- عضویت
- 2017/02/19
- ارسالی ها
- 668
- امتیاز واکنش
- 14,200
- امتیاز
- 661
[HIDE-THANKS]
بعد اینکه سوگند با چند تا آهنگ میرقصه و خسته میشه میریم طرف بار ، سوگند آب پرتقال میخوره و منم نوشـیدنی . دوست ندارم نوشیدنی سنگین بخورم و شب حالم بد بشه ، به خودم قول دادم دیگه مثل بچه آدم رفتار کنم و برم پیش کارن تا حالم خوب بشه .
بعد چنددقیقه سر و کله میلاد و شاهین و مریمم پیدا میشه ، میلاد و مریم خواهر برادر و بچه های عمه کوچیکم بودن و شاهینم پسر عموم بود . دوران مجردی یه اکیپ بودیم و همیشه در حال خوشگذرونی و مسافرت ولی بعد ازدواج و آشنا شدن با دنیا دیگه خیلی باهاشون رفت و آمد نکردم .
باهاشون دست میدم و مشغول احوال پرسی میشم .
شاهین: داداش خوب شد اومدی ، یه برنامه دارم
میلاد: اونم چه برنامه ای ، نیای حیف میشه
- حالا چه برنامه ای هست ؟
مریم به حرف میاد و با اون صدای نازک و جیغ جیغوش میگه: قراره بریم طرفای جنوب
- کیا هستن؟
شاهین: سوگند و سورن و ما سه تا و البته تو ، همون اکیپ قدیمی
شونه بالا میندازم و خیره میشم به چشمای سبز رنگ شاهین و میگم: باید فکر کنم
میلاد دست میندازه دور گردنم و میگه : چشمم روشن این سوسول بازیا دیگه چیه؟
و بعد به طرز خنده داری حرفمو تکرار میکنه
به زور میگم: میلاد
میلاد: هان
- گردنم شکست
گردن من بیچاره داشت نصف میشد و بچه ها میخندیدن ، بالاخره میلاد ولم میکنه .
- میلاد چقدر چاق شدی
میلاد چشماشو درشت میکنه و میگه: شکر خوردی ، چاق چیه بی شعور؟ دارم میرم باشگاه همشون عضلن
شاهین پقی میزنه زیر خنده و میگه: آره آره ، عضله
مریم بازوی میلاد و بغـ*ـل میکنه و میگه: داداش خل منو اذیت نکنین گـ ـناه داره
میلاد پس گردنی نه چندان محکمی به مریم میزنه و میگه : خل عمته ، این چه وضع دفاع کردنه؟
مریم: خب حالا ، خلی دیگه
میلاد میخواد حرفی بزنه که سوگند میپره وسط حرفش و میگه: بابا بیخیال ، پارسا نگفتی میای؟
- کارنم هست؟
شاهین: هنوز بهش نگفتیم ، اگه تو باشی اونم میاد
- حالا بزار به کارن بگم ببینم چی میشه
میلاد: پارسا یعنیا ...
- جان؟!
میلاد: هیچی والا
- خدا شفات بده میلاد ، هنوز دلقکی
میلاد آهی میکشه و مثل خانوما با مشت میزنه رو قفسه سینش و غر میزنه: یه عمر زحمت بکش اینارو بخندون ، شادشون کن ، تر و خشکشون کن آخرشم بیان بگن دلقکی . بشکنه این دست که نمک نداره
شاهین دهن میلاد و میگیره و با خنده میگه: بابا بسه ، کشتیمون بسه چقدر تو حرف میزنی
سوگند و مریم باهم مشغول حرف زدن بودن ، میلاد به زور دست شاهین و کنار میزنه و آب پرتقال سوگند و از دستش میگیره و یه نفس همشو میخوره
سوگند بیچاره شوکه میشه و با صدای بلند غر میزنه: هین ! خجالت نمیکشی؟
میلاد: ننه گندی مداد رنگیام پیشم نیس به خدا
سوگند مشت محکمی به بازوی میلاد میزنه و میگه: ننه گندی و کوفت ، کم نمک بریز نمکدون
میلاد بی توجه به گندم رو به من میگه: اذیت نکنیا، بدون تو خوش نمیگذره
سری تکون میدم ، میخوام به این سفر برم تا شاید کمی حالم خوب بشه ، دیگه گریه و ناله بسه ، باید ادامه بدم .
[/HIDE-THANKS]
بعد اینکه سوگند با چند تا آهنگ میرقصه و خسته میشه میریم طرف بار ، سوگند آب پرتقال میخوره و منم نوشـیدنی . دوست ندارم نوشیدنی سنگین بخورم و شب حالم بد بشه ، به خودم قول دادم دیگه مثل بچه آدم رفتار کنم و برم پیش کارن تا حالم خوب بشه .
بعد چنددقیقه سر و کله میلاد و شاهین و مریمم پیدا میشه ، میلاد و مریم خواهر برادر و بچه های عمه کوچیکم بودن و شاهینم پسر عموم بود . دوران مجردی یه اکیپ بودیم و همیشه در حال خوشگذرونی و مسافرت ولی بعد ازدواج و آشنا شدن با دنیا دیگه خیلی باهاشون رفت و آمد نکردم .
باهاشون دست میدم و مشغول احوال پرسی میشم .
شاهین: داداش خوب شد اومدی ، یه برنامه دارم
میلاد: اونم چه برنامه ای ، نیای حیف میشه
- حالا چه برنامه ای هست ؟
مریم به حرف میاد و با اون صدای نازک و جیغ جیغوش میگه: قراره بریم طرفای جنوب
- کیا هستن؟
شاهین: سوگند و سورن و ما سه تا و البته تو ، همون اکیپ قدیمی
شونه بالا میندازم و خیره میشم به چشمای سبز رنگ شاهین و میگم: باید فکر کنم
میلاد دست میندازه دور گردنم و میگه : چشمم روشن این سوسول بازیا دیگه چیه؟
و بعد به طرز خنده داری حرفمو تکرار میکنه
به زور میگم: میلاد
میلاد: هان
- گردنم شکست
گردن من بیچاره داشت نصف میشد و بچه ها میخندیدن ، بالاخره میلاد ولم میکنه .
- میلاد چقدر چاق شدی
میلاد چشماشو درشت میکنه و میگه: شکر خوردی ، چاق چیه بی شعور؟ دارم میرم باشگاه همشون عضلن
شاهین پقی میزنه زیر خنده و میگه: آره آره ، عضله
مریم بازوی میلاد و بغـ*ـل میکنه و میگه: داداش خل منو اذیت نکنین گـ ـناه داره
میلاد پس گردنی نه چندان محکمی به مریم میزنه و میگه : خل عمته ، این چه وضع دفاع کردنه؟
مریم: خب حالا ، خلی دیگه
میلاد میخواد حرفی بزنه که سوگند میپره وسط حرفش و میگه: بابا بیخیال ، پارسا نگفتی میای؟
- کارنم هست؟
شاهین: هنوز بهش نگفتیم ، اگه تو باشی اونم میاد
- حالا بزار به کارن بگم ببینم چی میشه
میلاد: پارسا یعنیا ...
- جان؟!
میلاد: هیچی والا
- خدا شفات بده میلاد ، هنوز دلقکی
میلاد آهی میکشه و مثل خانوما با مشت میزنه رو قفسه سینش و غر میزنه: یه عمر زحمت بکش اینارو بخندون ، شادشون کن ، تر و خشکشون کن آخرشم بیان بگن دلقکی . بشکنه این دست که نمک نداره
شاهین دهن میلاد و میگیره و با خنده میگه: بابا بسه ، کشتیمون بسه چقدر تو حرف میزنی
سوگند و مریم باهم مشغول حرف زدن بودن ، میلاد به زور دست شاهین و کنار میزنه و آب پرتقال سوگند و از دستش میگیره و یه نفس همشو میخوره
سوگند بیچاره شوکه میشه و با صدای بلند غر میزنه: هین ! خجالت نمیکشی؟
میلاد: ننه گندی مداد رنگیام پیشم نیس به خدا
سوگند مشت محکمی به بازوی میلاد میزنه و میگه: ننه گندی و کوفت ، کم نمک بریز نمکدون
میلاد بی توجه به گندم رو به من میگه: اذیت نکنیا، بدون تو خوش نمیگذره
سری تکون میدم ، میخوام به این سفر برم تا شاید کمی حالم خوب بشه ، دیگه گریه و ناله بسه ، باید ادامه بدم .
[/HIDE-THANKS]
آخرین ویرایش: