کامل شده رمان برای من باش | khorshiid کاربر انجمن نگاه دانلود

تا اینجا از رمان خوشتون اومده؟

  • اره

  • نه

  • رمانت معمولیه

  • رمانت قشنگه

  • ازش خوشم نیومد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~Mahya~

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/12/12
ارسالی ها
875
امتیاز واکنش
11,974
امتیاز
714
محل سکونت
یه گوشه دنیا
يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم.
نگسستم، نرميدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...
**بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
[HIDE-THANKS]بی حوصله گفت:
-به خاطر مادر بزرگم.
گلسا متوجه شد او دیگر علاقه ای به ادامه دادن ندارد پس نگاهش را به اطراف دوخت.

نگاهش ماندانا را نشانه گرفت که دنباله احمد بود.:نمیدونی وقتی گم شده بودی و دکتر قرار شد باهات تماس بگیره این ماندانا به چه روزی افتاد..اگه اونجا بودی تیکه تیکه ات میکرد. ولی نمیدونم چی شد که داوطلب شد بیاد دنبالت .
ماهک نگاهش را به احمد دوخت. با اخم کوچکی نگاهش میکرد.
ارام گفت:
- بین ما هیچی نیست.ما فقط یه همکاریم.
گلسا نگاهش کرد و گفت:
- مطمئنم عزیزم. تو با اونا فرق داری.
ماهک لبخندش را پس زد و نگاه به نگاه شرورانه ماندانا دوخت و ارام گفت:
- تو این دنیا هر چه قدر پاک تر باشی بدبخت تری.
گلسا نگاهش کرد و امد حرفی بزند که تلفن ماهک زنگ خورد.
ماهک نگاهش را به چهره نازپری دوخت تماس را برقرار کرد و عذر خواهی کرد و به سمتی حرکت کرد و گفت:
- بله؟
صدای بغض دار نازی امد:چه عجب بانو.
-نازپری چی شده؟چرا صدات اینجوری؟
-من باید یه چیزی و بهت بگم.
ماهک به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و گفت:
- منم.
-خوب تو بکو اول.
-نه تو بگو اول.
- نه تو.
-نه تو.
یک ماهک گفت:
-باربد و دیدم
و همزمانش نازپری گفت:
-سینان و دیدم.
هردو سکوت کردند.
نازپری لرزان گفت:
- چی گفتی؟کی دیدی؟
ماهک لرزان گفت:
- چشاش سنگ شده...پر از تنفر از منه.
ناز:ماهک چی داری میگی؟مگه خودت تصمیم نگرفتی این جوری بشه؟
ماهک ترسیده گفت:
-دارم پشیمون میشم ناز ..
و ناز از همچین چیزی میترسید.
[/HIDE-THANKS]
 
  • پیشنهادات
  • ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    [HIDE-THANKS]-دارم پشیمون میشم ناز ..
    و ناز از همچین چیزی میترسید.
    او دقیقا نمیدانست دلیل جدا شدن ان ها از هم چیست اما مطمئن بود یک دعوای بچگانه نبوده.
    ان طور که ماهک گریان به خانه امد حتما چیز بدی بینشان اتفاق افتاده بود.
    -ماهک.
    ماهک کلافه دور خودش چرخید و گفت:
    - کلافه ام ناز..دیدنش بهمم ریخته...این خوب نیست .من خودم ترکش کردم. این حالم درست نیست..
    ناز سکوت کرد. چه میتوانست بگوید؟
    ماهک سکوت را شکست و گفت:
    - تو گفتی کی دیدی؟
    ناز: سینان و .
    ماهک ماند. چه یکدفعه سر و کله این دوستان در زندگی شان پیدا شده بود.
    : خوب؟
    :هیچی...چند روزه که تهران میمونه.
    :و؟
    :ماهک!
    ماهک خنده ای کرد و گفت:
    - خوب من همون موقعم بهت گفتم که این مرد بهت بی میل نیست.
    ناز با تلخی گفت:
    -نامزد داره.
    ماهک ابرویی بالا انداخت.
    :واقعا؟کی هست؟
    :نمیدونم...دقیق اشاره نمیکنه بهش..از بین حرفاش اینو فهمیدم.
    :تو همیشه از هرچیز اونو برداشت میکنی که میخوای!
    نازپری کلافه از این بحث مزخرف گفت:َ
    -به هر حال... چه نامزد داشته باشه چه نداشته باشه به درد من نمیخوره!
    :چه خبر از برادر دوستت؟
    ناز شکایت وار گفت:
    -ماهک؟مگه جات و تنگ کردم که میخوای زود از شرم خلاص شی؟
    ماهک خنده ای کرد.
    [/HIDE-THANKS]
     

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    [HIDE-THANKS]:عزیزم زمان شوهر دادنت رسیده.
    :کاری نداری ماهک؟
    ماهک خندید و گفت:
    - سلام برسون شب زنگ میزنم با ستاره حرف بزنم .
    :باشه فعلا.
    :خدافظ.
    گوشی اش را درون دستش نگه داشت و به عکس خواهرش در پس زمینه اش نگاه کرد.
    دلتنگش بود اما زنگ نمیزد تا بی تابش نکند.
    :خانوم دکتر؟
    نگاهش را به احمد دوخت.
    :میخوایم سوار شیم.
    :باز جاموندم.
    احمد جلو راه افتاد. زیاد از بقیه جدا نمانده بودند.
    :معذرت میخوام احمد.
    احمد ایستاد.
    ماهک همان طور که اطرافش ر امی پایید گفت:
    - من تحت فشارم احمد..درکم کن..من نمیخواستم او حرف و بزنم.
    احمد برگشت. اخمی روی پیشونیش نقش بسته بود.
    :موضوع چیه؟
    دست دست کرد.
    احمد برگشت و گفت:
    - فک میکردم رابـ ـطه مون بهتر از اینا باشه.
    و به سمته اسانسور رفت و گوشه ای دور از ماهک ایستاد.
    ماهک به سمت گلسا رفت.
    :باید جذاب باشه نه ماهک؟
    :اره..از ارتفاع نمیترسی؟
    :نه بابا.تو چی؟
    :نه منم نمیترسم.اما فک کنم اونا خیلی میترسن.
    نیم نگاهی به ان ها کرد و اخمی کرد و گفت:
    - ببین چه جوری از بازوش اویزون شده.
    ماهک نیم نگاهی به احمد انداخت و بعد نگاش و به گلسا دوخت.
    شانه ای بالا انداخت و با خود فکر کرد کاش به هتل برمیگشت و میخوابید.
    بک خواب طولانی میخواست.
    [/HIDE-THANKS]
     

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    اینم پارت های جدید!
    اگه یه وقتی نظری داشتین خوشحال میشم بدونمش:campe45on2:
    اخر هفته خوبی داشته باشین:wave1:
    [HIDE-THANKS]بک خواب طولانی میخواست.
    خیلی طولانی!
    **
    در محوطه ایستاده بود.
    امشب شب اخری بود که به این بیمارستان می امد. امکان نداشت انتخاب شود. در قسمت اورژانس بودند.
    انگار بحث طئوری بسته شده بود.
    دکتر نگاهی به ماندانا کرد و گفت:
    - تشخیصتون چیه؟
    ماندانا جلو رفت و مشغول بررسی شد.
    :ضربان قلبش ضعیفه اما هیچ ضخمی دیده نمیشه..به نظرم باید باید به خاطر ضربه احتمالی به سرش باشه.
    سری تکان داد و رو به محدوی گفت:
    -شما اقای دکتر.
    دکتر محدوی دست به سـ*ـینه ایستاد و گفت:
    -چرا نظر دکتر جمالی و نمی پرسین؟
    چشم درشت کرد. نظر او؟ او نظری نداشت که.
    نگاه همه به سمتش برگشت.ناچار به سمت جلو قدمی برداشت.
    همه محو شدند. او ماند و ان جسم.
    دستش را روی نبض گردنش گذاشت. کند بود و ارام.
    سر زخمی اش نشان می داد تصادف کرده است.
    کمی فکر کرد. نکند؟
    سریع لباس مرد را در اورد.
    شکم صاف و بدون خشش نمایان شد. نه این امکان نداشت.
    دستش را اطراف پهلویش چرخواند. جریان ارامی را حس کرد.
    چشم درشت کرد و گفت:
    - خونریزی داخلی؟
    دکتر علوی سریع بلند شد.
    جسمی که خونریزی داخلی داشت برای این موضوع در نظر گرفته بودند؟
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    جمعتون شکلاتی
    هفته بعد کلی پارت هیجانی داریم.:aiwan_light_bluffffgm:
    حدس میزنین قراره چی پیش بیاد؟Boredsmiley
    [HIDE-THANKS]جسمی که خونریزی داخلی داشت برای این موضوع در نظر گرفته بودند؟
    مرد سری تکان داد و گفت :
    - مچکر خانوم دکتر. اما نظریه تون غیر ممکنه.
    ماهک سری از ناباوری تکان داد و گفت:
    -اطراف کلیه اشه...شدیده.کله اون قسمت و فرا گرفته.
    دکتر علوی پر از تردید به ماهک نگاه کرد .
    ماهک سری به معنای اطمینان تکان داد.
    دکتر علوی مداخله کرد:میتونم یه نگاهی به بیمار داشته باشم؟
    دکتر اخمی کرد و گفت:
    -اقای دکتر. از شما بعیده.
    دکتر علوی: لطفا.
    مرد دست به سـ*ـینه کنار ایستاد و نظاره گر دکتر علوی شد.
    چند دقیقه بعد با دیدن کبودی شکمش هول زده به جلو پرت شد.
    امکان نداشت.
    نگاهش با برق عجیبی روی ماهک نشست و در همان حال به پرستار همراهش گفت:
    اتاق عمل و اماده کنین.
    ***
    خراب کرده بود کار را ..
    ماندانا هر روزز به او تیکه می انداخت.
    نمیدانست چرا دکتر مهرداد مهدوی مغرور بیمارستان او را پیشقدم کرده بود.
    اویی که فقط بیمارش را نجات داده بود.
    و یک بار به اتفاق هم در کلانتری حاضر شده بودند.
    اصلا چرا دکتر علوی مداخله کرد؟ او میتوانست خودش نظریه اش را ثابت کند.
    رژ لب کبودی بنفش کبودش را روی لبش کشید.
    ارایشش کامل شده بود نگاهش را به خودش دوخت. زیبا شده بود. زیاد ارایش نمیکرد و وقتی میکرد به قول ستاره غوغا میکرد.
    روی مبل های درون لابی در انتظار احمد نشسته بود.
    [/HIDE-THANKS]
     

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    از ماندانا اصلا خوشم نمیاد ... :aiwan_light_sddsdblum::aiwan_light_girl_mad:
    البته بعدا باعث کار خیر میشه ...:aiwan_light_bdslum::aiwan_light_bdslum:
    [HIDE-THANKS]گوشی اش را برداشت و شماره خانه را گرفت.
    صدای خواهرش امد: بله؟
    لبخندی روی لبش نشست .
    :ببخشید ستاره خانوم هستن؟
    سکوت شد و بعد صدایش امد: بله.شما؟
    : من ..ماهک خانوم هستم.
    : نمیشناسم.
    : ور پریده حالا منو نمیشناسی؟
    صدای خنده اش امد و او غرق شد در این صدای قهقه و گفت:
    -فدای خنده هات بشم.
    : معلوم هست کجایی اجی؟دلم برات یه ذره شده.
    : منم دلم برات تنگ شده عزیزم.
    : کی میای ماهک؟
    :هنوز کارم اینجا گیره...زود میام زود زود.
    :تو هر روز میگی زود میام.
    خندید و گفت:
    - قول میدم از فورردگاه یه راس بیام پیشت...خوبه؟بی تابی ات اروم شد؟
    خواهرش خندید و گفت:
    -سوقاتی واسم گرفتی؟
    : چی بهتر از خودم ؟سوقاتی بهتر از من سراغ داری؟
    :عزیز راست میگه خود پسند شدی.
    : اونجاست؟
    : نه رستورانه.
    : خوب خودتو تقویت کن ...اومدم قول نمیدم بهت مهلت اب خوردن بدم.
    خواهرش باز خندید و گفت:
    -نمیدونی چه قد پیشرفت کر دم...هر روز با نازنین تمرین میکنم.
    لبخندی زد و با دیدن پشت خطی اش گفت:
    -عزیزه دلم..من پشت خطی دارم...دارم میرم بیرون اما شب دوباره بهت زنگ میزنم باشه؟
    : باشه...
    : میبوسمت خدافظ
    : مواظب خودت باش خدافظ.
    وصل کرد.
    : جانم .
    : من از در پشتی رفتم بیرون.
    : باشه منم میام الان احمد خان.
    از جایش بلند شد که متعجب ماند.
    : فالگوش واستاده بودی؟
    ماندانا قدمی جلو امد و گفت:
    - نیازی نیست فالگوش واستم همه میدونن تو چیکاره ای..
    :برو کنار خانوم دکتر...من مثله تو زیاد وقت ندارم.
    و کنارش زد .
    اما ماند. با حرف بعدی همان خانوم دکتر: خانوم دکتر چن تا چن تا؟مهرداد...احمد... از اینجا تو تهرانم کنترل میکنی..
    [/HIDE-THANKS]
     

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    [HIDE-THANKS]برگشت.
    ماندانا با وقاحت تمام ادامه داد: تو یه دختر هر جایی...یکی که از دکتر علوی که همسن پدرشه نگذشته...ببینم تو پدرم داری؟مادر چی؟ اخی ...اونا تو رو اینجوری بزرگ کردن؟اونام هر جایی..
    دستش محکم روی گونه ماندانا کوبید.: خفه شو.
    دهنش را باز کرد که چیزی بگوید.
    اما پشیمان شد.: حیف سیلی که به تو بزنم..حیف حرفی که به تو بزنم. میدونی چیه؟از قدیم گفتن کافر همه را به خویش خود پندارد.
    برگشت که برود که ماندانا محکم بازویش را کشید.
    ***
    نگاهش را به ساعت دوخت. یک ربع بود که گذشته بود.
    پس چرا نرسید؟
    گوشی اش را برداشت روی اسم خواهر جان کلیک کرد.
    : مشترک مورد نظر خاموش می باشد.
    ابرو بالا انداخت.
    تکیه اش را از دیوار گرفت و به سمته در هتل رفت.
    چشم چرخواند در لابی که نبود. به سمته پذیرش رفت.
    خانوم ها در پشت معرکه گرفته بودند. معلوم نبود باز چه چیزی را مورد غیبت قرار داده بودند.
    زنگ را به صدا در اورد.
    زن به سمتش امد و گفت:
    - میتونم کمکتون کنم جناب؟
    : میخواستم با اتاق خانوم کربلایی تماس بگیری.
    دخترک چشم درشت کرد.
    :اتاق115؟
    اخمی کرد: بله.
    دخترک شونه ای بالا انداخت و شماره را گرفت و به دست احمد داد.
    احمد مشغول دیدن رقـ*ـص ان اصوات در گوشی شد و به جمعی از زنان کارگزار نگاه کرد .
    :اتاق جناب دکتر رو بگیرین.
    :اقای علوی؟
    سری تکان داد.
    :معذرت میخوام اما ایشون اتاق کنفرانس اینجا رو گرفتند.فک میکنم همونجا باشن.
    سری تکون داد و به سمتی که نشان میداد رفت.
    در را باز کرد.
    صدای پر از عصبانیت پدرش را شنید: واقعا که...خجالت داره...از سنتون خجالت بکشین.
    تصاویر واضح تر میشد.
    یک طرف زنی نشسته بود که پشتش به او بود و ظاهر اشفته ای داشت و در طرف دیگر دکتر مهدوی جلویشان پدرش.
    صدای گریه ان زن روی اعصابش بود.
    : دکتر علوی؟
    پدرش سرش را بلند کرد و نگاهش کرد .
    : مشکلی پیش اومده ؟
    : راستش و بخواین با دکتر کربلایی کار داشتم اما تلفنشون خاموشه و تو اتاقشون نیستن.کمی نگران شدم..گفتم شاید اینجا باشن.
    [/HIDE-THANKS]
     

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    حواستون هست زیادی پارت میزارم اما خبری از انگیزه نیست؟
    راستی رضا رو یادتون هست که انشالله؟Hanghead
    [HIDE-THANKS]دختر برگشت.
    یک طرف صورتش به شدت سرخ بود .
    رو کرد به دکتر مهدوی و گفت:
    -میبینی؟اوضاع روشن تر از اون چیزیه که فک میکنی...اون یه خیابونی به تمام معنا...
    و حرف در گلویش ماند. توسط دکتر علوی ان طرف صورتش سرخ شد.
    چشم درشت کرد.
    پدر ارامش بود؟
    : اینجا چه خبره؟
    پدرش فریاد زد: یک بار دیگه...فقط یک بار دیگه در مورد اون دختر اینجوری حرف بزنی کاری میکنم که روزی صد بار از خدایی که نمیدونم بهت گفتن باید بپرستیش یا نه طلب بخشش کنی.
    دست روی شانه مهرداد گذاشت وارام پرسید: جریان چیه؟
    مهرداد نگاهش کرد و گفت:
    -خانم معرکه گرفته و خانوم کربلایی و به باد تهمت بسته.
    چشم درشت کرد.
    : برای چی ؟
    : مادر پدرش فوت کردن نه؟
    اخم کرد.
    : برو...داداش...فقط برو..
    ***
    باز به سمته بار رفت و جامی در اورد. سرخ رنگ بود. درست شبیه چشمانش . جامش را برای بار صدم پر کرد و نزدیک لبش برد.
    دخترک لبش را گاز گرفت.
    این زن که بود که اینقدر با این عمارت اشنایی داشت.
    ماهک گرمش بود.
    : پنجره های اینجا باز نیمشه؟
    دخترک واقعا ترسیده بود. کاش راهش نمیداد.
    صدای ماشین اقا امد. به سمته در رفت.
    رضا بود.
    :سلام.
    رضا لبخند گرمی زد و گفت :
    -سلام خانوم خانوما.
    [/HIDE-THANKS]
    وای وای وای ...ماهک چرا اومده اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
     
    آخرین ویرایش:

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    به به یه روز شنبه خسته کننده و یه پارت بلند مملو از ادرنالین
    [HIDE-THANKS]]-سلام خانوم خانوما.
    دخترک خدمتکار نگران نگاهش کرد.
    : چیزی شده؟
    : اون خانوم و میشناسی؟
    نگاهش به نیم رخ دختری رسید که جام بلندی در دستانش داشت و نگاهش به روبه رو بود.
    زیاد تعجب نکرد.
    میدانست بر می گردد..
    می دانست برگشته..
    از حال اشفته اقا در ان شب فهمیده بود.
    درست شبیه زمانی بود که این دختر این عمارت را ترک کرده بود.
    : خورده؟
    : بیش از حد.همه جا رو بلد بود.
    : عمارتش بوده.
    چشم درشت کرد.
    : خواهر اقا ست؟
    : بهش زنگ زدی؟
    : جواب ندادن.
    : خیله خوب ...ببین میتونی وسایل خطرناک واز جلوی دست و پاش جمع کنی یانه.نزار به خودش اسیب برسونه وگرنه دوتامون و هلاک میکنه...منم میرم دنبالش.
    : باشه.فقط رضا؟
    رضا برگشت.
    لبخندی زد و گفت:
    -جانه رضا.
    لبش را گزید و گفت:
    -خطر نداره..
    رضا خنده ای زد وگفت:
    - نه...کبریت بی خطره.
    و به سمته بیرون رفت.
    دخترک خدمتتکار گوشه ای نشست و به ان دختر نگاه کرد و فکر کرد که چرا اینجا باید عمارتش باشد؟
    باز به سمته بار رفت و با دیدن ظروف خالی انجا داد زد: هی دختره.
    خدمتکار ابرویی بالا انداخت با او بود؟
    : میخوام...از این خوشمزه ها میخوام.
    : نداریم بانو
    جام را شکست و به طرف رگش گذاشت و گفت :
    -چی؟نشنیدم؟
    دخترک لرزید. مـسـ*ـت بود. هر کاری ازش بر می امد.[/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    ~Mahya~

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/12/12
    ارسالی ها
    875
    امتیاز واکنش
    11,974
    امتیاز
    714
    محل سکونت
    یه گوشه دنیا
    نمیخواستم اینو بزارم اما...
    چه کنم که دلم نیومد.
    [HIDE-THANKS]:میارم الان بانو.
    درست نمی دانست کجا میتواند یک جام دیگر پیدا کند. اقا از اینجور چیزا نمی خورد.فقط برای مهمان ها بود. و این جام های اخر هم ته مانده مهمانی دوسه روز پیش بود.
    به سمته اشپزخانه رفت و در کابینت ها را تک تک باز کرد. پیدایش کرد.
    به سمته زن رفت و کمی در لیوانش ریخت.
    ماهک دستش را پس زد و جام را گرفت و یک نفس خورد.
    : خانوم بهتره..
    : این اربـاب خشنت نیومده؟نکنه با بانوشه؟نه؟چی بود اسمش؟شلغم؟جو؟علف؟ها..؟
    لبش به لبخند باز شد وگفت:
    -الان میان.
    باز از ان خورد.
    دخترک خدمتکار با خود گفت:
    - الان خودشو میکشه با این زهرماری.
    صدای کوبیدن در امد. دخترک از جا پرید.
    : کجاس؟
    خدمتکار ارام گفت:
    - اقا ...خیلی خوردن...میترسم چیزیشون بشه...
    باربد از پشت ماهک نگاهش کرد.
    با دیدن شیشه های خالی از الـ*کـل اطراف ماهک دستش را مشت کرد.
    چه شده بود که باعث شده بود دخترک معقد روبه رویش تا خرخره از این اشغال ها بنوشد؟
    رضا دست الناز را گرفت و گفت:
    -بیا ما بریم.
    : اقا ما تو محوطه ایستادیم.
    باربد سری تکان داد.
    ماهک چرخی زد و با دیدن باربد لبخندی زد.
    : چه عجب.
    : اینجا چیکار میکنی؟
    : پس کو علفت؟
    اخم کرد.
    : چرا خوردی؟
    ماهک نزدیکش شد و جام را نزدیک دهنش کرد.
    باربد سر پس کشید.
    ماهک: بخور...سم نداره...ببین منم میخورم..
    و قلپی ازش خورد.
    نزدیک دهنش کرد. باربد باز سر پس کشید.
    : چیه؟فقط از دست اون علفت میخوری؟[/HIDE-THANKS]

    سخنی
    نظری
    حرفی؟
    هیچی هیچی؟
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا