کامل شده رمان مرز عشق و غرور | سها ن کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون راجع به رمانم چیه؟آیا جذابیت داره برای ادامه؟

  • خوبه ، دوست دارم ادامش رو بخونم

  • بد نیست

  • خوب نیست


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سها ن

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/31
ارسالی ها
423
امتیاز واکنش
20,932
امتیاز
683
سن
27
محل سکونت
رشت
6.png



نام رمان : مرز عشق و غرور
نویسنده : سها ن
ژانر : درام ، عاشقانه

خلاصه :
رمان در مورد یه دختر از جنس احساس و یه پسر که سعی میکنه مطابق خواست دیگران سنگدل باشه راجع چالش میان قلب واجبار پسر اینکه اون باید انتخاب کنه که عاشق بشه یا نه اینکه خوب باشه یا بد پسری اربابزاده که باید سنگدل باشه تا اربـاب خوبی باشه و دختری که از بد روزگار باید سال ها بدون مزد برای اربـاب کار کنه در حالی که درس خونده و ارزو داره شاید سرنوشت براشون خوب بخواد و شاید گاهی هم بد (پایان خوش)
با تشکر از نیلوفر بابت جلد زیباش
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Behtina

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/11/08
    ارسالی ها
    22,523
    امتیاز واکنش
    65,135
    امتیاز
    1,290
    2haa3revwht5xayvzdtc.jpg


    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دلارا:

    با برخورد نور خورشید به چشم هام از خواب بیدار شدم بازم یه روز مزخرف دیگه که باید شب کنم

    بلند شدم تا اماده شم به تصویر خودم توی اینه نگاه کردم دختری با چشم های سبزابی بینی

    کوچیک و لب های قلوه ای موهمم فر درشت به رنگ نسکافه که تا باسنم میرسید هرکسی

    کع منو میدید تا چند لحظه بهم خیره میشد. به خودم فکر کردم اینکه چی شد که به اینکه

    چی شد که به اینجا رسیدم یادمه ۲سال پیش زمانی که فوق لیسانس معماری داخلیمو از

    دانشگاه تهران گرفتم به روستامون اومدم تا یه مدت پیش خانوادم باشم توتهران کار میکردم و

    رییس هم از کارم خوشش میومد وقتی وارد روستا شدم دیدم همه یه جوری دارن نگام میکنن.

    وقتی به خونه رفتم دیدم اربـاب تو خونمونه و دستش یه شلاقه پدرم هم در حالی که ازش خون

    میومد رو زمین افتاده بود مادرم هم به پای اربـاب افتاده بودو التماس میکرد وقتی پرسیدم چی

    شده اربـاب گفت پدرت به خاطر بی مسعولیتیش زمین من و محصولاتم رو به اتش کشیده الان

    هم یا باید ۵۰۰ملیونم رو بده یا بره زندان یا خودش و زنش تا اخر عمرشون برام کار کنن. نتونستم

    بدبختی خانوادم رو ببینم وقتی با اربـاب صحبت کردم گفت عوض اونا من ۱۵ سال براشون کار

    کنم منم ناچارا قبول کردم چون هم پدر و هم مادرم پیر و مریض بودن در هر حال هنوزم واسه

    شرکت توی تهران طرح میفرستم و حقوق میگیرم .وااای دیرم شد امروز قراره اربابزاده از تهران

    بیاد خیلی کار دارم ...

    زود اماده شدمو رفتم اشپزخونه عمارت سلام سمیه خانم. سلام دخترم صبحت بخیر بیا یه چیزی

    بخور و بد برو میزو بچین میدونی که دوست دارن مدل چیدنتو،چشم الان میرم راستی سمیه جون

    اسم اربابزاده چیه؟ دانیال مادر جان زود باش دیگه دختر تا صدای خانوم و اقا درنیومده. خوب

    اینم از میز برم ،سلام خانوم سلام اقا ،اربـاب که فقط کلشو تکون داد ،سلام دلارا جان خوبی

    عزیزم؟مرسی خانوم به لطف شما با اجازتون من برم خیلی کار هست سرشو تکون داد و اجازه ی

    مرخصی صادر شد .

    سمیه جون من کجا رو باید تمیز کنم ؟ تو اتاق اقا رو تمیز کن خانوم گفتن نمیدونم چی؟دیزاینه

    میزاینه اونم بکون.خخخخخخخ سمیه جون دیزاین

    .چشم الان میرم.

    خوب خوب خوب. چی داریم اینجا ؟اتاق تقریبا ۵۰متری ،خوب تختو بزارید این گوشه که سمت

    تراس باشه اها خوبه همونجا یه ذره اونور تر،ابجی از کت و کول افتادیم خوبه دیگه؟باشه اقا

    قاسم این میزم اینجا بزارید حله تموم میشه....................

    وااای مردم چقدر خسته شدم ولی خوشگل شد ها خوب پرده و فرش سفید تخت قهوه ای

    سوخته روتختی سفید ۲تا پرتره از خود پسره ولی واقعا خوشگله کثافت چه. چشمایی داره چشم

    ابرو مشکی وای هیکلشو. به چشم برادری خوب چیزیه.

    دلی دلی. چیه اوا عمارتو رو سرت گذاشتی ؟بدو بیا اربابزاده اومدن همه خدمتکارا تو صفن

    میخوان گوسفند قربونی کنن،پوزخندی زدم و پشت اوا رفتم.

    همه توی صف واستاده بودن و تا کمر خم بودن تا اقازاده بیاد و بره اقا محمو سر کارگر فوری

    بدو بدو رفت و دست اربابزاده رو بوسید هه خودشیرین بعدشم رو زانو نشست و کفششو که

    خونی شده بود پاک کرد چقد بدم میاد از این ادما فقط میخوان پاچه خاری کنن اربابزاده سراسر

    غروره هه فک کرده همیشه تو اوجن داشت بی توجه به محمد رد میشد همه هم تا کمر خم

    بودن ولی من فقط سرم پایین بود اینجا همه میدونستن من تعظیم به کسی نمیکنم. اوه اوه به

    من رسید وای چرا نمیره نگاه کردم دیدم یه تای ابروشو بالا داده و منو نگاه میکنه منو که دید چند

    ثانیه محوم شد بعد اخمکردو با صدای پر جذبه ای کفت:به تو یاد ندادن باید جلوی اربـاب و ولی

    نعمتت تعظیم کنی ؟[/COLOR] [/INDENT]

    توی تخم چشماش نگاه کردم و گفتم شاید من برای شما کار میکنم ولی روح و غرورمو که به شما

    نفروختم من مثل این ادما نیستم که برای خوش اومدن دیگران غرورمو خرد کنم حرفم با اومدن

    نرگس بانو مادر اربابزاده تموم شد و سرمو پایین انداختم ولی لحظه ی آخر دیدم که چشاش از

    تعجب گرد شده بود.

    دانیال:

    چشمام از حرفاش گرد شد یعنی هنوزم همچین ادمایی اینجا پیدا میشن که پاچه خاری نکنن

    خیلی جالب بود دختر شجاعیه و البته خوشگل برای سرگرمی خوبه قبل اینکه وارد عمارت بشم

    بهش گفتم حواستو جمع کن دیدم که اخم کرد.نرگس:پسرم دلم برات یه ذره شده بود بیا تو بریم

    پیش پدرت

    دانیال:

    چشم مامان خانوم کی جرات داره رو حرف بانوی خونه حرفی بزنه قربون چشات بشم من.

    _ خوبه خوبه پسره ی بی حیا شوخی شوخی با مادرت هم شوخی!!

    دانیال:من غلط کنم با شما شوخی کنم .

    سلام پدر از دیدنتون خوشحال شدم خم شدم تا دست پدرو ببوسم که جلومو گرفت و سرمو

    بوسید گفت:سلام پسرم خوش اومدی به خونه ی خودت حالا که تو اومدی من میتونم یه ذره

    ارامش داشته باشم و تو رو اربـاب این روستا ها معرفی کنم .

    دانیال:بابا جان بزار برسم بعد راجع این موضوع حرف بزنیم ،اگه اجازه بدید برم لباسامو عوض کنم

    و کمی استراحت کنم وقتی اجازه صادر شد به سمت طبقه ی بالا رفتم و غم عالم به دلم سرازیر شد جایی که یکی تاوان ندونم کاری منو پس میده......
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    میخواستم از همه ی کسایی که رمانم رو مبخونن تشکر کنم و بگم چون اولین کارمه مسلما ایراد زیاد داره لطفا اگه ایرادی دیدید بگید من هنوز دقیق نحوه ی تایپ و گذاشتن علایم نگارشی رو نمیدونم ولی سعی میکنم حلش کنم
    اروم اروم از پله ها بالا رفتم با هر قدم ضربان قلبم شدید تر میشد وقتی به خودم اومدم

    که دیدم جلوی در اتاقشم اتاق کسی که همه ی زندگی منه کسی که با ندونم کاری من

    زندگیش تباه شده .اروم در اتاقشو باز کردم که دیدم فرشته ی زندگیم خواهر یکی یدونم

    روی ویلچرش نشسته و منتظر به در چشم دوخته رفتم تو گفتم به به ابجی خانوم یه

    وقت نیای استقبال خان داداشت ها به لبخند نمکین میزنه و با چشمای مهربونش به من

    نگاه میکنه دفتر کنارشو برمیداره و مینوسه :سلام داداشی خوبی دلم برات تنگ شده

    بود .بغلش میکنم واز ویلچرش بلند میکنم و روی پاهام میشونم میگم ببخشید ابجی

    خانوم این گردن من ار مو باریکتره هر تنبیهی داری به دیده ی منت .میخنده و مینویسه

    لوس نشو داداش مهربونم. جملشو که میبینم اشک تو چشام جمع میشه و تو فکر فرو

    میرم به 5 سال پیش که ارشیدا رو بـرده بودم اسب سواری حین اسب سواری دوستم رو

    میبینم و یه لحظه حواسم پرت میشه و افسار اسب رو ول میکنم و شد اونچه که نباید

    میشد اسب رم کرد و ارشیدای 10 ساله ی من از اسب پایین افتاد و قدرت تکلمش رو از

    دست داد و ویلچر نشین شد با تکونای دستی به خودم اومدم و با مهربونی به خواهرم

    نگاه کردم و یه قطره اشک از چشمم افتاد که با دستای کوچیکش اشکم رو پاک کرد منم

    دستش رو بالا اوردم و بوسیدم.
    دلارا:

    وای خدا من یعنی منظورش چی بود که گفت حواستو جمع کن اخه دختر میمردی که یه ذره کلتو

    خم میکردی و الان کاسه ی چه کنم چه کنم دست نمیگرفتی؟ همینطور داشتم واسه خودم تو

    دلم غرغر میکردم که اوا صدام کرد.

    -دلی گوشیت خودشو خفه کرد بیا بگیرش.

    - مرسی عزیزم دستت درد نکنه که گوشیمو اوردی .

    به شماره ی توی موبایل نگاه کردم ،وای از تهرانه خدای کار هنوز تموم نشده حالا چی کار کم؟

    -الو......سلام اقای مهرشاد خوب هستید؟...... ممنون دارم میگذرونم......بله اون طرحو به نصفه

    رسوندم ،فکر میکنم تا ۱هفته ی دیگه تموم شه ......چشم تموم که شد با پست ویژه

    میفرستم.....خیلی ممنون شما لطف دارید با اجازه خدا نگهدارتون.

    اوووف. - چی کارت داشتن؟

    - اوا بود که این سوالو پرسید وای همشم که تو کارای دیگران سرک میکشه،هیچی از شرکت بود

    راجع طرح پرسیدن.اوا من برم باید سوپ مخصوص ارشیدا خانومو درست کنم.

    - باشه عزیزم برو منم باید نون بپزم.

    -در حال طبخ سوپ بودم که یه دفعه صدای اربـاب زاده اومد و همه ی خدمتکارا صف موندن،

    منم داشتم زیر چشمی نگاش می کردم که نگاش نگامو قفل کرد و من دیذم که یه لبخند مرموز

    رو لباش جا باز کرد .یهو‌ با صدای بلند گفت که من میخوام یه خدمتکار شخصی از بین شما ها

    انتخاب کنم،اینو که گفت احساس کردم واسه یه لحظه قلبم واستاد،داشت به همه نگاه میکرد که

    یه دفعه با دستش به من اشاره کرد و گفت تو دختر بیا جلو ببینم، با ترس قدمی جلو گذاشتمو و

    سرمو پایین گرفتم،گفتم:بله اربـاب امری دارید؟

    دانیال:

    اره از حالا به بعد تو خدمتکار شخصی منی به اتاقم بیا تا وظایفت رو بگم. دیدم که چطوری لرزید

    ولی خوب یه ذره بازی که ایراد نداره داره؟بلاخره یه ذره ادبم بد نیست ،من رفتم و اون دخترم

    مطیعانه دنبالم اومد.
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دلارا:
    یه زمانایی میشه که به خودت میگی که چی شد که اینطوری شد چی شد که منی که تو بهترین دانشگاه درس خوندم و کارم خوبه باید ذلیل یه بچه پولدار مغرور شم که به من بگه بیا خدمتکار شخصی من شو.

    - خوب دختر جون اسمت چیه؟
    -دلارا
    -خوبه،من ادم خیلی مقرراتی هستم و انتظار دارم همه ی دستوراتم بدون مشکل انجام بشه در غیر اینصورت مجازات میشی متوجه ای که؟
    -بله تمام تلاشم رو میکنم قربان.
    -خوبه حالا هم قوانین رو میگم:هر روز صبح ساعت ۸ حموم رو اماده میکنی، وپشتم رو باید کیسه بکشی،صبحانهه به اتاقم اورده میشه ،هر روز ماساژم میدی و کلا کارام رو میکنی فهمیدی؟
    - بهش نگاه کردم و گفتم ما نامحرمیم همچین کاری که من شما رو ماساژ بدم یا کیسه بکشم درست نیست.
    - مشکل تو اینه که نامحرمیم باشه اشکالی نیست برای اینکه بتونی کارام رو انجام بدی صیغه محرمیت میخونیم.

    - همینطوری با بهت داشتن نگاش میکردم این پیش خودش چه فکری کرده یه دفعه صدامو رو سرم انداختم و گفتم:
    هی یارو راجع من چی فکر کردی فکر کردی یه دختر ساده و اسکول خیابونی پیدا کردی که هر غلطی دلت ....
    یه دفعه پشت لبم داغ شد و شوری خون تو دهنم اومد با پشت دستش به دهنم زد با نفرت بهش نگاه کردم که
    جلو اومدو فکمو تو دستش فشار داد گفت:

    دختره ی احمق فکر کردی با کی داری صحبت میکنی اینجا حرف حرفه منه همچین مالی هم نیسنی که بخوام
    ازت استفاده کنم. دختر واسه من ریخته ، حالا هم یا عین بچه ادم قبول میکنی یا یه بلایی سرت میارم که خودت بگی افرین.

    - بهش زل زدم و گفتم امکان نداره واسه ترس از تو خودمو کوچیک کنم یه یه دفعه داد زد :احمد احمممممد

    احمد دوان دوان خودشو رسوند و بعد از کسب اجازه داخل شد و تا کمر خم شد و گفت بله اربابزاده امری داشتید؟

    به من اشاره کرد و گفت ببرش انباری شلاق منم بیار یه نفر باید این دختره ی احمق رو ادم کنه سریع ببر.

    دانیال:

    دختره ی پرو تو روی من وای میسته ، وقتی با پشت دست به دهنش زدم ناراحت شدم ولی من اربابم و باید سنگدل باشم تا بتونم همه رو مطیع کنم ،با اینکه خودم بابت اینکه باید شلاقش بزنم دارم عذاب میکشم ولی باید قدرتمو به نمایش بزارم مثل شیری که برای قلمرو خودش همه ی بچه شیرای نرو میکشه.

    به انباری رفتم و دیدم احمد اویزونش کرده و میزنه تو سر دختره میگه چه گوهی خوردی؟ ها
    جلو میرم و احمد و کنار میزنم میگم اگه معذرت خواهی کنی و کارایی که گفتم رو قبول کنی میبخشمت.

    با تخسی میگه هرگز منم شلاق رو بالا میبرم و اولین ضربه رو به کمرش میزنم.....
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    همینطور ضربه بود که به بدنش میزدم و اون فریاد میزد

    تا اینکه گفت باشه باشه هر چی تو بگی.

    دلارا:

    حالم خیلی بد بود تمام پشتم زخم شده بود،هیچوقت نمیبخشمش هیچوقت حالا دیگه من

    صیغش شدم و خدمتکارش خدایاااا چرا؟ دیگه بسمه داشتم اهنگی گوش میدادم و گریه میکردم:

    دوباره میشکنه سکوت با بغضم دوباره آدما حالتو میپرسن

    دوباره مثله قدیم تو قلبمو بشکن دوباره گریه کبودیه چشمم

    غیر تو کل شهر از حالم خبر داره

    منو برگردون به زندگیم فقط با یه نگاه سادت یه لبخند عادی

    تو میگفتی زخمایی که بهم زدی حاد نیست

    پس چرا گریه کردم


    فقط یه چند وقته یکم سردو گوشه گیرم

    شبا تو خلوتم بهونتو میگیرم

    واسه من گریه خوب نیست منی که مرد ام

    منو ببخش دوباره گریه کردم

    دلم گرفته بدبین شدم به آینده

    تنهام گذاشت رفت اونی که میگفت وابنده

    اونی که حتی یه روز نبودمم میمرد

    اونی که حتی رو اسمم قسم میخورد

    چی شد من که واسه موندنت هر روز دعا کردم

    جز تو با تمومه آدمای تویه شهر سردم

    پس چرا گریه کردم

    دوباره من دوباره ترسو دلهره یه دل که از تو
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خدا هم دلخوره

    من به خاطرت از هر چی داشتم گذاشتم

    با خنده هات خندیدم با گریت گریه کردم

    منی که کل دنیا میگفت یه آدم سردم

    شدم یه دیوونه بیقراره لعنتی

    شدم یه آدمی که نمیخوابه بعد از این

    فریاد زد بمون کنارم حتی نگام نکرد یه بارم

    گفت هر چی بوده بینمون بوده تمومه

    گفتم مثه من دوست نداره دیوونه

    فقط یه چند وقته یکم سردو گوشه گیرم شبا تو خلوتم بهونتو میگیرم

    واسه من گریه خوب نیست منی که مرد ام منو ببخش دوباره گریه کردم

    دلم گرفته بدبین شدم به آینده تنهام گذاشت رفت اونی که میگفت وابنده

    اونی که حتی یه روز نبودمم میمرد اونی که حتی رو اسمم قسم میخورد

    چی شد من که واسه موندنت هر روز دعا کردم

    جز تو با تمومه آدمای تویه شهر سردم پس چرا گریه کردم

    (چرا گریه کردم_اشوان)

    1 هفته بهم استراحت داده بود خیر سرش، چند ضربه به در خورد و سمیه خانم با کاسه ی سوپ

    اومد تو و با گوشه ی روسریش اشکاش رو پاک کرد گفت:

    _ بیا مادر بمیرم برات یه ذره سوپ بخور جون بگیری

    _خدا نکنه سمیه جون.

    _ دخترم یه ذره حرف گوش کن باش تا اینجوری نشی تو که این آدمها رو میشناسی.

    _نمیشه سمیه جون خیلی ذلیل شدم باید هر جور شده

    پول جورکنم خودمو نجات بدم دیگه نمیتونم ...

    شروع کردم به گریه کردن

    _گریه کن مادر گریه کن بزار خالی شی.

    سمیه جون رفتو منم کم کم خودمو جمعو جور کردم باید هرجور شده توی این هفته طرحمو تموم
    کنمو بفرستم واسه تهران.

    1هفته بعد:
    داشتم حموم اربابزاده رو آمادهمیکردم که اومد تو و من تا دیدمش مسخ هیکل عضلانیش شدم وقتی به خودم اومدم سرمو پایین انداختم .

    دانیال:
    چرا ماتت بـرده زود بیا پشتمو بشور.

    _چشم

    هه به زهرچشمی ازش گرفتم که فقط میگه چشم ولی نمیدونم چرا اینطوری میبینمش قلبم درد

    میگیره با این که مسبب این حال بدش منم.

    کاش مجبور نبودم اینقدر سنگدل باشم

    نمیدونم چرا وقتی به چشماش نگاه میکنم یه جوری میشم....


    دلارا:
    حموم کردنش که تموم شد بیرون اومدم به اشپزخونه رفتمو یه سینی پر صبحانه اماده کردم و به اتاقش رفتم و سینی رو جلوی روش گزاشتم گفتم دیگه امری با من ندارین؟
    _ نه میتونی بری.
    _ با اجازه.

    از اتاقش بیرون اومدم و به سمت اتاقم رفتم تا یه ذره کارام رو ردیف کنم نمیدونم چقد گذشته بود که صدای موبایلم در اومد.

    _بله

    _سلام خانوم خانوما چطوری؟

    _ببخشید شما؟

    _دلی خانوم حالا دیگه منو نمیشناسی نه؟ فرهودم

    _وای ببخشید سلام خوبی تو چه خبر خاله خوبه پرنیان چی همه خوبید دلم یه ذره شده براتون.

    _بابا دختر یه ذره نفس بکش اره خوبیم الانم توی روستای شماییم گفتم بیام ببینمت .

    _ شوخی میکنی؟

    _نه بابا ادرس بده ...

    (بچه ها ببخشید کم بود شب بیشتر میزارم)
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    وای خدای من باورم نمیشد فرهود یکی از هم دانشگاهیام بود که شد دوست،برادر،حامی،کسی

    که تو شهر غریبه تنهات نزاره و رگ غیرتش برات غلمبه شه.

    بهم گفت تو برام میشی خواهر دوم و منم میشم داداشت

    والحق که تا به امروز برادرانه پشتم بود.


    چقدر بابت قضیه ای که توش گرفتارم حرص خورد،

    که چرا به اون نگفتم و ازش پول قرض نکردم

    میگفت اگه میخوای برای اینا خدمتکاری کنی تا پولشونو بدی خوب از من بگیر و تو شرکت ما کار کن کم کم

    پولو پس بده ولی من قبول نکردم و گفتم

    تو به گردنم حق زیاد داری دیگه بسه.

    وااای باید زخمام رو بپوشونم اگه ببینه قیامت به پا میکنه.

    زودی اماده شدم و به استقبالش رفتم.

    _ سلام سلام خوبی؟

    _ما که خوبیم جغله تو چطوری؟

    _پری کو پس؟

    _ تنهام بابا جان.

    _آخه پشت تلفن گفتی ما اومدیم.

    _یه چیزی بگم عصبانی نمیشی؟

    _چی شده باز بدون اینکه به من بگی چی کار کردی؟

    _هیچی بابا فقط آوش هم اومده.

    _چیییییییییییی؟چرا اونو اوردیش اینجا؟ای خدا من از دستت چی کار کنم.

    _سلام دلارا خانوم.

    _ اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم سلام آقای تقوی.

    _مثل اینکه از اومدن ما خوشحال نشدین؟

    _چرا اتفاقا از دیدن فرهود خوشحال شدم فقط انتظار اینکه شما رو اینجا ببینم نداشتم.

    _آها بله.

    _بفرمایید بریم من برای شما یه اتاق آماده کردم هماهنگ هم کردم که مهمون دارم استراحت
    کنید تا براتون غذا بیارم.

    _مرسی خواهری زحمت نکش به اندازه ی کافی داری اینجا جون میکنی.

    _نه بابا زحمت چیه؟ دیگه اینم سرنوشت منه داداش.

    _کاش قبول میکردی پولو ازم میگرفتی تا خیالم راحت میشد به خدا مامان بابا همش با هام دعوا
    میکنن که چرا دلارا رو تنها گذاشتی کمک نمیکنی ناراحتتن.

    _خاله و عمو همیشه به من لطف دارن یه قطره اشک از چشمم چکید و گفتم ولی نمیتونم این پول زیادیه.....
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دویدم و به سمت اتاقم رفتم،داد زدم و هر چی رو میزم بود رو پرت کردم پایین و شروع به گریه کردم.

    خداااااااااااا منو میبینی ،منم بندتم چرا باید الام محرم کسی باشم فقط برای کار من نمیبخشمش

    من ...من ... خستم دیگه نمیکشم .

    همیتطور داشتم گریه میکردم که در اتاق یه ضرب باز شد به در نگاه کردم، دانیال بود اومد تو

    اتاق و همه جا رو نگاه کرد و یه دفعه ای ترکید و داد زد:

    مگه دیوونه شدی دختره ی احمق چی کار میکنی میخوای خودتو به کشتن بدی؟

    _ من فقط نمیخوام صیغه ی تو باشم تو رو خدا فسخش کن.

    _چی داری میگی هاااااااا؟مگه تو ازدواج کردی که صیغه باشی.

    تو فقط محرممی که راحت بتونی کارامو بکنی اصلا فک کن صیغه ی خواهر برادریه.

    در ضمن جاییم ثبت نکردیم فقط یه آیه خوندیم.

    من مثل اون چیزی که فکر میکنی نیستم من پست نیستم که از ادما و دختر ها سو استفاده کنم.

    تو برای من فقط یه خدمتکاری اینو تو گوشت فرو کن

    بهتره به جای ضرر زدن به وسایل خودت،به کارات و مهمونات برسی دوست ندارم تو عمارت من
    به کسی بد بگذره.

    دانیال:

    با بهت داشت به من نگاه میکرد انگار یه آدم فضایی دیده بود.

    بهش حق میدم من همون آدمیم که شلاق زدمش.

    خدایا چرا باید سنگدل و بد باشم .

    نمیدونم چرا دارم اینجوری میشم نمیدونم توی عمق چشای دلارا چیه؟

    وقتی به چشاش نگاه میکنی توی عمق چشاش یه غم عمیقی هست که تو رو توش غرق میکنی.

    اعصابم بهم ریخته بود نمیدونم برای چی وقتی صدای گریش رو شنیدم نتونست خودمو کنترل
    کنم ،مگه من همونی نبودم که با بیرحمیه تمام شلاقش زدم؟

    رفتم اصطبل اسبم رو برداشتم و زدم به جنگل.

    ساعت ها داشتم اسب سواری میکردم وقتی رفتم

    به عمارت دیدم دلارا بغـ*ـل دست پسره نشسته و داره میخنده و پسره هم بغلش کرده

    نمیدونم چرا اعصابم بهم ریخت و ناخوداگاه اخم کردم رفتم سمتشون.

    دلارا سریع بلندشد و سلام کرد.فقط سرمو تکون دادم و گفتم:

    _حسابی خوش میگذره نه؟


    (گاهی وقتا نمیدونی چته
    گاهی وقتا به همه چی گیر میدی
    برا دردت درمون نداری
    همه جا هستیو هیچ جا نیستی
    خلا پرت میکنه دنبال یه نیمه ای
    نیمه ی گمشده._دلنوشته_)
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دلارا:

    اربابزاده اومد وگفت :حسابی خوشمیگذره نه؟

    چشام گرد شد و گفتم:

    _مهمونام هستن اربـاب

    _میدونم.

    یه دفعه ای فرهود بلند شد و گفت :

    _ارباب شمایی؟

    _ارباب هم با غرور نگاش کردو گفت اره مشکلی هست؟

    _میتونم خصوصی باهات حرف بزنم؟

    _ابروهای اربـاب بالا رفت منم سریع گفتم فرهود چی کار میکنی؟

    _تو ساکت باش دلارا.

    چی شد قبول میکنی صحبت کنیم یا نه؟

    _همراهم بیا.

    دانیال:

    عجیب بود اون پسری که اسمش فرهود

    بود میخواست با من صحبت کنه منم داشتم اونو به اتاق کارم میبردم

    یعنی باهام چی کار داره؟

    _میشنوم کارتونو.

    _همونطور که میدونی دلارا برای قرض500 میلیونی خودش داره کار میکنه و برای شما خدمتکار
    شده
    100میلیونش رو جور کرده منم میخوام بقیه ی پولشو بدم و اونو ولش کنی چون قرارداد تموم میشه

    _با این حرفش کپ کردم یعنی چی میخواد پولشو بده

    ولی من نمیزارم دلارا از ابنحا بره.

    چراشو نمیدونم ولی نه اجازه نمیدم.

    _پس چرا خود دلارا نیومد بگه در هر صورت این قرارداد زندگی اونه.

    _دلارا نمیدونه هر چقدر بهش گفتم قبول نکرد

    _باید خودش بیاد و بده تا این قرارداد فسخ شه.

    _یعنی چی ؟چه فرقی میکنه پولتونو میگیرید دیگه

    _همین که گفتم خودش باید اطلاع داشته باشه.

    فرهود از جاش بلند شد خم شد طرف صورتم و گفت:


    نمیدونم چرا دوست داری عذابش بدی ؟ولی بدون یکیو داره که مثل شیر پشتشه اگه یه روزی یه وقتی باد

    به گوشم برسونه که چشاش واسه خاطر شما ها اشکی شده اینجا رو به آتیش میکشونم

    اینو تو گوشت فرو کن دلارا فقط داره برای جبران پولش کار میکنه اگه اذیتش کنید با من طرفی.

    _از جام بلند شدم و گفتم توی خونه ی من داری منو تهدید میکنی؟

    _این فقط هشدار بود همین.

    _بهتره احترام خودتو نگه داری و مثل یه مهمون باشی.

    _ما فردا رفع زحمت میکنیم جناب با اجازه

    بهتره مواظب کارات باشی.
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    یه وقتایی هست ...
    نه "گریه كردن" آرومت میكنه ..
    نه "نفس عمیق" ...
    نه "یه لیوان آب سرد"...
    نه "داد زدن" ...
    یه وقتایی هست كه
    فقط
    نیاز داری ،
    بـــــــــمــــــــــیــــــــــــرِی ...
    همین ..!


    _ نمیدونم چرا همینطور مات واستاده بودم
    100 میلیون جور کرده؟خدایا چرا این دختر اینقدر برام مهم شده چرا همش چشاش جلو رومه ؟
    نه نباید اینطور باشه من یه اربابم یه اربـاب سنگدل
    نباید دلم نرم بشه خیلی تلاش کردم که سخت باشم نباید از قالبم درام.

    دلارا:
    فرهود چی گفتی؟
    _هیچی قربونت برم حرف زدم ،گفتم که بدونه یکی حواسش بهت هست که نتونه اذیتت کنه.
    من میرم بخوابم.
    _باشه شب بخیر عزیزم.
    اروم اروم به سمت اتاق اربابزاده رفتم بعد از اینکه چند تقه بدر زدم و اجازه ی ورود صادر شد رفتم تو.
    _قربان با من کاری دارید؟
    همینطور زل زده بود به من و حرف نمیزد.
    _ارباب؟
    _چیه چی کار داری؟
    _هیچی گفتم با من کاری دارید؟
    _اره بیا کفش و جورابم رو بکن بعدش هم پاهامو ماساژ بده
    پاهاشو رو جا پایی گذاشت ، منم کفش و جوراباشو
    دراوردم و شروع کردم به ماساژ دادن اروم اروم رگای
    پاهاشو گرفتن و فشار دادن و دست هامو دورانی روی پاهاش میکشیدم نمیدونم چرا دستام میلرزید
    احساس میکردم دمای بدن دانیال بالا میره
    یک دفعه ای پاهاشو کنار کشید و گفت بسه دیگه
    میتونی بری و استراحت کنی.


    روز بعد:
    داشتم حمومو اماده میکردم که دانیال بهم گفت نمیخواد پشتشو بشورم ،چشام گرد شد چی شد این
    یدفه ای تغییر کرد.


    داشتم قدم میزدم که یه دفعه ای آوش صدام کرد
    _دلارا خانوم میتونم یه لحظه وقتتون رو بگیرم
    _پووف بله خواهش میکنم بفرمایید
    _دلارا خانوم چرا از من بدتون میاد؟
    _من از شما بدم نمیاد
    _نمیدونم شاید از رفتارام فهمیده باشید من چند ساله بهتون علاقه مندم ولی نتونستم که بگم
    _من نمیدونم چی بگم ببینید
    _صبر کنید الان جواب ندید حتی اگه جوابتون هم منفیه یه ذره فکر کنید.
    _باشه فکر میکنم ولی دلتون رو خوش نکنید چون من
    واقعا امادگی ازدواج ندارم.

    چــه قانــون ناعــادلانــه ای !

    بــرای شــروع یــک رابطــه ,

    هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد …

    امــا …

    بــرای تمــام شدنــش ,

    همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت …




     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا