- عضویت
- 2016/12/15
- ارسالی ها
- 46
- امتیاز واکنش
- 780
- امتیاز
- 231
سلام به همه اینم پست جدید....
رمان اسپرسو شیرین_ قسمت نوزدهم
[ آیرین ]
به دیوار زیرزمین تکیه داده بودم و تو فکر بودم که دره زیرزمین باز شد و یه مرد قد بلند و هیکلی اومد تو.به گمونم حامده!
حامد: آیرین خانوم بلندشین وقتشه!
من: باشه الان پا میشم.
به آرامی هر چه تمام تر دستمو گذاشتم روی زمین و پا شدم ساق پام هنوز درد میکرد.
گوشی حامد زنگ خورد.جواب داد و مشغول صحبت شد.
یکدفعه رو به من گفت
حامد: خانوم آقا میگن قرصتونو خوردین؟
واااای یادم رفت.البته حالم از حرفاش گرفته شده بود.با یه لحن قاطع گفتم
من: بهشون بگین نخیر!
گوشیو گرفت سمتمو گفت
حامد: بفرمایید خودتون باهاشون حرف بزنید.
گوشیو گرفتم و خواستم مخالفتم رو اعلام کنم که آرشام پیش دستی کرد و گفت
آرشام: آیرین قرصتو بخور بعد برو.
حالا واسه من دکتر شده،ول کنم نیست.
من: نمیخوام خوبم.
آرشام عصبی شد و با داد گفت
آرشام: آیرین عصبیم نکن کاریو که گفتم انجام بده!
با خونسردی و بی تفاوتی هرچه تمام تر گوشیو دادم به حامد و گفتم
من: بگیرین لطفا.
حامدم شروع کرد با آرشام حرف زدن و گزارش دادن.رئیس ذلیل بدبخت! میمردی بگی قرصشو خورده؟!
اومد جلوی من و گفت
حامد: خانوم،آقا فرمودن اگه به حرفاشون گوش ندادین به زور متوصل بشم!
قرص و بطری آب رو گرفته بود سمت من که به زور متوصل بشه!! تو غلط کردی به زور متوصل شی!! اون بی غیرتم غلط کرد فرمود!!
قرص و بطری آب رو از دستش گرفتم و گفتم
من: ای بابا چه زورگوئیه ها.
قرصو خوردم.حامد گفت
حامد: خب خانوم ته این راهرو در پشتیه که میرسه به حیاط.از همین طرف برین میرسین به جایی که آقا منتظرن.منم اینجارو جوری درست میکنم که انگار فرار کردین.
من: باشه فقط اگه نتونستم چی؟
با وجود مسکن و این چند ساعت خواب هنوزم ضعیف بودم.ساق پامم که به لطف آقا سیاوش از کار افتاده.اگه نگهبانا میدیدنم صد در صد هم من هم آرشام بدبخت میشدیم!!
حامد خیالمو راحت کرد چون گفت
حامد: میتونین.الان همه نگهبانا رفتن تمرین الا دو نفر که اون طرفن.
من: باشه پس من برم.
از در زیرزمین رفتم بیرون.بعدم راهرو رو رد کردم تا رسیدم به در پشتی.اگه ضعیف نبودم دو دیقه ای میرسیدم ولی هم حواسم به دور و برم بود هم این که درد ساق پام اذیتم میکرد.الهی بگم چی بشی سیاوش!!
بالاخره رسیدم تو حیاط.اواسط حیاط که رسیدم صدای آرشامو شنیدم.
آرشام: کجا با این عجله خانوم،بودیم در خدمتتون!
منم اعتنایی نکردم ولی یکدفعه هول شدم و خواستم قدمامو تندتر کنم که تا دوییدم کله پا شدم و دردم تشدید شد.
صدای قدمای آرشامم شنیدم که داشت بهم نزدیک میشد.داشتم پامو ماساژ میدادم و درد میکشیدم که آرشام آروم گفت
آرشام: چیکار میکنی؟ یواش تر بابا.
خدایی این سوالی بود که واسه خودمم پیش اومده بود! یکی بگه مجبور بودی بدویی تیمور لنگ!!!
آرشام: فقط تابلو نکن دوربین داره.
یکدفعه بلند داد زد.
آرشام: تو اینجا چه غلطی میکنی؟ چجوری فرار کردی؟
خودمونیما خوب میره تو حس! جواب اصلی سوال دومشم همون جوری که خودتون فرمودین!!! ولی منم داد زدم و گفتم
من: دوس داشتم فرار کنم.
بعدم آروم از جام بلند شدم که دستمو گرفت وکشید و رفت طرف ساختمون.
آرشام: پس از شانس بدت به من برخوردی نه؟!
با زور و تلاش و تقلای زیاد سعی در آزاد کردن خودم داشتم ولی نشد.سفت دستمو گرفته بود و ولم نمیکرد!!!
من: ولم کن عوضی!
یهو منو عین گونی سیب زمینی انداخت رو کولش!!!!!
آرشام نکن اینجوری یه دفعه حالم بد میشه مراعات لباسای تورو نمیکنما،گفته باشم!
آرشام: انقدر وول نخور وگرنه مجبور میشم یه جور دیگه باهات برخورد کنم.
حتما هم با کتک!!! داشتیم آقا آرشام؟! چه بهشم چسبیده که بازم میخواد بزنه،دلخور شدم و محکم میزدم به کتفش!
من: ولم کن بزارم زمین.
آرشام: خفه شو و انقدر تکون نخور!
سرگیجه شدید گرفته بودم و حالمم داشت بد میشد.وقتی رسیدیم توی خونه یکدفعه آرشام چنان دادی زد که فکر کنم کم شنوا شدم!
آرشام: سیاوش...سیاوش
منم کم نیاوردم و کنار گوشش جیغ زدم
من: بذارم زمیییییییییییییییین!!!
صدای سیاوش اومد که گفت
سیاوش: چیشده؟ چرا داد میزنی؟
آرشامم با حرص و عصبانیت گفت
آرشام: این بود مراقب بودنتون؟! این جوجه که داشت فرار میکرد!
چی شنیدم؟ این به من گفت جوجه؟ جوجه خودتی،غول بیابونی وحشی!! بذار از اینجا بریم یه حالی ازت بگیرم!
سیاوش با تعجب گفت
سیاوش: مگه میشه؟ غیر ممکنه...
آرشام: حالا که شده،اگه من تو حیاط نبودم که این الان فرار کرده بود!
خیلی ناگهانی بعد از حرفش منو پرت کرد رو مبل.درد پام بدتر شد،عجب گیری کردیما!!!!
دیگه نتونستم تحمل کنم و آخم دراومد
من: آخ....
خواستم پاشم که دست آرشام نشست رو شونم و آنچنان فشاری داد که فکر بلند شدنو برای سالیانی دراز از ذهن خود دور کردم!!!
آرشام رو به سیاوش گفت
آرشام: من اینو از اینجا میبرم،فکر میکردم از پسش برمیای ولی مثل اینکه نمیشه.
سیاوشم داد و بیداد راه انداخت
سیاوش: یعنی چی آرشام؟ ما که هیچی ازش بدست نیاوردیم!
آرشامم خیلی ریلکس گفت
آرشام: به خودم مربوطه!
با اخم و جدیت زل زد به من و گفت
آرشام: پاشو بریم.
خواستم پاشم که دوباره دستمو کشید و با یه حرکت از جا بلندم کرد.زور که نیست به آرنولد گفته داداش تو برو با بچه های محل گل کوچیک بزن به بدن،من خودم جات وایمیستم!!
من: آی بابا ولم کن دستم داغون شد.
آرشام با تحکم گفت
آرشام: خفه شو راه بیا.
رفتیم بیرون و سیاوشم هنوز داشت داد و هوار میکرد.این عوضی فرصت طلب میخواست من بهش خدمات بدم.کفتار پیر!!!!
با سرعتی که آرشام داشت احتمال زمین خوردنم زیاد بود،چون زورم بهش نمیرسید که دستمو آزاد کنم فقط حواسمو جمع کرده بودم که زمین نخورم.
بین خودمون بمونه هر از گاهیم غر میزدم.
من: آروم تر حداقل،الان کنده میشه.
آرشامم آروم جواب داد.
آرشام: کوفت بچه انقدر چرت و پرت نگو خندم میگیره.
من دارم واقعیتو میگم بهش،نمایش کمدی که اجرا نمیکنم!! خندم میگیره چیه؟
بعد آرشام دوباره داد زد.
آرشام: ببر صداتو رو اعصابمه!
خیلی دلخور شدم،دیگه داشت زیادی تو نقشش فرو میرفت.که صدای من رو اعصابه؟!
فقط از اینجا بریم بیرون،من میدونم و تو آرشام!
با داد گفتم
من: نمیخوام!
بعدشم جوری که دلخوریمو نشون بدم گفتم
من: خوشت اومده هی کوفت کوفت کنیا.
وقتی رسیدیم به ماشین در ماشینو باز کرد و منو انداخت روی صندلی بغـ*ـل راننده و خودشم سوار شد و گفت
آرشام: خب یه داد و هواری بکن،انقدر مطیع نباش.
منم با یه جیغ ماوراء بنفش هر چی ته دلم بود گفتم
من: عوضی،کثافت،آشغال،روانی،وحشی میخوام برم.
آرشام چپ چپ نگام کرد و گفت
آرشام: رو دلت مونده بود نه؟!
من: اوهوم!
آرشام: کاملا مشخصه!!!
استارت زد و با سرعت زیاد شروع به رانندگی کرد.
منم سوالاتی که برام ایجاد شده بود و شروع کردم به پرسیدن.
من: کجا میریم حالا؟
خیلی شیک گفت
آرشام: هتل! راستی یادم باشه به بابات زنگ بزنم!
بعدشم گوشیشو دستش گرفت که به یکی زنگ بزنه.فهمیدم به حامد ذلیله زنگ زده!!
آرشام: الو...حامد....نصف بچه هارو جمع کن هتل...نصف دیگرو هم بفرست ویلای لواسون...آره آره...بیا بهت میگم.
منم با تعحب بعد از اینکه قطع کرد گفتم
من: چی؟ اونام بیان؟ راستی بابام برای چی؟
آرشام خیلی خونسرد گفت
آرشام: آره بیان دیگه! بابات واسه اینکه بدونم باید با دخترش چیکار کنم.زنده بمونه یا...
برگشت سمتمو چشمک زد.پرروووووو!!!!!
عصبانی شدم و گفتم
من: یا؟؟؟؟ مردی منو بکش ببین چیکارت میکنم!!!
یکی نیست بگه تهدید بیخود نکن،این همه کاری از دستش برمیاد ولی حرصم گرفته با این کاراش،کاری جز اعتراض و داد و هوارم از دستم برنمیاد.فقط حالم خوب بشه،زندت نمیزارم آرشام.دلمم نمیاد بدبختی!!!
خندید و گفت
آرشام: قاعدتا وقتی بمیری کاری نمیتونی بکنی!!
پس جدی گرفته،باشه باشه،با حرص گفتم
من: پس میخوای بکشی!! باشه،باشه.امیدوارم دستگیر بشی!!
باز خندید! عه عه عه نگاش کن! غش کرد!! آرشام میکشمت!
آرشام: باشه!!!
بعدم ماشینو نگه داشت.وا؟! اینجا کجاست؟ بعدم روشو کرد سمت من و یه بطری آب دستش بود.
آرشام: بیا بگیر،صورتتو بشور.
آخ اصلا یادم به صورت داغونم نبود.اوه اوه حامدم منو دیده.کیفمو از روی صندلی عقب برداشتم و از توش یه دستمال مرطوب برداشتم.
با آب خالی که پاک نمیشه آرشام نابغه اگه میشد تا الان روحت پشت فرمون نشسته بود!!!
از ماشین پیاده شدم و رفتم نشستم روی سنگ جدول و شروع کردم به پاک کردم هنر خودم!! الانم اگه دم هتل حامد منو ببینه چقدر بهم بخنده! آبروم رفت!!!
کارم که تموم شد دستمال و بطری خالی آب رو انداختم تو سطل زباله کنار جدول و رفتم سوار شدم.
برای اینکه اذیتش کنم زبون درازی کردم و گفتم
من: خوبه؟
آرشام: عالیه،خب اول بریم یه چیزی بخوریم بعد بریم هتل یا بریم هتل همونجا ناهار بخوریم؟!
وااااای آرشام خوب شد گفتی.چقدر خوبه که به نکات ظریف پیش رو توجه میکنی!!! حالا که نظرخواهی کرد منم نظرمو گفتم
من: بریم هتل من دیگه نا ندارم.
آرشام: اوکی بریم.
و راه افتاد.چه مطیع شده!! آخی!! نه نباید همین الان دلم به رحم بیاد زوده! هنوز انتقامای اون چند وقته رو نگرفتم،من عقب نمیکشم! خب نکش!! به تو چه وجدان فوضول!!!
بازم بحثو کش دادم،گفتم عقب نمیکشم حالام ببینین!!
من: که تو میخوای منو بکشی،ها؟؟!!
یه پوزخند زد و گفت
آرشام: آره مشکلی داری؟!
نه مثه اینکه این دو روز بهش ساخته با بغض گفتم
من: چقدرم دلت میخواد!
بعدم سرمو انداختم پایین.نامرد بچه یتیم گیر آورده!!
یهو با یه لحن عصبی گفت
آرشام: اگه دلم میخواست الان اینجا نبودی،تو سردخونه بودی خب! پس چرت نگو خواهشا!!!
چقدرم راحت میگه.خیلی دلخور شدم خدایی حقم این نیست.گریم گرفت ولی همون دو تا قطره اشکی هم که ریختمو پاک کردم.
فعلا باهاش حرف نزنم بهتره.بدتر وقتی جوابشو بدی پرروتر میشه.باشه آقا آرشام نوبت منم میرسه.
از پنجره بیرونو نگاه کردم تا برسیم که فهمیدم ایستاد.خدا از این به بعد ماجرارو به خیر بگذرونه!!!!
ادامه دارد...
رمان اسپرسو شیرین_ قسمت نوزدهم
[ آیرین ]
به دیوار زیرزمین تکیه داده بودم و تو فکر بودم که دره زیرزمین باز شد و یه مرد قد بلند و هیکلی اومد تو.به گمونم حامده!
حامد: آیرین خانوم بلندشین وقتشه!
من: باشه الان پا میشم.
به آرامی هر چه تمام تر دستمو گذاشتم روی زمین و پا شدم ساق پام هنوز درد میکرد.
گوشی حامد زنگ خورد.جواب داد و مشغول صحبت شد.
یکدفعه رو به من گفت
حامد: خانوم آقا میگن قرصتونو خوردین؟
واااای یادم رفت.البته حالم از حرفاش گرفته شده بود.با یه لحن قاطع گفتم
من: بهشون بگین نخیر!
گوشیو گرفت سمتمو گفت
حامد: بفرمایید خودتون باهاشون حرف بزنید.
گوشیو گرفتم و خواستم مخالفتم رو اعلام کنم که آرشام پیش دستی کرد و گفت
آرشام: آیرین قرصتو بخور بعد برو.
حالا واسه من دکتر شده،ول کنم نیست.
من: نمیخوام خوبم.
آرشام عصبی شد و با داد گفت
آرشام: آیرین عصبیم نکن کاریو که گفتم انجام بده!
با خونسردی و بی تفاوتی هرچه تمام تر گوشیو دادم به حامد و گفتم
من: بگیرین لطفا.
حامدم شروع کرد با آرشام حرف زدن و گزارش دادن.رئیس ذلیل بدبخت! میمردی بگی قرصشو خورده؟!
اومد جلوی من و گفت
حامد: خانوم،آقا فرمودن اگه به حرفاشون گوش ندادین به زور متوصل بشم!
قرص و بطری آب رو گرفته بود سمت من که به زور متوصل بشه!! تو غلط کردی به زور متوصل شی!! اون بی غیرتم غلط کرد فرمود!!
قرص و بطری آب رو از دستش گرفتم و گفتم
من: ای بابا چه زورگوئیه ها.
قرصو خوردم.حامد گفت
حامد: خب خانوم ته این راهرو در پشتیه که میرسه به حیاط.از همین طرف برین میرسین به جایی که آقا منتظرن.منم اینجارو جوری درست میکنم که انگار فرار کردین.
من: باشه فقط اگه نتونستم چی؟
با وجود مسکن و این چند ساعت خواب هنوزم ضعیف بودم.ساق پامم که به لطف آقا سیاوش از کار افتاده.اگه نگهبانا میدیدنم صد در صد هم من هم آرشام بدبخت میشدیم!!
حامد خیالمو راحت کرد چون گفت
حامد: میتونین.الان همه نگهبانا رفتن تمرین الا دو نفر که اون طرفن.
من: باشه پس من برم.
از در زیرزمین رفتم بیرون.بعدم راهرو رو رد کردم تا رسیدم به در پشتی.اگه ضعیف نبودم دو دیقه ای میرسیدم ولی هم حواسم به دور و برم بود هم این که درد ساق پام اذیتم میکرد.الهی بگم چی بشی سیاوش!!
بالاخره رسیدم تو حیاط.اواسط حیاط که رسیدم صدای آرشامو شنیدم.
آرشام: کجا با این عجله خانوم،بودیم در خدمتتون!
منم اعتنایی نکردم ولی یکدفعه هول شدم و خواستم قدمامو تندتر کنم که تا دوییدم کله پا شدم و دردم تشدید شد.
صدای قدمای آرشامم شنیدم که داشت بهم نزدیک میشد.داشتم پامو ماساژ میدادم و درد میکشیدم که آرشام آروم گفت
آرشام: چیکار میکنی؟ یواش تر بابا.
خدایی این سوالی بود که واسه خودمم پیش اومده بود! یکی بگه مجبور بودی بدویی تیمور لنگ!!!
آرشام: فقط تابلو نکن دوربین داره.
یکدفعه بلند داد زد.
آرشام: تو اینجا چه غلطی میکنی؟ چجوری فرار کردی؟
خودمونیما خوب میره تو حس! جواب اصلی سوال دومشم همون جوری که خودتون فرمودین!!! ولی منم داد زدم و گفتم
من: دوس داشتم فرار کنم.
بعدم آروم از جام بلند شدم که دستمو گرفت وکشید و رفت طرف ساختمون.
آرشام: پس از شانس بدت به من برخوردی نه؟!
با زور و تلاش و تقلای زیاد سعی در آزاد کردن خودم داشتم ولی نشد.سفت دستمو گرفته بود و ولم نمیکرد!!!
من: ولم کن عوضی!
یهو منو عین گونی سیب زمینی انداخت رو کولش!!!!!
آرشام نکن اینجوری یه دفعه حالم بد میشه مراعات لباسای تورو نمیکنما،گفته باشم!
آرشام: انقدر وول نخور وگرنه مجبور میشم یه جور دیگه باهات برخورد کنم.
حتما هم با کتک!!! داشتیم آقا آرشام؟! چه بهشم چسبیده که بازم میخواد بزنه،دلخور شدم و محکم میزدم به کتفش!
من: ولم کن بزارم زمین.
آرشام: خفه شو و انقدر تکون نخور!
سرگیجه شدید گرفته بودم و حالمم داشت بد میشد.وقتی رسیدیم توی خونه یکدفعه آرشام چنان دادی زد که فکر کنم کم شنوا شدم!
آرشام: سیاوش...سیاوش
منم کم نیاوردم و کنار گوشش جیغ زدم
من: بذارم زمیییییییییییییییین!!!
صدای سیاوش اومد که گفت
سیاوش: چیشده؟ چرا داد میزنی؟
آرشامم با حرص و عصبانیت گفت
آرشام: این بود مراقب بودنتون؟! این جوجه که داشت فرار میکرد!
چی شنیدم؟ این به من گفت جوجه؟ جوجه خودتی،غول بیابونی وحشی!! بذار از اینجا بریم یه حالی ازت بگیرم!
سیاوش با تعجب گفت
سیاوش: مگه میشه؟ غیر ممکنه...
آرشام: حالا که شده،اگه من تو حیاط نبودم که این الان فرار کرده بود!
خیلی ناگهانی بعد از حرفش منو پرت کرد رو مبل.درد پام بدتر شد،عجب گیری کردیما!!!!
دیگه نتونستم تحمل کنم و آخم دراومد
من: آخ....
خواستم پاشم که دست آرشام نشست رو شونم و آنچنان فشاری داد که فکر بلند شدنو برای سالیانی دراز از ذهن خود دور کردم!!!
آرشام رو به سیاوش گفت
آرشام: من اینو از اینجا میبرم،فکر میکردم از پسش برمیای ولی مثل اینکه نمیشه.
سیاوشم داد و بیداد راه انداخت
سیاوش: یعنی چی آرشام؟ ما که هیچی ازش بدست نیاوردیم!
آرشامم خیلی ریلکس گفت
آرشام: به خودم مربوطه!
با اخم و جدیت زل زد به من و گفت
آرشام: پاشو بریم.
خواستم پاشم که دوباره دستمو کشید و با یه حرکت از جا بلندم کرد.زور که نیست به آرنولد گفته داداش تو برو با بچه های محل گل کوچیک بزن به بدن،من خودم جات وایمیستم!!
من: آی بابا ولم کن دستم داغون شد.
آرشام با تحکم گفت
آرشام: خفه شو راه بیا.
رفتیم بیرون و سیاوشم هنوز داشت داد و هوار میکرد.این عوضی فرصت طلب میخواست من بهش خدمات بدم.کفتار پیر!!!!
با سرعتی که آرشام داشت احتمال زمین خوردنم زیاد بود،چون زورم بهش نمیرسید که دستمو آزاد کنم فقط حواسمو جمع کرده بودم که زمین نخورم.
بین خودمون بمونه هر از گاهیم غر میزدم.
من: آروم تر حداقل،الان کنده میشه.
آرشامم آروم جواب داد.
آرشام: کوفت بچه انقدر چرت و پرت نگو خندم میگیره.
من دارم واقعیتو میگم بهش،نمایش کمدی که اجرا نمیکنم!! خندم میگیره چیه؟
بعد آرشام دوباره داد زد.
آرشام: ببر صداتو رو اعصابمه!
خیلی دلخور شدم،دیگه داشت زیادی تو نقشش فرو میرفت.که صدای من رو اعصابه؟!
فقط از اینجا بریم بیرون،من میدونم و تو آرشام!
با داد گفتم
من: نمیخوام!
بعدشم جوری که دلخوریمو نشون بدم گفتم
من: خوشت اومده هی کوفت کوفت کنیا.
وقتی رسیدیم به ماشین در ماشینو باز کرد و منو انداخت روی صندلی بغـ*ـل راننده و خودشم سوار شد و گفت
آرشام: خب یه داد و هواری بکن،انقدر مطیع نباش.
منم با یه جیغ ماوراء بنفش هر چی ته دلم بود گفتم
من: عوضی،کثافت،آشغال،روانی،وحشی میخوام برم.
آرشام چپ چپ نگام کرد و گفت
آرشام: رو دلت مونده بود نه؟!
من: اوهوم!
آرشام: کاملا مشخصه!!!
استارت زد و با سرعت زیاد شروع به رانندگی کرد.
منم سوالاتی که برام ایجاد شده بود و شروع کردم به پرسیدن.
من: کجا میریم حالا؟
خیلی شیک گفت
آرشام: هتل! راستی یادم باشه به بابات زنگ بزنم!
بعدشم گوشیشو دستش گرفت که به یکی زنگ بزنه.فهمیدم به حامد ذلیله زنگ زده!!
آرشام: الو...حامد....نصف بچه هارو جمع کن هتل...نصف دیگرو هم بفرست ویلای لواسون...آره آره...بیا بهت میگم.
منم با تعحب بعد از اینکه قطع کرد گفتم
من: چی؟ اونام بیان؟ راستی بابام برای چی؟
آرشام خیلی خونسرد گفت
آرشام: آره بیان دیگه! بابات واسه اینکه بدونم باید با دخترش چیکار کنم.زنده بمونه یا...
برگشت سمتمو چشمک زد.پرروووووو!!!!!
عصبانی شدم و گفتم
من: یا؟؟؟؟ مردی منو بکش ببین چیکارت میکنم!!!
یکی نیست بگه تهدید بیخود نکن،این همه کاری از دستش برمیاد ولی حرصم گرفته با این کاراش،کاری جز اعتراض و داد و هوارم از دستم برنمیاد.فقط حالم خوب بشه،زندت نمیزارم آرشام.دلمم نمیاد بدبختی!!!
خندید و گفت
آرشام: قاعدتا وقتی بمیری کاری نمیتونی بکنی!!
پس جدی گرفته،باشه باشه،با حرص گفتم
من: پس میخوای بکشی!! باشه،باشه.امیدوارم دستگیر بشی!!
باز خندید! عه عه عه نگاش کن! غش کرد!! آرشام میکشمت!
آرشام: باشه!!!
بعدم ماشینو نگه داشت.وا؟! اینجا کجاست؟ بعدم روشو کرد سمت من و یه بطری آب دستش بود.
آرشام: بیا بگیر،صورتتو بشور.
آخ اصلا یادم به صورت داغونم نبود.اوه اوه حامدم منو دیده.کیفمو از روی صندلی عقب برداشتم و از توش یه دستمال مرطوب برداشتم.
با آب خالی که پاک نمیشه آرشام نابغه اگه میشد تا الان روحت پشت فرمون نشسته بود!!!
از ماشین پیاده شدم و رفتم نشستم روی سنگ جدول و شروع کردم به پاک کردم هنر خودم!! الانم اگه دم هتل حامد منو ببینه چقدر بهم بخنده! آبروم رفت!!!
کارم که تموم شد دستمال و بطری خالی آب رو انداختم تو سطل زباله کنار جدول و رفتم سوار شدم.
برای اینکه اذیتش کنم زبون درازی کردم و گفتم
من: خوبه؟
آرشام: عالیه،خب اول بریم یه چیزی بخوریم بعد بریم هتل یا بریم هتل همونجا ناهار بخوریم؟!
وااااای آرشام خوب شد گفتی.چقدر خوبه که به نکات ظریف پیش رو توجه میکنی!!! حالا که نظرخواهی کرد منم نظرمو گفتم
من: بریم هتل من دیگه نا ندارم.
آرشام: اوکی بریم.
و راه افتاد.چه مطیع شده!! آخی!! نه نباید همین الان دلم به رحم بیاد زوده! هنوز انتقامای اون چند وقته رو نگرفتم،من عقب نمیکشم! خب نکش!! به تو چه وجدان فوضول!!!
بازم بحثو کش دادم،گفتم عقب نمیکشم حالام ببینین!!
من: که تو میخوای منو بکشی،ها؟؟!!
یه پوزخند زد و گفت
آرشام: آره مشکلی داری؟!
نه مثه اینکه این دو روز بهش ساخته با بغض گفتم
من: چقدرم دلت میخواد!
بعدم سرمو انداختم پایین.نامرد بچه یتیم گیر آورده!!
یهو با یه لحن عصبی گفت
آرشام: اگه دلم میخواست الان اینجا نبودی،تو سردخونه بودی خب! پس چرت نگو خواهشا!!!
چقدرم راحت میگه.خیلی دلخور شدم خدایی حقم این نیست.گریم گرفت ولی همون دو تا قطره اشکی هم که ریختمو پاک کردم.
فعلا باهاش حرف نزنم بهتره.بدتر وقتی جوابشو بدی پرروتر میشه.باشه آقا آرشام نوبت منم میرسه.
از پنجره بیرونو نگاه کردم تا برسیم که فهمیدم ایستاد.خدا از این به بعد ماجرارو به خیر بگذرونه!!!!
ادامه دارد...
سایت دانلود رمان نگاه دانلود