه سال بعد صاحب دختری بانمک که چهره اش درست مانند مادرم است شدیم و به همین خاطر اسمش را رزا گذاشتیم!نام مادرم!

    و اکنون پنج سال از زندگی مشترکمان می گذرد!

    جاناتان هم بر حسب علاقه و هوشش استاد یکی از معروف ترین دانشگاه های آمریکا شد و به همین خاطر در جشن حضور نداشت!

    کارلو و ویلیام هم،هردو در شرف ازدواج اند!

    با فکر به این سال ها باز لبخندی بر لبانم می نشیند و خداراشکر می کنم!شاید پایانمان آنقدر رویایی نبود و خیلی هارا از دست دادیم!اما بازهم می توان خوشبخت بود!

    پایان

    پارمیدا نظری

    1396/7/8[/HIDE-THANKS]
     

    parmidanazari

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/10
    ارسالی ها
    307
    امتیاز واکنش
    4,689
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    شیراز
    سخنی با خوانندگان
    این رمان بعد از انتظار زیاد من بالاخره به پایان رسید.
    و اولین فرزند کاغذیم متولد شد!
    مرسی از کسایی که این رمان رو خوندن؛لطفا نظراتتون رو بهم بگین و اینکه منتظر رمان جدیدم باشید؛قطعا رمان جدیدم پختگی های بیشتری خواهد داشت.
     

    - کـیـمـیا -

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/25
    ارسالی ها
    5,643
    امتیاز واکنش
    45,406
    امتیاز
    1,001
    محل سکونت
    بندر انزلی
    96227
     

    همراز 28

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/23
    ارسالی ها
    323
    امتیاز واکنش
    2,960
    امتیاز
    441
    سن
    22
    رمان به نظر من کوتاه بود و انتظار نداشتم به این زودی تموم شه .
    با تبریک و تشکر از نویسنده برای اتمام این رمان زیبا.
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا