کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
محکم بغلم کرد .خجالت میکشیدم ولی خوب اونقد این آغوشو دوست داشتم که حاضر بودم حالا حالا ها توش غرق بشم.

محمد-بریم بخوابیم

سرموبلند کردم باتعجب نگاش کردم .خندید گفت

-چیه نگفتم که یه جا بخوابیم گفتم بریم بخوابیم توتواتاق خودت منم تواتاق خودم.

خندیدم .چه منحرف فکرکردم.باهم رفتیم تو خونه شب بخیر گفتیم به همو رفتیم تواتاقمون.با یادآوری اتفاقات وحرفای چنددیقه پیشمون بالبخند به خواب رفتم................

حرکت نرم وآروم یه چیزی روروگونم حس کردم آروم چشمامو باز کردم .چشمم افتاد به قیافه خندون محمد.

محمد-سلام یاسمین بانوی خودم

-سلام ،متین کو؟

-نگران نباش خوابه.

-چرا باز داری بد نگاه میکنی

-دوس دارم

خندیدم گفتم

-مگه قرارنبود گناهی نکنیم

محمد-بخدااینقد نازخواب بودی اصلا دلم نیومد فقط نگات کنم .تازه جز نازکردنم یه کار دیگه ام کردم

-هان؟چیکارکردی

-بوست کردم

-چـــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خندیدگفت

-خوچیه بده آدم عشقشوبوس کنه

-چی داری میگی محمد

-بابا مگه چیکارکردم حالا یه بووس که دیگه این حرفارونداره

-خیلی پررویی ینی چی آخه

-یاسمین

-بازچیه

-اونموقع خواب بودی بوست کردم الان بیداری

-خوب

وای خاک عالم تازه فهمیدم چی میگه بلند شدم نشستم سرجام گوشش روپیچوندم گفتم

-چی گفتی؟یه باردیگه بگو

محمد-آی آی من پنیرخوردم آی جون من ولم کن

خندیدم ولش کردم.گوشش رومالید گفت

-عجب آدمی هستیا خوبه خواب بودی نفهمیدی بوست کردم .من چیکار کنم بعد ازمحرمیت خدابه دادم برسه

-پاشوبروبچه پررو

-حالا چرا شالتو درنیاوردی؟

-ها؟آهان واسه خاط اینکه جنابعالی شیطون گولت زد اومدی تواتاقم موهام پیدانباشه.
 
  • پیشنهادات
  • fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -توکه بالاخره محرمم میشی

    -پاشوبروو

    خندید بلند شد ازاتاق رفت بیرون .خودمم خندم گرفته بود .فک کنم بعد ازاینکه ازدواج کنم خوشبخت بشم.تخت ومرتب کردم ومنم رفتم بیرون.متین هنوزخواب بود رفتم تواتاقش خیلی نازه آدم میخواد لپاشوبکنه.رفتم بالاسرش آروم لپاشونازکردم خندیدم

    -چرامیخندی؟

    -هیــــــــــــــــــن؟؟؟؟؟؟؟

    یه مترپریدم محمد دویید اومد سمتم وگفت

    -منم نترس منم

    -محمد،محمد...ینی...ینی من لهت میکنم

    دوییدم دنبالش فرارکرد .رفتیم توپزیرایی دورتادور مبلا میچرخیدیم

    -وایسا قول میدم یواش بزنمت

    خندیدگفت

    -تواگه تونستی منو بگیری محکم بزن دلت نسوزه

    همینطوری میدوییدیم دنبال هم .نفسم دیگه بالا نمیومد

    -آخ جون بازی

    دوتاییمون سیخ وایسادیم برگشتیم دیدیم متین داره باذوق نگامون میکنه .منومحمدیه نگاه به هم کردیم وزدیم زیرخنده

    -آره عزیزم بازی اونم چه بازی توام میای؟

    متین-آره

    -پس بدوباباتوبگیر

    محمد-یاخدانه نه ....وای بدبخت شدم

    شروع کرد دوییدن منو متینم میدوییدیم دنبالش ومیخندیدم.دیگه نای دوییدن نداشتم همونجا نشستم روزمین

    -وای مردم

    محمدومتین باخنده اومدن بالا سرم

    محمد-چیه خسته شدی پاشوبزن دیگه

    -نگرن نباش تلافی میکنم

    محمد-من رفتم چایی بریزم زودبیاین

    متین وبردم دسشویی بعدم خودم رفتم.کارم تموم شد رفتم توآشپزخونه نشسته بودن محمدداشت چایی متین وهم میزد.

    محمد-بشین یاسمین بانو تاسردنشده

    لبخندزدم ونشستم روبه روش.چاییم وشکرریختم وشروع کردم ..وسط خوردن بودم دیدم محمد داره خیلی ریلکسس صبونه میخوره پامواززیرمیز بردم بالا وقت تلافی بود محکم زدم به پاش.منتها نمیدونم کجاش زدم.دادش رفت هوا

    محمد-آیـــــــــــــــــــــــــــــــی؟آی خداخیرت بده آیییییییییی

    خندید گفتم

    -حقته تاتوباشی منو اذیت نکنی اینم تلافی

    متین میخندید

    محمد-ینی اگه من بچه دارنشم دیه میگیرم

    هـــــــــــــــــــــــــان؟

    -چــــــــــــی؟مگه ...مگه ....

    بلندزدم زیرخنده میگم یه ذره غیرعادی بودا خخخخخخ....................
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    لاله-حالت چه طوره؟

    -خوبم

    خسرو-دیوونه هممنون مردیم ازنگرانی

    -هه پ چرا زنده ای

    خسرو-خاک توگورمرگت که آدم نمیشی .نمیدونی بیچاره چقد نگرانت بودکه

    -چرا میدونم

    لاله وخسروباتعجب گفتن

    -میدونی؟

    آره میدونم

    خسرو-ینی چی؟

    -خوب طبیعیه تونگرران آرش نمیشی یاآرش نگران تونمیشه

    خسرو-خوب چه ربطی داره منو آرش نامزدیم

    -خب مام قراره بشیم

    دوتاشون وایسادن چشماشون داشت میزدبیرون کم کم

    لاله وخسرو-چـــــــــــــــــــــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    -یمان چی نداره چه گیجین شماها

    بیچاره ها کپ کرده بودن

    لاله-چی میگی ینی چی؟

    -ینی من ومحمد .....

    باشیطنت ابرروهاموانداختم بالا

    خسرو-تومحمدچی؟

    -منومحمد.....

    لاله-کوفت بگو دیگه

    -هم دیگه رودوست داریم

    ینی به معنیه واقعیه کلمه یه لحظه رفتن توکما وبرگشتن.

    خسرو-یاخدا نکنه هنوزتب داری داری هزیون میگی؟

    -اوی اوی به خانوم من چیکاردارین

    برگشتیم محمد بود خندیدم .اون دوتا کولا خفه شده بودن ینی هنگ کرده بودنا

    -ایول محمدچه به موقع اومدی قشنگ هنگیدن

    روبه اونا گفتم

    -اوی نافتون کو

    محمدخندیدگفت

    -نافشونو میخوای چیکار

    -میخوام ریستشون کنم.

    بلند خندیدیم

    -هوووی کجایین

    خسرو-لاله ....تومیفهمی اینا چی میگن؟

    لاله-نه فهمیدی به منم بگو

    بازم دوتایی خندیدیم.

    -دیوونه شدن آخی لاله های پرپردارن پررپرمیشن

    ینی ازخنده ریسه میرفتیم

    -خنگولا پسرمردم داره زن میگیره
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    محمد-اوه اوه نمیگه دارم شوهرمیکنم ازمن مایه میزاره

    -چیه دوس نداری باشه اصلا زن نگیر بمنچه

    باحالت قهرروموبرگردوندم وررفتم کولا لاله های پپروبیخیال شدم گذاشتن قشنگ پرپربزنن .صدای دوییدن محمدو ازپشتم شنیدم لبخند زدم بهم که رسید گفت

    -من قربون نازکردنتم بشم .نازتم خریدار داره

    بهش محل ندادم ازدانشگاه رفتم بیرون اونم دنبالم میومد

    محمد-یاسمین بانو؟

    چیزی نگفتم

    محمد-خانومم

    بازم هیچی نگفتم

    محمد-عشقم

    خندیدم چیزی نگفتم

    محمد-ای جونم چه نازمیخندی

    برگشتم

    -داری خطرناک میشیا

    خندید منم خندیدم.

    محمد-پایه ای بریم بستنی ؟

    -جون من عاشق بستنی ام

    محمد-فقط عاشق بستنی ؟

    -نخیر

    -پس چی؟

    -عاشق یه کی دیگم هستم

    -کی؟

    -یه مرد،یکی که عاشقش شدم یکی که شد دنیام یکی که بااومدنش زندگیم زیروروشد

    لبخندزدگفت

    -اسمش چیه؟

    -محمد

    -جونم ینی من عاشقتم شدید

    -من بیشتر

    -نه من بیشتر

    -راس میگی

    -کاستوبیارماس بگیر

    خندیدمنم خندیدم .نشستیم توماشین برگشت سمتم

    -چیه بازاینجوری نگاه میکنی؟

    محمد-کی ماباهم ازدواج میکنیم ومحرم میشیم

    -خواب نماشدیا روشن کن بستنی هاآب شدن

    محمد-خیلی دوست دارم

    باتک تک حرفاش قندتودلم آب میشد.ماشین وروشن کرد چند دیقه بعد جلوی یه کافی شاپ نگه داشت

    محمد-بفرمایین بستنی داغ
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    خندیدیم وپیاده شدیم

    رفتیم داخل جای نقلی وخوبی بود نشستیم پشت میز محمدسفارش بستنی داد.

    محمد-یاسی؟

    -جونم؟

    -میگم تودوس داری چند تابچه داشته باشیم

    خندیدم گفتم

    -الان ؟چه حرفیه آخه

    -بگوحالا

    -اوم ..نمیدونم

    -هفت هشتا خوبه

    -چی؟؟؟؟؟؟؟؟فکرخودت نیستی فکرمن بدبخت باش همه بدبختیشش مال منه اونوقت میشینه اوردم میده واسه من

    خندیدگفت

    -توکه عشق خودمی مگه من میزارم تواذیت شی

    -خداکنه

    بستنی مون روآوردن .داشتم میخوردم که بازم متوجه نگاه خیرش شدم سرموبردم بالاونگاش کردم غافلگیر شد سرشو انداخت پایین نتونستم جلوخودمو بگیرم زدم زیرخنده .سرشو آوردبالا وخودشم خندید

    -ینی خوشم میادخجالتم میکشی

    چیزی نگفت ..فقط خندیدیم.بستنی مون روخوردیم وباهمم اومدیم بیرون منو رسوند خوابگاه وخودش رفت خونه .خیلی بهم خوش گذشت...........


    -محمد؟

    محمد-جونم خانومم؟

    -زودنیست؟

    محمد-نه خیلیم دیره من دیگه طاقت ندارم

    -آخه...اگه بابام مخالف باشه چی؟

    محمد-انشاا...که نیست مطمئنم بابات خوشبختیت رومیخوادومیزاره به انتخاب خودت

    -میترسم؟

    محمد-ازچی عزیزم؟

    -ازهمه چی

    محمد-نترس خانومم نگران نباش نمیزارم آب تودلت تکون بخوره میشی سوگلی خودم وخونم

    یه نفس عمیق کشیدموگفتم

    -نمیدونم واقعا...حالاکی زنگ میزنی؟

    محمد-امشب بهش زنگ میزنم اگه رضایت داد فردا شب میام.

    -اهوم

    یکم بینمون مکث شد وگفتم

    -محمد؟

    محمد-جونم؟

    -دوست دارم

    لبخندشو ازپشت گویم میتونستم حس کنم .گفت
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -منم دوست دارم عزیزم خیلی زیاد

    -کاری نداری؟

    محمد-نه عزیزم مواظب خودت باش خدافظ

    -توام مراقب خودت باش خدافظ

    گوشی روقطع کردم .باورم نمیشه قراره ازدواج کنم اونم باکی محمد.لبخندزدم وازاتاق رفتم بیرون بابا رفته بود بیرون تنها بودم رفتم توآشپزخونه وبساط شام روچیدم کارم که تموم شد وضو گرفتم ونمازمم خوندم.به محض اینکه نمازم تموم شد صدای بابا روازپشت سرم شنیدم.

    بابا-قبول باشه بابا

    -قبول حق باشه کی اومدین؟

    بابا-تازه اومدم

    -اهوم شما لباساتونودربیارید منم میزومیچینم

    بابا-باشه بابا

    چادرم وتاکردم وازاتاق رفتم بیرون میزوکه چیدم بابا اومد .غذای موردعلاقش رودرسست کرده بودم

    بابا-به به دستت دردنکنه میبینم قرمه سبزی درست کردی

    لبخندزدم گفتم

    -نوش جان

    نشستیم روبه روی هم وشروع کردیم داشتم میخوردم که باحرف بابا لقمه پرید گلوم

    بابا-چنددیقه پیش محمدزنگ زد

    وااای چه زود زنگ زد.خاک توسرت یاسی آدم باش آبروت رفت .بابا یه لیوان آب ریخت داد دستم خوردم یکم بهترشدم

    -محمد؟محمدکیه؟

    ای خاک توسرت مونگول نمیدونی محمد کیه؟

    بابا-محمددوست مبین رومیگم

    -آهان

    بابا-فک کنم به زودی توخونه دوباره سوروسوت عروسی به پاشه

    چشمام گرد شد .یکی نیس بگه پدرمن آخه کی میاداین شکلی به دخترش بگه میخواد واست خواستگاربیاد

    -ها؟؟؟

    بابالبخندزدوگفت

    -زنگ زداجازه گرفت فرداشب واسه خواستگاری ازتوبیان؟

    الهی من قربون بابای رکم بشم که دقم داد

    -خواستگاری؟

    -آره اینجورکه معلومه ازتوخوش اومده.محمدپسرخوبیه بابا خیلی آقاست منم گفتم نظرتو شرطه هرچی که خودت صلاح بدونی همونکارومیکنیم..حالا نظرت چیه؟

    یاامامزاده بیژن من موندم بابام سرخیه صورت منو ندیده انقدر سریح وواضح حرف میزنه .اصلا نمیدونستم چی بگم سرموانداختم پایین قاشق تودستموفشارمیدادم عرق نشسته بود روپیشونیم

    بابا-خوب مبارکه واسه فرداشب آماده باش

    به دنبال حرفش ازآشپزخونه رفت بیرون .اوف خداروشکرمراعات کرد رفت وای دستام داره میلرزه.خدابگم چیکارت نکنه همچین گفت شب من گفتم دوازده
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    شب زنگ میزنه نگو تماسش که بامن قطع شده زنگ زده به بابام.اشتهام کورشده بود استرس داشتم ودلیلشش ونمیدونستم.ظرفاروشستم ورفتم تواتاق بابا داشت تلویزیون میدید دروبستم وباگوشیم زنگ زدم به محمد بوق اول به آخرنرسیده جواب داد

    محمد-سلام خانومم

    -یمان خدابگم چیکارت نکنه

    زدزیرخنده

    -کوفت میخندی توگفتی شب نگفتی بامن قطع کردی زنگ بزنی بابام

    گفت

    -خوب چیکارکنم گفتم یه وقت یکی زودترازمن میبردت

    خندیدم گفتم

    -خیلی دیوونه ای

    -تودیوونم کردی دیونه خودت

    چیزی نگفتم گفت

    -یاسی

    -جونم

    -من استرس دارم

    بازور سعی کردم آروم بخندم گفتم

    -واای یه چیزیت میشه ها من دخترم من استرس دارم اونوقت توواس چی داری؟

    -نمیونم دارم دیگه میترسم فردا اومدم چایی بردارم هولشم چایی بریزه روم

    بادست جلو دهنمو گرفتم ولی ریسه رفتم ازخنده............

    یگانه-یاسمین چایی هاروریختی؟

    -آره

    خیل خوب من میرم توام چنددیقه دیگه بیا

    -من استرس دارم چیکارکنم

    -الهی قربونت برم که داری عروس میشی یاد خواستگاریه خودم افتادم من بدترازتوبودم آروم باش چیزی نیس که

    یگانه رفت کاش مامانم بود اونوقت جایگانه مامان دلداریم میداد .داشتم میرفتم توحس که یاد چایی ها افتادم .سینی روبرداشتم وازآشپزخونه رفتم بیرون دستام میلرزیدن .بااومدم توپذیرایی سرا چرخید سمت من دیگه داشتم سکته میزدم.خدایا کمکم کن مامان کمک .

    -سلام

    یه مرده که پدرش بود جواموبالبخند دادمادرشم همینطور.رفتم جلو چایی روگرفتم سمت پدرش برداشت وتشکرکرد بعد دادم به بابام که کنارش بود بعدم دادم به مادرش.باحرف مادرش یه حس خوبی بهم دست داد

    -بفرمایید

    مادرش-ممنون عروس گلم

    خخخخخ عروس گلم.هروقت توفیلما اینومیشنیدم میخندیدم.دادم به مبین برداشت بیشعورهی میخواست منو بخندونه .نوبت محمد بود

    -بفرمایید

    اصلا نگاش نکردم ولی متوجه نگاهش روخودم دم که بالبخند نگام میکرد

    محمد-ممنون

    به یگانم دادم ونشستم پیش یگانه دقیقا روبه روی محمد.وای خدابخیرکنه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    پدرش-خوب آقای کریمی همونطورکه میدونید وقابل دونستین قرض ازمزاحمت ما امرخیربوده واسه پسرم .حالا ریش وقیچی دست خودتون

    بابا-خواهش میکنم .اختیاردارین .بله دیشب که آقا محمد به من زنگ زد من به خودشونم گفتم که نظردخترمم برام شرطه هرچی که خودش صلاح میدونه من میسپارم به خودش .بالاخره دوره امروز با قدیم فرق کرده دیگه مثلل گذشته ها نیست دختروپسرخودشون باید تصمیم بگیرن.

    سرموآوردم بالا همون لحظه نگام افتاد به محمد تا دید دارم نگاش میکنم لبخندش عمیق شد دندوناش مشخص بود یه چشمک زد چشمام گرد ده بود ازتعجب گوشه شالم رومرتب کردم که نخندم .یه پششت چشمم واسش نازک کردم که ینی بعدا لهت میکنم.

    پدرش-پس اگه اجازه بدین این دوتا جوون برن حرفاشونو بزنن

    هه کارت درومد ممدجون.

    بابا-خواهش میکنم

    روبه من گفت

    -یاسمین جان بابا محمد آقا روبه اتاقت راهنمایی کن.

    بایکم مکث بلند شدم محمدم بلند شد یه بااجازه گفتم وجلو ترازمحمد راه افتادم .رفتم تواتاق خداروشکراتاق قابل دیدرس بقیه نبود چون عقب نشینی داشت نسبت به پذیرایی .محمد دروبست سریع برگشتم دستمو به نشونه تهدید بردم بالا گفتم

    -لهت میکنم

    محمد خندید دستاشو برد بالا گفت

    -نه نه الان زوده وایسا محرم بشیم بعدا کاردارم بات

    چشمام ازحدقه زد بیرون

    -محمد میزنمتا

    محمد-خوب حالا بیا بشین حرفامون وبزنیم

    -بچه پررو

    نشستیم روتخت .

    محمد-یاسمین درسته منو توهم ودوست داریم ولی هرچیزیم بزاریم کناریه چیزی هست که باید درموردش خوب فکراتوبکنی

    منتظرنگاشش کردم ادامه داد

    -من یه بار ازدواج کردم ویه بچه دارم ...

    -محمد

    -جونم

    -اگه متین پسرتوعه پس درآینده میشه پسرهمسرم وپسرخودم من همه سعیمو میکنم براش مادری کنم وکم نزارم

    لبخندزد گفت

    -میدونم عزیزم توخیلی گلی منظورم این نیست منظورم اینه که توازدواج نکردی کیسای بهترازمنم میتونه واست باشه....

    -محمد من بااین موضوع هیچ مشکلی ندارم

    لبخندش عمیق شد سرموانداختم پایین.اومد نزدیکم تقریبا کنارم گفت

    -تاآخرعمرم خودم نوکرتم قول میدم نزارم آب تودلت تکون بخوره قول میدم خوشبختت کنم

    -امید وارم منم همه سعیم ومیکنم همونی باشم که تومیخوای

    -توحالاشم همونی هستی که من میخوام...........

    نشسته بودم کنارشش وقران رودستش بود داششتیم دوتایی میخوندیم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -برای بار سوم عرض میکنم دوشیزه مکرمه خانوم یاسمین کریمی آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم آقای محمد سهرابی بامهریه تعیین شده یه جلد قران کریم یک آینه وشمع دان چهارده گل سرخ وصدوچهارده عدد سکه تمام بهار آزادی دربیاورم....عروس خانوم وکیلم

    لبخند زدم سرموگرفتم بالا مادرش یه جعبه گذاشت روی پام تشکرکردم ازش سرویس طلا داده بود بهم.ازتوآینه نگاش کردم اونم نگام کرد بهم لبخند زد به بابام نگاه کردم بهم لبخند زد به یگانه نگاه کردم بهم لبخند زد

    -بااجازه پدرم و(تودلم اسم مامانمم آوردم)بزرگترا ...بله

    صدای صلوات بلند شد بعدم همه دست زدن .به محمد نگاه کردم بهم لبخند زد سرشو آورد نزدیک سرمو آروم گفت

    -عاشقتم

    بهش لبخند زدم .مادرشش اومد وبهمون تبریک گفت وصورتمونو بوسید بعد پدرم اومد اشک توچشمام جمع شده بود کاش مامانمم بود .بایگانه وپدرش وچندتاازفامیلای نزدیک محمدروبوسی کردیم مادرش حلقه هامون آورد دستمو گرفت تودستش الان دیگه محرم هم بودیم آروم دستمو فشاردادحلقه رودستم کرد بعد من دست اونو گرفتم حلقه رودستش کردم.نوبت رسید به عسل یگانه ظرف عسل روداد دستم

    -اول تو

    محمد-نخیر تو

    -عه تودیگه

    محمد-باشه

    انگشت کوچیکشو کردداخل عسل وآورد بیرون دهنموبازکردم انگشتششو برد تودهنم چه حس خوبی بود اولش آروم انگشتشومکیدم ولی آخرش گاز گرفتم

    محمد-اوخ پ نقشه داشتی

    خندیدم انگشتشو ازدهنم آوردبیرون.حالا نوبت من بود

    محمد-آخ جون نوبت منه

    آروم گفتم

    -گازم بگیری اونوقت دیگه دیگه

    خندیدگفت

    -عه ازاون جهت باشه

    چه منحرفه بیتربیت

    انگشتمو کردم توظرف عسل وآوردم بیرون بردم تودهنش .محکم وبا میـ*ـل انگشتمو خورد خندم گرفته بود .عسل وکه خورد انگشتمو آوردم بیرون

    محمد-چه چسبید اول انگشت تو بد عسله

    خندیدم بدستمالل انگشتامونو پاک کردیم تاچسبندگیش بره گرچه همچین خورده بود کولا انگارنه انگارانگشتم عسلی بوده.بابا اومد جلو به احترامش بلند شدیم.دست منو محمدوگرفت وروبه محمد گفت

    -محمد جان بابا این یاسمین بانوی من عشق باباشه ها هواشوداشته باش انشاا.. که خوشبخت بشین.ازش تشکرکردیم

    محمد-چشم آقاجون مطمئن باشین همینطورکه عزیز شماست عزیز منم هست

    بعد اینکه بابا رفت کنارمنو محمد نشستیم صدای متین وازکنارم شنیدم

    متین-یاسی جون به منم عسل میدی؟

    خندیدیم گفتم

    -ازاین عسلا ؟اگه اینارومیخوای که من نباید بدم یکی دیگه باید بده

    متین-کی؟

    -بزرگ شدی میفهمی .
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بازم خندیدیم.خوشحال بودم امروز یکی ازبهترین روزام بود اونم بعد اینهمه وقت فقط وجد مامان وکم دارم که مطمئنم الان همینجاست من نمیبینمش ولی اون میبینه.

    محمد-بریم خانومم؟

    -کجا ؟

    -دوردور عاشقونه

    خندیدم گفتم

    -باشه بریم

    روبه مادرش گفت

    -مامان بیزحمت مراقب متین باشین مامیریم بیرون یه دوری میزنیم واسه شب میایم .

    مادرش-باشه محمد جان برید خوش بگذره

    محمد بلند شد منم بلند شدم دستمو گرفت ازحرکتش خوشم اومد آروم یه فشار به دستم داد نگاش کردم بالبخند زل زد توچشام وآروم گفت

    -توته عشقی یاسی

    به دنبال حرفش منو دنبال خودش کشوند وازبین بقیه رد شدیم ورفتیم بیرون ناسلامتی همه اومده بودن اینجا واسه ما اونوقت مارفتیم ددر دودور.خخخخخ

    محمددرماشین روبرام باز کرد نشستم دروبست وخودشم نشست

    محمد-خوب موافقی اولین جایی که میریم شاه عبد العظیم باشه؟

    -آره چرا که نه عالیه

    -پس یاعلی

    ماشین وروشن کرد ضبط روهم روشن کرد وصداشو کم کرد .

    محمد-یاسمین؟

    -جونم؟

    -چرا نزاشتی عروسی بگیریم

    -اوم...نمیدونم شاید چون مامانم نبود ،آرزوی هر بچه ای اینه که شب ازدواجش پدرمادرش باشن ولی ...

    -الهی من فدات بشم...خدارحمت کنه مادرتو مطمئنم امروز پیشت بود مطمئنم امروز خوشحال بود

    -دلم واسش تنگ شده

    جملموبابغض گفتم چونم میلرزید رومو ازش گرفتم .ماشین ونگه داشت دستی روکشید وبرگشت سمتم دستش وگذاشت روشونم وآروم فشردوگفت

    -غصه نخورخانومم میدونم سخته میتونم درکت کنم.ولی امروزروزشادیه شگون نداره اینطوری شروع شه .الهی قربونت برم مامانت الان خوشحاله اینومطمئنم...یاسمین؟

    برگشتم نگاش کردم همونطور که لبخند زده بود دستشو آورد جلو واشکموپاک کردگفت

    -بریم؟

    -بریم

    ماشینو روشن کردوراه افتاد ......

    باهم ازماشین پیاده شدیم دستمو گرفت ومنو دنبال خودش برد .قدم زدن باش بهم آرامش میداد.سلام دادیم وباز راه افتادیم

    محمد-بروزیارت کن بیا همینجا منتظرتم

    -باش
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا