[HIDE-THANKS] دلارا:
بعد از کلی مسخره بازی و قربون صدقه های دانیال صبحانمون رو خوردیم
_ باورم نمیشه که بلاخره مال خودم شدی و خانوم خونم شدی!
با لبخندی که هیچ جوری نمیتونستم جمعش کنم گفتم منم باورم نمیشه که بلاخره ما بهم رسیدیم
_ عزیزم ازت خیلی معذرت میخوام و میدونم که خیلی زوده ولی حواست هست که باید برناممون رو
بعد عروسی شروع کنیم تا همین الانشم دیر شده
_اوهوم ,میدونم ولی خیلی استرس دارم دانیال انگار که تو دلم دارن رخت میشورن
_ الهی که قربون اون دلت بشم من ولی نگران نباش بهتره اماده شی امروز به تهران میریم, مطمأن باش به
قیمت جونمم شده باشه نمیزارم اتفاقی برا بیافته
یه دفعه دلم هری پایین ریخت و دستم رو رو لباش گذاشتم و گفتم :هیییییششش دیگه هیچی نگو
اگه اتفاقی برای تو بیافته منم نمیخوام باشم این زندگی که بدون تو ارزشی نداره!
با این حرفم دانیال من رو به اغوش گرمش کشید و روی موهام رو بارها و بارها بوسید
و با هرم نفسای گرمش دم گوشم لب زد: من هیچوقت تنهات نمیزارم.
دانیال:
فکرم حسابی مشغول این عملیات بود مطمأنا عملیات خیلی سختی خواهد بود و تنها نگرانی من دلارا و
ارشیدا بودن و بیشتر دلارا چرا که هیچ جوری نتونستم راضیش کنم که تو این جریان نباشه
به سمت اتاق مطالعه رفتم و دستور دادم تا ارش و ندا به اتاقم بیان.
دقایقی بعد در اتاق زده شد و خدمتکار حضورشون رئ اعلام کرد
_ بفرمایید داخل, بعد از ورودشون دعوتشون کردم تا بشینن مسلما صحبتامون حسابی طول میکشید.[/HIDE-THANKS]
بعد از کلی مسخره بازی و قربون صدقه های دانیال صبحانمون رو خوردیم
_ باورم نمیشه که بلاخره مال خودم شدی و خانوم خونم شدی!
با لبخندی که هیچ جوری نمیتونستم جمعش کنم گفتم منم باورم نمیشه که بلاخره ما بهم رسیدیم
_ عزیزم ازت خیلی معذرت میخوام و میدونم که خیلی زوده ولی حواست هست که باید برناممون رو
بعد عروسی شروع کنیم تا همین الانشم دیر شده
_اوهوم ,میدونم ولی خیلی استرس دارم دانیال انگار که تو دلم دارن رخت میشورن
_ الهی که قربون اون دلت بشم من ولی نگران نباش بهتره اماده شی امروز به تهران میریم, مطمأن باش به
قیمت جونمم شده باشه نمیزارم اتفاقی برا بیافته
یه دفعه دلم هری پایین ریخت و دستم رو رو لباش گذاشتم و گفتم :هیییییششش دیگه هیچی نگو
اگه اتفاقی برای تو بیافته منم نمیخوام باشم این زندگی که بدون تو ارزشی نداره!
با این حرفم دانیال من رو به اغوش گرمش کشید و روی موهام رو بارها و بارها بوسید
و با هرم نفسای گرمش دم گوشم لب زد: من هیچوقت تنهات نمیزارم.
دانیال:
فکرم حسابی مشغول این عملیات بود مطمأنا عملیات خیلی سختی خواهد بود و تنها نگرانی من دلارا و
ارشیدا بودن و بیشتر دلارا چرا که هیچ جوری نتونستم راضیش کنم که تو این جریان نباشه
به سمت اتاق مطالعه رفتم و دستور دادم تا ارش و ندا به اتاقم بیان.
دقایقی بعد در اتاق زده شد و خدمتکار حضورشون رئ اعلام کرد
_ بفرمایید داخل, بعد از ورودشون دعوتشون کردم تا بشینن مسلما صحبتامون حسابی طول میکشید.[/HIDE-THANKS]