کامل شده رمان قضاوت |shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghayegh.sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/02
ارسالی ها
110
امتیاز واکنش
1,646
امتیاز
336
محل سکونت
تهران
#پارت_چهل_سومـــــــــــــــ
انقدر گریه کردم که چشام جاییو نمیدید.
اخه چرا؛چرا این اتفاق باید برای عزیزترین کسم بیوفته.
یهو ینفر بغلم کرد نگاه کردم دیدم ارتینه؛
تو بغلش زار زدم ارتین فقط سوکت کرده بود حرفی نمیزد.
وقتی دید گریه هام تموم شده ساکت شدم،صدام کرد.
ارتین:مسـ*ـتانه؟؟؟
ارتین:چیشده مسـ*ـتانه چرا انقدر گریه میکنی چی باعث ناراحتیت شده؟؟
از بغلش اومدم بیرون،
نشستم لبه سنگ که اونم نشست بغلم،
-از کجا فهمیدی من اینجام؟؟
ارتین:اوا و پری بهم گفتن؛ نمیخوای بگی موضوع گردنبندو این گریه ها چیه ؟؟؟
ایندفعه دلم میخواست بعد چندسال سفره دلمو باز کنم اونم واسه یه پسر ؛
(هـــــــه)
ارتین که سکوت منو دید گفت :
پری و اوا هم میخواستن بیان ولی گفتم اگه اوناهم الان بیان قراره بازم حتما سه تاتون گریه کنید.
منم نزاشتم بیان گفتم خودم میام دنبالت، تا ببینم چیشده.
به قیافم که نگاه کرد گفت:قول میدم وسط حرفت نپرم.
یه لبخند کم جون زدم و شروع کردم به گفتن حرفایی که بعد این همه مدت تودلم سنگینی کرده بود
#پارت_چهل_چهارمـــــــــــــــــــ
-ما چهارتا دخترای شیطونو بلا یی بودیم که از دیوار راست بالا میرفتیم.
انقدر مغرور بودیم که تو راه مدرسه کسی حق نداشت بیاد جلو.
انقدر پسرارو ضایع کرده بودیم که هیچکدومشون طرفمون نمیومدن.
ولی ی پسر بود که خیلی پاپیچه دوستم بود نفره چهارم.
نفس؛ اره نفر چهارم نفس بود که اکیپمونو کامل میکرد.
اون پسرم اسمش کامران بود.
پسره خوشگلی بود نفسو کامران خیلی دعوا میکردن که بعد یه مدت فهمیدم کامران به نفس ابراز علاقه کرده.
دیدم نفسم همچین بی میل نیست که قبول کرد رفیق بشن اون موقع ۱۶سالمون بود یعنی دوم دبیرستان
نفسو کامران عاشقه هم شده بودن ولی امان ازاون روز نحس؛
از اولشم بد شروع شد نفس بهم گفته بود که پسر عموش از خارج اومده که بیاد خواستگاریه نفس
نفسم گفته بود جوابه رد داده ولی پسرعموش بیخیال نشده بود؛
اومد دمه مدرسمون دوسال از رفاقت نفسو کامران گذشته بود اونروزم از شانسه گندمون کامرانم اومد دمه مدرسه.
وقتی نفسو با پسرعموش تو ماشین دید قاطی کرد ادمه خونسردی بود فقط به نفس گفت خوب شد تموم کردنش از طرف توشد چون منم ینفردیگرو دوست داشتنم.
میترسیدم که عذاب وژدان بگیرم.
نفس گریه میکردو میگفت که سؤء تفاهم شده داری زود قضاوت میکنی.
انقدر گریه کرد که از هوش رفت با کمک پسرعمویه عوضیش بردیمش بیمارستان.
به مامانشم زنگ زدم یه جوردیگه ماجراروپیچوندم بهش گفتم فردای اون روز..........
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهل_پنجمـــــــــــــــــــ
    فردای اون روز با اوا و پری رفتیم با کامران صحبت کردیم راضی نشد.
    فقط اون چیزیو که با چشش دیده بود قبول میکرد.
    نفس به پسرعموش گفت بره بگه به کامران که اون عوضی قبول نکرد.
    خوده نفسم رفت با کامران حرف زد اون اصلا قبول نکرد.
    هه پسره بیشور نفسمو یه هفته ای ازم گرفت.
    اون روز گفتم برم حالشو عوض کنم بیارمش اینجا روحیش عوض شه.
    ولی بدتر شد وقتی اومدیم اینجا منم پابه پاش گریه کردم انقدر اشک ریختیم که چشامون پف کرده بود.
    اون روز هم اوا هم پری مهمون داشتن.
    فقط من رفتم.
    نفس وقتی دید من خیلی ناراحتم یه گردنبند با ارامbffبرام گرفت منم برای اون گرفتم انداختیم گردنه هم.
    ازش خواهش کردم که فراموش کنه کامرانو نفس میگفت تمامه زندگیم کامران بود.
    اون شب وقتی رسیدیم خونه ازم یه جور خاصی خدافظی کرد.
    صب وقتی از خواب بلند شدم تلفن زنگ زد، نفس بود؛ سابقه نداشت صب به این زودی بهم زنگ بزنه!
    جواب دادم تمامه حرفاشو گفت؛
    گفت، الان تو وانه خون داره ازش میره تا اینو،شنیدم حاضرشدم تو کوچه ها خواهشش میکردم.
    دستشو سفت بگیره تا خون زیادی نره .
    وقتی رفتم خونشون سریع رفتم حموم با صحنه ایی که دیدم زندگی اوار شد رو سرم.
    نفس دوستم با لباس سفید غرقه خون زندگیشو به پایان داده بود بعد مراسم تشیع جنازش بچه هارو مجبورکردم که بریم خونه کامران.
    از صدقه سریه نفس خونشونو بلد بودم پسره مستقلی بود خونه خودش داشت.
    وقتی اومد انقدر لاغر شده بود بیا و ببین.
    یه چک خابوندم زیر گوششو بهش گفتم تف به اون غیرتت تف به اون دوس داشتنت.
    امروز نفسم، دوستم، خواهرم از زندگیمون پر کشید فقط بخاطره قضاوت سریع تو که نخواستی به حرفاش گوش بدی فقط اون هفت خطه عوضیو دیدی برای اولین بار اشکه یه مردو دیدم.
    شکستنه یه مردو دیدم، روز بعدش کامران اومد طرف مدرسه وقتی دیدمش ۲۰سال پیر شده بود گفت برای همیشه داره میره خارج، بعدا فهمیدم که اونجا سکته کرده اگه اون قضاوت نبود الان خوشبخت در کنار هم بودن.
    بعد اون از همه جنس مذکر متنفرشدم شدم ی دختره مغرور دل سنگ شدم، سنگ خالص که فقط شوخیو خنده داره.
    این گردنبندم تاخر عمرم پیشمه.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهل_ششمـــــــــــــــــ
    پری و اوا هرکاری کردن که من به حاله قبل برگردم نشد؛ ولی شدم همینی که الان جلوته.
    ارتین:واقعا متاسفم بخاطره دوستت.
    -دیگه با تاسف نمیشه نفسمو برگردوند، خیرو بهره نبینه پسرعموش که زندگیه دوتا ادمو جهنم کرد ایشالله اون دنیا بهم برسن.
    ارتین:مسـ*ـتانه هنوزم از پسرا بدت میاد؟ هنوزم همون دیدو داری بهشون؟؟؟
    -اره بدم میاد ولی تازگی فهمیدم توشون مَردم پیدا میشه؛ که بهش تکیه کرد ولی هنوز نمیتونم بهشون اعتماد کنم، هروقت میبینم یه دختر داره به یه پسر اعتماد میکنه انگار دارم اعتماد یه دختره به یه گرگ و میبینم.
    .یه خنده کردمو گفتم :این پسره همسایه نیگاه چه کاری کردا با روزمون.
    ارتین انگار تازه یادش اومده بود اخماشو کشیدتوهم.
    ارتین:مسـ*ـتانه از این به بعد خودم میام دنبالت اصلا کلا باهم میریمو میام .
    از پیشنهادش تعجب کردم ولی خودمم خسته شده بودم
    بخاطره همین گفتم :باشه
    هر کدوم سوار ماشینه خودمون شدیم رفتیم سمته خونه هامون.
    رفتم خونه همون شب اوا با پری با پسرا اومدن.
    از اون شب دیگه تنها نبودم.
    . با اوا و پری رفتیم تو اتاقه من
    تا تختو دیدیم مث مغولا هجوم بردیم طرفش هرکدوم متکارو از زیره سره اون یکی برمیداشت،
    پتورو میکشیدیم.
    اخرش کفری شدم:
    -اه اصلا میکپیم زمین!!!
    صب با تکون های شدید ینفر از خواب بیدار شدم.
    اوا:کصافت بیشور تو هنوز این جفتک پرونیاتو ترک نکردی صب بخاطره اینکه دستت تو چشم بود بیدار شدم.
    پری هم از اونور گفت:منم بخاطره اینکه پاشون رو شکمم بود؛ بیدارشدم اصلا از فردا من پیشه شویم میخوابم.
    اوا:منم همینطور!
    -به درک برید بکپید اخه هیچکدومتون هیچی حالیتون نمیشه اگه حالیتون میشد که نمیرفتید پیش شوهرای غوزمیتتون بکپید، پیش من میخوابیدید
    اواو پری تا اینو شنیدن با متکاو پتو اوفتادن به جونم .
    اوا:بی حیا خجالت نمیکشی به شوهرمن این حرفو میزنی. خووووودتی!
    پری:خجالتم نمیکشه.
    که هممون خندیدیم رفتیم پایین
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهل_هفتمــــــــــــــــــ
    رفتیم پایین دیدیم ارتینم اومده
    بهش سلام کردیم.
    ارتین:شرمنده سره صبی اومدم خونتون.
    -خواهش میکنم بفرمائید
    رفتم یه صبونه مشتی اماده کردم، الکی مثلا من صاب خونه ام.
    یه سفره درستو درمون هم چیدم نشستم سره میز بقیه هم صدا کردم.
    منو و پری مث چی افتاده بویم رو میز میخوردیم.
    اوا:سومالیای عزیز بقیه هم اینجا نشستنا ،مث ادم کوفت کنید.
    پری:اه اوا ببندمیدونی که منو مسـ*ـتانه تا غذا میبینیم چشامون برق میزنه.
    ارتین:داداش امیر فکر کنم بدبخت شدی ؛خانومت بیچارت میکنه.
    امیر یه نگاه عشقولانه به پری کرد
    امیر:نوکرشم هستم.
    من یهو غذا پرید گلوم اواهم هی میزد پشتم.
    نفسم که باز شد گفتم:
    -خجالت بکشید اینجا مجرد نشسته دوما کاسه کوزه عشق بازیاتونو خفا انجام بدید.
    حالت تهوع میگیره ادم این صحنه هارو میبینه.
    پری:خعااااک توسرت سنگدلتو کنم.
    اوا:ااا پری خفه شو کم مزه بریز.
    دستم رفت سمت گردنبندم لمسش کردمو گفتم:
    -همینکه هست
    ارتین که ماجرارو میدونست دید جو غمگینه گفت:
    ارتین:ای بابا کم دعوا کنید مسـ*ـتانه حاضرشو میرسونمت دانشگاه.
    پری و اوا مشکوک نگام کردن امیرو سهیل هم ارتین اینطوری نگاه کردن.
    -اونطوری نگامون نکنید الان مث یه دوست هستیم دیگه به پروپاچه هم نمیپیچیم بعدشم هیچ خبری نیست.
    رفتم حاضرشدم اومدم پایین که دیدم بقیه هم اماده ان کلید خونه رو طرف پری پرت کردم که در خونه و قفل کنه.
    رفتم سریع بیرون که دوباره این پسره بی شاخ و دم اومد .
    +سلام عخشم صبت ناناست بخیر.
    -گیریم علیک برو حرف زدن یاد بگیر تا مثل یه مرد حرف بزنی نه دختر
    +توجون بخواه .....
    .ارتین:اتفاقا همینم میخوام با خانوم چیکار داری؟؟؟
    +فضولیش به تو نیومده نامزدمه!!!
    ارتین:اهان چه جالب نامزده من شده نامزده تو!.
    +اااا ببخشید اقا منظورم اینه که همسایمونن.
    ارتین:هررررررری تا نیومدم کله پات کنم.
    بعد اینکه پسره رفت یدفعه زدم زیر خنده.
    _ اخ دمت گرم ارتین جفت کرد بدبخت
    هرکی سوار ماشین خودش شد.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهل_هشتمـــــــــــــــ
    خسته و کوفته برگشتیم خونه هیچکس نای غذا خوردنم نداشت.
    همه رفتیم کپیدیم ولی بچه ها بازم اومدن پیش من خوابیدن.
    مش غلام قوربونم بره نمیتونن تنهام بزارن.
    گرفتیم خوابیدیم حدودا ساعت.
    ۹بودکه بیدار شدم اونم با کتکای این دوتا خر!
    اوا:خیر نبینی نمیتونم بخوابم از دسته جفتکات.
    پری:لال از دنیا نری گردنم داغون شد.
    -اه ببندین بابا کپم میادهی واق واق میکنید.
    اوا:الان حالیت میکنم.
    پری:که ما واق واق میکنیم اره؟؟؟
    مث گوساله افتادن به جووونم.
    گفتم باید از خودم دفاع کنم بلندشدم،
    یه هینه بلندی کشیدم افتادن رودوتاشون؛ تا میخوردن زدمشون داشتم مشتمو بالا میاوردم که
    صدا در اومد؛ پشت سرشم صدا ارتین:
    ارتین امیر و سهیل داشتن با تعجب نگامون میکردن.
    ارتین چشش به مشته گره خورده منه.
    ارتین:اینجا چه خبره؟؟؟؟
    -هیچی داشتیم نرمش میکردیم
    مگه نه برابچ؟؟؟؟
    اوا پری:نععععععع
    اوا:کصافت فقط تو خواب جفتک میزنه نمیزاره بخسبیم.
    پری:اره تازه تو خواب نانچیکوهم میاد.
    امیر:بیا بریم خانومم اصلا پیش خودم میخوابی.
    سهیل رو به اوا:توام بیا بریم عشقم اینجا در امان نیستی !
    (همچین حرف میزنن انگار با بروسلی طرفن)
    (وجدان:تو کمتر از بروسلی هم نیستی گله من.)
    (این وسط دوباره نطق کرد،
    _خفه شو سال به سال نمیاد سراغمون الان اومده نطق میکنه برای من نکبت)
    بعد که رفتن یه زبون دراوردن جفتشون.
    منم صورتمو چپل چلاق کردم واسشون؛ که خنده ارتین دراومد بعد فقط نگاهم کرد سریع کلشو انداخت پایین.
    یه نگاه به خودمم انداختم دیدم وا ویلا از اون موقع تاحالا با تاپ بندیه نازک با شلوارک جلوشم.
    سریع به خودم اومدم پریدم حموم پشته در وایستاده بودم قلبم همینطور تند تند میزد
    نمیدونم هیجانش واسه چی بود از اونور ارتین هی بلند بلندمیخندید.
    یه زهرمار نثارش کردم که خندش بیشترشد رفت بیرون اینو از صدای بسته شدن در فهمیدم.
    پسره هیــــــــــز خجالت نمیکشه سه ساعت زل زده به من بعد کل و انداخته پایین.
    دیدی ابروم رفت
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهل_نهمــــــــــــــــــ
    از حموم اومدم بیرون و لباسمو عوض کردم که اگه اتفاقی افتاد دیگه اینطوری ابروم نره.
    رفتم رو تخت بشمار سه خوابم گرفت:
    .نفس:مسـ*ـتانه، مسـ*ـتانه!
    -اااا نفس تویی دلم برات یذره شده بود چرا گزاشتی رفتی ،اخه چرا نگفتی یه دوستیم داری که بهت وابسته اس؟؟؟
    نفس:مسـ*ـتانه میخوام یه چیزی بهت بگم.
    -چی چیزی شده؟؟؟
    نفس:چرا این احساسات جدیدتو قبول نمیکنی؛ چرا نمیخوای خوده جدیدتو قبول کنی .
    تا کجا میخوای سنگدل بمونی اون احساسو نبینی؟؟؟
    -نفس چی داری میگی چه احساسی درمورده چی حرف میزنی؟
    نفس اومد سمتمو دستشو گذاشت روسینم، روی قلبم.
    نفس:اینو میگم قبولش کن خواهری تموم شد ماجرا منو کامران اینجا خوش بختیم نگران ما نباش عوض شو.
    رفت هرچی صداش کردم نایستاد فقط لحظه اخر برگشتو گفت:
    نفس :قبولش کن مسـ*ـتانه!
    دسته کامرانو گرفت بهم یه لبخند زدن رفتن.
    از خواب پریدم داشتم خواب میدیدم اونم خوابه نفسو منظورش از احساس جدید چیه؟
    چرا باید عوض بشم، لرز اوفتاده بود به جونم!
    اومدم از پله ها پایین که پام گیر کرد از چهارتا پله اخر افتادم پاییین که با صدای بدی مواجه شد
    .....
    #پارت_پنجاهمــــــــــــــــــ
    همشون ریختن بیرون امشب ارتینم اینجا بود تا فردا سریعتر با پسرا برن یه کاریو انجام بدن.
    اوا:مستان چته چرا داری میلرزی ؟؟؟
    پری:مسـ*ـتانه جانه من بگو چته چرا اینطوری شدی؟؟؟؟
    -خواب دیدم خواب نفسو دیدم.
    تا یادم افتاد گریم گرفت دوباره این بغض لعنتی سرباز کرد.
    متوجه نبودم چی دارم میگم.
    ارتین:‌ببرینش بالا
    اوا و پری اومدن بلندم کنن که نتونستن ارتین که دید وضعم چطوره بقلم کرد عطر تنشو بلعیدم نمیدونم چم شده بود انقدر تو اون چند لحظه گریه کردم که تیشرتش خیس شده بود .
    پسرا رفتن بیرون
    اوا:مسـ*ـتانه عزیزم چی دیدی ؟؟؟
    -اوا نفس گفت عوض شو؛ گفت چرا دارم احساسات جدیدمو پس میزنم قبولش کنم دستشوگذاشت روسینم رو قلبم گفت قبولش کن
    گفت اینجا با کامران خوشبختم دستای کامرانو گرفت رفتن داشتن لبخند میزدن.
    پری:باشه مسـ*ـتانه گریه نکن.
    -پری نفس کدوم احساساتو میگفت نمیفهمم؟؟؟
    پری:هیچی نیست بگیر بخواب خدا به خیر بگذرونه امشبو.
    ساعت۴صبحه چرا تو اینطوری شدی؟؟؟؟
    اوا:مسـ*ـتانه راحت بخواب منو پری همینجا کنارت میخوابیم.
    -مرسی پری مرسی اوا مرسی که هستین
    پریو اوا یه لبخند زدنو منم خوابیدم
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_پنجاه_یکمـــــــــــــــــ
    صب که بیدارشدم دیدم پری داره موهامو ناز میکنه.
    پری:مسـ*ـتانه بلندشو عزیزم بلندشو
    -اه بمیری پری بزار بیشتر بخوابم
    پری:نه انگار عن اخلاق برگشته به حالت عادی پاشو ببینم خبرت!
    اوا:پری فکر کنم اون موقعه جنی چیزی رفته بود تو جسمش مهربون بود.
    -خفه شید بااااااااو!!!
    اوا:وای مسـ*ـتانه اگه بدونی چقدر ناز خوابیده بودی اینهو بچه کوچو لوها بدون هیچ جفتکی انقدر خوشگل خوابیده بودی که دلم برا ضعف رفت.
    پری:وای اره؛ برم دعا کنم از این به بعد شبا خواب ببینی تا معصوم بخوابی.
    اوا:تازه ازت کلی عکسم گرفت!م
    -تو شکر خوردی؛ ببینم عکسمو
    .عکسارو که نشون دادن کلی جیغو داد کردم، که پاکش کنن ولی زیر بارخر نرفتن بیشورا تازه گذاشتن بک گراند گوشیشون!
    ولی حق داشتن خیلی ناز خوابیده بودم الهی ارتین قوربونم بره!
    چیشد؟! من چی گفتم، خفه شو مسـ*ـتانه باز قاطی کردی.
    کلمو اینور اونور کردم که فکرو خیال از سرم بره
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_پنجاه_دومــــــــــــــــــ
    امروز پنجشنبست؛ این هفته چند روز تعطیلات پشت سره همه.
    یعنی تا یکشنبه تعطیل،
    از بدبختیه من هم اوا هم پری مهمونی دعوت هستن.
    -پری حالا من خونه تنها چیکار کنم؟ پیش کی برم اگه شما برید؟
    پری:ای بابا مسـ*ـتانه چیکار کنم توام با یکیمون بیا خب.
    -نمیشه زشته، دم باخودتون اینورو اونور کنید.
    اوا:پس چی میگی حرفت چیه؟؟؟؟
    -اخه دیگه میترسم تنها بمونم.
    سهیل و امیر از پایین این دوتا صدا میکردن.
    امیر:خب مسـ*ـتانه خانوم فعلا.
    پری:جیـ*ـگر بایی!
    -ببینید اگه رفتید اومدید من نیستم تقسیر شماهاست!!!
    اوا:چرا مگه چی میشه ؟؟؟
    -اگه برید اونوقت یه قاتل زنجیره ایی اومد منو حلق اویز کرد از این سقف نگید چرا نگفتم بمونیدا.
    سهیل:مسـ*ـتانه خانوم فکر اونجاشم کردم ارتینم تنهاست بهش گفتم بیاد اینجا پیش شما تنها نباشی اون که اینجا تنهاست مامانو باباشم که خارجن،
    دیدم فعلا مسئولیتی نداره بیاد اینجا که قاتل زنجیره ای نیاد سراغتون!
    -بابا شما کی هستید شما دوتا هستید بعد اون یه نفره بنظرت دوتا زورش بیشتره یا یدونه ؟؟؟؟
    امیر:اون ارتین از منو سهیل هم قوی تره یه تنه شیش نفرو حریفه!
    .(یا اکثر امام زاده ها جز بیژنشووون،مگه جنگه)
    -بالاخره نباید ایشونو به زحمت مینداختین!
    ارتین:اگه از جلو در بری هیچ زحمتی نداره.
    -ااااا ببخشید بفرمایید
    ارتین اومد.
    تو انگار اون موقع که من داشتم نطق میکردم واسه اینا اوا رفته درو باز کرده.
    ارتین:خب شما برید من اومدم مسـ*ـتانه ام دیگه تنهانیست.
    پری:خدافس.
    اومد در گوشم گفت:
    پری:عزیزم شیطونی نکنیا حواست به خودت باشه پسره مردمو نخوری!
    بعد خودشو اوا خندیدن
    غریدم بهشون:برید از جلو چشام گم شید.
    .اوا ادای طناب دار در میاورد که مثلا داره خفه میشه
    اونا رفتن
    فقط منو ارتین تو خونه موندیم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_پنجاه_سومــــــــــــــــــ
    هعـــــــــــــــــــــــــــے
    (دوستان من درسته یه عمودارم ولی اونم چون حال مادرزنش خراب بوده رفته بود شمال درحال حاضرمن بی کسم :( )
    ولی یه جوریایی از اینکه ارتین کنارمه احساسه ارامش میکردم.
    ارتین:خب سرکار خانوم دقیقا اینا چند روز نیستن؟
    -فکر کنم ۲روز.
    خیله خب منم این دوروز خونه ام
    ببینم تو اشپزی بلدی؟
    همچین یه جوری گفت انگار از این دختر بی دستو پاهاام.
    برای اینکه لجشو درارم گفتم:
    -نع بلد نیستم
    ارتین:ای خدا من این دوروزپس چی بخورم؟
    یه نیشخند زدم که حرصش دراومد
    ارتین:نترس من غذا بلدم درست کنم.
    حالا نوبت اون بودکه یه نیشخند تحویلم بده
    رفت سمت اشپزخونه منم رفتم سمت اتاقم
    #پارت_پنجاه_چهارمــــــــــــــــ
    ساعت ۲که بود بخاطره بویه سوختنی اومدم پایین.
    تا قیافه ارتینو با اون قدو هیکل دیدم زدم زیر خنده،
    اخه پیشنبد بسته بود یدونه کفگیرم دستش بود.
    ارتین داشت نگام میکرد اصلا حواسش به غذانبود؛
    برگشتم طرفش گفتم:
    ارتین فکر کنم غذات سوخت
    ارتین یه نگاه به غذا سوختش کرد که داداش بلند شد.
    ارتین:حالا چی بخوریم توام که بلد نیستی غذا درست کنی میمیرم از گرسنگی.
    یه نگاه بهش کردم کم مونده بود گریش بگیره.
    یه خنده کردمو اومدم تو اشپزخونه .
    مایتابه سوخته شستم.
    -بلندشو خرس گنده ادم واسه غذا گریه میکنه.
    شروع کردم به درست کردن کتلت
    ارتین اومد اشپزخونه وقتی دید دارم غذا درست میکنم صداش دراومد.
    ارتین:توکه بلد نیستی چی داری درست میکنی نکشیمون حالا بلد نیستی بریم بیمارستان.
    -توبخور اگه رفتی بیمارستان بعد حرف بزنم!
    برنجم گذاشتم سالادم درست کردم.
    صداش کردم
    -ارتین بیا غذا حاضره !!!
    ارتین:قیافش که خوبه امیدوارم مزه شم همینطورباشه.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_پنجاه_پنجمــــــــــــــــــ
    نشستیم سرمیز اولین قاشقو که خورد چشاش برق زد.
    ارتین:بابا دمت گرم، بلد بودی چیم درست کردی؛ خیلی خوشمزه اس
    داشتی سره کارم میزاشتی گفتی بلد نیستی؟؟؟
    -اره چی فکر کردی دست پخته منو همه قبول دارن عشق میکنن وقتی غذای منو میخورن..
    ارتین:خب بابا همچین از خودش تعریف میکنه انگار شاهزاده اس که غذا بلده درست کنه.
    یه کتلت و برنج که این حرفارو نداره.
    قرمه سبزی یا زرشک پلو با مرغ که نپختی هی برای خودت به به و چه چه میکنی .
    هروقت اونارو درست کردی این حرفو بزن.
    -اصلا یه شرط میزاریم اگه من یکی از این دوتا غذارو درست کردم باید منو ببری بیروون.
    بهم بستنی بدی از اونورم ببری پارک تاب سواری کنم
    ارتین با تعجب نگام کرد.
    ارتین: باشه
    ارتین:منکه میدونم نمیتونی پس زیاد حرص نمیخورم.
    دستتم درد نکنه خااااانوم راد مشتاقانه منتظره غذاییم که میخواید درست کنید.
    یه نیشخند زدمو گفتم:
    -پس منتظر بمون
    #پارت_پنجاه_ششمــــــــــــ
    نزدیکای ساعت ۷بود که خورشتو اماده شد برنجم گذاشتم.
    اجازه ندادم ارتین بیاد اشپزخونه تا حالش گرفته شه.
    سیب زمینیم سرخ کردم.
    غذا نزدیکای ساعت۸:۳۰بودکه اماده شد زرشک و زعفرونم درست کردم ریختم رو برنج.
    سالاد کاهوام درست کردم .
    ارتینو صدا کردم:
    -ارتین بیا سره سفره جناب.....
    تا اومد غذارو دید قیافش خیلی بامزه شده بود هم تعجب کرده بود هم تو چشماش تحسینو میدیم.
    ارتین:جانه من خودت درست کردی؟؟؟
    -نه په عمت درست کرده، خوبه دیدی ۲ساعته تو اشپزخونه اما بشین بخور غذا از دهن افتاد.
    -خب ارتین خان باید منو ببری پارک تاب بازی بعدم بهم بستنی بدی.
    ارتین:خدایی اگه میدونستم دستپختت انقدر خوبه شرط بندی نمیکردم! اصلا بیا ببرمت جای دیگه فقط تابازیو بیخـــــــیال:(
    یه چشو ابرو براش بالا اومدم گفتم :نعععععع باید منو ببری
    ارتین:جهنمو ضرر اماده شو بریم
    باهم دیگه رفتیم پارک هردفعه که تاب بازی میکردم ازم دور میشد که مثلا این بامن نیست، داشتم بازی میکردم که یه پسر ازاون خوشگلا
    البته بگما به پای ارتین نمیرسید
    اومدکنارم ،تاب کناریم نشست.
    +خانوم خوشگله چرا تنها نشستی ؟؟؟
    اومدم جوابشو بدم که ارتین اومد کنارم
    ارتین:دنباله مفتش میگشت که پیدا کرد خداروشکر امرتون؟
    یارو تا ارتینو دید چایید
    +هیچی اخه دیدم یه خانوم جَوُن اینجا تنهاست گفتم بده این موقع شب تنها باشه!
    ارتین:شما لازم نکرده نگران باشید ممنونم از ازاین حس انسان دوستانتون
    پسره ام که دید اوضاع خیطه رفت
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا