fatemeh t
کاربر اخراجی
- عضویت
- 2017/01/23
- ارسالی ها
- 171
- امتیاز واکنش
- 4,336
- امتیاز
- 416
مبین-عمت
-بزاربه بابام بگم
سه تامون خندیدیم دروبراشون باز کردم خودمم رفتم جلوی درپذیرایی.
مبین-دیگه کارت به جایی رسیده منو با پدرزنم دربندازی اره؟
خندیدمگفتم
-آره حقته عمه من کجاش اونقد سیبیل داره خو
بازم خندیدیم بامبین یلام کدم یگانه روهم حسابی چلوندم
مبین-ول کن زنمو هی فشارش میدی الان چشای بچم درمیاد
خندیدم
-پررو
یگانه نشست منم رفتم آشپزخونه چایی ریختم واومدم نشستم
یگانه-بابا کوش پس؟
-با دوستش قرار بود بره جایی الاناس که دیگه بیاد.
-اهوم کی اومدی؟
-دورو ور ساعت چها راینطورا بود.فندوق چه طوره
-سلام میرسونه
-آخ خاله فداش بشه جیگیلی بگولی
مبین خندید گفت
-بچمون ازدست این عاصی نشه خوبه.
-نه بابا تا بابایی مثل توداره دیگه من چیکارم
مبین-عجبا...
صدای دراومد برگشتیم دیدیم بابا س بلندشدیم بهش دست دادی بابا نشست
-خوش اومدین
مبین –سلامت باشی
یگانه-ممنون
-بابا یواشکی میای جدیدا
بابا-بده خودم باکلید دروباز کردم که توتوی زحمت نیوفتی
-آخ بابا ...وای بابا....
بابا-چیشده؟
-نبودی که مبین به عمه گفت سیبیلو دیدی به آبجیت چی گفت؟
مبین ویگانه بابابام بلند خندیدن
مبین-حالا خوبه عمه هم نداری
-عمه رویاهام که بود
اینبار چهارتایی خندیدیم.
بابا-کم یاسمین بانوی منو اذیت کن پسر.
بازم خندیدیم .گوشیه مبین زنگ خورد حتما باز همون پسره است من موندم چرا هروقت مبین اینجاس اونم زنگ میزنه.
مبین-سلام محمد جان
هه دیدی
-قربونت خوبم توخوبی ؟
مبین پاشد رفت توحیاط تا حرف بزنه .
بابا-یاسمین خانوم یه چایی به من نمیدی؟
-بزاربه بابام بگم
سه تامون خندیدیم دروبراشون باز کردم خودمم رفتم جلوی درپذیرایی.
مبین-دیگه کارت به جایی رسیده منو با پدرزنم دربندازی اره؟
خندیدمگفتم
-آره حقته عمه من کجاش اونقد سیبیل داره خو
بازم خندیدیم بامبین یلام کدم یگانه روهم حسابی چلوندم
مبین-ول کن زنمو هی فشارش میدی الان چشای بچم درمیاد
خندیدم
-پررو
یگانه نشست منم رفتم آشپزخونه چایی ریختم واومدم نشستم
یگانه-بابا کوش پس؟
-با دوستش قرار بود بره جایی الاناس که دیگه بیاد.
-اهوم کی اومدی؟
-دورو ور ساعت چها راینطورا بود.فندوق چه طوره
-سلام میرسونه
-آخ خاله فداش بشه جیگیلی بگولی
مبین خندید گفت
-بچمون ازدست این عاصی نشه خوبه.
-نه بابا تا بابایی مثل توداره دیگه من چیکارم
مبین-عجبا...
صدای دراومد برگشتیم دیدیم بابا س بلندشدیم بهش دست دادی بابا نشست
-خوش اومدین
مبین –سلامت باشی
یگانه-ممنون
-بابا یواشکی میای جدیدا
بابا-بده خودم باکلید دروباز کردم که توتوی زحمت نیوفتی
-آخ بابا ...وای بابا....
بابا-چیشده؟
-نبودی که مبین به عمه گفت سیبیلو دیدی به آبجیت چی گفت؟
مبین ویگانه بابابام بلند خندیدن
مبین-حالا خوبه عمه هم نداری
-عمه رویاهام که بود
اینبار چهارتایی خندیدیم.
بابا-کم یاسمین بانوی منو اذیت کن پسر.
بازم خندیدیم .گوشیه مبین زنگ خورد حتما باز همون پسره است من موندم چرا هروقت مبین اینجاس اونم زنگ میزنه.
مبین-سلام محمد جان
هه دیدی
-قربونت خوبم توخوبی ؟
مبین پاشد رفت توحیاط تا حرف بزنه .
بابا-یاسمین خانوم یه چایی به من نمیدی؟