دکتر لبخندی زد و گفت:
-نجات پیدا کرد و الان هم منتقلش میکنن به بخش، تا سه روز باید بیمارستان باشه و بعدش هم مرخصه.
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم! سریع دکتر رو بغـ*ـل کردم که بیچاره شوکه شد و خندید. بقیه هم بلند شدن، همون دختری که با خانواده ترانه بود رو به آرمین گفت:
-دیدی آقا آرمین خواهر تحفهات زندهست.
آرمین خندید و گفت:
-باید هم خوشحال باشی، از این به بعد ادای عروسها رو میتونی دربیاری.
دختره قرمز شد، یهو بابای ترانه یکی زد به سر آرمین و گفت:
-پسرهی الاغ بین خودتون بوده مگه نه؟ حالا هم گندش رو درآوردی.
اوه سوتی؟ خخخ
آرمین یکی زد تو پیشونیش و گفت:
-به جون شما یادم نبود.
مامان ترانه دستی انداخت دور شونه دختره که از خجالت سرخ شده و گفت:
-باشه آرمین عروس میگیری برام و خبرم نمیدی؟
-مامان!
-یامان!
رو به دختره گفت:
-ببین دخترم این پسره رو ولش کن، ارزش تو رو نداره، بدبختت میکنه.
آرمین پاش رو کوبید زمین و رو به باباش گفت:
-بابا ببین مامان چی میگه؟!
باباش دو دستی کوبید تو سرش و گفت:
-خاک تو سرت، مگه مرد هم پا میکوبه زمین؟ یه جذبهای، چیزی!
رو کرد سمت من و گفت:
-بد میگم؟
-نه اتفاقا درست میگین.
آرمین-اِ تو هم؟
دختره بهش پرید و گفت:
-اه یه ثانیه اون زیپ دهنت رو ببند، چقدر حرف میزنی الان ترانه رو میارن.
آرمین دستش رو گذاشت رو لبش و گفت:
-چشم چشم، نمیدونستم اینقدر مشتاق خواهر شوهرت هستی .
دختره جوابش رو نداد، یهو در اتاق عمل باز شد و یه برانکارد ازش بیرون اومد، نگاهی به ترانه کردم که چهرهاش از همیشه بی رنگتر بود، خدایا من چرا نتونستم تشخیصش بدم؟ بردنش به سمت بخش.
***
-نجات پیدا کرد و الان هم منتقلش میکنن به بخش، تا سه روز باید بیمارستان باشه و بعدش هم مرخصه.
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم! سریع دکتر رو بغـ*ـل کردم که بیچاره شوکه شد و خندید. بقیه هم بلند شدن، همون دختری که با خانواده ترانه بود رو به آرمین گفت:
-دیدی آقا آرمین خواهر تحفهات زندهست.
آرمین خندید و گفت:
-باید هم خوشحال باشی، از این به بعد ادای عروسها رو میتونی دربیاری.
دختره قرمز شد، یهو بابای ترانه یکی زد به سر آرمین و گفت:
-پسرهی الاغ بین خودتون بوده مگه نه؟ حالا هم گندش رو درآوردی.
اوه سوتی؟ خخخ
آرمین یکی زد تو پیشونیش و گفت:
-به جون شما یادم نبود.
مامان ترانه دستی انداخت دور شونه دختره که از خجالت سرخ شده و گفت:
-باشه آرمین عروس میگیری برام و خبرم نمیدی؟
-مامان!
-یامان!
رو به دختره گفت:
-ببین دخترم این پسره رو ولش کن، ارزش تو رو نداره، بدبختت میکنه.
آرمین پاش رو کوبید زمین و رو به باباش گفت:
-بابا ببین مامان چی میگه؟!
باباش دو دستی کوبید تو سرش و گفت:
-خاک تو سرت، مگه مرد هم پا میکوبه زمین؟ یه جذبهای، چیزی!
رو کرد سمت من و گفت:
-بد میگم؟
-نه اتفاقا درست میگین.
آرمین-اِ تو هم؟
دختره بهش پرید و گفت:
-اه یه ثانیه اون زیپ دهنت رو ببند، چقدر حرف میزنی الان ترانه رو میارن.
آرمین دستش رو گذاشت رو لبش و گفت:
-چشم چشم، نمیدونستم اینقدر مشتاق خواهر شوهرت هستی .
دختره جوابش رو نداد، یهو در اتاق عمل باز شد و یه برانکارد ازش بیرون اومد، نگاهی به ترانه کردم که چهرهاش از همیشه بی رنگتر بود، خدایا من چرا نتونستم تشخیصش بدم؟ بردنش به سمت بخش.
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: