کامل شده رمان من عصبانی نیستم | NaFaS.A کاربر انجمن نگاه دانلود

کدام یک از شخصیت های رمان را دوست دارید؟

  • یسنا

    رای: 35 72.9%
  • امیر سام

    رای: 22 45.8%
  • نگین

    رای: 7 14.6%
  • بردیا

    رای: 8 16.7%
  • رادوین(دایی یسنا)

    رای: 10 20.8%
  • یاسین(برادر یسنا)

    رای: 7 14.6%
  • مهدیس(خواهر امیر سام)

    رای: 6 12.5%
  • مهشید

    رای: 6 12.5%

  • مجموع رای دهندگان
    48
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Ms.Kosar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/11/20
ارسالی ها
490
امتیاز واکنش
16,134
امتیاز
684
سن
22
محل سکونت
یک جای دور
***
تو ماشین نشسته بودم و به حرف های مامان که داشت با کسی از پشت گوشی صحبت می کرد گوش می دادم پدر نتونست این وقت شب بیدار بمونه و خیلی خسته بود خوابیده بود و این مهدیس(خواهرش)و مامان بودن که یک سره حرف می زدن به خودم اومدم که مامان با فردی که با هاش صحبت می کرد گفت:
-ای هانا جان من که می دونم ما رو فراموش کردی ...حتما پس پسرت حسابی کارش راه افتاده"خنده ای کرد و ادامه داد"باشه باشه مزاحم می شیم خدافظ عزیزم...
و قطع کرد بعد بلند گفت:
-هوف امیر سام محله قدیمی مون برو...
من:من اونجا رو اصلا یادم نمی یاد مادر من...
-تو فقط برو سمته اصفهان داریم خونه هانا بابات که بلند شه راهنماییت می کنه...
سرمو تکون دادم سوالی فکرمو مشغول کرده بود نکنه داریم می ریم خونه اون دختر چشم عسلی سوالمو مهدیس پرسید:
-مامان خاله هانا کی هست؟

مامان:دخترم تو یادت نیست فکر کنم برادرت بدونه،هانا جشن گرفته برای برگشت پسرش از خارج اونه جشن گرفتن براش اسم پسرش فکر کنم یاسین بود...
مهدیس دیگه چیزی نگفت و من تو دلم یک استرس شدید گرفته بودم پس دارم به هدفم نزدیک می شم ...
نگین:
یسنا خواب بود رادوینم که یا با گوشیش ور می رفت یا حواسش به جاده بود حوصلم سر رفته بود آروم گفتم:
-هی آقا رادوین پس کی می رسیم...؟
-فکر کنم داریم می رسیم البته اول دنبال یاسین می ریم بعد می ریم...
دیگه چیزی نگفتم به آهنگ گوش دادم
ای جان
قلب من آشفته ی دلداده مرنجان
ای جان
دستی به زنو گردش تقدیر بگردان
ای جان
در بی خبری پیک امیدی بفرستد
تا کور شود چشمه تاریک حسودان
دلبر و جان جان جان....
کلا فاز این پسر چی بود تا الان همش اهنگ غمگین گوش می داد حالا اومده شاد گوش می ده بلند شدم خودمو جلو کشوندم اهنگو عوض کردم با رادوین راحت بودم کلا زیاد پیش یسنا می یومد آهنگ بعدی دیگه خیلی ضایع بود:
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    همه چی ارومه تو به من دل بستی
    این چقدر خوبه که تو کنارم هستی
    همه چی ارومه غصه ها خوابیدن
    شک نداری دیگه تو به احساس من
    همه چی ارومه من چقدر خوشحالم
    چیشم هستی حالا به خودم می بالم
    تو به من دل بستی از چشمات معلومه
    من چقدر خوشبختم همه چی آرومه
    وای خدا دوباره خم شدم و آهنگو عوض کردم دیگه بد تر:
    لبه شط می شینوم تا او بیادش
    آخه بدو بدتر دلم می خوادش
    دلبری کرد او با چشمون سیاهش
    نمی دونم چی شد که افتادم به دامش
    قدش بلنده یارم ابروش کمونه یارم
    کلا منصرف شدم رادوین ریز می خندید نکبت اه دوباره خم شدم اگر این بارم آهنگ مزخرف باشه قاطی می کنم نه خوب بود آهنگ قشنگی بود:
    سوفیا و علی رحمتی-با من باش
    با من باش
    واسه خستگی هام طاقت باش
    واسه من همون خودته سادت باش
    تو برام قشنگ ترین عادت باش
    با من باش
    واسه هر حال بدم مرحم باش
    تو همیشه شادو دور از غم باش
    تو برام قشنگ ترین عادت باش
    بالاخره یک اهنگ قشنگ داشت هوف به یسنا نگاه کردم که به من نگاه می کرد پس بیدار شده نگاش کن مثل پیشی های ملوس شده یسنا سرشو اروم بلند کرد با دیدن منظره اطراف گفت:
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    -این راوین گودزیلا مارو دزدیده...
    رادوین:من گ... بخورم تو رو بدزدم من غلط کنم من چیز بخورم بی کارم مگه ...
    یسنا :در چیز خوردن تو که شکی نیست ولی ایراد نداره منو بدزدی چون خودی ام اما نگین بدبت براش دعا کردم شوهر کنه والا بزار به ارزوم برسم...
    رادوین زد زیر خنده من با داد گفتم:
    -تو غلط کردی بیشعور عوضی من الان دوست دارم کتک بزنم ....ووووای...
    یسنا خندید گفت:باشه داد دیگه نزن...کی می رسیم رادوین خره...رو به راوین این حرفو زد...
    رادوین:به خدا یک بزرگی گفتن یک کوچیکی گفتن خره چیه دیگه؟
    -سوووس فقط بگو کی میرسیم...
    راودین از دور برگردون دور زد گفت رسیدیم به اطراف نگاه کردیم یسنا گفت:
    -فرودگاه!!!!
    -آره یاسین الان می رسه ...
    -وا از خارج اصفهان می یارن...
    -نوچ از تهران می یاد...
    -اها..
    منم دیگه چیزی نگفتم هوف بالاخره رسیدیم...
    ***
    یسنا:
    پیاده شدیم به سمته در رفتم به هیچ کس اهمیت ندادم سریع وارد شدم انگار هواپیما نشسته بود رفتم سمته اون شیشه به اطراف نگاه کردم دلم واسه این یاسین گورخر تنگ شده دیدمش رادوین و نگین کناره هم ایستادن و به دیوونه بازی من نگاه می کردن یاسین تا منو دید سریع سمتم اومد منم بی انصافی نکردن پریدم بغلش اونم نامردی نکرد و محکم بغلم کرد همه با تعجب نگامون می کردن یاسین منو بالا گرفت و یک دور چرخوند اشکام ریخت دلم بدجور واسش تنگ شده بود سریع رو زمینم گذاشت آروم اشکامو پاک کرد گفت:
    -یسنا!؟گریه می کنی چرا؟
    -بیشعوره گورخر نمی گی دلم واست تنگ میشه؟!
    خندید دوباره بغلم کرد و گفت:من غلط کردم خوب شد...
    آروم سرمو تکون دادم بعد بهش گفتم:
    -تنبیه میشی...
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    دستاشو رو چشماش گذاشت و گفت:چشم بفرمایید بگید تنبیه رو....
    سرمو تکون دادم گفتم:کولم کن...!
    با بهت گفت:هان؟
    -هان نه بله زود باش خم شو باید تا جلو در خونه منو کول کنی...
    سری تکون مجبور بود وگرنه اونقدر می زدمش که..بماند که چقدر اذیتش کردم و البته اینم بگم تا خونه که نبرد منو سوار مشین شدیم رفتیم خونه همین که پیاده شد دوباره پریدم روش که آخش در اومد اروم گفت:آهنگم بخون...
    -نوچ...کمرم شکست بیا پایین...
    با جیغ:آهنگ بخون...
    -باشه باشه...
    یه یاری دارم اسمش شیرینه...
    من با داد:یکی دیگه که به دلم بشینه...
    همه که مارو می دیدن می خندیدن داخل حیاط بودیم و به سمته خونه می رفتیم که آهنگه مسیح و آرشو خوند:
    من همیشه قبل رفتن نمیدونم
    چرا دلم برای تو تنگ میشه چشم
    من خیس بازم دست من نیست
    دل تنگ میشه واست
    خاطرت دل نمیباره نیستی
    گریه منو ول نمیکنه
    من دلم تنگ میشه واست نیستی
    انگار نیست حواسم نیست
    اما هنوز مونده جای عطرت رو لباسم
    خاطرت رو جا گذاشتی روی قولت پا گذاشتی
    تو دروغ بود قهر آشتیت
    تو اصلا دوستم نداشتی
    ای پی به نام مانع کاش بدبختیم
    فراموشم میشد کاش میدیدم
    تو آغوشمی تو مثل روز اولی قهر میکردی
    تو بغلم بگیرمت
    تو بغلم من من دلم تنگ میشه
    واست نیستی انگار نیست حواسم نیست
    اما هنوز مونده جای عطرت رو لباسم
    خاطرت رو جا گذاشتی
    روی قولت پا گذاشتی
    تو دروغ بود قهر آشتیت
    تو اصلا دوستم نداشتی
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    دلم گرفت این پسر چقد غمگین خوند ایش(خیلی وقت بود ایش نمی گفتی ها-نه خیرم یک روز بیشتر نیست-زبون نیست که نیش ماره-برو وجی)اروم از پشت صورتشو گرفتم گونشو بـ*ـوس کردم گفتم:حالا بزار من بخونم...
    -نیاز نیست صدای نکره تو باز کنی خواهر...
    -ایش منو باش می خواستم از فکر دوست دخترت در بیای...
    -اوه مای گاد خدای من خواهرمو نگاه کن ...
    به دم در رسیده بودیم که مامان با دیدن منو یاسین زد رو صورتش گفت:
    -یسنا مادر چت شده؟
    یاسین هم مثلا ذوق زده شده بود با حرف مامان بادش خوابید خخخ مگه یاسین باد داره منم خودمو به بی حالی زدم گفتم:
    -مامان من دارم می میرم مواظب خودت باشی ها!
    مامان دوباره زد رو صورتش گفت:
    -چرا چی شده اخه یاسین چیکار کردی بچمو؟
    یاسین:مادر من فیلمشه...باور نکن...
    سریع از کولش پریدم پایین گفتم:فیلم عمه ات بازی می کنه گورخر مترسگ بوزینه بادمجون...
    یاسین:بروبابا...
    صدای بابا اومد:یسنا دختر جان این چه رفتاریه؟
    من که حسابی سوتی داده بودم و مامان داشت قشنگ نگاه می کرد با اون چشمای وحشت ناکش که وقتی عصبانی میشه من زهره ترک می شم سریع پریدم بغـ*ـل بابا گفت:
    -سلام بابا جونم خوبی؟
    بابا هم تا قیافه مظلومه منو دید گفت:سلام دختره نازم خوبی بابا جان؟
    -نه اون درخت منو اذیت کرد!
    -خودم تکه تکش می کنم می ندازمش تو شومینه دخترم...
    یاسین:اه بابا ممنون از طرف داریتون...
    بابا:بروبابا...
    برگشتم زبون واسش در آوردم که صدای مامان در اومد:ای وای پسرم تو هم این جا بودی؟
    یاسین ابروی بالا انداخت گفت:مادر ما مارو تازه دیده ای خدا...
    همه ی مهمونا بیرون اومده بودن و به ما می خندیدن...ما هم به هم نگاه کردیم و خندیدیم....
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    با خنده وارد شدیم مامان دستمو کشید به سمته یک خونواده ای برد بهشون نگاه کردم یک دختر کنار مادرش نشسته بود قیافه ی بامزه ای داشت ای خدا اگر این خواهر شوهر من بود نه که چهره ی مظلومی داشت وای خدا اگر من خواه شوهرش می شدم چی میشد؟الان قش می کنم من دستامو می کشیدم که مامان ول کنه حالا مگه ول می کرد انگار من نی نی کوشولو هستم داره منو می کشه(مامانت می دونه چه خرمگسی هستی دستاتو گرفته!-ایش من به این نازی!-آره مادر بزرگ منم انقدر ناز بود...-به مادر بزرگت فحش دادی؟-نه بابا این چه حرفیه!-برو چرا دست از سرم بر نمی داری؟-خاک بر سر مثلا من وجدانتما!-می خوام نباشی...ایش)به اون دوتا رسیدیم البته بابای من مرد ها رو جمع کرده بود برای فوتبال واقعا بی کارن این مردها نه که یک پارک نزدیک خونه مون هست اونه دیگه این پدر ما و یاسین نهایت استفاده رو می برن تنها کسی که نرفته بود رادوین بود کلا از هفت دولت آزاد رو مبل لم داده بود و با گوشیش ور می رفت ایش نگینم که کلا ولو بود با هر کس صحبت می کرد آها رسیدیم به اون دو تا که مامانم سلام بلندی داد:
    -سلام ساناز جان خوبی؟
    -به به هانا نمی گی ما اینجا غریبیم...وای یادم رفت سلام...
    اون دختره هم سلام داد:سلام خاله هانا...
    مامان جیغی کشید گفت:وای خدا این دختر چه نازه نکنه تو مهدیسی؟
    دختره سرشو تکون داد که یک دفعه مامان دوباره جیغ کشید منم دیدم جیغ کشی هست آسه آسه خواستم در رم که مامان دوباره دستامو گرفت کشید منم داد زدم:
    -آخ مرد ممامان دستم ول کن آییییییی...
    مامان فکر کرد من دستم درد گرفته سریع ول کرد منم فلنگو بستم ده برو حالا جالب این جا بود مامانم از پشت دبالم بود سرعتمو بالا بردم رفتم سمته راوین داشتم از کنارش رد می شدم گوشیش هم قاپ زدم ده برو که رفتیم حالا به غیر از مامان رادوینم دنبالم بود البته مامان ایستاد تا زحمتمو رادوین بکشه منم اسمس های راوینو دیدم او مای رادوین چه جالب اسم طرف عشق رادوین بود اسمس ها حالا دختره:آقای کوروشی{یک نکته مادر پدر یسنا دختر عمو پسر عمو بودن اونه فامیلی ها یکیه}خوشحالم که خواهر زادتونو پیدا کردید...
    رادوین:خواهش می کنم خانم دلاوری...
    خخخ این حتما داشته به اسمس این دختره یک ساعته زل زده همون لحظه ایستادم که رادوین گرفتم گفت:جغجغه چرا اذیت می کنی؟
     

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    من با خنده گوشی رو دادم بهش کرمام تخلیه شده بود آی دلم یک ذره واسه یک نفر تنگ شده بیشعور تا الان زنگم نزد بگه میای سره کارت یا خبر مرگم نمیای نه نه خبر مرگش نه خبر سلامتیش خبر مرگ دوست دختراش آقا اه اه آروم به سمته مامان رفتم که داشت شکایته منو به اون خانمه می کرد خانمه با دیدنم گفت:
    -هانا این دخترته؟
    مامان منو که دید گفت:آره دیگه پس کی...
    ساناز:آخه نه که درست ندیده بودمش خیلی دختره نازیه که...
    لبو لچم آویزون شد یعنی چی آخه مگه من عروسکم که نازم نه شایدم پیشی ایش من از کلمه ناز بدم می یاد یاد عمه افتادم اون همیشه این حرفو به من می زد وا الان باید تو مهمونی باشن پس کجان من که ندیدمشون همون بهتر نبینمشون با صدای ساناز خانم به خودم اومدم:
    -یسنا دخترم کجایی؟
    من:ها هیچی اینجام!
    -می گم منو یادت می یاد؟
    من:نه!!!
    بلند شد بغلم کرد آخی چه نازه این خانمه(حالا خوبه بدش می یاد از کلمه ولی بازم میگیه...-فضول بردن جهنم-ایش)آروم ازم جدا شد گفت:
    -کوچولو بودی خیلی آروم بودی چی شد انقدر تغییر کردی؟
    مامان:هیچی ساناز جان از زمانی که رفتید این شیطون شد تا الان منو باباشو در گیر کرده...
    ساناز:آخی....
    صدای داد مامان بزرگ اومد:پسره ی نادون مگه ما چی واست کم گذاشتیم رفتی پلیس شدی؟
    رادوین:ننه غلط کرد گوشامو ول کن...!
    -ننه، آره پس ننه ام، واست به من می گی ننه،الان نشونت می دم...
    من با صدای بلند:تازه زنم می خواد بگیره...
    صدامو شبیه خودش کردم گفتم:دارم اقدام می کنم...
    مامان بزرگ یک سیلی زد که فکر کنم در حد نوازش بود رادوین گفت:ای بابا مادر من غرورم له شد چرا می زنی؟
    من:برو بابا غرورم...با حالت مسخره ای گقتم...
    مامان بزرگ بدون هیچ خجالتی گفت:تو خفه یسنا...
    من دیدم له شدم خورده خاک شیر شدم سرمو انداختم پایین ریز خندیدم حالا اگه کسی نگام می کرد فکر می کرد گریه دارم می کنم...
     

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    مامان بزرگ با دیدن حالتم فکر کنم طرفم اومد رفتم تو آغـ*ـوش کسی بله دیگه مادر بزرگمونه رادوین بلند گفت:ناکس چه فیلمی هم بازی می کنه...
    مامان بزرگ برگشت سمته رادوین یک سیلی در حد نوازش دوباره زد به رادوین ،که رادوین دستاشو رو لباش کشید به صورتی که مثلا زیپ لباس رو می بنده بست و به مامان بزرگ گفت:چشم دیگه خفه میشم...
    سرمو بلند کردم محکم یک لگد به بغـ*ـل پاش زدم که پخش زمین شد همه خندیدن که مامان بزرگم زد زیر خنده انگار خیالش راحت شده بود که پسرش یک کسی هست تو جامعه خخخ اونم کی رادوین مثلا پلیسه...والا من که پلیسی رو در وجود این بچه نمیبینم ولش کن رو به مامان بزرگ گفتم:
    -مامانی می دونی این پسرت در دنیا یک آرزو داره اونم اینه که زن بگیره تورو خدا براش آستین بالا بزن...!
    مامان بزرگ با صدای بلند گفت:ای یسنا کی به این اسکلت زن می ده مادر؟
    رادوین:ای بابا مامان؟
    من:ای جان...روبه رادوین...راست می گـه این مامان بزرگ ما دایی...
    همه زدن زیر خنده که صدای بابا اومد:کی راست می گـه؟
    من پرید گفتم:من بگم ؟من بگم؟
    بابا آروم خندید گفت:بگو!
    قضیه رو تعریف کردم همین که تموم شد همشون شروع کردن به خندیدن یک لحظه سرمو برگردوندم که خیالاتمو دیدم!وا!امیر اینجا چه می کنه؟نکنه دارم توهم می زنم اونم داشت متعجب نگام می کرد و چشماشم برق خاصی رو داشت بدون توجه به کسی به طرفش رفتم حتما توهم زدم روبه روش ایستادم وای چقد واسه این زغال دلم تنگ شده بود به هیکلش نگاه کردم یک تیشرت با شلوار ورزشی تنش بود وای !عضله هاش از تیشرت زده بود بیرون نزدیک تر شدم وبه صورتش نگاه کردم آروم دستامو رو ته ریشش گذاشتم و فقط طوری که خودم فقط بشنوم گفتم:چه رویای سه بعدی قشنگی!سرمو آوردم بالا که ابروهاش پرید بالا وا نکنه این جنه خودشو شبیه امیر جا زده ...در عمل انجام شده یک دونه زدم رو سرش که آخی گفت ای جن بیشعور الان حالت جا می یاد یک دونه دیگه با مشت به پهلوش زدم که رو پهلوش خم شد هاها الان اینو داشته باش یک لگدم به کنار پاش زدم که داد زد:
    -یسنا داری چکار می کنی؟
    وا مادر خدا مرگم بده این که واقعیه ...
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    به چشماش خیره شدم اون با اخم نگام می کرد بلند گفتم:تو اینجا چکار می کنی؟
    امیر دندوناشو قشنگ که سایید گفت:به تو ربطی نداره!
    من:خخخ محض اطلاع من دختراین خونه ام...
    امیر منو با تعجب نگاه می کرد انگار شک داشت درست شنیده باشه وا خب مگه چیه سرمو انداختم پایین برگشتم همه داشتن منو امیرو نگاه می کردن مامان با عصبایت بابا با شرمندگی یاسین با تعجب رادوین با اخم و خاله ساناز می خندید و همچنین دخترش وا نکنه فکر می کنن من دلقکم دوباره برگشتم سمته امیر که هنوز منو نگاه می کرد گفتم:آقای دهقان بفرمایید بشینید...
    سرخ شدم اینم از سوتی امروز آخه این همه صندلی چرا رو زمین بشینه انگار اونم فهمید سوتی دادم آروم گفت:ممنون طرجیح می دم بایستم...
    بعدش دیگه چیزی نگفت و رفت سمته کسی منم منتظر نموندم سریع رفتم سمته پله ها هوف خدا ولی عجیب دلم واسه این پسر تنگ شده بود در اتاقو باز کزدم که نگین رو دیدم که داشت زار می زد رفتم پیشش نشستم گفتم:
    -نگین چی شده آخه؟
    نگین با داد گفت:دلم واسش تنگ شده!
    یا خدا دلش واسه کی تنگ شده نکنه امام رضا دعای منو جوره دیگه ای برآورده کرده یک شوهر خیالی انداخت تو دامن این بچه!
    من:دلت تنگ شده ؟واسه کی؟
    نگین با حرص بلند شدو گفت:
    واسه یک خر، واسه یک الاغ ...
    خندیدم گفتم:اتفاقا منم واسه تو دلم تنگ شده بود...
    نگین افتاد دنبالم بلند شدم با جیغ گفتم:
    -نیا نزدیک...دویدم سمته دستشویی که اون تو قایم شم که چشمم به رادوین افتاد که گوشیشو گذاشت رو صندلی کنار دستشویی و رفت داخل ایستادم رو به نگین گفتم:سوس(یعنی هیس اشتباه نگیرید"نفس")نگینم ایستاد که گوشی صداش در اومد به به یکی داره می زنگه برداشتمش به به خانم دلاوری عشق دایی ما جواب دادم که کسی که پشت تلفن بود گفت:
    -سلام جناب سرگرد!
    اوق جناب سرگرد(مثلا این اوق زدن داشت؟-بابا جو می دم مثلا من دارم این جناب سرگرد رو عشم تصور می کنم!-از بس کم داری!-ایش)
    من:سلام...
    -ببخشید اشتباه گرفتم!
    -نه بابا درست گرفتی!
    -ولی ببخشید شما کی هستید؟
    فکر کنم غیرتی شده بود نخواستم اذیتش کنم چون برنامه ها داشتم واسه این دایی جونم آروم گفتم:من خواهر زادشون هستم میس کوروشی بزرگ ،البته من بزرگ نیستم ، بابام کوروشی بزرگه، بازم دیگه،اما شما به من بگو کوروش کبیر اینطوری راحتم، می دونی؟ ،از وقتی در مورد کوروش کبیر چند تا کتاب خوندم دیگه می دونم قبلا چطوری بوده ،دیدم منم مثل اون عادلم، پادشاه خوبی ام ،نه نه من که پادشاه نیستم ،اما من می دونم که با این کوروش خان یک قومیتی دارم اونه دیدم صدام کنی کوروش کبیر بیشتر کیف کنی...منم بیشتر دوست می دارم...!
    هوف چقدر حرف زدم خانم دلاوری ساکت بود فکر کنم کپ کرده بدبخت...خخخ خودم هم می دونم سرشو بردم...
     
    آخرین ویرایش:

    Ms.Kosar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/11/20
    ارسالی ها
    490
    امتیاز واکنش
    16,134
    امتیاز
    684
    سن
    22
    محل سکونت
    یک جای دور
    صدایی از پشت گوشی نمی یومد منم چیزی نگفتم منتظر موندم تا حرف بزنه بعد از چند دقیقه گفت:ببخشید خانم کوروش کبیر...
    نه بابا چه جو گرفتش این دختره منم سریع صدامو ذوق زده کرد گفتم:
    -ایول می دونستم تو هم مثل من زود می گیری خب یک سوال؟
    -بفرمایید؟
    خب من الان پرویی کنم این خانم پلیسه عصبانی نشه؟مهم نیست پشت تلفن که نمی تونه منو بزنه پس سوالمو به زبون آوردم:
    -ببخشید شما الان کجایید؟
    صدای متعجب زدش :ها؟
    من:الان در کجا ساکن هستید؟
    -آها من الان تو راه اصفهانم چطور؟
    -اصفهان؟
    -اوهوم خانواده مادریم اونجان منم برای تعطیلاتی که از طرف اداره برای ماموریت که رفتم بهم دادن دارم می رم اونجا تا یکم استرحت کنم...
    لبخند شیطانی زدم نگین دست به سـ*ـینه نگام می کرد سریع به این دلاوری جون گفتم:
    -اه چه جالب ما هم اصفهان زندگی می کنیم و الان مهمونی گرفتیم شما رو هم دعوت می کنم فقط به داییم نگید دوست دارم از طرف خودم دعوت بشید و این که... منتظرم خداحافظ...
    و قطع کردم هه هه به من می گن (وجی:یسنا خره!-یسنا خره تویی...!-آره معلومه !-ایش)حسم پرید این وجی داره می ریزه تو عصاب(قاطی پاتیت-برو وجی برو)تلفونو گذاشتم سر جاش دست نگینو گرفتم رفتیم پایین خب من الان بسیار گرسنه هستم باید چکار کنم؟(اینم سواله خب باید بری بچری!-دوباره که اومدی چرا می ری رو عصابم؟-هیچی عزیزم من دیگه برم-ایش)به سمته میزی که یاسین و یک پسری که پشتش به من بود نشسته بودن با داد گفتم:
    -سلام خرسم خوبی؟
    -یاسین گفت:به به سلام مگس...
    -مگس عمه اته الاغ...
    یاسین:یسنا؟!
    -راست می گم دیگه؟...برگشتم سمته پسره گفتم...مگه نه؟
    کپ کردم اینکه امیرسامه وا این چه زود با امیر سام دوست شد قیافه خونسردمو گرفتم نشستم رو صندلی چی میشه اگه یک کوچولو با یاسین مثلا دوست پسرمه یکم اذیتش کنم ببینم دوسم داره یا نه ولی من که دوستش ندارم!(جون عمه ات-ایش)آره دیگه بعدم قشنگ حرصش بدم که با حرفی که یاسین زد حسم پرید اصلا زد تو ذوقم یعنی!:
    -می بینی امیر اینم خواهر ما که انواع حیوانات دنیا رو به ما نسبت می ده...
    من ناخداگاه گفتم:نه بابا مگه چند نفری که یک دفعه ما شدی؟یکم ماع ماع کن بشی شبیه خانم گاو شاید سرش خورد به سنگ اومد گرفتت...
    با دیدن قیافه یاسین با خنده سرمو انداختم پایین هوف زیر چشی به سام خیره شدم داشت به حرف یاسین گوش می داد خوب دیدش زدم دلم تو همین چند ساعتم خیلی دلم واسش تنگ شده بود چشمام پایین اومد به به غذا سرمو بلند کردم پشقابه بزرگی برداشتم از هر نوع غذایی که رو میز بود بداشتم هر دو ساکت منو نگاه می کردن منظورم این امیر و یاسینه ها منم بی توجه گفتم:ای جونمی جون غذا و تند تند غذا می کردم تو دهنم یک نفس تو پنج دقیقه بشقاب رو خالی کردم چه کنم خب گنشنگی هزار تا مرض داره!
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا