کامل شده رمان تنها تکیه گاه من | zahra 380 کاربر انجمن نگاه دانلود

رمان را می پسندید؟

  • بله می پسندم.

    رای: 15 93.8%
  • خیر نمی پسندم.

    رای: 1 6.3%

  • مجموع رای دهندگان
    16
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

zahra.unesi

ویراستار انجمن
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/29
ارسالی ها
463
امتیاز واکنش
19,506
امتیاز
674
محل سکونت
گیلان
آراد: تو چی‌کار داری؟ تو بیا منو مرخص کن که اعصاب این‌جا رو ندارم.
هستی مدافعانه گفت:
یعنی چی که مرخصت کنم؟ تازه دیشب گلوله رو از تنت در اوردن. می‌خوای بری بیرون چه غلطی بکنی؟
_هستی می‌زنم لهت می‌کنما. من رو مرخص کن.
_چه غلطا! برم شوهرم رو خبر کنم بیاد خرخرت رو بجوئه؟
_بگو بیاد، یکم هم اونو بزنم.
_تو گ...می‌خوری.
دیدم برم بیرون بهتره! واسه‌ی همین بلند شدم و بی حرف رفتم بیرون. رو یکی از نیمکتای محوطه نشستم تا هوای آزاد رو تنفس کنم. شب شده بود. یعنی دیگه فردا طلاق نمی‌گیریم؟ یعنی منو آراد می‌تونیم با هم زندگی کنیم؟ تو همین فکرا بودم که یکی صدام زد:
باران خانم؟
برگشتم سمت صدا. امیر بود. بلند شدم و گفتم:
سلام.
امیر: آراد کو؟
_بالا.
_اون‌جا چی‌کار می‌کنه؟
_یادتون نیس؟ آراد تیر خورد و اوردنش بیمارستان. الان هم بیمار محسوب می‌شه و باید تو بیمارستان بستری بشه.
_آهان. می‌شه منو ببرین پیش آراد؟
_باشه.
من راه افتادم و امیر هم پشت سرم بود.
امیر: حالش خوبه؟
_آره.
_شما این‌جا چی‌کار می‌کنین؟
_امشب من این‌جا می‌مونم.
_آهان.
یه نگاه بهش انداختم. زیر چشماش گود افتاده بود و خیلی لاغر شده بود. دلم خیلی به حالش می‌سوخت. یه عمر عاشق دختر داییش بود و به خاطر راحتیِ عشقش، بهش اعتراف نکرد و با چشمای خودش دید که چه طور عشقش می‌ره خونه‌ی بخت و داغون شد. امیر رفت تو. منم رو صندلی نشستم. چقدر دلم واسه‌ی مامان و بابام تنگ شده بود. واسه‌ی مامان خوشگلم، بابای محکمم. دلم می‌خواست بابا کنارم بود و می‌گفت:
نبینم دختر کوچولوی بابا غصه بخوره. تا وقتی بابا پیشته، غصه هیچی رو نخور.
ولی رفت. خیلی زود رفت تا من غصه بخورم، تا گریه بشه همدردم، تا درد بکشم. آه جانسوزی کشیدم که یکی کنارم گفت:
خیلی جانسوز آه می‌کشی.
نگاش کردم. هستی بود. بهش گفتم:
یعنی تو مریض نداری؟
_به مریضام سر می‌زنم. تو غصه اونا رو نخور. بگو ببینم چی شده؟
_هیچی.
_مگه قرار نبود جدا بشین؟
آروم گفتم:
من هیچی نمی‌دونم.
هستی خواست چیزی بگه که صدای خنده‌ی اون دوتا نذاشت حرفش رو بزنه. هستی با عصبانیت بلند شد و در اتاق آراد رو باز کرد و گفت:
چه خبره‌؟ یعنی نمی‌دونین این‌جا بیمارستانه؟ آراد خان تا چند روز پیش ما لبخندت رو نمی‌دیدیم، الان واسه‌ی من قهقهه می‌زنی؟
آراد خندید و گفت:
هستی جون الان با چند روز پیش فرق می‌کنه! بعدش هم حرص نخور! پوستت خراب می‌شه، بعد من باس جواب شوهرت رو بدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • zahra.unesi

    ویراستار انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    463
    امتیاز واکنش
    19,506
    امتیاز
    674
    محل سکونت
    گیلان
    _وای خدا! چه رویی داری تو. ساکت بگیر بخواب. بذار اون زخم بدبختت هم خوب بشه.
    امیر: هستی خانم! چی‌کارش دارین؟ این داداش آراد ما، معشـ*ـوقه اش رو دیده، حسابی شارژه؛ وگرنه الان عین سگِ هار پاچه می‌گرفت. پس از این فرصت استفاده کنید و شاکر نعمت های خداوند باشید.
    هستی: دوستات هم عین خودت خل و چل‌ هستن. آروم تر بخندید.
    آراد سرخوش خندید و گفت:
    چشم خانم دکتر بد اخلاق.
    هستی خواست بیاد بیرون که آراد شیطون گفت:
    راستی خاله جون؟ این شوهر خاله ما کجاست؟
    هستی با حرص گفت:
    فردا میاد عیادتت.
    آراد: اوه اوه! پس واسه‌ی فردا باس حسابی خوشگل کنم.
    _هر چه قدرم خوشگل کنی، مثه سیاوش جونم که نمی‌شی!
    _اوهو! پیاده شو باهم بریم هستی جان.
    _صدبار گفتم بهم نگو هستی.
    آراد خندید و گفت:
    باران کو؟
    اونا حرف می‌زدن و منم گوش می‌کردم. کلا تو این مدت خیلی کم حرف شده بودم.
    هستی: بیرون نشسته.
    -خب بهش بگو بیاد تو.
    هستی برگشت سمتم و گفت:
    باران؟ بیا تو.
    _نه، من این‌جا راحت ترم.
    هستی: خب آراد خله، من برم به بیماران عزیزم سر بزنم. راستی امیر خان؟ تشریف ببر؛ به جاش فردا بیا. الان وقت ملاقات نیستا.
    امیر: ای بابا! من اصن این‌جا می‌مونم.
    آراد: تو غلط می‌کنی بمونی. می‌ری خونه، فردا با سعید میای.
    امیر: ای وای اصن یادم نبود بانوی شما این‌جا تشریف دارن. بعدش هم من یه پسر چشم و گوش بسته ام، نمی‌خوام چشم و گوشم باز شه. خداحافظ! من رفتم.
    از در بیرون اومد و با منم خداحافظی کرد و رفت. هستی جون هم رفت تا به مریضاش سر بزنه. در اتاقِ آراد باز بود. بلند شدم و رفتم تو اتاقش. در رو هم بستم و رو مبل نشستم. آراد چشماش رو باز کرد و فقط نگام کرد و چیزی نگفت. فک کنم چند دقیقه ای گذشت که خودش سکوت رو شکست و گفت:
    چه قدر عوض شدی.
    گیج نگاهش کردم که گفت:
    لاغر تر شدی. یعنی خیلی لاغر شدی. مگه غذا نمی‌خوردی؟
    _نمی‌تونستم چیزی بخورم. چیزی از گلوم پایین نمی‌رفت. اون چند تا قاشقی هم که می‌خوردم، به زور فریماه بود.
    _چرا؟
    _چی چرا؟
    _چرا چیزی نمی‌خوردی؟
    _چون دلم می‌خواست بمیرم.
    _چرا؟
    _چون از این زندگی نفرت انگیز خسته شدم.
    _چرا؟
    این‌قدر می‌گـه چرا تا من بهش بگم به خاطر تو و من عمرا اگه این رو بگم.
    _چون زندگی نامردی کرد.
    _چرا؟
    _چون آدماش باهام بد کردن.
    _چرا؟
    حرصم گرفته بود بدجور. چشماش قهقهه می‌زد.
    _چون از تنهایی بیزارم.
    _چرا تنها شدی؟
    _چون بدبختم.
    _چرا؟
    _چون یه دختر بیچاره ام.
    _چرا؟
    از شدت حرص یهو منفجر شدم:
    ای دردِ چرا. مرضِ چرا. قرصِ چرا خوردی؟ نکنه این دکترا جای قرص و آمپول، بِت قرصِ چرا دادن؟ چته؟ چرا عین خنگا نگام می‌کنی؟ حتما از عوارض قرصِ چرا، خنگ شدنه. تو که از همون اولم خنگ بودی، بدتر شدی.
    لبخندی زد و گفت:
    عاشق همین منفجر شدناتم.
    با حرص نگاش کردم که خندید و گفت:
    حرص نخور! پوستت خراب می‌شه، بعد باید کلی پولِ پماد مُماد بدم تا پوستت رو درست کنی.
    _خیلی دیوونه ای.
    _دیوونه‌ی توأم دیگه.

    ***********************
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    zahra.unesi

    ویراستار انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    463
    امتیاز واکنش
    19,506
    امتیاز
    674
    محل سکونت
    گیلان
    _آراد سرت رو بیار تو، زشته.
    _زشت کسیه که تو این روز خوشحالی نکنه.
    _وای آراد!
    _باز که داری حرص می‌خوری!
    _آراد! سرت رو بیار تو؛ تصادف می‌کنیما؟
    سرشو آورد تو و گفت:
    تصادف نمی‌کنیم خوشگل خانم.
    _اگه خوردیم به یه ماشین چی؟
    _باران؟ چه قدر خوشگل شدی.
    _الان بحث رو عوض کردی؟
    خندید و گفت:
    دقیقا.
    _این جمله رو از جلوی آرایشگاه تا این‌جا صدبار گفتی. فک کنم تا برسیم باغ، هزار بار بشه.
    _چون خیلی خوشگل شدی، تا صبح هم پشت سر هم بگم، بازم کمه.
    _تو هم خیلی خوشگل شدی.
    لبخند دندون نمایی زد و دستش رو برد سمت ضبط و یه آهنگ گذاشت:
    اگه عاشقم باشی اگه پا پس نکشی
    با تو دنیامو می‌سازم
    دستامون تو دست هم
    تو می‌شی مال خودم
    من به داشتنت می‌نازم
    تو همونی که هنوز
    نگرانم که یه روز
    شب من بی تو سحر شه
    تو که عشقی نفسی
    کاش به دادم برسی
    تا که این فاصله به سرشه
    بی‌قراره دلم آروم نداره دلم
    نمی‌دونه تازه این اول کاره دلم
    تو که می‌شناسی منه احساسی
    نمی‌تونه عشقتو کنار بزاره دلم
    بی‌قراره دلم آروم نداره دلم
    نمی‌تونه عشقتو کنار بذاره دلم
    می‌شینم با دل تنگ
    تو خیالم گوش به زنگ
    تا سراغمو بگیری
    با همین یه دلخوشی
    داری بیرون می‌کشی
    منو از این گوشه گیری
    بگو وقت داری برام
    بگو دوست داری بیام
    تا تموم لحظه هام باشی کنارم
    دیگه بسه انتظار دلمو تنها نذار
    تو نباشی دیگه زندگی ندارم
    بی‌قراره دلم آروم نداره دلم
    نمی‌دونه تازه این اول کاره دلم
    تو که می‌شناسی منه احساسی
    نمی‌تونه عشقتو کنار بذاره دلم
    (بی‌قرار _ شهاب تیام)
    آراد با دستش رو فرمون ضرب گرفته بود. دو ماه از اون روزی که آراد تیر خورده بود، می‌گذره. امروز عروسیمون بود، روزی بود که منو آراد مال هم می‌شدیم و من خیلی خوشحال بودم. آراد که انگار رو زمین نبود بس که دیوونه بازی در می‌اورد!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    zahra.unesi

    ویراستار انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    463
    امتیاز واکنش
    19,506
    امتیاز
    674
    محل سکونت
    گیلان
    _باران؟
    _جونم؟
    _خیلی دوستت دارم، عاشقتم، دیوونتم. باران دارم بال در میارم، حس می‌کنم رو ابرام. باورم نمی‌شه مال خودم شدی. شدی بارونِ آراد.
    _منم دوستت دارم، عاشقتم، می‌میرم برات. باورم نمی‌شه همه چیز تموم شد و من و تو به هم رسیدیم.
    _باید باورت بشه خانومم.
    عین بچه ها کف دستش رو به هم کوبید و گفت:
    وای باران! چه کیفی می‌ده بگی خانومم.
    مکثی کرد و گفت:
    خانومم. بارونم. عشقم.
    زدم زیر خنده و مثل خودش گفتم:
    آقاییم. آرادم. عزیز دلم.
    دستم رو گرفت و گفت:
    چه قدر خوبه.
    _عالیه.
    _بی نظیره.
    هردومون با هم می‌خندیدیم و سر خوش بودیم. وقتی به باغ رسیدیم، همه بودن. یادم رفت لباسم رو توصیف کنم بس که این آراد دیوونه بازی در آورد! (این‌قدر که آراد و باران خوشحال بودن، منم خوشحال بودم، یادم رفت سر و وضعشون رو توصیف کنم!)
    با همه سلام و احوال پرسی کردیم. باربد اومد جلوم و منم بغلش کردم. زیر گوشم گفت:
    چقدر خوشگل شدی آبجی گلم.
    _تو هم خوشتیپ شدی بلا.
    خندید که آراد گفت:
    دیگه داره حسودیم می‌شه ها.
    باربد رو ول کردم و گفتم:
    حسود.
    با دستور فیلم‌بردار محترم، رفتیم سر جامون نشستیم.
    آراد: ما چقدر فامیل داشتیم و خبر نداشتیم!
    خندیدم و گفتم:
    باس عروسی بشه تا خبر دار بشیم دیه.
    آراد جوری برگشت سمتم که گفتم گردنش شکست! گفت:
    صدبار گفتم این‌جوری حرف نزن.
    _خشم آراد! دین دین دین دیری دیرین.
    آراد خندید و گفت:
    وای باران! خشم آراد رو خوب اومدی.
    منم باهاش خندیدم. سعید و آرزو دست تو دست هم، به سمت ما اومدن. بلند شدیم که آرزو گفت:
    شاگرد جونم؟ خوب برقصیا!
    ای خاک برسرت آرزو. واسش چشم و ابرو اومدم ولی مگه اون ول می‌کرد؟ گفت:
    اگه امتحانتو بد بدی، تنبیهت می‌کنم.
    _آرزو.
    _خب بابا! حرص نخور.
    آراد: آرزو می‌زنمتا.
    سعید: بذارین منم یه چی بگم.
    آراد: بفرما.
    سعید: اهم اهم...با سلام. با آرزوی خوشبختی برای شما دو کفتار عاشق. امیدوارم بتوانید اوقاتِ پر از سرخر را در کنار هم بگذرانید.
    هممون داشتیم می‌خندیدیم که سعید از حالت رسمی در اومد و گفت:
    راستی! از الان بگم که امشب من و امیر و آرزو، خونه شما دعوتیم.
    آراد هم خیلی شیک و مجلسی گفت:
    شما خیلی بیجا می‌کنین که خودتون رو دعوت می‌کنین. ما حالا حالا ها مهمون نمی‌خوایم.
    آرزو: مهمون حبیب خداست.
    _گم شین برین ببینم.
    اونا هم با خنده ازمون دور شدن. من وو آراد دوباره سر جامون نشستیم.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    zahra.unesi

    ویراستار انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    463
    امتیاز واکنش
    19,506
    امتیاز
    674
    محل سکونت
    گیلان
    تو این دو ماه از آرزو رقصیدن رو یاد گرفتم و واسه‌ی همین بهم می‌گـه شاگرد. چیزی از رقـ*ـص حالیم نمی‌شد چون من مردونه بزرگ شدم. آراد خیلی باهام کار کرد تا حرف زدنم کمی بهتر شد؛ ولی لاتی حرف زدن بیشتر فاز می‌ده. وقتی به عمو و خاله و آراد گفتم باربد هم میارم پیش خودم، عمو گفت خودشون از باربد مراقبت می‌کنن و گفتن که بذارم پیششون زندگی کنه؛ چون چند وقت دیگه هم آرزو عروسی می‌کنه و اونا هم تنها می‌شن.‌ منم گفتم که باربد پیش اونا بمونه. قرار شد بعد از عروسی، واسه‌ی ادامه تحصیلم اقدام کنم. لباس عروسم هم یه لباس دکلته که یه بند حریر می‌خورد و روی قسمت سـ*ـینه اش سنگ دوزی شده بود و برق برق می‌زد و من خیلی این لباسا رو دوست دارم. از کمر به پایین پف پفی می‌شد. موهام رو هم رنگ نکردم چون رنگ طلایی موهام رو بیشتر می‌پسندیدم. از مدل مو و آرایش هم چیزی سرم نمی‌شه، فقط بدونین که خیلی خوشگل شده بودم. جای خالی مامان و بابام رو حس می‌کردم. چه قدر دلم می‌خواست الان این‌جا بودن. مامانی؟ بابایی؟ منو می‌بینین؟ الان این‌جا هستین، خوشبختیم رو می‌بینین؟ می‌بینین دنیا روی خوشش رو بهم نشون داد؟ آراد یکم تکونم داد و گفت:
    باران کجایی تو؟
    _همین‌جا.
    _دو ساعته دارم صدات می‌کنم.
    _تو فکر بودم.
    _باشه.
    _آراد؟
    _جان آراد؟
    _اگه من یه روز قهر کنم و بخوام از خونه ات برم، کجا برم؟
    آراد قیافش رو مظلوم کرد و گفت:
    دلت میاد با من قهر کنی؟
    _اگه یه روز تو پسر بدی شدی و من خواستم قهر کنم، خونه‌ی کی برم خو؟
    _جنابعالی غلط می‌کنی پاتو از خونه‌ی من بذاری بیرون.
    _اِ! آراد!
    _خب بابا! ولی با من قهر نکن، دیوونه می‌شما؟
    _تهدید می‌کنی؟
    _تو این‌جوری برداشت کن.
    _باشه ولی جوابم رو ندادی.
    _من از خونه می‌رم، تو همون‌جا بمون.
    عمو و خاله اومدن پیشمون. ما هم بلند شدیم.
    خاله: هزار ماشاءالله، چه عروسی دارم من. هیچکی مثل من عروس نداره.
    آراد: مامان! یکم هم ما رو تحویل بگیر.
    خاله: آخه تو تحویل گرفتن داری؟ باید کلی قربون صدقه‌ی عروسم برم.
    لبخندی زدم و گفتم:
    نظر لطفتونه خاله جون.
    عمو: مگه قرار نبود به من و هانیه نگی خاله و عمو؟
    _خب یادم رفت.
    خاله: چی قرار بود بگی؟
    _بابا خسرو و مامان هانیه.
    مامان خندید و گفت:
    حالا شد.
    بابا: باران؟ دخترم؟ اگه این آراد اذیتت کرد، بیا پیش تا خودم گوشش رو بپیچونم.
    آراد با مظلومیت سرش رو کج کرد و گفت:
    بابا به من میاد باران رو اذیت کنم؟
    بابا: کلی گفتم.
    مامان: خب ما ها بریم. شما دوتا راحت باشین.
    مامان و بابا رفتن و منو آراد هم نشستیم.
    آراد من رو به خودش چسبوند و گفت:
    یه وقت به حرف بابا گوش نکنیا. خواست شوخی کنه.
    خندیدم و گفتم:
    خیلی دیوونه ای آراد.
    _چند بار گفتم، باز هم می‌گم؛ دیوونه‌ی توأم دیگه.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    zahra.unesi

    ویراستار انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    463
    امتیاز واکنش
    19,506
    امتیاز
    674
    محل سکونت
    گیلان
    سرم رو بردم بالا و زل زدم به چشمای قهوه ایش که همه زندگیم بود. دار و ندارم تو این دنیا، آراد بود. کسی که باعث شد من به این زندگی امیدوار بشم. اونم به چشمام زل زده بود. داشتیم با لبخند به هم نگاه می‌کردیم که یکی گفت:
    اَه اَه! جمع کنین خودتون رو بابا! این همه آدم این‌جا نشسته.
    سرم رو برگردوندم و هستی و سیاوش رو دیدم.
    آراد: بر خر مگس معرکه لعنت! یعنی شما ها نمی‌تونین با هم نیاین؟
    سیاوش خندید و گفت:
    یعنی قشنگ پریدیم وسط حس و حالتون!
    آراد: کوفت! واسه‌ی من می‌خنده حالا.
    سیاوش: باران خانم خوب هستین؟
    لبخندی زدم و گفتم:
    خیلی ممنون.
    هستی: باران بلند شو بپر وسط. دل بکن از این شوهر تحفه ات.
    _شوهر تحفه‌ی من، خواهر زاده‌ی توئه.
    _می‌دونستم.حالا هم بلند شو ببینم.
    دستم رو گرفت و بلندم کرد. یکم با هستی و آرزو قر دادیم که خواننده گفت که منو آراد دو نفری برقصیم. من رفتم سمت آراد که گفت:
    باران من نمی‌رقصم.
    گفتم:
    یعنی چی؟ پاشو ببینم.
    آراد: سرگرد مملکت بلند شه قر بده؟
    _بلند شو سرگرد مملکت.
    _ای بابا! باران همه زیر دستام دعوتن، بعد من با این ابهت بلند شم و قر بدم؟
    _نمیای دیگه؟
    _نه.
    رفتم کنارش نشستم و گفتم:
    حالا که این‌جوری شد، من امشب می‌رم خونه‌ی بابا خسرو جونم و می‌گم گوشت رو بپیچونه.
    _باشه، میام.
    با لبخند برگشتم سمتش که دستم رو گرفت و بلندم کرد.

    *****************
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    zahra.unesi

    ویراستار انجمن
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    463
    امتیاز واکنش
    19,506
    امتیاز
    674
    محل سکونت
    گیلان
    از پنجره‌ی هواپیما به بیرون نگاه کردم.
    _آراد؟ نگاه کن چه قدر خوشگله.
    دستش رو گذاشت رو کمرم و گفت:
    خوشگله ولی به خوشگلی خانم گلم نمی‌شه که؟
    نگاهش کردم و گفتم:
    اون که بله.
    آراد پیشونیم رو بوسید و گفت:
    حست رو بهم بگو.
    _کدوم حس؟
    با یه لحن خنده داری گفت:
    باران؟
    خندیدم و گفتم:
    جان باران؟
    _منو اذیت می‌کنی؟
    شیطون گفتم:
    آره.
    لپم رو کشید و گفت:
    خانوم شیطون خودمی.
    خندیدم. گفت:
    نه! جدی بگو الان که بارون من شدی، چه حسی داری؟
    _احساس خوشبختی می‌کنم. حسی که تا الان هیچ وقت تجربه نکرده بودم. احساس می‌کنم یه تکیه گاه دارم، تکیه گاهی که هیچ وقت ترکم نمی‌کنه. حس می‌کنم دیگه نیاز نیست خودم از خودم مراقبت کنم. تو چی؟
    آراد لبخند خوشگلی زد و گفت:
    رو ابرا سیر می‌کنم. اصن تو این دنیا نیستم. خیلی خوشحالم. دلم می‌خواد می‌شد از همین بالا داد بزنم تا همه دنیا بدونن باران مال منه که من خوشبخت ترین مردِ دنیام.
    با لبخند گفتم:
    آراد خوشحالم که داریم می‌ریم زیارت امام رضا. دلم لک زده بود واسه‌ی گنبد طلاییش.
    _منم خوشحالم که ماه عسلمون رو می‌ریم مشهد.
    _آخرین باری که رفته بودم، با مامان و بابا بود.
    تو چشمام اشک جمع شد و یه قطره اشک از چشمام سر خورد پایین.
    آراد: مگه بهت نگفتم وقتی چشمای خوشگلت این‌جوری بارونی می‌شه، من داغون می‌شم؟
    با انگشت شصتش اشکم رو پاک کرد. یکی از پشت گفت:
    ببخشید؟
    من و آراد برگشتیم سمتش. اون آقا گفت:
    شما تازه ازدواج کردین؟
    آراد لبخندی زد و گفت:
    بله، تازه ازدواج کردیم؛ الان هم ‌داریم می‌ریم ماه عسل.
    _انشاءالله به پای هم پیر شین.
    _خیلی ممنون.
    _خواهش می‌کنم.
    وقتی رسیدیم، اول رفتیم هتل و یه دوش گرفتیم. لباسامون رو هم عوض کردیم تا بریم زیارت.
    آراد: باران بیا دیگه.
    در حالی که چادرم رو روی سرم تنظیم می‌کردم، گفتم:
    اومدم آقای غرغرو.
    برگشتم که برم دیدم، آراد دقیق پشت سرم وایساده و داره با تحسین نگام می‌کنه.
    آراد: باران؟ چادر خیلی بهت میاد.
    لبخندی زدم و گفتم:
    اگه دوست داری، همیشه بذارم؟
    _اگه واسه‌ی خودت سخت نیست.
    _چه سختی داره؟
    بغلم کرد و گفت:
    تو بهترین خانوم دنیایی.
    از بغلش اومدم بیرون و گفتم:
    مگه تو چند تا خانوم داری که من بهترینشون ام؟
    خندید و لپم رو کشید و گفت:
    حسود خانوم خودمی.
    منم خندیدم و باهم از هتل رفتیم بیرون. وارد حرم شدیم. دستم رو گذاشتم رو سـ*ـینه ام و رو به گنبد طلایی رنگ گفتم:
    السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا.
    من رفتم قسمت خانم ها و آراد هم رفت قسمت آقایون. زیاد شلوغ نبود، چون پاییز بود و فصل مدرسه و مسافر زیاد نبود. آروم رفتم جلو. خوشحالم که خوشبخت شدم. خوشحالم که به مراد دلم رسیدم. یا امام رضا، زندگی ما رو در پناه خودت حفظ کن تا خوشبختیمون همیشگی باشه، تا آراد سالم باشه. یا امام رضا، آراد شغلش سخته، خودت مراقبش باش. به ضریح رسیدم و دستم رو گذاشتم رو ضریح و همین‌جور تو دلم با امام رضا حرف می‌زدم. زندگیمون پر از عشق باشه، همیشه کنار هم باشیم. بابا خسرو و مامان هانیه سالم باشن، داداش باربدم موفق باشه. سعید و آرزو خوشبخت بشن. امیر بتونه با کس دیگه ای که دوسش داره ازدواج کنه و در آخر خودم سالم باشم و کنار آراد بمونم. اشکام رو پاک کردم و از جای ضریح اومدم بیرون. دو رکعت نماز زیارتی خوندم و بازم دعا کردم. فکر کنم یک ساعتی اون‌جا موندم بعد رفتم بیرون. یه نگاه به دور و بر انداختم تا آراد رو پیدا کنم.
    _دنبال کسی می‌گردین خانوم؟
    آراد بود. با لبخند برگشتم سمتش و گفتم:
    دنبال آقامون می‌گشتم. دیدینش؟
    _رو به روت وایساده.
    _کی اومدی؟
    _همین الان. داشتم دنبالت می‌گشتم دیدم که داری دنبالم می‌گردی.
    _آها.
    _بریم اون‌جا بشینیم. چند دقیقه دیگه اذان می‌گن. نماز بخونیم و بعد بریم هتل.
    _باشه.
    کنار هم رفتیم و روی فرش نشستیم. به آراد نگاه کردم، به کسی که همه زندگیم بود، کسی که عشقم بود؛ کسی که باعث خوشبختیم بود. بالاخره روزگار روی خوشش رو بهم نشون داد. بهم فهموند که وقتی یه مشکلی واست پیش اومد، باید صبر کنی و به زندگی امیدوار باشی تا زندگی هم راه درست رو بهت نشون بده. زندگی سختی های زیادی داره و ما انسان ها باید جلوی این سختی ها واستیم تا سختی ها خودشون کنار برن. من کنار آراد خوشبختم و این خوشبختی رو برای همه آرزومندم.
    با آرزوی وصال برای همه‌ی عاشقا.
    پایان.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    م.د.م

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/29
    ارسالی ها
    9
    امتیاز واکنش
    45
    امتیاز
    41
    سن
    40

    --زهراگلی--

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    1,190
    امتیاز واکنش
    6,623
    امتیاز
    596
    خسته نباشی عزیزم
    خیلی خوب بود
    منتظر رمان بعدیت هستم:aiwan_lighft_blum::aiwan_lighft_blum:
     

    FATEMEH_R

    نویسنده انجمن
    نویسنده انجمن
    عضویت
    2015/09/05
    ارسالی ها
    9,323
    امتیاز واکنش
    41,933
    امتیاز
    1,139
    خسته نباشید
    cbo9_edtn_144619095596511.jpg
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا