يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم.
نگسستم، نرميدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهاي دگر هم،
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...
**بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
[HIDE-THANKS]بی حوصله گفت:
-به خاطر مادر بزرگم.
گلسا متوجه شد او دیگر علاقه ای به ادامه دادن ندارد پس نگاهش را به اطراف دوخت.
نگاهش ماندانا را نشانه گرفت که دنباله احمد بود.:نمیدونی وقتی گم شده بودی و دکتر قرار شد باهات تماس بگیره این ماندانا به چه روزی افتاد..اگه اونجا بودی تیکه تیکه ات میکرد. ولی نمیدونم چی شد که داوطلب شد بیاد دنبالت .
ماهک نگاهش را به احمد دوخت. با اخم کوچکی نگاهش میکرد.
ارام گفت:
- بین ما هیچی نیست.ما فقط یه همکاریم.
گلسا نگاهش کرد و گفت:
- مطمئنم عزیزم. تو با اونا فرق داری.
ماهک لبخندش را پس زد و نگاه به نگاه شرورانه ماندانا دوخت و ارام گفت:
- تو این دنیا هر چه قدر پاک تر باشی بدبخت تری.
گلسا نگاهش کرد و امد حرفی بزند که تلفن ماهک زنگ خورد.
ماهک نگاهش را به چهره نازپری دوخت تماس را برقرار کرد و عذر خواهی کرد و به سمتی حرکت کرد و گفت:
- بله؟
صدای بغض دار نازی امد:چه عجب بانو.
-نازپری چی شده؟چرا صدات اینجوری؟
-من باید یه چیزی و بهت بگم.
ماهک به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و گفت:
- منم.
-خوب تو بکو اول.
-نه تو بگو اول.
- نه تو.
-نه تو.
یک ماهک گفت:
-باربد و دیدم
و همزمانش نازپری گفت:
-سینان و دیدم.
هردو سکوت کردند.
نازپری لرزان گفت:
- چی گفتی؟کی دیدی؟
ماهک لرزان گفت:
- چشاش سنگ شده...پر از تنفر از منه.
ناز:ماهک چی داری میگی؟مگه خودت تصمیم نگرفتی این جوری بشه؟
ماهک ترسیده گفت:
-دارم پشیمون میشم ناز ..
و ناز از همچین چیزی میترسید.
[/HIDE-THANKS]
پاي در دامن اندوه كشيدم.
نگسستم، نرميدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهاي دگر هم،
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...
**بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!
[HIDE-THANKS]بی حوصله گفت:
-به خاطر مادر بزرگم.
گلسا متوجه شد او دیگر علاقه ای به ادامه دادن ندارد پس نگاهش را به اطراف دوخت.
نگاهش ماندانا را نشانه گرفت که دنباله احمد بود.:نمیدونی وقتی گم شده بودی و دکتر قرار شد باهات تماس بگیره این ماندانا به چه روزی افتاد..اگه اونجا بودی تیکه تیکه ات میکرد. ولی نمیدونم چی شد که داوطلب شد بیاد دنبالت .
ماهک نگاهش را به احمد دوخت. با اخم کوچکی نگاهش میکرد.
ارام گفت:
- بین ما هیچی نیست.ما فقط یه همکاریم.
گلسا نگاهش کرد و گفت:
- مطمئنم عزیزم. تو با اونا فرق داری.
ماهک لبخندش را پس زد و نگاه به نگاه شرورانه ماندانا دوخت و ارام گفت:
- تو این دنیا هر چه قدر پاک تر باشی بدبخت تری.
گلسا نگاهش کرد و امد حرفی بزند که تلفن ماهک زنگ خورد.
ماهک نگاهش را به چهره نازپری دوخت تماس را برقرار کرد و عذر خواهی کرد و به سمتی حرکت کرد و گفت:
- بله؟
صدای بغض دار نازی امد:چه عجب بانو.
-نازپری چی شده؟چرا صدات اینجوری؟
-من باید یه چیزی و بهت بگم.
ماهک به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و گفت:
- منم.
-خوب تو بکو اول.
-نه تو بگو اول.
- نه تو.
-نه تو.
یک ماهک گفت:
-باربد و دیدم
و همزمانش نازپری گفت:
-سینان و دیدم.
هردو سکوت کردند.
نازپری لرزان گفت:
- چی گفتی؟کی دیدی؟
ماهک لرزان گفت:
- چشاش سنگ شده...پر از تنفر از منه.
ناز:ماهک چی داری میگی؟مگه خودت تصمیم نگرفتی این جوری بشه؟
ماهک ترسیده گفت:
-دارم پشیمون میشم ناز ..
و ناز از همچین چیزی میترسید.
[/HIDE-THANKS]