خودم رو انداختم روی تخت و موهام رو بهم ریختم. صدای امیر عین مورچه رو مخم راه رفت:
امیر: حالا میخوای چیکار کنی؟
- یعنی چی که میخوام چیکار کنم؟
امیر: منظورم اینه که میخوای اون سه دونگ شرکت رو ازش بگیری؟
با قاطعیت گفتم:
- آره، میگیرم.
امیر: میگیری؟
- شایدم نگیرم.
امیر: یعنی چی شایگان؟ تکلیف من رو معلوم کن. میگیری یا نه؟
- نه.
از روی تخت پایین پریدم و وارد تراس شدم. سیگارم رو روشن کردم و به لبم نزدیکش کردم.
امیر: پس میخوای چیکار کنی؟
- هیچ کار، مگه باید کاری بکنم؟
امیر: من تو رو خوب میشناسم شایگان. سرِ من رو نمیتونی بکنی تو کیسه. یالا بگو ببینم چه فکری توی سرت داری که داری از من پنهونش میکنی؟
- زیادی داری فضولی میکنی امیر. شب خوش، خداحافظ.
ناامید گفت:
امیر: باشه. فردا میبینمت، خداحافظ.
میخوای چیکار کنی شایگان؟ خب معلومه که میخوام چیکار کنم. سه دونگ شرکت رو ازش میگیرم ولی یه جورِ دیگه. یعنی چی شایگان؟ اصن خودت فهمیدی چی گفتی؟ اه اصن ولش کن. اگه حرفم رو بزنم ناراحت نمیشه؟ خب بشه، به من چه. من حرفم رو میزنم، میخواد ناراحت بشه، میخواد بپره بغلم ماچم کنه. اون دیگه مشکل خودشه. سرم رو به شدت تکون دادم و سیگارم رو روی زمین انداختم.
امیر: حالا میخوای چیکار کنی؟
- یعنی چی که میخوام چیکار کنم؟
امیر: منظورم اینه که میخوای اون سه دونگ شرکت رو ازش بگیری؟
با قاطعیت گفتم:
- آره، میگیرم.
امیر: میگیری؟
- شایدم نگیرم.
امیر: یعنی چی شایگان؟ تکلیف من رو معلوم کن. میگیری یا نه؟
- نه.
از روی تخت پایین پریدم و وارد تراس شدم. سیگارم رو روشن کردم و به لبم نزدیکش کردم.
امیر: پس میخوای چیکار کنی؟
- هیچ کار، مگه باید کاری بکنم؟
امیر: من تو رو خوب میشناسم شایگان. سرِ من رو نمیتونی بکنی تو کیسه. یالا بگو ببینم چه فکری توی سرت داری که داری از من پنهونش میکنی؟
- زیادی داری فضولی میکنی امیر. شب خوش، خداحافظ.
ناامید گفت:
امیر: باشه. فردا میبینمت، خداحافظ.
میخوای چیکار کنی شایگان؟ خب معلومه که میخوام چیکار کنم. سه دونگ شرکت رو ازش میگیرم ولی یه جورِ دیگه. یعنی چی شایگان؟ اصن خودت فهمیدی چی گفتی؟ اه اصن ولش کن. اگه حرفم رو بزنم ناراحت نمیشه؟ خب بشه، به من چه. من حرفم رو میزنم، میخواد ناراحت بشه، میخواد بپره بغلم ماچم کنه. اون دیگه مشکل خودشه. سرم رو به شدت تکون دادم و سیگارم رو روی زمین انداختم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: