[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][HIDE-THANKS]
ویرایش شد
دوهفته ای میشد که داشتیم دربه دربه با کمک بابا دنبال بچه ها می گشتیم
باحالی داغون برگشتیم خونه، همراه اروشا رفتیم سمت اتاق هامون.
وقتی اروشا اومد خونمون،اتاق بغلی خودم رو بهش دادم تا پیش هم باشیم.
بعداز تعویض لباس برگشتیم پایین رنگ به روی اروشا نبود ، با اسرار مامان رفتیم توی آشپزخونه تا چیزی بخوریم.
اشپزخونه اپن بزرگمون بادکور کرم و قهوای رنگ که به سلیقه مامان چیده شده بود،پدرجون پشت میزناهارخوری قهوای رنگ نشسته بودن و مشغول خوردن چایی بودن
بادیدن مادوتا اخم هاشون رفت تو هم باخرفی که به اروشا زدن هردومون متحیر داشتیم نگاهشون میکردیم.
-ازوقتی براثر تصادف پدر ومادرت گم شدن ، تمام مسئولیت تو خواهرت، طبق خواسته پدرته به عهده من وهیراده پس ،سرخورد برای خودت تصمیم نگیر.
قبل ازاینکه حرفی بزنیم باحرف بعدیشون نزدیک بود ازتعجب شاخ دربیاریم.
-بهتر دنبال ارشین ودلنواز نگردین نمی تونید پیداشون کنید هیراد هم این رو میدونه
منظور پدرجون ازهیراد پدرم بود.
اروشا باحالی زار نشست روی صندلی
-منظورتون چیه پدر ومادرم گم شدن؟مگه نمردن؟این چه حرفیه که میزنید؟یعنی چی دنبال دوتا خواهرام نگردم پیش کی هستن مگه؟
بعداز اماده کردن تو لیوان اب قند برای خودم و اروشا نشستم پیشش
-پدرجون شمارو توربخدا بگین چه خبره اینجا داریم سکته میکینم.
-بهتون اخطار میدم پاتون رو بکشید کنار تاقبل ازاینکه کلا برید کنار خودم هم دنبال کارهای دلنواز وارشین هستم اینم باید بدونید که رضا کنار ننشسته .
ذره ای خیالم راحت شد وامیدم برای پیداشدن بچه ها باحرف های پدرجون بیشترازقبل شده بود.
ولی درگیری ذهنم بیشترازقبل شد.
[/HIDE-THANKS]
پست بیست وهشتم:
پروانه:ویرایش شد
دوهفته ای میشد که داشتیم دربه دربه با کمک بابا دنبال بچه ها می گشتیم
باحالی داغون برگشتیم خونه، همراه اروشا رفتیم سمت اتاق هامون.
وقتی اروشا اومد خونمون،اتاق بغلی خودم رو بهش دادم تا پیش هم باشیم.
بعداز تعویض لباس برگشتیم پایین رنگ به روی اروشا نبود ، با اسرار مامان رفتیم توی آشپزخونه تا چیزی بخوریم.
اشپزخونه اپن بزرگمون بادکور کرم و قهوای رنگ که به سلیقه مامان چیده شده بود،پدرجون پشت میزناهارخوری قهوای رنگ نشسته بودن و مشغول خوردن چایی بودن
بادیدن مادوتا اخم هاشون رفت تو هم باخرفی که به اروشا زدن هردومون متحیر داشتیم نگاهشون میکردیم.
-ازوقتی براثر تصادف پدر ومادرت گم شدن ، تمام مسئولیت تو خواهرت، طبق خواسته پدرته به عهده من وهیراده پس ،سرخورد برای خودت تصمیم نگیر.
قبل ازاینکه حرفی بزنیم باحرف بعدیشون نزدیک بود ازتعجب شاخ دربیاریم.
-بهتر دنبال ارشین ودلنواز نگردین نمی تونید پیداشون کنید هیراد هم این رو میدونه
منظور پدرجون ازهیراد پدرم بود.
اروشا باحالی زار نشست روی صندلی
-منظورتون چیه پدر ومادرم گم شدن؟مگه نمردن؟این چه حرفیه که میزنید؟یعنی چی دنبال دوتا خواهرام نگردم پیش کی هستن مگه؟
بعداز اماده کردن تو لیوان اب قند برای خودم و اروشا نشستم پیشش
-پدرجون شمارو توربخدا بگین چه خبره اینجا داریم سکته میکینم.
-بهتون اخطار میدم پاتون رو بکشید کنار تاقبل ازاینکه کلا برید کنار خودم هم دنبال کارهای دلنواز وارشین هستم اینم باید بدونید که رضا کنار ننشسته .
ذره ای خیالم راحت شد وامیدم برای پیداشدن بچه ها باحرف های پدرجون بیشترازقبل شده بود.
ولی درگیری ذهنم بیشترازقبل شد.
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: