تو دادگاه نشسته بودم و منتظر اومدن قاضی، با اومدن قاضی همه بلند شدن همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد قاضی با صدای بلند خوند:
-دادگاه منوچهر کیانی رو به اعدام محکوم میکند، همسرش خانوم کیانا کیانی محکوم به حبس ابد هستن و پسرش آرسام کیانی به سی سال زندان...
در ادامه با چیزی که قاضی گفت چشمام گرد شد.
-و بعد از دورهی زندان، به ترکیه تبعید میشه. بعد محکم و بلند گفت:
-ختم جلسه.
و بعد دفترش رو بست، هنوز مونده بودم چجوری آرسام رو با اون دست زخمیش(آرسام رگش رو زده بود بچهاس دیگه) آورده بودن دادگاه! حالا زخم شمشیر نخورده که، باید بدتر از اینا سرش بیاد، از دادگاه بیرون اومدم، یه حس آرامش داشتم، یهو یکی زد پشت کمرم، رو کردم سمت طرف، آرمین بود.
-خسته نباشی آبجی.
لبخندی زدم و گفتم:
-خیلی خوشحالم آرمین، انتقامم رو گرفتم، روح مامان و بابام حالا در آسایشن.
لپم رو کشید، محکم زدم رو دستش که گفت:
-نزن دختر، اگه زنم بفهمه منو میزنی تو رو میکشه.
خندیدم و رو بهش گفتم:
-آرمین بریم خونه.
-بریم که من رو کشتی.
خندیدم و باهاش به طرف ماشینش رفتم، سوار ماشین شدم و پیش به سوی خونه خودمون.
*******
وارد خونه شدم، مامان رو دیدم که با نگرانی پاهاش رو تکون میداد، با ورودم بلند شد و گفت:
-چی شد؟
لبخندی زدم و رفتم نزدیکش، بغلش کردم و گفتم:
-به لطف شما و بابا تونستم انتقامم رو بگیرم ممنونم مامان، ممنونم.
-دخترم ما که کاری نکردیم.
-نه مامان این رو نگو
خلاصه بعد کلی ور زدن نه یعنی حرف زدن شب رو به صبح رسوندیم.
***
-دادگاه منوچهر کیانی رو به اعدام محکوم میکند، همسرش خانوم کیانا کیانی محکوم به حبس ابد هستن و پسرش آرسام کیانی به سی سال زندان...
در ادامه با چیزی که قاضی گفت چشمام گرد شد.
-و بعد از دورهی زندان، به ترکیه تبعید میشه. بعد محکم و بلند گفت:
-ختم جلسه.
و بعد دفترش رو بست، هنوز مونده بودم چجوری آرسام رو با اون دست زخمیش(آرسام رگش رو زده بود بچهاس دیگه) آورده بودن دادگاه! حالا زخم شمشیر نخورده که، باید بدتر از اینا سرش بیاد، از دادگاه بیرون اومدم، یه حس آرامش داشتم، یهو یکی زد پشت کمرم، رو کردم سمت طرف، آرمین بود.
-خسته نباشی آبجی.
لبخندی زدم و گفتم:
-خیلی خوشحالم آرمین، انتقامم رو گرفتم، روح مامان و بابام حالا در آسایشن.
لپم رو کشید، محکم زدم رو دستش که گفت:
-نزن دختر، اگه زنم بفهمه منو میزنی تو رو میکشه.
خندیدم و رو بهش گفتم:
-آرمین بریم خونه.
-بریم که من رو کشتی.
خندیدم و باهاش به طرف ماشینش رفتم، سوار ماشین شدم و پیش به سوی خونه خودمون.
*******
وارد خونه شدم، مامان رو دیدم که با نگرانی پاهاش رو تکون میداد، با ورودم بلند شد و گفت:
-چی شد؟
لبخندی زدم و رفتم نزدیکش، بغلش کردم و گفتم:
-به لطف شما و بابا تونستم انتقامم رو بگیرم ممنونم مامان، ممنونم.
-دخترم ما که کاری نکردیم.
-نه مامان این رو نگو
خلاصه بعد کلی ور زدن نه یعنی حرف زدن شب رو به صبح رسوندیم.
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: