کامل شده رمان قضاوت |shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghayegh.sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/02
ارسالی ها
110
امتیاز واکنش
1,646
امتیاز
336
محل سکونت
تهران
نام رمان قضاوت
نام نویسنده shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر : طنز عاشقانه
12019

خلاصه :
داستان من درمورد دختری هست که عاشق زندگی و خانواده و دوستاشه.
این دختر با دیدن اتفاقی که در گذشته برای دوستش افتاد دیگه به هیچ مردی،نمیتونست اعتماد کنه.
از اون به بعد شد یه دختر شروشیطون که واس فراموش کردن اون اتفاق زندگیشو عوض میکنه باهمه شوخی میکنه و برای ساختن یک زندگیه بهتر تلاش میکنه ولی در دانشگاه..
پایان خوش
ویه کوچولو جدایی
 

پیوست ها

  • 620r3ucdgv08.jpg
    620r3ucdgv08.jpg
    164.4 کیلوبایت · بازدیدها: 654
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    photo_2016_08_04_15_45_01.jpg


    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    ￿ #پارت_اول
    من مسـ*ـتانه راد هستم. ۲۱سالمه از اون قشر خانواده هایی هستیم که دستمون به دهنمون میرسه میشه متوسط رو به بالا.خونمون ۳۰۰متره دوبلکس تو الهیه ست.تک فرزندم بابام یه شرکت وسایل کامپیوتری داره خب این از خانوادم.بزارید از خودم بگم فک نکنید حالا چون گفتم تک فرزندم از این دخترای لوسو تفلونم که به همه میچسبن نه بابا مارو چه به این مسخره بازیا اتفاقا یه دختره خاکیم که با دوستام همش خلو و چل بازی درمیارم یعنی هرکی مارو ببینه فک میکنه از دیونه خونه فرار کردیم از پسراام تا حد مرگ متنفرم یعنی یه چیزهایی دیدم که متنفر شدم
    خب دیگه بسه برم پایین یه دلی از عزا درارم دیدم حاله پله هارو ندارم از نرده ها سر خوردم اومدم پایین که مامانم تا منو دید یه جیغ توپ کشیدم
    مامان:دختر آخه مریضی اینطوری سر میخوری اونوقت دست و پات به هم بپچین با مخ بخوری زمین حالت جا میاد
    -رفتم لپ مامانمو کشیدم و گفتم:حرس نخور مینا جووووونم
    مامان:صددفعه گفتم اینطوری صدام نکن خیرسرت مثلا مامانما
    بابام از اتاق کارش اومد بیرون دید در حال جرو بحثیم
    بابام: بابا مینا ول کن این گل دخترمو هعی اذیتش نکن بزار راحت باشه
    -اهان بیا حتما بابا باید بیاد بگه کم دختره جیگرشو مسخره کن
    مامان:برو اونور آرمان هرچی میکشم از دست تو که آنقدر این دختر پرو شده(بچه ها جون شرمنده مامانم خیلی بهم ارادت داره البته منم دوسش دارم)
    -ااااا مامان مرسی منم دوست دارم
    رفتیم باهم دیگه آشپزخانه دیدم ثریا خانوم چه کرده همرو دیونه کردم
    تا رسیدم بهش سلام کردم که جوابه سلاممو داد منم اینو ندید بدیدا سفررو غارت کردم
    مامان:وا مث آدم بخور نترس تموم نمیشه همش ماله خودته
    -ااااا مامان بیخیال بابا
    بابام با لبخند نگام میکرد میشناسه چه خلیم من
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    ￿ #پارت-دوم
    خب امروز دانشگاه داشتم سریع از پله ها رفتم بالا حاضرشم یه زنگیم به اون دوستای خلو چل تراز خودم زدم
    آوا:الووووو
    -سلام بر صدای خودم چه غلطی میکنی
    آوا:هیچی داشتم خواب کشتن تورو می دیدم که اینهو چی بیدارم کردی
    -ببینم آوا قرصاتو با آب گرم انداختی بالا
    آوا :زهرمار حالا چیکارم داشتی بنال ببینم چته
    -هیچی خبره مرگت زنگیدم بگم حاضرشو به اون پریا هم بزنگ بریم دانشگاه
    آوا :ای وایییی دانشگاه
    -ای درد تا یک ساعت دیگه جلو درتونم میدونید که دیر کنید میرم
    آوا :باش خدافس
    -خدافس
    امروز اولین روز دانشگاه بود من رشتم معماریه بخاطره همینم مامانم هی سرکوفت میزد که چرا رفتی رشته مردا برداشتی منم هردفعه هی باید راضیش میکردم که اینطوری نیستو هزار دلیل دیگه رفتم یه مانتو لی با یه شلوار دمپا گشاد مشکی با یه مغنه مشکی برداشتمو پوشیدم کتونی هایه ابیو مشکیمو پوشیدم خب حالا برم یه رنگ و لعاب بدم به خودم ببینم چی میشه رفتم جلو آینه به خودم نگاه کردم رنگ پوستم سفید بود که دوستام بهم میگفتن اینهو ماستی چشام طوسی بود که از مامانم به ارث بـرده بودم ولی ابرو موهام خرمایی بود که از بابام به ارث بـرده بودم یه دست لای موهای لختم کشیدم بعد موهام دم اسبی بستم ساعتمم انداختم سریع رفتم پایین از خیر نرده هاام گذاشتم حالا شلوار ملوارم پاره میشد بیا درست کن بابا رفته بود شرکت مامانمو بوسیدم اومدم بیرون یه زنگ به آوا زدم گفت که دمه خونه ام خونشون دوتا کوچه از ما پایین تر بود ما سه تا از اولشم باهم بودیم یعنی از کلاس پنجم دیگه باهم بودیم رشتمونم یکی برداشتم
    رفتم دمه خونشون دیدم نکبتا چه تیپی زدن
    یه سوت زدم و گفتم اولالا چه کردین همرو دیونه کردین
    اون دوتاام تا چشون به من افتاد افتادن به جووووونم تونستن کتک زدن
    -چه مرگتونه وحشیا
    پری:خبرت میمردی زودتر بیای مردیم از بس وایستادیم
    آوا :راست میگه کجا بودی عقب افتاده
    -مستراح گیر کرده بودم جاتون خالی اتفاقا خیلی یادتون کردم
    هردوشون قیافشونو همچین مچاله کردن
    پری:یاده عمت میکردی
    آوا :تو ذاتت آدم نمیشی
    -عزیزم فرشته ها که آدم نمیشن
    دیگه هیچی نگفتنو ده برو که رفتیم سمت دانشگاه
    تا رفتیم همه نگاه ها به ما افتاد ما سه تا به سه تفنگدار معروف بودیم دیگه همه مارو میشناختن
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سوم
    اووووووف تا رفتیم تو کلاس نشستیم ته کلاس اکیپ آرتین تهرانیو دیدم مغرور ترین پسره دانشگاه که همه دنبالشن حالا فکر نکنید خوشگله ها یه گودزیلاییه که لنگه نداره عقب افتاده رو حالا تا سرحد مرگ بامن لجه دوستای دیگشم امیر٬سهیل بودن دیگه خودتون بدونید چه جورین عقده ای هایه پچول
    استاد اومد کلاس خودشو معرفی کردو شروع کرد به خوندنه اسما تا به اسمه من رسید ارتین شروع کرد
    آرتین :آخه اینم اسمه
    آوا :نه اسمه تو خوبه
    یه نیگا بهش کردم از اون پوزخند قشنگام زدم که حرسش دراومد روبه آوا گفتم ولش کن آوا جان خونتو کثیف نکن جواب ابلهان خاموشی ست
    استاد ی داد کشید که همه خفه شدن نشست کله دوساعتو اینهو وروره جادو زر زد و درس داد خلاصه از کلاس اومدیم بیرون که ینفر صدام کرد دیدم باراد فرهانیه یعنی چسب ترین و لوس ترین پسر اییی میبینمش یاده دخترا میوفتم
    پریا:مـسـ*ـتی بیا که عشقت اومد باراد جون دارا داران دان دان
    -پری کم زر بزن کاریش نداشته باش خودش میره
    ولی مگه دست بردار بود
    باراد:خانوم راد خانوم راد
    به بچه ها گفتم برن توماشین کلیدم پرت کردم طرف آوا که گرفت و رفتم
    برگشتم طرف باراد و گفتم :بفرمایید آقای فراهانی امری داشتید
    باراد:خب خانوم راد شما نمیخواید جواب منو بدین
    -جوابه چیو آقای فراهانی
    باراد:جواب خواستگاری مو دیگه مسـ*ـتانه خانوم
    -اولا خانوم راد دوما من که بهتون گفتم نه!!!
    باراد:یکم دیگه فکر کنید
    -اقای فراهانی لطفا بیخیال شید
    اونم دیگه حرفی نزد که اومدم برم که آرتین و اکیپشم اونجا دیدم
    آرتین:بابا ی جواب مثبت دیگه بهش بده برن
    -اقای تهرانی هروقت گفتن جسد بپرین وسط

    آرتین:حالا که گفتن تو سعی کن زیاد به پرا پای من نپیچی تا روت کم نشه بعد یه پوزخند زد
    که حرسم دراومد گفتم بچرخ تا بچرخیم آقای تهرانی
    آرتین :بپا زیاد بهت فشار نیاد که بیوفتی به دست و پام
    دیگه حرفی نزدم دارم برات رفتم تو پارکینگ دانشگاه قبلا دیده بودم با یک بی ام ومیاد یه فکری به کلم زد از تو کیفم ی سنجاق برداشتمو روش یه خط توپ کشیدم بعد سریع از پارکینگ خارج شدم دید دارم میدوئم تعجب کرد تا بچه هارو دیدم پرسیدن چته چرا نفس نفس می زنی منم گفتم بعدا میگم
    سریع سوار شدیمو رفتم
    پری:چت شد مـسـ*ـتی چرا میدویدی
    آوا :چه غلطی کردی؟؟؟هااان
    میدونستن هروقت ی کاری میکنم قیافم چه شکلیه!!!براشون همه چیوو توضیح دادم که جیغشون دراومد
    گفتم هان چه مرگتونه اون خر پوله حرسه اونو نخورید
    دیگه هیچی نگفتن تا رسیدیم گفتم برابچ پایه آید بریم بیرون
    آوا و پری:ماکه چهارپایه ایم
    گفتم برید ساعت هشت میام دنبالتون رفتم خونه
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    ￿ #پارت_چهارم
    رفتم خونه این موقع ها مامانم با دوستاش رفتن پیاده روی رفتم به ثریا جون ی سلام کردم و نشستم سره میز
    -وای ثریا جووووونم غذا داریم که الان روده کوچیکه افتاده به جونه بزرگه
    ثریا :دختر چقدر حرف می زنی وایسا الان غذاتو میارن
    ثریا رو خیلی دوس دارم خیلی مهربونه آنقدر اذیتش میکنم که هردفعه داداش در میومد تا غذارو خوردم یه ماچه گنده ازش گرفتم و گفتم دمت جیزززززز ثریا جووووونم بعد رفتم بالا لباسامو دراوردم گرفتم کپیدم که بعد از بابا اجازه بگیرم برم با برابچ بیرون برای ساعت۵گذاشتم که بیدارشم ساعت ۵با آهنگ جنیفر با اون صدای نکره اش بیدار شدم انقدر برجدو اباده خودمو جنیفر ی فوش اساسی دادم رفتم سراغ تلفن
    -چاکره آرمان جووووونم
    بابا:سلام بر دختر بابا چیشده که سراغی از من گرفتی
    -نه بابا خواستم حالی ازشما پدر عزیز بگیرم ببینم خطررررر؟؟؟
    بابا:باشه بابا خوبم کم مزه بریز بگو چیکارم داری
    -بابا مثلا خیره سرم دخترتما تک بچه ام یکم بهتر باهم حرف بزنید به هیجایی بر نمیخوره به قرآن
    بابا:خب بگو
    -هیچی خواستم بگم میشه با بچه ها برم بیرون رستوران
    بابا:پس همون فقط تا ساعت ۱۰خونه ایی
    -قوربونه بابای خوشگلم بشم مرسی بووووووس
    بابا:باشه گل دختر فعلا
    -خدافس
    رفتم اول حموم حسابی خودمو سابیدم اینهو برف شدم اومدم بیرون دیدم ساعت ۶:۳۰رفتم یه مانتو زرشکی کتی با زیر سارافونی مشکی با یه شاله صورتیو زرشکی با شلوار مشکی پوشیدم رفتم یه ریمل زدم بعد یه مداد کشیدم تو چشام که چشامو گنده تر نشون می داد رنگه چشامم بیشتر معلوم بود یه نگاه به ساعت کردم اووووووف ساعت ۷:۳۰یه زنگ به پری زدم گفتم بیاید پایین الان میرسم
    رفتم از ثریا خدافظی کردم سوار ماشینم شدم د برو که رفتیم رفتم زنگه خونشونو زدم تا رسیدن پایین یه نگاه به من کردن
    آوا :بلا بگو ببینم با کی قرار داری که آنقدر خوشگل کردی
    پری:نکبت نکنه ما وسیله ایم که بری سره قرار
    -زر کمتر کوفت بیشتر کم چرت و پرت بگید بریم یه غذایی بر بدن بزنیم
    رفتیم پاتقمون یه رستوران بود خیلی شیک بود تمش کرم قهوایی بود حالا اینارو بیخیال نشستیم یه پیتزا سفارش دادیم با سه تا نوشابه مشکی داشتیم میخوردیم که در رستوران باز شد سه تا پسر هیکلی و قد بلند وارد شدن چون ما یکم با در فاصله داشتیم پشتشون به ما بود تا رفتن نشستن آوا هی زد تو پهلوم
    برگشتم گفتم چه مرگته چرا هی دستت تو پهلو منه
    آوا :نیگا ببین کی اینجاست
    برگشتم دیدم ای داده بیدار کی اینجاست آرتین تهرانی
    پر:مار از پونه بدش میاد دمه خونش شلنگ تخته میندازه حکایت آینه
    اوناام تازه متوجه ماشدن آوا پری یه سرتکون دادن به معنای سلام
    ولی نه من حرکتی انجام دادم نه آرتین عین خیالمونم نبود بدتر از اون میدونید چیه آرتین با غضب نگام میکرد حق داشت والا منم یه نفر ماشینمو اینطوری میکرد با میل گرد میوفتادم به جونش ولی امیر و سهیل از میز بلند شدن اومدن ی سلام کردن ماهم به نشانه ادب بلند شدیم ی سلام کوچلو کردیم بعد از اینکه نشستیم غریدم خدایا من در درگاه تو چیکار کردم که باید این اکبیریو تحمل کنم به بچه ها گفتم سریع غذاشونو بخورن که بیرون رفتنه مون با اینا یکی نشه اوناهم سریع خوردنو پولو حساب کردیمو اومدیم بیرون تا اومدیم بیرون ی نفس راحت کشیدم
    -اخییششش ولی میدونید هنوز متعجم که چرا ارتین نیومد خرخرمو بجو
    پری :نمیدونم والا بدجور داشت نگات میکرد منکه شاشیده بودم به خودم
    آوا :ولی خدایی این چه کاری بود کردی اصلا دلت اومد
    -اوهووووع حرفای جدید میشنوم
    آوا :ببین من گ.... نه منظورم شکر خوردم اصلا حقش بود ببخشید
    با پری زدیم زدیم زیر خنده همچین با التماس گفت بیا تو ببین اونارو رسوندم خونشون بعد رفتم خونه خودمون آقا تا رفتم دیدم به به کی اینجاست عموم آخه عموم ۳۲سالش خیلی باهاش راحتم تا منو دید گفت:اوه اوه زلزله اومد میگم چرا هنوز خونه آوار نشده بریزه رو سرمون بخاطره اینکه خونه نیست
    -ببینم باز که اینورا پیدات شد زنم گرفتی دست از سر خونه ما بر نمیداری
    عمو:من میام اینجا که تو دلت واسه من تنگ نشه وگرنه منو چه به اومدن خونه شما
    -النگوهات نشکنه من کی دلم واست تنگ شده
    عمو:خب بابا اومدم از بابام چهارتا مدارک بگیرم برم
    دیدم ناراحت شد رفتم یه ماچ آبدار کردم ازش که گفت: مگه من تانکر حمل ابم بسته بابا آبیاری شدم بپا خشک سالی نگیری
    -اووووف یه بـ*ـوس کردما
    -خب من رفتم بکپم فردا باز کلاس دارم بای بای
    عمو:برو بخواب زلزله بدبخت اون کسی که تورو قراره بگیره
    -اتفاقا خوشبخت ترین مرد دنیاس چی فکر کردی
    یه سری با تاسف تکون داد برام که بعد من رفتم بالا همه لباسامو پرت کردم که حالا بعدا جمش کنم فردا ی کلاس بیشتر نداشتم ساعتو واسه ۸گذاشتم که بیدارشم تا کلمو گذاشتم رو متکا رفتم اون دنیا
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_پنجم
    صب دیدم این گوشیم داره خودکشی میکنه؛ همنطوری تو خواب که روتخت ولو بودم جوابشو دادم.
    -هاااااان!!!!
    آوا :هان و زهرمار گمشو بیا دیگه دیرشد.
    -مگه ساعت چنده؟؟؟
    آوا:سرکار خانوم؛ ساعت ی ربع به هشته بیا دیگه دیرمون شد
    -حنجره جونم شما برید من با این اوضاع دیرمیرسم شما برید.
    آوا:خبرت؛ فعلا دیر نرسی با نصیری کلاس داریم میدونی که دیر برسی بیچاره ایم.
    -باش خدافس.
    سریع رفتم حاضرشدم پنج دقیقه بیشتر طول نکشید تا حاضرشم سریع سوار ماشین شدم تا برسم ساعت ۸:۵ بود خدا به دادم برسه این از اون استاداس که آدمو بیچاره میکنه.
    نمیدونم؛ با چه اعتماد به نفسی میخواستم برم سر کلاس دیرم که کردم واویلا در زدم؛
    نصیری:به به ،خانوم میزاشتید فردا تشیف میاوردید .
    -ببخشید استاد فقط پنج دقیقه بود
    نصیری :من گفتم اجازه نمیدم کسی بیاد داخل کلاس اگه دیر کنیه اسمتون؟؟؟
    هیچکس حرف نمی زد؛ نه من نه بچه ها یه لبخند زدم ایول پشتیبان خوشم میاد فهمیدن اگه حرف بزنن نصفشون میکنم از وسط اونم نا مساوی؛ ولی لبخندی دوثانیه ام طول نکشید ؛که آرتین گفت:استاد ایشون خانوم راد هستن.
    ای لال بمیری پسر برخرمگس معرکه لعنت.
    نصیری:خانوم راد بیرون
    گفتم: خوب شد گفتید استاد الان رفع رحمت میکنم .
    درو کیبدمو اومدم بیرون تا ساعت ۱۰روی نیکمت نشستم تا بچه ها بیان وقتی اومدن یکم اعصابم راحت شد ولی تا آرتین اومد یه پوزخند زد که من حرسی ترشدم رفتم طرفش گفتم :ببینم کسی از تو سوال کرد که فامیلیه منو گفتی
    آرتین:ببین خانوم کوچلو آنقدر جیغ نزن این به اون در که ماشینمو خط انداختی
    -حقت بود
    آرتین:ببین تا حالا فکر میکردم بچه ایی ولی از این به بعد حالیت میکنم دوستاش اومدن بردنش لاکردار خیلی عصبی بود کم مونده بود فقط چماق دستش بگیره
    دارم برات پسره پرو
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_ششم
    چند وقته داره میگذره ولی جالب اینه که آرتین هنوز تلافیه کارمو در نیاورده چمیدونم فکر کنم قمپوز در میکرد که می گفت حالتو میگیرم امروز دوباره با نصیری کلاس داریم دیگه بعد از اون بچه ها باهم نمیان تند بلند شدم برم یه مانتو زیبتونی با شلوار و مقنعه مشکی پوشیدم ی مدادم کشیدم یذره ریمل به ی برق لب همیشه کم آرایش میکردم خوشم نمیومد خودم دختراییو که زیاد آرایش میکردنو مسخره میکردم تازه ادم به قیافه هاشون نگاه میکنه اینهو عن دماغه قیافه هاشون(خب نطقت تموم شد سرکارعلیه؛) وللش سوار ماشین شدمو گاز دادم یه آهنگ از وان دایرکشنم گذاشتم به کوب رفتم وقتی رسیدم پنج دقیقه دیگه مونده بود تا رسیدم نشستم پیش بچه ها ولی امان از اون روزی که شاش بند بشید
    -پری
    پری:هوووووودم
    -درد هووووم حواست باشه من برم دست به آب دارم خفه میشم
    پری:آخه نکبت الان استاد میاد
    -تو بمیری دارم میترکم زودی میام
    پری:بروووو گمشو
    رفتم دست به آب کارمو انجام دادم اومدم بیام بیرون چشتون روز بعد نبینه مگه در وامیشد حالا داشتم خفه ام میشد آنقدر بوی بد میومد ای بمیرید هرچی داد زدم هیچکس نبود گوشیمم جا گذاشتم سره کلاس ساعتمو نگاه کردم خاک عالم برسر کافر یه ربع گذاشته یه پنج دقیقه دیگه وایستادم دیدم داره صدا آب میاد دادزدم
    -کسی نیست بیاد این درو باز کنه کسی نیست
    دیدم یه دختره گفت پشت در گیر کردی
    -اره بیزحمت بیا این درو باز کن
    اومد درو باز کرد گفت کی این کارو کرده بعد یذره نیگاه کردو یه ورق از رو در دستشویی برداشت و گفت فکر کنم ماله تو رو ورقو خوندم نوشته بود
    به پا خفه نشی خانوم راااااد یه علامت لبخندم گذاشته بود بیا و ببین منو میگی قاطی کردم سریع رفتم سره کلاس یه در زدم
    نصیری:بفرمایید
    -سلام استاد
    نصیری:باز که شما دیر کردین خانوم راد
    -ببخشید استاد (خدایا عجب گ... نه عجب شکری خوردم که اونسری باهاش بد حرف زدم خدا جون آوا غلط کرد ببخشش)
    نصیری:خانوم راد دیگه نمیتونم کاری براتون انجام بدم جلسه بعدی حق ندارید وارد کلاس شید
    -استاد.....
    نصیری:نه!!!
    دیگه حرفی نزدم یه نفر کارش داشت رفت بیرون بعد به ارتین گفت:تهرانی بخون تا بیام
    ارتینم رفت بالای میز شروع کرد به خوندم
    آرتین :لب کارون چه گل بارون ....... همه هم باهاش همراهی میکردن
    اینا عقب افتاده آن آرتین از اونا بدتر گفت بقیه درسو بخونی نه که بخونی
    استاد اومد تا آرتین دید داد زد مگه من اینو گفتم. درسو میخوندی
    تا من اینو دیدم پقی زدم زیر خنده اخیش ی نفر حالتو گرفت
    نصیری:شماهم جلسه بعد نمایید بیرون
    هردو بعد کلاس رفتیم هی استاد استاد میگردیم اونم گفت حرفم عوض نمیشه
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_هفتم
    بعدش رفتم سراغ آرتین گفتم :تو نگفتی من اونجا خفه میشم
    آرتین :تا تو دفعه آخرت باشه که ماشین منو خط خطی کردی اومدم ی چی بگم که آوا پری جلوم گرفتن از اونورم سهیل و امیرو جلو ارتینو گرفتن رفتیم خونه بچه ها اومدن خونه من ثریا برای یه مدتی رفته دیارشون بعدش میاد امروز خودمون غذا درست کردیم شاید باورتون نشه خیلی خباثتم گل کرده بود اون دوتا داشتن غذا درست میکردن باهم یه پارچ آب برداشتم دوتاشونو صدا کردم تا برگشتن پارچو ریختم روشون یه لحظه شوکه شدن بعد یهو دنبالم کردم من بدو اونا بدو من بدو اونا بدو یهو پام نمیدونم گیر کردبه صندلی سکندری خوردم زمین
    آوا:اخیش حالم جا اومد حالا نوبت ماس
    پری:ای قوربون خدا جای حق نشسته حالتو جا آورد ولی به قول حنجره الان نوبت ماست
    تا اینو گفتن منو بردن زیر زمین آخه زیرزمین استخر داشت آره دیگه زیرزمین بهونه است استخرو بچسب
    بعد تازه فهمیدم چه خبره
    -ببین اصلا هردوتاتون غلط کردید ببخشید ول کنید شکر خوردم بابا ول کنید
    آره دیگه منو انداختن تو استخر با اون لباسا سنگین شده بودم
    بعدش که اومدم بالا از روحشون یه پذیرایی توپ کردم
    -خبرتون یه حوله بدید بعد روتونم اونور کنید
    پری: نووووچ میخوام ببینم این جیـ*ـگر چه شکلیه
    اوا:جووووونم بابا هیکلو برم دلم خواست
    -دهنتونوووو بی تربیتا ی لحظه فکر کردم پسر اینجا نشسته
    نشستم رو صندلیو حولرو پیچیدم به خودم
    پری:بی تربیت جمع کن اون بالارو ماشالله
    -خجالت بکش روت به دیوار
    آوا :خب قراره با نصیری میخوای چیکار کنی؟؟؟
    -هیچی قراره برم ماچش کنم چیکار کنم یه جلسه بیرون میمونن
    هعی آوا:پری بلندشو بریم امروز مهمون داریم پاشدن رفتن منم مث اراوح خونه رو ول گشتم
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_هشـــتم
    صب بلند شدم یه نیگا به ساعت کردم بعله از صدقه سریه دانشگاه من ساعت ۹بیدار شدم؛ امروز کلاس نداشتم آخ جووووووووونم

    عشقو حاله امروز اول یه آرایش جیـ*ـگر کردم یذره کرم مالیدم بعد ریمل زدم تا مژه های فر خوردم بیشتر نمایان کنه بعد یه مداد کشیدم تو چشمم یه ذره ام پایینشو دنباله دادم خوب حالا که خونه ام اون رژ خوشگلو میزنم بعله دیگه یه رژ جیگری برداشتم که لبای قلوه ایمو بیشتر نشون میداد بعد رفتم پای کمد یه دست لباس برداشتم که ست تاپ و شلوارک بود اونم آبی من عاشقم رنگه ابیم
    امروز نه مامان خونست نه بابا هرکدوم مشغوله یه کارین از نرده ها سر خووووردم اومدم پایین بعد ماهواره رو روشن کردم آهنگ شاد میداد تا تونستن قر دادم
    دیگه چیکار کنم از شانس گنده من هیچکس امروز خونه نیست باید اینطوری خودمو سرگرم کنم دیدم دیگه کاری ازم ساخته نیست رفتم نت گردی اونجاام چیزی نداشت پریدم ی زنگ به پری زدم
    پری:جووووووونم
    -ایییی خبرت با اون جون گفتنت چه وضعشه
    پری:آره عشقم منم خوبم
    -چرا چرت و پرت میگی
    پری:(صداشو پایین اورد)مـسـ*ـتی جان ننت ببند گالرو کسی پیشمه
    -ااااا میگم والا تو سالی دوازدهم اینطوری با ما نمینالی
    پری زد زیر خنده
    -ای جووووونم خوشت اومده گلم
    پری:خف بابا یارو رفت بنال ببینم چته زنگیدی
    -میخواستم بگم بیای اینجا انگار سرت شلوغه
    پری:ای قوربون آدم نفهم زدی به هدف
    -باشه بابا ببند گالرو بعدا که تموم شد بهم بگو واسه کدوم ننه مرده ایی عشـ*ـوه شتری میومدی
    پری:باش فعلا
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا