کامل شده رمان عامل مرگ های انتخابی(جلد دوم ثانیه های آخر)|sanaz-khanoom کاربر انجمن نگاه دانلود

کدوم شخصیت و دوست دارین؟

  • پارسا

  • پیمان

  • کارن

  • ساحل

  • کامیار

  • نفس

  • دنیا


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

دوکــــــــ

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/02/19
ارسالی ها
668
امتیاز واکنش
14,200
امتیاز
661
[HIDE-THANKS]
بعد اینکه سوگند با چند تا آهنگ میرقصه و خسته میشه میریم طرف بار ، سوگند آب پرتقال میخوره و منم نوشـیدنی . دوست ندارم نوشیدنی سنگین بخورم و شب حالم بد بشه ، به خودم قول دادم دیگه مثل بچه آدم رفتار کنم و برم پیش کارن تا حالم خوب بشه .
بعد چنددقیقه سر و کله میلاد و شاهین و مریمم پیدا میشه ، میلاد و مریم خواهر برادر و بچه های عمه کوچیکم بودن و شاهینم پسر عموم بود . دوران مجردی یه اکیپ بودیم و همیشه در حال خوشگذرونی و مسافرت ولی بعد ازدواج و آشنا شدن با دنیا دیگه خیلی باهاشون رفت و آمد نکردم .
باهاشون دست میدم و مشغول احوال پرسی میشم .
شاهین: داداش خوب شد اومدی ، یه برنامه دارم
میلاد: اونم چه برنامه ای ، نیای حیف میشه
- حالا چه برنامه ای هست ؟
مریم به حرف میاد و با اون صدای نازک و جیغ جیغوش میگه: قراره بریم طرفای جنوب
- کیا هستن؟
شاهین: سوگند و سورن و ما سه تا و البته تو ، همون اکیپ قدیمی
شونه بالا میندازم و خیره میشم به چشمای سبز رنگ شاهین و میگم: باید فکر کنم
میلاد دست میندازه دور گردنم و میگه : چشمم روشن این سوسول بازیا دیگه چیه؟
و بعد به طرز خنده داری حرفمو تکرار میکنه
به زور میگم: میلاد
میلاد: هان
- گردنم شکست
گردن من بیچاره داشت نصف میشد و بچه ها میخندیدن ، بالاخره میلاد ولم میکنه .
- میلاد چقدر چاق شدی
میلاد چشماشو درشت میکنه و میگه: شکر خوردی ، چاق چیه بی شعور؟ دارم میرم باشگاه همشون عضلن
شاهین پقی میزنه زیر خنده و میگه: آره آره ، عضله
مریم بازوی میلاد و بغـ*ـل میکنه و میگه: داداش خل منو اذیت نکنین گـ ـناه داره
میلاد پس گردنی نه چندان محکمی به مریم میزنه و میگه : خل عمته ، این چه وضع دفاع کردنه؟
مریم: خب حالا ، خلی دیگه
میلاد میخواد حرفی بزنه که سوگند میپره وسط حرفش و میگه: بابا بیخیال ، پارسا نگفتی میای؟
- کارنم هست؟
شاهین: هنوز بهش نگفتیم ، اگه تو باشی اونم میاد
- حالا بزار به کارن بگم ببینم چی میشه
میلاد: پارسا یعنیا ...
- جان؟!
میلاد: هیچی والا
- خدا شفات بده میلاد ، هنوز دلقکی
میلاد آهی میکشه و مثل خانوما با مشت میزنه رو قفسه سینش و غر میزنه: یه عمر زحمت بکش اینارو بخندون ، شادشون کن ، تر و خشکشون کن آخرشم بیان بگن دلقکی . بشکنه این دست که نمک نداره
شاهین دهن میلاد و میگیره و با خنده میگه: بابا بسه ، کشتیمون بسه چقدر تو حرف میزنی
سوگند و مریم باهم مشغول حرف زدن بودن ، میلاد به زور دست شاهین و کنار میزنه و آب پرتقال سوگند و از دستش میگیره و یه نفس همشو میخوره
سوگند بیچاره شوکه میشه و با صدای بلند غر میزنه: هین ! خجالت نمیکشی؟
میلاد: ننه گندی مداد رنگیام پیشم نیس به خدا
سوگند مشت محکمی به بازوی میلاد میزنه و میگه: ننه گندی و کوفت ، کم نمک بریز نمکدون
میلاد بی توجه به گندم رو به من میگه: اذیت نکنیا، بدون تو خوش نمیگذره
سری تکون میدم ، میخوام به این سفر برم تا شاید کمی حالم خوب بشه ، دیگه گریه و ناله بسه ، باید ادامه بدم .
[/HIDE-THANKS]
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    *****

    لیوان آب و از زینت خانم خدمتکار خونه میگیرم و سر میکشم . چند ساعتی میشه مهمونی تموم شده و دقیقا چند ساعتی هم میشه که من با مامان و بابا بحث میکنم و میگم که من نفس و نمیخوام!
    صدای مامان سکوت سالن و میشکنه ، همونطور که شونه های بابارو ماساژ میده تند تند داره حرف میزنه: فدات بشم چرا حرص میخوری؟ کی بهتر از نفس برای پارسا؟ پارسا هم راضی میشه ، یعنی باید راضی بشه
    کلافه میگم : مامان !
    مامان: چیه؟ مگه نفس چشه که میگی نه؟ کی خانوم تر از نفس؟ با اینکه چند سال قبل نامزدیو به هم زدی ولی باز دوستت داره
    - مگه من بچم که شماها برام تصمیم میگیرین؟ مامان ، مادر من زن من چند ماه قبل تو بغلم جون داد بعد شما ازم انتظار دارین الان برم ازدواج کنم؟هان؟
    هان و جوری داد میکشم که گوشای خودمم اذیت میشن ، ولی نمیتونم روی کارام تسلطی داشته باشم !
    مامان: من نمیگم همین الان برو مراسم جشن و عروسی راه بنداز ، فعلا عقد میکنین تا سال اون مرحوم ، خدا رحمتش کنه ، اون رفت تو باید زندگی کنی
    - شما چرا مامان؟ تو که دنیارو دوست داشتی ، میگفتی مثل دخترمه تو دیگه چرا؟
    بابا وارد بحث میشه و اجازه نمیده مامان حرف بزنه: دوسش داشتیم درست ، ولی قرار نیست بخاطر دوست داشتنش بشینیم و تنهایی پسرمونو نگاه کنیم
    لیوانو توی دستم فشار میدم و این بار با لحن آروم تری میگم: شما هیچ میدونستین دنیا باردار بود؟ میدونستین اگه الان زنده بود صاحب یه نوه پسر بودین؟
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    مامان: اون از تو طلاق گرفت ، میفهمی پارسا؟ اصلا چه معلوم پسر تو رو باردار بو ...
    جوری از حرف مامان شکه میشم که لیوان از دستم میفته و هزار تیکه میشه ، این زنی که روبروم بود و این حرفارو میگفت واقعا مادر من بود؟ همون مادری که میگفت دنیا مثل دخترمه؟
    با صدای بابا نگاه خیرمو از عکس خانوادگی که روی دیوار بود میگیرم و بهش نگاه میکنم .
    بابا: چی میگی تو سیما؟ من میگم پارسا باید ازدواج کنه ولی کاری به دنیا ندارم ، از تو بعیده
    مامان: ببین کوروش با من اینجوری حرف نزن ، خودت میدونی که من از اول میخواستم پارسا با نفس ازدواج کنه ولی چون دیدم میگه من دنیارو دوست دارم سکوت کردم ، دیگه سکوت نمیکنم . اگه میخواد شیرمو حلالش کنم که باید با نفس ازدواج کنه . اگه با نفس ازدواج نکنی قید منو پدرتو بزن ، دیگه پسری به اسم پارسا ندارم اگه باهاش ازدواج نکنی .
    کتمو از روی میز برمیدارمو بدون توجه به مامان و بابا از خونه میزنم بیرون ، آخ مامان مامان از دست تو و بابا من چیکار کنم؟
    سوار ماشین میشم و میرم طرف خونه کارن ، الان واقعا بهش احتیاج دارم .
    ماشین و روبروی در کارن پارک میکنم و بی توجه به ساعت دستمو میزارم رو زنگ و نگه میدارم تا بیاد درو باز کنه !
    صدای خوابالوی کارن باعث میشه نگاهی به ساعت بکنم، سه و نیم !
    -بله بله، کیه؟
    - منم کارن درو وا کن
    - زهرمارو منم ، ساعتو نگاه کردی؟
    - کارن بیا این درو وا کن رو اعصاب من راه نرو
    در با صدای تیکی باز میشه ، میرم تو . حیاط بزرگ خونه تو شب ترسناک و رویایی به نظر میرسه، البته بخاطر چراغایی که همه جای حیاط هست بیشتر رویاییه تا ترسناک!
    در خونه باز میشه و کارن میاد بیرون ، میرم طرفش که فورا میگه: چیزی شده پارسا؟
    سری تکون میدم و میگم: آره ، حالا بیا تو بهت میگم هوا سرده بدون لباس سرما میخوری
    جلوتر از کارن حرکت میکنم و وارد خونه میشم ، چراغای خونه خاموشه ولی خونه جوری تاریک نیست که نشه اطراف و دید .
    با صدای خشدار کارن چشم از اطرافم میگیرم : بیا بشین یه چی برات بیارم
    - نمیخواد ، میل ندارم بعدشم باید باهات حرف بزنم
    سری تکون میده و میگه: باشه ، پس بزار اول برم تیشرتمو بپوشم میام
    کارن میره و من روی مبل میشینم ، بعد چند دقیقه منتظر بودن وقتی میبینم خبری از کارن نیست از جام بلند میشم و میرم طرف اتاق خواب کارن .
    چند تقه به در سفید رنگ میزنم و درو باز میکنم . کارن روی تخت نشسته بود ، احساس کردم وقتی رفتم تو اتاق چیزی و گذاشت زیر بالش !
    - دیر کردی ، اومدم ببینم کجایی
    - بیخیال ، نگفتی چیزی شده این وقت شب؟
    سری تکون میدم و میگم: خونه مامان اینا بودم ..
    - خب؟
    - اول فکر کردم فقط خودمونیم ولی وقتی رفتن فهمیدم مهمونیه و همه ی فامیل و دوست و آشنا اونجان
    - آره مامان اینا میگفتن مهمونی دعوتنا ، میگفتن منم برم که گفتم کار دارم نمیام
    - کاش منم نمیرفتم
    یکی از ابروهاشو میندازه بالا و میگه: اونوقت چرا؟
    چنگی به موهام میزنم و میگم: چون جشن نامزدی من بود و من خودم خبر نداشتم !
    با صدای بلند کارن از جا میپرم: چی؟! جشن نامزدی تو؟!
    - آره آره جشن نامزدی من و نفس
    - یعنی چی؟ مگه میشه؟ تو هیچی نگفتی و سکوت کردی؟
    - بخاطر حفظ حرمت بابا و مامان چیزی نگفتم ولی بعد مهمونی حسابی باهاشون بحث کردم و بعدش هم اعصابم خورد شد اومدم اینجا
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - واقعا تعجب کردم ، این کارا دیگه چیه؟ والا شنیدم تو عصر قاجار دختر و به زور شوهر میدن ولی نشنیدم و ندیدم تواین زمونه پسر و وادار کنن ازدواج کنه!
    - درد منم همینه دیگه ، این مادر من ول کن ماجرا نیست . میگم زن من چند ماهه که رفته ، میگه خب خدا رحمتش کنه عقد میکنین جشن میمونه برای بعد ، میگم باردار بوده اگه زنده بود الان صاحب نوه بودین میگه از کجا معلوم بچه ی تو باشه؟!
    -چی؟! خاله این حرفارو میگه؟ مگه نمیگفت دنیا مثل دختر خودمه و نمیدونم عزیز دلمه و فلان و بهمان؟ به چه حقی به کسی که عاشقانه پسرشو دوست داشت و پاک بود توهین میکنه؟ واقعا که! از خاله انتظار نداشتم ، من میدونم دنیا پاکه ، دنیایی که پیش من درد و دل میکرد و کل زندگیشو برام تعریف کرد ..
    - اعصاب منم خورد شد از خونه زدم بیرون ، میگه یا با نفس ازدواج میکنی یا قید منو پدرتو میزنی ...
    از جاش بلند میشه و چنگی به موهاش میزنه و میگه: وای وای وای ، باورم نمیشه پارسا!
    لیوان آبی که روی عسلی بود و برمیداره و سر میکشه ، بعد چند تا نفس عمیق زمزمه میکنه: ببخشیدکنترلمو از دست دادم!

    ****
    با احساس نور خورشید روی صورتم چشمامو باز میکنم و غلتی تو جام میزنم ، با دیدن ساعت از جا میپرم و میشینم ، با شنیدن صدای کارن دست از بستن دکمه های پیرهنم برمیدارم و بهش نگاه میکنم .با یه تیشرت سفید و شلوار سیاه دست به سـ*ـینه کنار در وایساده بود .
    - زنگ زدم گفتم نمیری ، قراراتو کنسل کردم
    چشمامو با دست میمالونم و میگم: زودتر میگفتی خب ، سکته کردم گفتم قرار به اون مهمی و از دست دادم
    شونه بالا میندازه و میگه: صبحونه میخوری یا ناهار؟
    - ساعت یک بعدازظهر صبحونه میخورن؟
    صدای بمش از دور به گوش میرسه: خب گفتم شاید بخوای صبحونه بخوری !
    - کارن؟
    صدایی ازش نمیشنوم بخاطر همین میرم بیرون و باز صداش میکنم: کارن
    - هوم
    - کجایی؟
    صدای داد کارن باعث تعجبم میشه: آی!
    - چیشد؟
    - بابا تو آشپزخونم
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    از راهرو بزرگی که دیواراش با عکسای کارن پر شده بود میگذرم و با عجله از پله هو میام پایین و میرم سمت آشپزخونه .
    با دیدن کارن که یکی از پاهاشو بغـ*ـل کرده و لی لی کنان داره میپره هوا و همونطورم ناله میکنه چشام از تعجب گرد میشه!
    - چیشده؟
    - وای پام! آخ پام!
    - چیشده کارن؟
    - پام .. خورد به میز
    تکیه میدم به دیوار و شاکی میگم: سکته دادی منو دیوونه ، گفتم الان چیشده
    کمی با پاش ور میره و بعد رو بهم میگه: ببخشید خب ، خیلی درد کرد !چیزی میخواستی؟
    - آره ، لباسم چروک شده میخواستم از لباسات استفاده کنم
    - پارسا این پرسیدن داشت اومدی بپرسی؟ برو از کمد بردار خب
    شونه بالا میندازم و همونطور که از آشپزخونه میرم بیرون میگم: خب میخواستم اجازه بگیرم
    - حرص نده منو ، اجازه بگیرم اجازه بگیرم ، انگار من غریبم
    میخندم و میرم تو اتاق کارن ، بزرگترین اتاق خونه که برای کارن بود و کنار پله ها قرار داشت ، اتاقای طبقه بالا هم اتاق مهمان بودن . تو خونه قبلی کارن اتاق و وسایل شخصی داشتم ؛ قبل اینکه ازدواج کنم منم تنهایی زندگی میکردم و یا کارن خونه من بود یا من خونه کارن برای همین خونه همدیگه اتاق و وسایل شخصی داشتیم ولی بعد رفتن کارن و ازدواج من ...
    در کمد آبی رنگ و باز میکنم و میگردم تا یه تیشرت پیدا کنم ،من از وقتی از دنیا جدا شده بودم بیخیال باشگاه شده بودم و بخاطر همین خیلی وزن کم کرده بودم و کارن از من عضلانی تر بود ،بعد پیدا کردن یه تیشرت آبی رنگ و شلوار جین طوسی میرم تو رختکن و میپوشمشون .
    میرم پیش کارن و پشت میز میشینم: کی بیدار شدی؟
    لیوان شربت و میزاره رو میز و میگه: کلا نخوابیدم
    با گوشه ناخنم ور میرم و آروم میگم: شرمنده ، نصفه شبی تو رو هم اذیت کردم
    مثل همیشه با آرامش جوابمو میده: هرکاری برات میکنم پارسا ، تو برادر منی
    لبخندی میزنم و به میز خیره میشم ، حرفای دیشب کارن حالمو خیلی عوض کرد . با حرفاش آروم شدم ، اگه نداشتمش ...
    سری تکون میدم و ترجیح میدم به نداشتنش فکر نکنم!
    - کارن
    - جان
    - جانت سلامت داداش ، تو هم با بچه ها میری طرفای جنوب؟
    شونه بالا میندازه و میگه: آره خب ، اگه تو بری منم میرم .به چند تا از دوستامم میگم بیان
    - باشه ، اتفاقا منم فکر میکنم این سفر کمی حالمو خوب بکنه
    از پشت میز بلند میشه و همونطور که میره طرف یخچال میگه: پس به شاهی خبر بده
    - حله
    چیزی نمیگه که میگم: إ ، کارن
    برمیگرده طرفم: میگم ، مطمئنی اگه بریم همه چی حل میشه؟
    - آره ، فقط باید به حرفای دیشبم گوش کنی و کمی صبور باشی
    - همه ی سعیمو میکنم
    - خوبه
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - هی پسر!
    با شنیدن صدای شاهین برمیگردمو پشت سرمو نگاه میکنم ، دو هفته از مهمونی میگذره و قراره امروز حرکت کنیم به طرف بندرعباس! پریروز بعد یه عالمه بحث و مقاومت در برابر مامان و بابا قبول کردم یه مدتی نفس نامزدم باشه تا وقتی که میخوام برم!البته هیچکس اطلاعی نداره که میخوام برم جز کارن.
    - چیه؟
    شاهین: بیا این کوله رو بگیر خب ، بیکار واینستا
    سری تکون میدم و کوله رو از شاهین میگیرم ، ابرو بالا میندازم و با تعجب میگم: شاهین!
    شاهین: بله
    - این کوله برا کیه؟
    میلاد: برای من ، چطور؟
    - توش سنگ گذاشتی؟
    میلاد کوله رو از دستم میگیره و مشتی به بازوم میزنه: بیخیال پارسا ، تو که انقدر سوسول نبودی! خیلی هم سنگین نیست
    سری تکون میدم و میرم طرف ماشین کارن ، همونطور با صدای بلندی میگم: سوسول عمته ، سنگین بود!
    کارن داشت با یکی پشت گوشی حرف میزد ، تا تموم شدن مکالمش میرم پیش کیفم و وسایلمو چک میکنم .
    بعد چند دقیقه میرم پیش کارن .
    - چیشده کارن؟
    - هیچی ، چطور؟
    - حس کردم حالت خوب نیست
    - نه نه خوبم ، فقط میخواستم یه چیزی و بهت بگم
    - چی؟ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
    - نه ، فقط ساحل و پیمانم میان
    کمی مکث میکنم و دستمو میکشم گوشه ی لبم و میگم: ساحل بیاد قدمش رو چشم؛ پیمان چرا میاد؟
    - حافظ و ساحل جدا شدن ، منم فکر کردم اگه بیاد شابد حالش خوب بشه دعوتش کردم پیمانم پیشش بود مجبور شدم اونم دعوت کنم
    - زحمت کشیدی! خسته نباشی واقعا!
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    شونه بالا میندازه و میگه: پارسا ما هر روز با هم حرف میزنیم ،فقط کمی ، ببین میگم فقط کمی به حرفام فکر کن و با پیمان بدرفتاری نکن
    - حالا کی خواست با اون بد رفتار کنه؟ میان اینجا؟
    - آره ، بهشون گفتم بیان اینجا
    بعد چند دقیقه بالاخره پیمان و ساحل میان ، با دیدن ماشین آشنایی که کنار ماشین پیمان متوقف میشه تکیمو از ماشین کارن میگیرم و عینکمو از روی چشمام بر میدارم .
    با صدای سلام ساحل چشم از ماشین نفس میگیرم و با ساحل دست میدم .
    - خوبی ساحی؟
    لبخندی میزنه: بد نیستم ، تو خوبی؟
    - هعی ، منم نه خوبم نه بد
    - ببخشید مزاحم شدیم
    - دیگه این حرفو نزن ، خودت میدونی برام خیلی عزیزی
    برمیگردم طرف پیمان و باهاش دست میدم: سلام ، خوش اومدی
    پیمان: مرسی ، کی حرکت ...
    با شنیدن صدای نفرت انگیز نفس پیمان حرفشو ادامه نمیده: سلام پارسام ، خوبی؟
    بدون اینکه بهش توجه کنم به ساحل میگم: با ماشین پیمان میای یا همراه من میای؟
    نفس : وا ، عشقم مگه قرار نیست من با تو بیام
    با حرص میگم: نفس!
    نفس: جانم
    بازوشو میگیرم و کمی از اونجا دورش میکنم: ببین رو اعصاب من راه نرو، دور و ور من نباش وگرنه من میدونم تو ، فهمیدی یا نه؟
    نفس: نه نمیفهمم ، چطور به اون دختره میگی بیا با من بریم به من که میرسه میگی دور و و من نباش؟ مگه نامزدت نیستم؟ بهتره اینو یادت باشه که اون زن فلانیت مرده و تو نسبتی با این دختره نداری
    با همه ی قدرتم بازوشو فشار میدم و با لحن آروم و خونسردی میگم: اینو خوب تو گوشت فرو کن ؛ اول اینکه اون دختره اسم داره ، اسمشم ساحله و خیلی برام عزیزه اگه ببینم کاری کردی که ناراحت شده روزگارتو سیاه میکنم ! دوم اینکه اسم عشق منو به زبون نیار ، که اگه میخوای اینکارو کنی اون دهن نجستو اول بشور بعد ؛ و سوم اینکه من نامزد تو نیستم! فهمیدی یا نه؟
    - ول کن بازومو کندی
    با صدای تقریبا بلندی حرفمو تکرار میکنم:فهمیدی یا نه؟
    - آره آره فهمیدم ولم کن
    بازوشو ول میکنم و بدون توجه به نگاه خیره ساحل و پیمان میرم طرف ماشین کارن
    - کارن من با ماشین خودم میام
    - دیوونه بازی در نیار ، من تنها بمونم؟
    - میخوام تنها باشم ، این دختره نفسو دیدم اعصابم خورد شد
    - نفس؟! کی دعوتش کرده؟
    - من چه بدونم ، دختره خجالت نمیکشه اومده جلو ساحل بهم میگه عشقم
    پوفی میکشم و با صدای گرفته و خسته ای ادامه میدم:وای این سیریش چرا دست بردار نیست!
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    دوستان چون دیروز به نت دسترسی نداشتم پستی نزاشتم و پست قبلی هم خیلی کم بود ، بخاطر همین پست جدید و در ادامه پست قبلی نوشتم ، مرسی از اینکه همراهی میکنین :)

    [HIDE-THANKS]
    - بیخیال رفیق ، حرص نخور؛ الانم بیا سوار ماشین شو تا حرکت کنیم
    - اما ...
    میپره وسط حرفم: اما و اگر نداریم ؛ بیا سوارشو اذیت نکن
    سری تکون میدم و بدون اینکه چیزی بگم میرم سوار ماشن کارن میشم .
    میخواییم حرکت کنیم که با نزدیک شدن نفس به ماشین کارن مکث میکنه ، به شیشه طرف کارن که میرسه
    کارن: سلام نف...
    بدون توجه به کارن رو به من میگه: پارسا من تنها بیام؟ تو با من بیا
    بیچاره کارن دهنش هنوز باز مونده بود !
    بدون اینکه بهش اهمیت بدم رو به کارن میگم که حرکت کنه . بعد چند دقیقه کارن به حرف میاد: ماشالا چقدر با ادب بود ! خدا به دادت برسه
    - تنها کاری که بلده بکنه اینه که رو اعصاب نداشته من راه بره
    نیشخندی میزنه: یه چند وقت بگذره آدم میشه
    - منو دیوونه نکنه آدم شدنش پیشکش
    سرمو تکیه میدم به پشتی صندلی و چشمامو میبندم .
    با احساس سردرد بدی از خواب بیدار میشم و اطرافمو نگاه میکنم ؛ کارن تو ماشین نیست .
    ساعتو که نگاه میکنم تعجب میکنم ؛چهار و نیم ،یعنی چهار ساعت خوابیده بودم .
    از ماشین پیاده میشم و به کارن زنگ میرنم .
    جواب نمیده ، اطرافمو نگاه میکنم .کنار ماشین کارن ماشین بچه ها هم بود ، حدس زدم همه رفتن رستورانی که اونجاست . با وارد شدنم به رستوران بچه هارو میبینم که دور میز نشستن و دارن غذا میخورن . میرم طرفشونو و سلام میدم .
    شاهین: إ ، کی بیدار شدی؟
    - چند دقیقه پیش
    کارن: هرچقدر صدات کردم بیدار نشدی ، بخاطر همین اومدیم
    سری تکون میدم و پشت میز میشینم ، کارن به گارسون میگه بیاد تا سفارش بدم ، اصلا گشنم نبود ولی از طرفی چندهفته بود درست و حسابی غذا نخورده بودم و احساس سرگیجه و ضعف داشتم ؛ به کارن که کنارم نشسته بود میگم خودش یه چیزی سفارش بده و به صندلی تکیه میدم .
    گارسون غذامو آورد و مشغول خوردن شدم ، بعد تموم شدن غذا از بچه ها جدا شدم تا برم دستامو بشورم . داشتم میرفتم به طرف سرویس بهداشتی که یه لحظه فکر کردم دنیارو دیدم ؛ سری تکون میدمو به راهم ادامه میدم . دنیا ، ببین با من چیکار کردی که هرجا میرم فکر میکنم تورو دیدم ، خاطراتت داره منو میکشه .
    آهی میکشم و بعد شستن دستام و آب زدن به صورتم میرم بیرون و پیش بچه ها ، میخواستن برن کمی اطرافو بگردن . سوییچ ماشینو از کارن گرفتم و گفتم که من نمیرم ، همه رفتن جز من .
    سوییچ و میزارم تو جیبم و آروم آروم شروع میکنم به قدم زدن کنار جاده .
    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    صدای خش خش برگایی که روشون قدم میزنم حس خوبی بهم میده ؛ این صدارو دوست دارم .
    نفس عمیقی میکشم و زیر لب زمزمه میکنم: این جهنم بود یه روزی بهشت ..
    خسته شدم از تظاهر کردن ؛ تا کی باید تظاهر کنم حالم خوبه؟ تا کی باید بسوزم و بسازم؟ تا کی باید سکوت کنم؟ سکوتی که پر از درده ، سکوتی که پر از زجره ، سکوتی که پر از فریاده ...
    من پر از فریادم ولی سکوت کردم ؛ سکوت کردمو و این سکوت داره منو میکشه ...
    " واسه فهمیدن دردم سکوت هرشبم بس نیست
    مث کابوس میمونه همه شب های بی خوابی
    چه سخته نیستی و دیگه کنار هم نمیخوابیم"
    به آسمون نگاه میکنم ؛ یه قطره بارون میفته روی صورتم ، لبخندی میزنم .
    دنیا عاشق بارون بود و من ...
    باز یاد آوریِ گذشته و یه آه دیگه ، چشمامو میبندم و همونجا زیر بارون وایمیستم .
    کاش برمیگشتم به گذشته ؛ درست همون روزی که با دنیا میرفتیم کیش..
    " همه ی کوچه هایی که بی تو پا میزارم
    خیلی وقته واسه من مثل بُن بستِ"
    با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز میکنم و گوشیمو از جیبم در میارم .
    جواب میدم: بله کارن
    - کج ... ز ...یا...
    - کارن ، الو کارن صدات قطع و وصل میشه ، نمیفهمم چی میگی
    صدایی از پشت تلفن نمیشنوم برای همین به صفحه گوشی نگاه میکنم ؛ قطع شده بود .
    به کارن زنگ میزنم ، بعد چند بوق جواب میده: الو
    - الو کارن چیشد
    - چیز خاصی نشده ، اومدیم اینجا نبودی گفتم زنگ بزنم بگم که داریم میریم هرجایی خودتو برسون
    [/HIDE-THANKS]
     

    دوکــــــــ

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/19
    ارسالی ها
    668
    امتیاز واکنش
    14,200
    امتیاز
    661
    [HIDE-THANKS]
    - باشه
    بدون اینکه منتظر جواب کارن باشم تماس و قطع میکنم و راه میفتم طرف رستوران ، با نزدیک تر شدن به ماشین کارن ساحل و میبینم که تو ماشین نشسته و داره اشک میریزه .
    با عجله میرم طرف ماشین و درو باز میکنم .
    - ساحل؟ ساحب چیشده؟ حالت خوبه؟
    با کشیده شدن دستم به عقب چشم از ساحل میگیرم ؛ کارن بود .
    - کارن چیشده؟
    کارن: چیزی نیست بابا ، خورد زمین دستش در اومده بود جا انداختمش ؛ الانم حالش خوبه
    ساحل: آره خوبم ؛ فقط مچ دستم کمی درد میکنه ، بخاطر همون داشتم گریه میکردم
    برمیگردم طرف کارن که میبینم یکی از ابروهاشو انداخته بالا و داره به ساحل نگاه میکنه ؛ خودمو میزنم به اون راه که یعنی من ندیدم .
    آهی میکشم و با صدای آرومی به ساحل میگم: قرصی چیزی خوردی؟
    ساحل: آره
    سری تکون میدم و میرم تو ماشین میشینم و چشمامو میبندم ، سالی که نکوست از بهارش پیداست.
    اون از اومدن نفس و اینم از آسیب دیدن دست ساحل!
    بدون توجه به صدای پچ پچ کارن و ساحل هندزفری و میزارم تو گوشام و آهنگ و play میکنم و به جاده خیره میشم .
    حالم اصلا خوب نیست ، بدترین قسمت حال بدم اینه که باید تظاهر کنم که خوبم
    [/HIDE-THANKS]
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا