کامل شده رمان عامل مرگ های انتخابی(جلد دوم ثانیه های آخر)|sanaz-khanoom کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت و دوست دارین؟

  • پارسا

  • پیمان

  • کارن

  • ساحل

  • کامیار

  • نفس

  • دنیا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

دوکــــــــ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/19
ارسالی ها
668
امتیاز واکنش
14,200
امتیاز
661
[HIDE-THANKS]
با حرکت کردن ماشین چشم از جاده میگیرم و به کارن که پشت فرمون نشسته نگاه میکنم .
هندزفری و از گوشم در میارم و به روبروم خیره میشم و با خونسردی میگم: چیشده بود؟
- چی چیشده بود؟
- خودتو نزن به اون راه
- متوجه نمیشم چی میگی ؛ دست ساحل آسیب دیده بود که درست شد
زمزمه وار میگم: آره ، آره همه چی درست شد ..
- حالت خوبه پارسا؟

"حالم را نپرس
از من
تا حال خوب؛
مسافت زیادی باقیست
برسم،
خبر میدهم..."
لبخندی میزنم و میگم: خوبم ، چند ساعت مونده برسیم؟
- کلا بیست ساعت راهه ، یه 15،16 ساعتی مونده
- هر وقت خسته شدی بگو من رانندگی کنم
- باشه ، با نفس میخوای چیکار کنی؟
- نمیدونم ، تنها چیزی که الان میدونم اینه
- هی رفیق ؛ خونسردیتو حفظ کن
- دارم همه ی سعیمو میکنم کارن
- خوبه ؛کارای رفتنمون داره ردیف میشه ، به زودی از شر همه چی خلاص میشیم
- انتظار داشتم به عنوان یه روانشناس بگی بمون ر بجنگ
- قبل روانشناس بودن رفیق تو هستم
- خوبه ، چون اصلا دوست ندارم بمونم

****

با توقف ماشین چشم از سیاهی بیرون پنجره برمیدازمو به کارن نگاه میکنم .
- اگه خسته نیستی خوشحالم میکنی جاهامونو عوض کنیم
- نه ، خسته نیستم
از ماشین پیاده میشم و میرم اون طرف ماشین و میشینم پشت فرمون : بچه ها کجان؟
- پشت سرمونن
سری تکون میدم و راه میفتم ، صدای موزیک و کمی بلند میکنم و به روبرو خیره میشم .

[/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    دوستان ببخشید دیر پست میزارم ، مساقرتم و وقت نمیکنم هی بیام سایت و پست بزارم . تمام تلاشمو میکنم تا هر دوروز پست بزارم . ان شاءالله بعد مسافرت چند پست طولانی میزارم :)


    [HIDE-THANKS]
    - چیزی شده؟
    از شنیدن صداش هم میشه فهمید که خستس و کلافه: نه ، چطور؟
    - شام خوردی؟
    - میل نداشتم ، تو چرا نیومدی تو؟
    شونه بالا میندازم و میگم: منم گشنم نبود
    چیزی نمیگه ، به آسمون نگاه میکنم . مشغول نگاه کردن ستاره ها بودم که صدای لرزون ساحل باعث شد چشم از آسمون بگیرم .
    - درسته؟
    - چی؟
    - اینکه نفس نامزدته
    - نه!
    - ولی بچه ها ...
    - من دوسش ندارم
    - دوسش نداری و جشن نامزدی هم برگزار کردین؟
    - من روحمم از اون جشن خبر نداشت
    - خوشبخت بشین
    - خوشبختی بدون دنیا برام معنی نداره و اینکه من هیچ وقت با نفس ازدواج نمیکنم
    لبخندی میزنه و میگه: همونطور که بدون اطلاع تو جشن نامزدی برگزار شد جشن عروسی هم برگزار میشه ، خداحافظ
    چند قدم که ازم دور میشه میگم: ساحل
    برمیگرده طرفم که میگم: دارم میرم ، برای همیشه
    - کجا؟!
    - فرانسه ، کسی نمیدونه میخوام برم
    - خوبه
    میره طرف ماشین پیمان ، منم سوار ماشین میشم و به اطراف نگاه میکنم .
    با صدای زنگ گوشی کارن چشم از بیررن میگیرم و ماشینو نگاه میکنم . گوشیشو جا گذاشته بود ، گوشیو برمیدارمو میرم طرف رستوران[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    چند تار مویی که تو صورتم بود اذیتم میکرد ، اومدم موهارو بزنم کنار که گوشی از دستم افتاد .
    لگدی به سنگ کوچیک جلوی پام میزنم و مشغول جمع کردن تیکه های گوشی میشم .
    کلافه نفس عمیقی میکشم: لعنتی ، پس این سیم کارت کجاست
    با نور گوشی خودم مشغول پیدا کردن سیم کارت کارن میشم که گم شده بود ، برای یه لحظه چشم از زمین میگیرم و به اطراف نگاه میکنم . ناخواسته از رستوران دور شده بودم ، خواستم برگردم که چشمم به پیمان افتاد ، چیزی که باعث تعجبم شد این بود که نفسم همراهش بود و انگار داشتن بحث میکردن . چون ازشون دور بودم صداشونو نمیشنیدم ولی عصبانیت از چهره پیمان پیدا بود .
    وایساده بودم و نگاهشون میکردم که یهو نفس دستشو بلند کرد تا به پیمان سیلی بزنه ولی پیمان دستشو گرفت و پیچوند!
    بیخیال نگاه کردنشون شدم چون نمیتونستم صداشونو بشنوم و اگه میرفتم جلو متوجهم میشدن ، الانم که منو ندیده بودن مدیون درختای زیاد اطراف رستوران بودم . به جلوی رستوران که رسیدم بچه هارو دیدم که از رستوران بیرون اومدن ، رفتم سراغ کارن و بهش ماجرای گوشی و گفتم ولی حرفی از پیمان و نفس نزدم ؛ اگه اینجا میگفتم فکر اونم درگیر میشد پس بهتر دیدم وقتی رسیدیم بهش بگم .
    سوییچ و پرت کردم طرف کارن : داداش خودت رانندگی کن من حال ندارم
    سری تکون میده: خوبی؟
    - خوب ، بد .. نمیدونم
    سوار ماشین میشم و به عکسای دنیا نگاه میکنم . عکسایی که اگه نبودن من از دلتنگی جون میدادم و هزار بار میمردم ، وقتی خودشو ندارم همین عکسا ... چشمامو میبندم ، این عکسا برام کافی نیست ، من خودشو میخوام که ندارم . تنها حضور دنیا میتونه حالمو خوب کنه ...
    * بیشتر به عکسات من دل سپردم
    تنهایی هامو یادم اوردم *
    لبخندی میزنم ، همزمان یه قطره اشک از چشمم سرازیر میشه و چقدر دردناکه برام نبودش ..
    * چشمای خیسم رویاتو میخواد
    بعد از تو لبخند یادم نمیاد*
    هندزفری و میزارم تو گوشم و فیلم و play میکنم. چقدر محتاج خنده هاشم ، خنده هایی که باعث نفس کشیدنم بود ..
    * هر شب سکوتت تکرار میشه
    دوری به قلبم اجبار میشه *
    و من متنفرم از اجبار ، اجبار هایی که زندگیمو تحت تأثیر قرار داده .
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    آهی میکشم و به بیرون خیره میشم ، فکرم مشغول لحظه ای بود که پیمان و نفس و باهم دیدم ، پیمان چه کاری میتونه با نفس داشته باشه ؟ این سوال تو ذهنم اذیتم میکرد ،با صدای کارن هم چشم از بیرون برنمیدارم: چیشده؟
    - چطور
    - پکری
    - به نظرت پیمان چه حرفی با نفس میتونه داشته باشه؟
    - نفس؟! پیمان؟!
    - آره ، داشتن باهم دعوا میکردن
    - نفهمیدی سر چه موضوعی؟
    - نه ، صداشونو نشنیدم فقط دیدم پشت رستوران بودن و با هم دعوا میکردن
    - خب ، شاید سر یه موضوعی نفس به پیمان گیر داده دعوا کردن
    سری تکون میدم و چیزی نمیگم ؛ کارن صدای موزیک و کمی بلند میکنه و میگه: رفیقم زنگ زد ، گفت همه چی جور شده از سفر برگردیم میریم
    - همه چیو فروختی؟
    - فقط مونده خونه تو و چند تا زمین و دفتر کارت
    - اونارو نفروش ، بزار بمونه
    - میخوای برگردی؟
    - نه
    - پس ...
    میپرم وسط حرفش: اونجا من خاطره دارم
    - از اون گذشته لعنتی دست بکش پارسا ، تا کی میخوای تو گذشته زندگی کنی؟ فکر میکنی نمیفهمم همه ی این کارات تظاهره و هنوز غرق خاطره ها و گذشته ای هستی که با دنیا داشتی؟
    - خوبه میفهمی که همش تظاهره ، پس به پروپام نپیچ چون ممکنه چیزی بگم و ناراحت بشی
    - هرچی بگی من تنهات نمیزارم و ناراحت نمیشم
    نفس عمیقی میکشم ، دل کندن و رفتن برام سخته ، موندن از اونم سخت تره و من موندم سر دوراهی که کدومو انتخاب کنم .
    چشمامو میبندم و به موزیک گوش میدم .
    * واسه سفرایی که دیگه نمیریم
    عکسایی که قسمت نمیشه بگیریم
    واسه هر یقینی که توان شک نیست
    واسه خاطره هایی که مشترک نیست

    واسه وقتی که هر دو بی اعتباریم
    تماشاچی غیر از خودمون نداریم
    وقتی التماسم نخورده به دردم
    واسه انتقامی که جبران نکردم

    میخوای باز بسوزم میخوای کوه یخ شم
    کمک کن کمک کن خودمو ببخشم
    میخوای باز بسوزم میخوای کوه یخ شم
    کمک کن کمک کن خودمو ببخشم

    واسه باوری که از این زندگی رفت
    واسه عشقی که بی خداحافظی رفت
    پشیمونی و این غمِ بی سر و تهش
    واسه حرفایی که نرسیده موقعش

    واسه روزایی که تو قهرت اسیرم
    تو رو قد بوسیدنت قرض میگیرم
    تمومش کن این سالهاست از تو دورم
    بدهکارم این رفتنو به غرورم

    میخوای باز بسوزم میخوای کوه یخ شم
    کمک کن کمک کن خودمو ببخشم
    میخوای باز بسوزم میخوای کوه یخ شم
    کمک کن کمک کن خودمو ببخشم ، خودمو ببخشم*
    #فرزاد فرزین-فریدون آسرایی-کمک کن
    من هیچوقت نمیتونم خودمو ببخشم ، دل لعنتی من حتی با دیدن لحظه جون دادن کامیار هم آروم نگرفت،بارفتن چجور میخواد آروم بشه؟ رفتنی که معلوم نیست تهش چی میشه ، واقعا آخرش که چی؟ نفسمو با حرص میدم بیرون و چشمامو میبندم تا کمی بخوابم .
    [HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    با سر و صدای زیادی از خواب بیدار میشم ، کارن تو ماشین نیست . پیاده میشم و اطرافمو نگاه میکنم ، جلوی یه ویلا نگه داشته بودن و خودشونم داشتن چمدونارو میبردن تو ویلا .
    میرم طرف صندوق عقب و کارن و میبینم که مشغول برداشتن چمدونا بود . یکی از چمدونارو برمیدارم و بدون حرفی همراه کارن میرم تو ، پامو که میزارم تو ویلا اولین چیزی که توجهمو جلب میکنه استخر بزرگ روبروی ویلاست . تو این گرما شنا کردن حال میده ، از راه سنگی میگذرم و میرم تو: کارن اتاق من کجاست؟
    - صبر کن
    پوفی میکشم و میرم طبقه بالا تا یکی از اتاقارو انتخاب کنم ؛ در یکی از اتاقارو باز میکنم و اطرافو نگاه میکنم .یه اتاق دوازده متری با یه تخت زیتونی رنگ ، دیوارا هم به رنگ زیتونی و سفید بود .چمدونی تو اتاق نبود ، چمدونمو میزارم کنار کمد سفید رنگ و از اتاق میرم بیرون .همه ی بچه ها طبقه پایین بودن ، با دیدن میلاد و شاهین پقی میزنم زیر خنده .
    میلاد: چته اخوی
    به زور کمی خودمو کنترل میکنم و میگم:قیافه هاتون خیلی باحال شده
    شاهین: برو به قیافه عمت بخند کفگیر
    میلاد میزنه به بازوی شاهین: اوو آقا عمه اون کفگیر ننه منه ها
    شاهین: خب حالا توأم
    لبخندی میزنم و میرم آشپزخونه ، دخترا مشغول تمییز کردن خونه بودن و پیمان و کارنم رفته بودن خرید .
    -بچه ها کمک لازم دارین؟
    سوگند: نه بابا ، میلاد و شاهین هستن تو برو استراحت کن
    با حس اینکه یه نفر پرید روم تا مرز سکته کردن میرم، با صدای سوگند میفهمم که میلاد پریده رو کولم : میلاد کشتی بچه رو ، بیا پایین
    با پایین اومدن میلاد میتونم نفس عمیقی بکشم ، برمیگردم طرف میلاد و مشت نه چندان محکمی به شکمش میزنم .
    میلاد دوتا دستاشو میزاره رو شکمش و با صدای خفه ای میگه: بچم افتاد
    - خاک بر سرت ، خجالت بکش
    سری تکون میدم و میرم بیرون تا کمی تو حیاط بگردم
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    روی تاب دونفره ای که گوشه ی حیاط بود نشسته بودم و گذشته فکر میکردم که با نشستن کسی کنارم چشمامو باز میکنم .
    پیمان به روبروش خیره شده بود و چیزی نمیگفت ، انگار اصلا حال و حوصله نداشت .
    - چته؟
    هنوز نگاهم نمیکنه: حالم خوب نیست
    -مشکلی پیش اومده؟
    - نه ، فقط کاش نمیومدم
    - درکت میکنم
    از جا بلند میشه و روبروم وایمیسته ، به دستش که به سمتم گرفته تا بگیرمش و بلند بشم نگاه میکنم . به چشمای قهوه ای رنگش نگاه میکنم و دستشو میگیرم و بلند میشم .
    صدای بمش برخلاف همیشه بهم آرامش میده:قدم بزنیم؟
    دستامو میزارم تو جیب جین سیاه رنگم و راه میفتم .
    - از رفتارت معلومه دوسش نداری !
    شونه بالا میندازم: تا حالا شده مجبور بشی یه کارو انجام بدی؟
    - من هیچوقت کاری نمیکنم که اطرافیانم مجبورم کنن یه کارو انجام بدم
    - حتی پدرو مادرت؟
    صدایی که همیشه خونسرد بود رنگ غم میگیره: نه
    - مادرم گفت اگه باهاش نامزد نکنی دیگه پسرم نیستی
    - هیچ مادری دلش نمیاد بخاطر یه غریبه این حرفو به بچش بگه ، از ته دلش نبوده
    به یکی از درختای تو حیاط تکیه میدم: میدونی ، از بچگی لای پر قو بزرگم کردن، با از دست دادن دنیا تازه فهمیدم زجر و سختی یعنی چی ، الانم که مامان اینا اینجوری میکنن ...
    - همه چی درست میشه رفیق ، غصه نخور
    نگاهش میکنم ، نمیدونم چرا احساس میکنم اون از منم خسته تره ولی اون چیزی به زبون نمیاره .
    تکیمو از درخت میگیرم و میرم طرف خونه : بریم خونه
    تو سکوت کنارم میاد ، میرم اتاقم و یکی از کتابایی که با خودم آورده بودمو میخونم .
    با تق تق در چشم از کتاب میگیرم و به ساعت نگاه میکنم ، ابروهام از تعجب به موهام میچسبن:شش صبح
    -بله؟
    نفس: پارسایی ، بیام تو؟
    با شنیدن صدای نفرت انگیزش هم حالم به هم میخوره: نه

    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    در باز میشه و میاد تو ، از جام تکون نمیخورم ، چشمامو میبندم و میگم: برو بیرون
    تکون خوردن تخت و بعد احساس دستی لای موهام چشمامو باز میکنم: معنی برو بیرون و نمیفهمی؟
    - تو چی؟ معنی دوستت دارم و نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟
    میشینم و چونشو تو دستم میفشرم ، کنار گوشش با صدای آرومی شمرده شمرده میگم: نه ، نمیفهمم ، فهمیدی؟ نمیفهمم پس گورتو گم کن و برای همیشه برو
    چونشو ول میکنم ، همین که چونمو ول میکنم یه طرف صورتم میسوزه ، بدون هیچ صبری جواب سیلی که زده بود و میدم ،دستشو میزاره یه طرف صورتش و یه قطره اشک از چشماش سرازیر میشه ، دلم میسوزه؟ نه ! این دختر قاتل روح دنیام بود .
    با تموم توانم فریاد میزنم: گمشو بیرون
    میره ، میره و من میمونم و یه اعصاب داغون.
    از همه چی خسته شدم ، لباسامو عوض میکنم و میرم پایین . داشتم از در میرفتم بیرون که با صدای پیمان وایمیستم : کجا میری؟
    - برم بیرون یه کمی بگردم ، نونم بخرم
    ساعتو نگاه میکنه: ساعت یک بعدازظهره ، وقتی رسیدیم اینجا منو کارن رفتیم خرید کنیم نونم خریدیم
    - باشه ، پس نون نمیخرم
    درو باز کردم : میشه منم بیام؟
    شونه بالا میندازم: بیا
    دستامو میزارم تو جیب جینم و راه میفتم .
    - میخوای کجا بری؟
    - دریا
    - بچه ها ناراحت نشن بدون اونا میریم؟
    - نمیشن
    - اوهوم
    میفهمه حال و حوصله حرف زدن ندارم و سکوت میکنه ، تو راه نه من حرفی میزنم نه پیمان .
    با رسیدن به ساحل میرم جای همیشگی ، خلوت این قسمت از ساحل و با هیچی عوض نمیکنم . چه خاطره هایی که با دنیا اینجا داشتم ، گوشه ای میشینم و به دریا خیره میشم .
    - پارسا؟
    - هوم
    - حرف بزن
    نگاهمو از دریا میگیرم و از گوشه چشمم بهش نگاه میکنم: چی بگم؟
    - اونی که باعث شده تظاهر کنی ، اونی که باعث این بی حوصلگیته
    - یعنی تو نمیدونی؟
    - چرا
    - پس چرا میپرسی؟
    - اگه خودت بگی حالت بهتر میشه ، خالی میشی از این حس بد
    - دردم اینه که نمیتونم فراموش کنم
    - میفهم چی میگی
    - نمیفهمی
    - نه واقعا میگم ، میفهمم چه دردی داره نتونی خاطره ایو فراموش کنی
    - حس بدیه
    میخواد چیزی بگه که با صدای زنگ گوشیش منصرف میشه
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    به روبروم خیره میشم و به این چند روز فکر میکنم ، کاش این سفر زود تموم بشه و برگردیم . بخاطر وجود نفس از اومدن به این سفر بیش از حد پشیمونم ، دراز میکشم و سعی میکنم کاری کنم تا بهم خوش بگذره ، هرچی باشه آخرین روزای اقامتم تو ایرانه .
    - من میدونستم
    چشمامو میبندم ، هوا گرمه و این گرمی رو اعصابمه : چیو؟
    - اینکه از دور مواظب دنیا بودی و نگاهش میکردی
    - دنیا چی ؟ میدونست؟
    - نه ، بهش نگفتم
    چیزی نمیگم که خودش سکوت و میشکنه: حتی میدونم که روز نامزدی هم اومدی
    نفس عمیقی میکشم: دست خودم نبود
    - میفهمم
    - خوبه
    - میدونی ، شاید تو یه بار عشقتو از دست داده باشی اما من یه بار دیگه هم این حس و تجربه کرده بودم
    - همسرت ...
    - نه نه ، من هیچوقت ازدواج نکردم ، چند سال قبل از ایران رفتم ، اونجا عاشق یه دختر شدم ولی اون دختر مرد
    - چرا؟
    - مصرف بیش از حد مواد ، با اینکه معتاد بود من دوسش داشتم .بهم قول داده بود ترک کنه ولی وقتی فهمید خانواده هامون مخالف ازدواجمونن اونقدر مصرف کرد که اوردوز و ...
    دیگه ادامه نمیده ، نگاهش میکنم . آب دهنشو تند تند قورت میده : بهش فکر نکن!
    - فراموشش کردم ولی هیچوقت خانوادمو نبخشیدم ، نه خانواده خودمو نه خانواده آنجلارو !
    - وقتی با دنیا آشنا شدم نامزد داشتم ، همین نفس ولی دوسش نداشتم ، عاشق دنیا شدم و از نفس جدا شدم
    - دنیا خیلی دوستت داشت
    - الان مجبورم کردن دوباره با نفس باشم ، ولی دیگه تن به این ازدواج نمیدم
    - جلوشون وایمیستی؟
    - آره ، ولی یه جور دیگه
    میخنده : نفهمیدم چیشد
    - دارم از ایران میرم
    - نمیترسی اینارو بهم میگی؟
    نگاهش میکنم: نه
    - تا جایی که یادمه چند ماه قبل تا منو میدیدی میخواستی منو بکشی
    - الان فرق میکنه ، تو کمک کردی کامیار اعدام بشه
    لبخندی میزنه: وظیفم بود
    - کارن و از کجا میشناسی؟
    - دنیا بهم گفته بود میره پیش روانشناس ، رفتم باهاش حرف زدم و بعد مرگ دنیا هم فهمیدم رفیق تو بود بهش ماجرارو گفتم[HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS][/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    آهی میکشم ؛ این روزا از دست کارن هم ناراحت بودم چون درکم نمیکرد . هرکاری از دستش بر میومد برام میکرد ولی نمیتونست درکم کنه و این آزارم میداد ، حرفام ناگفته میموند و میشد بغض ، بغضی که اگه میشکست نمیدونم چه اتفاقی میفتاد ،شاید دیوونه میشدم ، شاید هم انقدر گریه میکردم که از هوش برم ، یا شاید ...
    با صدای پیمان برای چند لحظه هم شده سوال و این شاید های فلان و فلان دست از مغز بیچارم برداشتن : میدونی ، وقتی آنجلا رفت شده بودم یه مرده متحرک ؛ خیلی دوسش داشتم ...
    آهی میکشه و با صدای آروم تری ادامه میده: کارم به جایی رسید که دست به خودکشی زدم ، ماه ها تو کما بودم و از اطرافم بیخبر ... بعد چند ماه که به هوش اومدم رفتم پیش آنجل ، قسم خوردم دیگه گریه نکنم ، قسم خوردم محکم باشم و دیگ خم به ابرو نیارم ...
    - چند سال میگذره از مرگش؟
    دراز میکشه و دستاشو میزاره زیر سرش و خیره میشه به آسمون: پنج سال ، پنج سال از مرگش میگذره ، دو سالم دوست بودیم ... هفت سال قبل باهاش تو ساحل آشنا شدم
    آرام ادامه میده ، انگار فقط جسمش اینجاست و روحش پر کشیده به هفت سال قبل!
    - از دست بابا عاصی شده بودم ، بعد اینکه پدر و مادرم جدا شدن ما بچه ها پیش بابا زندگی میکردیم ، اخلاقش اصلا خوب نبود و همیشه خدا میخواست اونی,بشه که دلش میخواست . اهمیتی به حرف اطرافیانش نمیداد ، منو فرستاده بود مکزیک برای ادامه تحصیل ...
    نگاهشو از آسمون میگیره و چشماشو میبنده : وقتی اون روز خواهرم زنگ زد و گفت بابا به زور میخواد کاری کنه که با پسر خاله خودش ازدواج کنه از عصبانیت نمیدونستم چیکار کنم ، زنگ زدم به خودش ولی مگه گوشش بدهکار بود؟ با عصبانیت رفتم خلیج ، اونجا با آنجلا آشنا شدم
    لبخندی میزنه : یه دختر چشم آبی ، آبی چشماش خیلی روشن بود ، چشماشو دوست داشتم ...
    یه قطره اشک از گوشه چشمش میفته روی شقیقش : عاشقش بودم ، میمردم براش ولی ...
    دستمو میزارم رو شونش و فشار میدم: آروم باش
    - آرومم
    - تظاهر میکنی که آرومی
    صدای لرزونشو دوست ندارم:
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    نمیتونم فراموش کنم پارسا ، اون نفس من بود . پدر خودخواهم نفس پسرشو گرفت ، با دستای خودش پسرشو کشت ...
    چیزی نمیگم ، چی میتونم بگم؟ مگه میشه حرفی هم زد؟ سکوت میکنم تا آروم بشه و به خودش بیاد ، پیمانی که همیشه به چشم رقیب میدیمش الان به طرز عجیبی احساس میکردم دلم براش میسوزه و درکش میکنم .
    بعد یه ساعت بالاخره آروم شد ، از جا بلند میشم و دستمو به طرفش میگیرم تا بلند بشه ، دستمو میگیره و بلند میشه .
    - بریم خونه؟
    شلوارشو پاک میکنه: بریم ، الان بچه ها هم بیدار شدن
    به خونه که میرسیم پیمان میره دوش بگیره ، منم میرم پیش بچه ها تا شاید حال و هوام عوض بشه.
    پیش سوگند میشینم و به بچه ها نگاه میکنم . شاهین و میلاد و سوگند و کارن داشتن حکم بازی میکردن ، به دست سوگند نگاه میکنم و بهش میگم که کدومو بندازه ، صدای میلاد در میاد: هی آقا ، تقلب نرسون
    ابروی راستمو میدم بالا: تقلب؟!
    - بله تقلب ، پاشو از پیش سوگند ببینم
    سوگند: میله اذیت نکن دیگه
    میلاد: میله عمته
    - بسه بابا ، باشه بهش چیزی نمیگم
    میلاد: آ قربون آدم چیز فهم ، حالا پاشو بیا پیش خودم بشین میلاد به قربون تو
    شاهین: کارن یه چی به این بچه ها بگو دیگه ، مثلا روانشناس مملکتی
    با این حرف شاهین سوگند و میلاد هجوم میبرن طرف شاهین ، میلاد خودشو پرت میکنه رو شاهین و سوگندم تا میتونه شاهین و میزنه
    کارن سری از تأسف تکون میده ، بعد چند دقیقه بالاخره از هم جدا میشن و بازم مشغول بازی میشن. با نشستن مریم کنارم چشم ازشون میگیرم ، با دیدن چیزی که تو گوشی پخش میشد میزنم زیر خنده ، مریم از تموم کارای شاهین و میلاد و سوگند فیلم گرفته بود .
    شاهین: به چی میخندی؟
    میلاد نگاهی به مریم میکنه: من این ورپریده رو میشناسم ، شرط میبندم باز فیلم گرفته
    با صدای قهقه ی مریم میلاد مطمئن میشه و میفته دنبال مریم تا گوشی و پس بگیره ، همه داشتن نگاهشون میکردن ، آخر سرم میلاد مریم و گرفت و بعد قلقلک دادنش گوشی و ازش گرفت .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا