***
تو ماشین نشسته بودم و به حرف های مامان که داشت با کسی از پشت گوشی صحبت می کرد گوش می دادم پدر نتونست این وقت شب بیدار بمونه و خیلی خسته بود خوابیده بود و این مهدیس(خواهرش)و مامان بودن که یک سره حرف می زدن به خودم اومدم که مامان با فردی که با هاش صحبت می کرد گفت:
-ای هانا جان من که می دونم ما رو فراموش کردی ...حتما پس پسرت حسابی کارش راه افتاده"خنده ای کرد و ادامه داد"باشه باشه مزاحم می شیم خدافظ عزیزم...
و قطع کرد بعد بلند گفت:
-هوف امیر سام محله قدیمی مون برو...
من:من اونجا رو اصلا یادم نمی یاد مادر من...
-تو فقط برو سمته اصفهان داریم خونه هانا بابات که بلند شه راهنماییت می کنه...
سرمو تکون دادم سوالی فکرمو مشغول کرده بود نکنه داریم می ریم خونه اون دختر چشم عسلی سوالمو مهدیس پرسید:
-مامان خاله هانا کی هست؟
مامان:دخترم تو یادت نیست فکر کنم برادرت بدونه،هانا جشن گرفته برای برگشت پسرش از خارج اونه جشن گرفتن براش اسم پسرش فکر کنم یاسین بود...
مهدیس دیگه چیزی نگفت و من تو دلم یک استرس شدید گرفته بودم پس دارم به هدفم نزدیک می شم ...
نگین:
یسنا خواب بود رادوینم که یا با گوشیش ور می رفت یا حواسش به جاده بود حوصلم سر رفته بود آروم گفتم:
-هی آقا رادوین پس کی می رسیم...؟
-فکر کنم داریم می رسیم البته اول دنبال یاسین می ریم بعد می ریم...
دیگه چیزی نگفتم به آهنگ گوش دادم
ای جان
قلب من آشفته ی دلداده مرنجان
ای جان
دستی به زنو گردش تقدیر بگردان
ای جان
در بی خبری پیک امیدی بفرستد
تا کور شود چشمه تاریک حسودان
دلبر و جان جان جان....
کلا فاز این پسر چی بود تا الان همش اهنگ غمگین گوش می داد حالا اومده شاد گوش می ده بلند شدم خودمو جلو کشوندم اهنگو عوض کردم با رادوین راحت بودم کلا زیاد پیش یسنا می یومد آهنگ بعدی دیگه خیلی ضایع بود:
تو ماشین نشسته بودم و به حرف های مامان که داشت با کسی از پشت گوشی صحبت می کرد گوش می دادم پدر نتونست این وقت شب بیدار بمونه و خیلی خسته بود خوابیده بود و این مهدیس(خواهرش)و مامان بودن که یک سره حرف می زدن به خودم اومدم که مامان با فردی که با هاش صحبت می کرد گفت:
-ای هانا جان من که می دونم ما رو فراموش کردی ...حتما پس پسرت حسابی کارش راه افتاده"خنده ای کرد و ادامه داد"باشه باشه مزاحم می شیم خدافظ عزیزم...
و قطع کرد بعد بلند گفت:
-هوف امیر سام محله قدیمی مون برو...
من:من اونجا رو اصلا یادم نمی یاد مادر من...
-تو فقط برو سمته اصفهان داریم خونه هانا بابات که بلند شه راهنماییت می کنه...
سرمو تکون دادم سوالی فکرمو مشغول کرده بود نکنه داریم می ریم خونه اون دختر چشم عسلی سوالمو مهدیس پرسید:
-مامان خاله هانا کی هست؟
مامان:دخترم تو یادت نیست فکر کنم برادرت بدونه،هانا جشن گرفته برای برگشت پسرش از خارج اونه جشن گرفتن براش اسم پسرش فکر کنم یاسین بود...
مهدیس دیگه چیزی نگفت و من تو دلم یک استرس شدید گرفته بودم پس دارم به هدفم نزدیک می شم ...
نگین:
یسنا خواب بود رادوینم که یا با گوشیش ور می رفت یا حواسش به جاده بود حوصلم سر رفته بود آروم گفتم:
-هی آقا رادوین پس کی می رسیم...؟
-فکر کنم داریم می رسیم البته اول دنبال یاسین می ریم بعد می ریم...
دیگه چیزی نگفتم به آهنگ گوش دادم
ای جان
قلب من آشفته ی دلداده مرنجان
ای جان
دستی به زنو گردش تقدیر بگردان
ای جان
در بی خبری پیک امیدی بفرستد
تا کور شود چشمه تاریک حسودان
دلبر و جان جان جان....
کلا فاز این پسر چی بود تا الان همش اهنگ غمگین گوش می داد حالا اومده شاد گوش می ده بلند شدم خودمو جلو کشوندم اهنگو عوض کردم با رادوین راحت بودم کلا زیاد پیش یسنا می یومد آهنگ بعدی دیگه خیلی ضایع بود:
آخرین ویرایش: