کامل شده رمان استاد دوست داشتنی |fatemeh tکاربر انجمن نگاه دانلود

ازنظرشما رمان من درچه سطحیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    44
وضعیت
موضوع بسته شده است.

fatemeh t

کاربر اخراجی
عضویت
2017/01/23
ارسالی ها
171
امتیاز واکنش
4,336
امتیاز
416
به نام خالق زیبایی ها
zrf8_2.jpg


نام رمان:استاد دوست داشتنی
نام نویسنده :fatemeh t کاربرانجمن نگاه دانلود
ژانر:طنز،عاشقانه
نام تایید کننده:کهربا .م.ر


خلاصه:
"سرنوشت بامن چه کرد؟مگه من درحقش چیکارکرده بودم ؟مگه تاحالا بهش بدی کردم؟مگه تاحالا دورش زده بودم؟من که تاالان مطابق با میل اون زندگی کردم پس چرا هرچی بیشترپیش میرم بیشترتومنجلاب زندگیم غرق میشم؟چرا هرچی بیشتردست وپا میزنم نمیتونم خودموازتوش دربیارم؟واااای خدادارم دیوونه میشم ،دارم تموم میشم،دارم ذره ذره آب میشم،پس توکجایی ؟مگه نگفتی هرچی ازم بخواین بهتون میدم ؟مگه نگفته بودی خواسته ها ونیازهامون روبه توبگیم ؟پس چرا من هرچی ازتومیخوام برعکسش روبهم میدی چرا خدا ؟مگه من چی ازت خواسته بودم جزاینکه ....."

داستان درمورد یه دختره که اسمش یاسمینه .مادرش رودوسال پیش ازدست میده وحالا خودشه وبابایی که بعدازفوت مادرش اوضاع قلبش اساسی خرابه ویه خواهربزرگتر که اسمش یگانه است وازدواج کرده .خودش وتنهاییش خودشه وغم ازدست دادن همدمش سنگ صبورش مادرش...

یاسمین تاالان توزندگیش مشکل داشته ولی باوجودمادرش اون مشکلا چیزی نبودن ک. ولی ازوقتی مادرش رفته اون دنیا حتی کوچیک ترین مشکل براش بزرگترین مشکله .چون مادرش همیشه حامیش بوددلگرمیش بود همه چیزش بود .بااین وجود پدرش هم واسش کم نمیزاره خواهرش هم همینطور.ولی بازم بااینکه یاسمین خیلی دوسشون داره بازم نمیتونه بااونا جای خالیه مادرش روپرکنه.

این یاسمین خانوم الان بیست ویک سالشه وولی بااین سن کم کلی خط قرمز داره واسه خودش مثلا اینکه زیادباپسرا گرم نگیره چون کولا ازجنس مخالف
خوشش نمیاد یااینکه هیچ وقت عاشقشون نشه چون قبلا از یکی شون ضربه خورده وهمین ضربه باعث تکونی به کل زندگیش میشه .همین ضربه باعث میشه یاسمین ازاین روبه اون روبشه یاسمینی که پربودازحس لطافت ودلسوزی حالا شده یه دختر الکی خوش وحتی بیخیال دختری شده که دلش رو توبیست ویک سالگی کرده مثل یه دل سی ساله .وفقط وفقط به خاطر اینکه ازیکی ک فکرمیکرده دوسش داره ضربه خورده.اینکه میگم بیخیال والکی خوش نه اینکه هیچی واسش مهم نباشه ها نه یعنی اینکه همه چیومیریزه توخودش وفقط به خاطر اوضاع بدپدرش ونگرانی های خواهرش شده یه دختر مثلا شادوسرخوش که جلوی همه حتی غریبه هام خودشودختری شیطون نشون میده تاحتی غریبه هام متوجه غرورازدست رفته وترک های قلبش نشن.اون همه ی غماش روریخته تودلش وفقط وفقط توتنهاییشه ک میتونه یکمی فقط یکمی باگریه خودش روتخلیه کنه.یاسمین غماش روبه هیشکی نگفته حتی باصمیمی ترین دوستاش .

سرنوشت بااین دخترکاری میکنه که یه تکون دوباره به زندگیش میخوره که حتی ازضربه اولم واسش سخت تره چون اینبار...

***

بااحساس اینکه یکی داره موهاموناز میکنه چشمامو باز کردم .بابا بودک مثل همیشه بالبخندزل زده بودتوچشمای من.

-سلام بابا

بابا- سلام به روی ماهت ،پاشوبابا آماده شوتادیرت نشده بدومن سفره روپهن کردم.

-وای بابا ولم کن توروخدا خوابم میاد

بابا- پاشودخترتنبلی نکن اتوبوس راه میوفته ها

درحالی که داشت میرفت بیرون گفت

-من چایی رومیریزم دیرنکنی سردبشه بجنب یالا دختر
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • کهربا.م.ر

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/04/22
    ارسالی ها
    113
    امتیاز واکنش
    7,836
    امتیاز
    531
    محل سکونت
    شیراز
    v6j6_old-book.jpg

    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعهفرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای آموزش نقد میتونید از لینک زیر کمک بگیرید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    جهت ارائه ی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    شما با کیفیت برتر به لینک زیر مراجعه فرمایید
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه داشته باشید که هر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    پس از اتمام به بخش ویرایش

    جهت ویراستاری منتقل شده و انتقال به این بخش الزامی خواهد بود
    از شما کاربر گرامی تقاضا می شود که قوانین این بخش را رعایت کنید

    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بعداینکه بابا ازاتاق رفت بیرون ،روتختم نشستم دستموفروکردم توموهای بهم ریختم و یه تکونی بهشون دادم

    -اه کی حال درس وداره آخه من نمیدونم این مصوبه درس درس تاپیروزی روکی بیان کرده.ایـــــــــش

    منظورش همون جنگ جنگ تاپیروزیه منتها الان ازخواب بیدارشده یکم منگه.

    ازتختم اومدم پایین رفتم جلوآینه موهامو که تاآرنجم میرسیدروبه نرمی شونه زدم و باکش جمعشون کردم بالا .تختم رومرتب کردم وازاتاق رفتم بیرون داشتم میرفتم سمت دستشویی که صدای بابام روشنیدم

    بابا- چ عجب یاسمین بانو

    عاشق این یاسمین بانو گفتناشم.

    -چاکریم

    بابا- مابیشتر

    خندیدم ورفتم دستشویی بعداینکه صورتم روباحوله خشک کردم رفتم بیرون وپیش به سوی صبونه.

    بابا-بشین بابا برات چایی بریزم

    خواست بلندشه که سریع گفتم

    -نه نه بشین خودم میریزم.

    چایی موریختمو نشستم سرمیز درست روبه روی بابا

    بابا-امروزچندشنبه بود بابا؟

    -یکشنبه چ طور؟

    بابا-همینطوری

    میگه همینطوری ولی من که ازنگاه ناراحتش میدونم داره غصه میخوره که حالا بایدصبرکنه که من چهارشنبه برگردم.رفتم روصندلیه کناریش نشستم دستموگذاشتم رودستش سرشوبلندکردونگاه مهربونش خوردتونگاه من

    -الهی قربونت برم چرا اینقدناراحتی؟

    بابا-نباشم؟

    -باباجون به خدامنم سختمه ولی خوب چیکارکنم مگه نگفتی میخوام یه مهندس تحویل جامعه بدم مگه نگفتی میخوام به دخترم افتخارکنم مگه خودت اینارونگفته بودی پس چرا هم منوهم خودتوناراحت میکنی هان؟

    بابا پیشونیموبوسیدودرحالی که رگه های ناراحتی هنوزتوصداش بودوسعی درپنهان کردنش داشت گفت

    -چرا بابا تواگه توهرشرایطی هم باشی من بازم بهت افتخارمیکنم.

    -قربونت برم

    بابا-خدانکنه ،حالام زودترصبونت روبخور ک میخوام ببرمت ترمینال بدووقت نیس

    -چشم

    بقیه صبحونمو سریع خوردمو ازبابا تشکرکردم .خواستم میزوجممع کنم که بابا نذاشت و گفت که برم آماده شم منم سریع رفتم تواتاقمو لباسام روتنم کردم.

    یه باردیگه برگشتم وبه اتاقم نگاه کردم چشمم خوردبه قاب عکس مامان وبابا که کنارهم بودن وبا عشق دست هموگرفته بودنو لبخندمیزدن رفتم جلوازمیز برداشتمش به خودم نزدیکش کردم وبهش یه بـ..وسـ..ـه زدم دوباره به عکس مامان نگاه کردم بغض لعنتی دوباره اومده بودسراقم ولی نه الان نه اصلا وقتش نیس نبایدگریه کنم من نبایدگریه کنم بالبه ی چادرم اشکایی که توچشمم جمع شده بودن روپاک کردم وقاب روگذاشتم سرجاش وازاتاق اومدم بیرون.

    بابا-بریم دخترم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بهش لبخندزدم وگفتم

    -پیش به سوی دانشگاه

    بابابهم لبخندزدوزیرلب یه چیزی گفت که نفهمیدم باهم ازخونه رفتیم بیرون وسوار پژوی بابام شدیم.به محض اینکه نشستم ضبط ماشین روروشنش کردم.صدای پاشایی بودکه توماشین میپیچید خدارحمتش کنه اونم رفت.گوشیم زنگ خورد ازکیفم درش آوردم

    بابا-کیه بابا؟

    -لاله است

    جواب دادم

    -سلام عزیزم

    لاله-سلام یاسی خوبی ؟خوشی سلامتی؟

    -آره ممنون توخوبی خوش میگذره ؟

    لاله-هه خوش بگذره صبح کله سحربلندشی آماده شی راه بیوفتی به نظرت خوش میگذره؟

    خندیدم گفتم

    -لاله جون بایدبسازی وبسوزی فدات شم حالاکجایی حرکت کردی؟

    لاله-آره تازه حرکت کردیم کجایی تو؟

    -منم نزدیکای ترمینالم

    لاله-بااتوبوس میای؟

    -آره دیگه .به خسروزنگ زدی؟

    لاله-آره اونم حرکت کرده

    -باشه رسیدی زنگ بزن کاری نداری؟

    لاله-باشه فعلا

    گوشی روقطع کردم.لاله ساعدی ولاله خسروی تنها دوستام وبهترین دوستامن.ازاونجایی که دوتاشون لاله ان به لاله خسروی میگم خسرو کلی هم باهمدیگه جوریم.من توشیراز زندگی میکنم لاله توکرمانشاه خسروهم توکلاردشت.به بابا نگاه کردم رانندگی میکردولی اینجانبودمطمئنم نگران منه واین اصلا براش خوب نیس بعدازاینکه مامانم فوت کردبابام حسابی ریخت به هم عاشقانه عاشق مامانم بود بعدمامانم همه زندگیش شد منو یگانه خواهرم ولی ازجانب یگانه خیالش راحت بودچون مبین شوهرش واقعا مردخوبیه وخیلی دوسش داره .نگرانی بابابیشترواسه منه چون میترسه منم ازدست بده چون منم خیلی شبیه مامانمم مخصوصا چشمای طوسیم چون قراره برم تهران دانشگاه چون زمونه خیلی نامردشده چون میترسه یه دونه ازاون گرگاش کاردستم بده وهزارتاازاین چون ها.

    -بابا؟

    باگیجی به خودش اومدوبهم نگاه کرد بهش لبخندزدم وگفتم

    -کجایی

    خندیدگفت

    -همینجا.راستی یگانه دیشب زنگ زد

    -خوب

    بابا-هیچی دیگه میخواست باهات حرف بزنه که خواب بودی

    -چی گفت کارم داشت؟

    بابا-نه همینطوری زنگ زده بود

    -آهان حالا بعدا خودم بهش زنگ میزنم.

    بابا-باشه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    ماشین رونگه داشت رسیدیم به ترمینال باهم ازماشین پیاده شدیم بابا چمدونم روازتوصندوق درآوردودادبهم بهش نگاه کردم بالبخندبهم زل زده بود یه لبخندی که پشتش پربودازغم وناراحتی بازورجلوخودموگرفتم رفتم جلودستاموحلقه کردم دورش سرموگذاشتم روسینش دستاشوگذاشت روکمرموآروم نوازشم میکرد.

    بابا-مراقب خودت باشیا

    ازبغلش اومدم بیرون درحالی که لبخندزده بودم بهش گفتم

    -من مراقبم شمابایدمراقب خودت باشی .هروقت بهت زنگ زدم جواب میدیا قرصاتم به موقع میخوری یه وقت فراموش نکنیا خودمم سعی میکنم بهت زنگ بزنم یادت نره ها

    بابا باشه یاسمین بانو برو دیگه اتوبوس رفتا

    خندیدم دلاشدم دستش روبوسیدم اونم پیشونیم روبوسید

    -من دیگه رفتم خدافظ

    بابا-بروبابا مراقب خودت باش

    -چشم خدافظ

    بابا-خدافظ

    چمدونم روکشیدم روزمین وراه افتادم بعداینکه بلیطم روتحویل دادم وچمدونم رودادم به کمک راننده برگشتم دوباره به بابا نگاه کردم اشک توچشماش ناراحتیه درونش ازهمین فاصلم مشخص بود واسش دست تکون دادم که اونم دست تکون داد سوارشدم بهداینکه نشستم وسه چهارتای دیگم نشستن اتوبوس راه افتاد ازپنجره به بابا نکاه کردم بالبخند دستامون روتکون میدادیم اونقدنگاش کردم که تبدیل شدبه یه نقطه محو .بغض گرفته بودم خدایا خودت مراقبش باش.من بی مادر ازتوداغون شدم ولی بدون بابام دیگه هم ازتوهم ازبیرون داغون میشم میمیرم .بعداینکه مامانم رفت همه هست ونیستم شدبابام اونقدبهش وابسته شدم که حدنداره خدامیدونه هروقت که بخوام برم خوابگاه کلی غصه میخورم وغصه خوردن اونم میبینم.گوشیم تودستم ویبره میرفت خسروبود بادیدن اسمش لبخندزدم وجواب دادم

    -سلام خسروجون

    خسرو-سلام یاسی جون خودم خوبی ؟

    -مرسی خوبم توچ طوری؟

    خسرو-فدات منم خوبم کجایی؟

    -من دارم میام یه نیم ساعتی میشه اتوبوس حرکت کرده توهمم بااتوبوس میای دیگه؟

    خسرو-آره دیگه پس اونجا میبینمت مواظب خودت باش

    -باوشه حتما خوب شدگفتی؟

    خسرو-خوابم میادحس نمکدون شدن ندارم فعلا

    -باشه نمکدون خانوم فقط میخوای تواتوبوس بخوابی حواصت باشه یه وقت نبرنت ناکجاآباد

    خسرو-خوببرن

    -خاک برسرت

    خندیدگفت

    -خدافظ

    -خدافظ

    گوشی روقطع کردم .

    -خانمی ساعت چنده؟

    به خانم بغـ*ـل دستیم نگاه کردم
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -ده ونیم

    بهم لبخندزدوتشکرکرد.به پنج دقیقه نکشید که بچش که توبغلش خواب بودبیدارشدوگریه کردخانمه هم کلی قربون صدقش رفتو موهاش روونازکردوبوسیدش .کاش مامان منم زنده بودکاش وقتی منم گریه میکردم مامانم میومدونازمومیکشیدوبوسم میکردکاش من به جای اون میمردم کاش خداهیچ وقت اونوازمن نگرفته بوداونقدربه این چیزافکرکردم وتودلم زارزدم که نفهمیدم کی خوابم برد.

    بااحساس اینکه یکی داره تکونم میده چشام وبازکردم .همون خانم کناریم بودکه ازخواب بیدارم کرده بود.

    خانمه-پاشوعزیزم رسیدیم

    سرم روازپنجره جداکردم وگفتم

    -من کی خوابم برد خیلی وقته رسیدیم؟

    خانمه-نه چن دیقه است من رفتم ازآشناییدخوشحال شدم خدافظ

    بهش لبخندزدم

    -منم همینطورخدافظ

    خانمه رفت منم چادرم رومرتب کردم وازاتوبوس پیاده شدم .بعداینکه چمدونم روازکمک راننده گرفتم راه افتادم یکم اونطرف تر لاله ها رودیدم.آروم رفتم پشتشون ومحکم بادستم زدم توکمرشون که جفتشون یه جیغ بلندکشیدن که حتی چندنفربرگشتن نگامون کردن.اوضاع خطری بود چمدونمو گذاشتم روزمین والفرار اون دوتام دنبالم میدوییدن

    لاله-خفت میکنم یاسی

    خسرو-فقط دستم بهت برسه

    -عمرا برسه

    برگشتم ببینم چقدباهاشون فاصله دارم که یهو خوردم به یه چیزی یه طرف صورتم دردگرفت.برگشتم دیدم خوردم به یه آقای مسن بیچاره وسایلاش افتاده بود زمین

    -وای تروخداببخشیدآقا شرمنده

    دولاشدمووسایلاش روجمع کردم اون دوتام رسیدن بهم ولی نزدنم کمکم کردن وسایلاروجمعشون کنم.

    لاله-خاک توسرت کوری دختر؟

    خسرو-این موش کورم نیس اونوقت میگی کوره؟

    -خفه شین دوستان وسایلاروجمع کنید

    لاله-بخداخیلی روداری

    خندیدم بعداینکه وسایلاش که اکثراکتاب بودرروجمع کردیم گذاشتمشون روهم ودادم دست مرده وبازم ازش معذرت خواستم مرده هم لبخند زد و تشکر کرد ورفت.به اون دوتا نگاه کردم شیطون نگام میکردن .یاابوالفضل این جورموقه ها ینی میخوان هوارششن روسرم .پریدم جلوودوتاششونو بغـ*ـل کردم وگفتم

    -وای نمیدونین چقددلم واستون تنگولیده بود

    خسرو-ماهم که گوشامون مخملی

    -این حرفا چیه عزیزم گوش خرمخملیه مگه تو.....

    لاله-وای بچه ها؟

    سریع منوخسروبرگشتیم نگاش کردیم که ینی چی شد؟

    لاله-خدامرگتون بده بدویین چمدوناروبردن

    منوخسروباهم یه هین بلندگفتیم وستایی ششروع کردیم به دوییدن.وقتی رسیدیم دیدیم خوشبختانه سرجاشونه .

    لاله-ینی اگه بـرده بودنشون من کله ی تورومیکندم یاسی
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    -فعلا که نبردنشون راستی شماها کی رسیدین؟

    خسرو-چنددیقه قبل اینکه توبیای

    -پس خیلی منتظرنموندین

    لاله-نه بچه ها بریم ؟

    -بریم

    باآژانس خودمونورسوندیم خوابگاه ..فاصله خوابگاه تادانشگاه نیم ساعت بود البته پیاده که ماهم معمولا پیاده میرفتیم.بعدازاینکه بابروبچ خوابگاه ومش رجب آشپزو شهربانوخانوم زنش سلام علیک کردیم رفتیم تواتاقمون چمدونم روگذاشتم کنارتختم وافتادم روتخت.

    لاله-وای این نیومده دوباره کپید

    -گمشوخستم

    خسرو-بچه ها ولی خودمونیما چقدحال داد شنبه وامروزروکلاس نداشتیم دوروزبیشترموندیم خونه وحال کردیم

    -آره خدایی ولی مطمئنی توفقط خونه بودی؟

    منو لاله خندیدیم که خسرویه اخم نظاهری کردوگفت تاچشمتون دراد.

    لاله-نه بابا یاسی حاضرم شرط ببندم این چهارروز فقط شباخونشون بوده بقیش توبغل آرش خان سیرمیکرده.

    دوباره منولاله خندیدیم که خسروبالشتاروبرداشت وباهاشون افتادروسرما

    خسرو-منومسخره میکنین آره؟پوستونومیکنم

    همینطورکه بابالشت میزدوبهمون فحش میدادوماهم تامیتونستیم جیغ میزدیم ییهودربازشدویه گله هفت هشت نفره ریختن تواتاق همه داشتن باتعجب نگاه میکردن واتعجبششون واسه چیه؟یه نگاه به لاله کردم دیدم خوابیده روکمرمنم افتادم روش خسروهم که نشسته بودروشیکم من تواتاقم پره پربودچندتاشم هنوزتوهوامعلق بودن اون دوتام داشتن وضعیت رومیسنجیدن که وقتی فهمیدیمم موضوع ازچه قراره هرسه تامون زدیم زیرخنده بقیه هم میخندیدن

    نازگل-بازاین قوم مغول اومدن

    سارا-آخ یاسی نبودین اونقداینجا ساکت بودکه نگو وای مش رجب وبگو میگفت اینا رفتن ته دیگا مونده رودستمون

    هیچی دیگه کلی بابچه ها خندیدیم بعدم کل اتاقوجمع وجورکردیم.کلی خسته شده بودیم مخصوصا بعدازجمع کردن اون پرها.

    خسرو-وای مردم

    وای یادم رفت به بابام زنگ بزنم یگانه هم همینطور.سریع ازتخت اومدم پایین وگوشیم روبرداشتم ورفتم توبالکن آخی هواچقدخوبه شماره بابا روگرفتم.
    یه

    بوق دوبوق سه بوق پنج شیش هفت وای خداچرا برنمیداره ؟کم کم داشتم ازنگرانی پس میوفتادم که صدای بابا توگوشی پیچید.

    بابا-جونم

    -وای بابا چرا گوشیوبرنمیداری مُردم ازنگرانی خوب؟!

    بابا-سلامت کو؟

    -ببخشیدسلام

    بابا-علیک سلام خوبی؟

    -وای بابا جواب منوبده بخداداشتم پس میوفتادم چرا ....

    بابا-اوف نفس بکش بچه دسشویی بودم

    یه نفس راحت کشیدم تودلم خداروشکرکردم

    بابا-کی رسیدی؟

    -دوساعتی میشه
     
    آخرین ویرایش:

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بابا-پس چرا زنگ نزدی؟

    -این لاله وخسرو روکه میشناسی هواس نمیزارن که

    صدای لاله روازپشتم شنیدم که خطاب بهم گفت

    -یاسی من گشنمه بدو تا گشنه ها غذای مش رجبو تموم نکردن

    خسرو-غذاچیه خره ته دیگشونو بگو اووووم

    خندیدم بابا ازپشت گوشی گفت

    -بروبابا تا اینا نخوردنت

    بلندخندیدم بابا هم خندید

    -باشه بابا مراقب خودت باشیا بعدم اینکه....

    بابا-باشه یاسمین بانومراقب خودم هستم دست تودماغم نمیکنم دخترهمسایه رواذیت نمیکنم گوشیمم باخودم میبرم دستشویی خوبه؟!

    دوباره خندیدیم

    -آره خوبه خدافظ بابا

    بابا-خدافظ بابا

    گوشی روقطع کردم الان که باهاش حرف زدم خیلی آروم شدم.یه لبخندرولبم نشست.داشتم به صفحه گوشیم نگاه میکردم که خسروگفت

    -اوف این دوباره باباباش حرف زدرفت توهپروت حالا هرکی نفهمه میگه دوس پسرشه ها.

    بادست زدم پس کلشوگفتم

    -تاچشت دراد فک کردی منم مثل توام که با یه عزیزم گفتن آرش غش کنم ؟

    تااینوگفتم خسرودوییددنبالم ازاتاق رفتم بیرون هنوزداشت دنبالم میدویید پله ها روچارتایکی میپریدم تابرسم به آشپزخونه

    خسرو-وایسا یاسی من میکشمت قیمه قیمت میکنم

    همونطورکه میدوییدم دادزدم

    -اتفاقا منم میخوام قرمه قرمت کنم گوشتتم شب بریزم توخورشی که مش رجب قراره درست کنه.

    درآشپزخونه رومش رجب همیشه میبنده دوییدم توسالن همه دخترا ازاینکه مابرگشته بودیم خوشحال بودن وقتی دیدن ماداریم میدوییم تشویقمون میکردن

    -یاسی یاسی

    یه دسته دیگه میگفتن

    -لاله لاله

    یه صندلی خالی بود پریدم روش ورفتم رومیز .خسروهم پایین میزدنبالم میدوییدومیخواست بگیرتم ولی نمیتونست همه جیغ جیغ میکردن یه سریا ازخنده پهن شده بودن ازرولیوانا ودستمال کاغذیامیپریدم همینجورمیدوییدم که صدای مش رجبو شنیدم

    مش رجب-وای خداببین این زلزله ها دوباره اومدن

    شهربانو-بس کنین توروخدا سرم رفت

    ازمیزپریدم دوییدم سمتشون خیلی باحال بود تودست مش رجب کفگیر بود تودست شهربانو خانوم هم ملاقه .کفگیرمش رجبو ازدستش قاپیدم وگرفتمش جلوی خسروکه حالا جلوم نفس نفس میزد

    -آی نفس کش بیاجلو تا قرمه قرمت کنم

    خسرو ملاقه ی شهربانوخانوم روازدستش گرفت و گفت

    -الان قرمه قرمت میکنم

    کفگیرملا قه ها رومیزدیم به هم انگارداشتیم شمشیربازی میکردیم . یهوکفگیرم روبردم زیرگردن خسرو.
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    بچه ها واسم کلی دست زدن منم واسشون یه تعظیم الکی کردم . بعداینکه کلی خندیدیم ومسخره بازی درآوردیم کفگیرملاقه رودادیم دست مش رجبو شهربانو خانوم که داشتن بالبخندنگامون میکردن .رفتیم نشستیم سرمیزلاله هم جلومون نشسته بود.

    لاله-خداخفتون کنه مردم از خنده

    دوباره خندیدیم.دادزدم

    -مش رجـــــــــــب توکوجایی؟؟؟آآآآآآآآآآآی شهربانوجون من گوشنمه خو...

    بابچه ها خندیدیم که همون موقع مش رجب یه ظرف غذاگذاشت جلوم .

    -دستت مرسی مشتی

    مش رجب-نوش جان بابا

    به غذام نگاه کردم وای غذای موردعلاقم عدس پلوبایه عالمه کشمش وگوشت چرخ شده جوووون غذاموهم زدم تاموادش حسابی غاطی شه وقتی کارم تموم شدماست موسیرمم بازش کردم .به بچه ها نگاه کردم داشتن میخوردن .نه مثل اینکه اینبارخوشمزه اس.اولین لقمه روخوردم یکم مزه مزه کردم بعدکه حسابی مزش رف زیردندونم باولع شروع کردم به خوردن خدایی اینبارخوشمزس.یهوصدای یکی ازبچه ها بلندشد

    -ایــــــــــــــی

    همه برگشتیم سمتش

    نازنین-چی شده؟

    دختره- موتوغذامه

    زدیم زیرخنده

    لاله-فک کنم موی سرش باشه

    خسرو-نه با با مودماغه مش رجبه

    -خاک توگورتون این مونه مال سره نه دماغ ازاونجایی که مش رجب غذارودرست کرده احتمالا گرمش شده پیرهنش رودراورده اینم موی زیربغلشه.

    صدای اَی گفتن بعضی ازبچه ها بلندشدولی منوخسروولاله کلی خندیدیم نصف بچه ها غذاشونونخوردن ولی درعوض ماسه تاحسابی ازخجالت شیکم دراومدیم.بعداینکه غذامون تموم شدسه تایی بلندشدیم داشتیم میرفتیم بیرون که دوباره دادزدم

    -دستتون طلا مرغه عشقای خودم

    مش رجب وشهربانویه چشم قره ای رفتن که نگو.بعدم یواش گفتم

    -آخه مش رجب جای قحطه موقع غذادرس کردن کی میره پی عشق وحال که شما پیرهنتونودرمیارین که نصف ملت غذاشون بمونه؟!!!

    دوباره بابچه ها خندیدیم.

    -بچه ها یه چیزی

    خسرو-چی؟

    -بیخودنی هروقت میایم میبینیم درآشپزخونه بسته اس اینادارن...

    باشیطنت ابروهاموانداختم بالا که صدای خندمون بازم رف هوا

    لاله-میگمادقت کردین ماامروزتهدیگ نخوردیم

    خسرو-اَی من احساس میکنم ته دیگش پره موعه

    -آره فک کن یه ذره تهدیگ برمیداریم ولی یه عالمه موبایدازدهنمون بیاریم بیرون عوق.

    صدای مش رجبوازپشتمون شنیدیم که خطاب به ما گفت

    -آی زلزله ها کجا؟

    خسرو-داریم میریم دیگه
     

    fatemeh t

    کاربر اخراجی
    عضویت
    2017/01/23
    ارسالی ها
    171
    امتیاز واکنش
    4,336
    امتیاز
    416
    مش رجب-یه چیزی یادتون نرفته؟

    -چی؟

    همون موقع شهربانوخانوم ازتوآشپزخونه اومدبیرون دستش یه دیس بزرگ پره تهدیگ بود.هرسه تامون برگشتیم به هم نگاه کردیم وبعدم الفرار.نشستیم توچمنای پشت خوابگاه البته نشستن که نه خوابیدیم.

    -چ شانسی آوردیما

    خسرو-خوبه نریختن تویَقَمون.

    بازم خندیدیم.گوشیم روازتوجیبم درآوردم وماره یگانه روگرفتم سربوق دوم جواب داد

    یگانه-به سلام آبجیه کم پیدا

    -علیک آبجیه زیادپیدا خوبی مبین خوبه؟

    -خوبیم ممنون توخوبی چه خبرا؟

    -سلامتی ممنون منم خوبم

    -کی رسیدی خوابگاه؟

    -نزدیکا ظهربودتقریبا

    -راستی باباشب اینجاس

    -ای نامردبدون من مهمونی میدی

    -نکوش خودتو آخرهفته که اومدی یه راس بیاخونه ما خوبه

    -عالیه حالا چرا یه دفه ای؟

    -همین جوری دیدیم بابا تنهاس گفتیم بیاداینجا

    -آره خوب میکنی هرازگاهی توبروخونه نبایدتنها باشه.

    -آره همین کارومیکنم.

    یه ده دیقه ای بایگانه حرف زدمو گوشیوقطع کردم.برگشتم دیدم اسکولا همونطورکه خوابیدن دارن موچ میندازن.بهشون کلی خندیدم

    خسرو-آی لامصب شل کن لاله دستم کنده شد

    همون موقع لاله دست خسروروخوابوندزمین وکلی جیغ جیغ کرد داشتم بهشون میخندیدم که ساراومنیژه اومدن پیش ما

    سارا-چی شده ؟

    -مچ انداختن لاله بردخسروباخت

    منیژه باتعجب پرسید

    -خسرو؟

    خندیدم خیلی ازبچه ها این سوالوازم میپرسن

    -آره خسروهمون لاله خسرویه

    منیژه-حالا چرا خسرو؟

    -خوب اینا دوتاشون لاله ان دیگه

    به لاله اشاره کردم گفتم

    -به این میگم لاله

    بعدم به خسرواشاره کرد

    -به اینم میگم خسروچون فامیلیش خسرویه.

    منیژه-چ جالب هرکی نفهمه فک میکنه طرفت پسره همچین که میگی خسرو

    همون موقع خسروصداش روکلفت کردویه ژست لاتی به خودش گرفت وگفت

    -پ چی فک کردی منیژخانوم خوپسرم دیگه ...
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا