همزمان با شهاب گفتنه پریناز بهرام بـ..وسـ..ـه ی به دسته پانیذ زد
پانیذ تا اسم شهاب رو شنید لبخند تلخی رو لبش نشست......
یه قدم عقب رفت
با حرص دستشو تو موهاش کشید
-لعنتی، احمق
با عصبانیت لگدی به دیوار زد
و با مشت به دیوار زد
-شهاب احمق، نگران کی بودی تو؟ نگران کی!؟
با عصبانیت و خشم به در بسته خیره شد
سریع برگشت و سمته پله ها حرکت کرد
سعی داشا تمام عصبانیتش رو با مشت کردن
دستهاش از بین ببره
با نگاهی به خون نشسته به، رو به رو خیره شده بود......
بهرام با اخم های در هم به پریناز خیره شد.
-یعنی چی شهاب داره میاد؟؟ کی خبرش کرد؟
پریناز خیلی عادی جواب داد
-من!!
بهرام عصبی از جاش بلند شد
-اونوقت به من که شوهرشم نگفتی؟؟ تا خودم زنگ زدم
پریناز نگاهی به پانیذ انداخت
-حق داری
و زیر لب گفت
-البته اگه شوهرش باشی
بهرام با شک آروم پرسید
-چی؟
پریناز سرشو بالا آورد با نفرت تو چشم های بهرام زل زد
-میگم که....
پانیذ سریع پرید وسط حرفش
-پریناز الان نه
با حرص به پانیذ نگاه کرد
-آخه چرا؟ خب بهش بگو تا انقدر پروو بازی در نیاره
بهرام یه قدم نزدیک پریناز شد
-هوی درست صحبت کن
چپ چپی نگاش کرد
پانیذ بی حوصله گفت
-بهرام از اتاق برو بیرون لطفا
با تعجب برگشت سمته پانیذ
-اما...
بی حوصله و کلافه به اطراف نگاه کرد
-بیرون گفتم
بهرام نگاه حرص آلودی به پانیذ و پریناز انداخت و بیرون رفت
تا بهرام بیرون رفت
پریناز سمته پانیذ برگشت و با حرص گفت
-چرا الان نگفتی؟؟
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت
-به نظرت الان وقتشه؟ اینجا!؟ تو بیمارستان؟
لباشو غنچه کرد و به معنی فکر کردن به سقف خیره شد
-اووووم!!! نه درست میگی وقتش نیست
با هیجان ادامه داد
-ولی قول بده وقتی خواستی بهش بگی به منم بگو که بیام و قیافشو ببینم
بی حوصله به پری نگاهی انداخت و تشر زد
-پریناززززز
سریع گفت
-باشه تمام ساکت شدم........
وارد شرکت شد
با همون عصبانیتی که از حتی از راه رفتنش هم مشخص بود
سمته اتاق رفت
آراد که در حال رفتن بود با دیدن شهاب
نگران سمتش اومد
-شهاب چی شده؟؟ داشتی میری نگران میرسیدی
تا این رو گفت
شهاب خشن سمتش برگشت
انگشت اشارشو جلو صورت آراد گرفت تهدید وار گرفت و داد زد
-من نگران نبودم آراد، من اصلا نگران نبودم فهمیدی؟؟
و بلند تر از قبل داد زد
-نگران نبودم
آراد و هر کسی که اون اطراف بود متعجب به شهاب نگاه میکردن
شهاب نگاهشو به بقیه انداخت
فریاد زد
-چیه؟ چه مرگتونه به چی نگاه میکنید؟؟ با کارتون برسید ببینم
و با قدم ها محکم و بلند سمته اتاقش رفت
آراد گیج به رفتنه شهاب نگاه میکرد
آروم لب زد
-یعنی چی شده؟؟
وارد اتاق شد و درو به شدت به هم کوبوند
که صدای وحشتناک بلندی تو شرکت پیچید و دوباره همه رو میخ کرد
بی طاقت سمته میز هجوم برد
با یه حرکت تمام وسایل روی میز رو وسط اتاق پخش کرد
داد زد
-لعنتی، خدا لعنتون کنه
گلدونه روی میز رو بلند کرد و سمته دیوار پرتاب کرد همزمان فریاد زد
-لعنتیییییی......
پانیذ تا اسم شهاب رو شنید لبخند تلخی رو لبش نشست......
یه قدم عقب رفت
با حرص دستشو تو موهاش کشید
-لعنتی، احمق
با عصبانیت لگدی به دیوار زد
و با مشت به دیوار زد
-شهاب احمق، نگران کی بودی تو؟ نگران کی!؟
با عصبانیت و خشم به در بسته خیره شد
سریع برگشت و سمته پله ها حرکت کرد
سعی داشا تمام عصبانیتش رو با مشت کردن
دستهاش از بین ببره
با نگاهی به خون نشسته به، رو به رو خیره شده بود......
بهرام با اخم های در هم به پریناز خیره شد.
-یعنی چی شهاب داره میاد؟؟ کی خبرش کرد؟
پریناز خیلی عادی جواب داد
-من!!
بهرام عصبی از جاش بلند شد
-اونوقت به من که شوهرشم نگفتی؟؟ تا خودم زنگ زدم
پریناز نگاهی به پانیذ انداخت
-حق داری
و زیر لب گفت
-البته اگه شوهرش باشی
بهرام با شک آروم پرسید
-چی؟
پریناز سرشو بالا آورد با نفرت تو چشم های بهرام زل زد
-میگم که....
پانیذ سریع پرید وسط حرفش
-پریناز الان نه
با حرص به پانیذ نگاه کرد
-آخه چرا؟ خب بهش بگو تا انقدر پروو بازی در نیاره
بهرام یه قدم نزدیک پریناز شد
-هوی درست صحبت کن
چپ چپی نگاش کرد
پانیذ بی حوصله گفت
-بهرام از اتاق برو بیرون لطفا
با تعجب برگشت سمته پانیذ
-اما...
بی حوصله و کلافه به اطراف نگاه کرد
-بیرون گفتم
بهرام نگاه حرص آلودی به پانیذ و پریناز انداخت و بیرون رفت
تا بهرام بیرون رفت
پریناز سمته پانیذ برگشت و با حرص گفت
-چرا الان نگفتی؟؟
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت
-به نظرت الان وقتشه؟ اینجا!؟ تو بیمارستان؟
لباشو غنچه کرد و به معنی فکر کردن به سقف خیره شد
-اووووم!!! نه درست میگی وقتش نیست
با هیجان ادامه داد
-ولی قول بده وقتی خواستی بهش بگی به منم بگو که بیام و قیافشو ببینم
بی حوصله به پری نگاهی انداخت و تشر زد
-پریناززززز
سریع گفت
-باشه تمام ساکت شدم........
وارد شرکت شد
با همون عصبانیتی که از حتی از راه رفتنش هم مشخص بود
سمته اتاق رفت
آراد که در حال رفتن بود با دیدن شهاب
نگران سمتش اومد
-شهاب چی شده؟؟ داشتی میری نگران میرسیدی
تا این رو گفت
شهاب خشن سمتش برگشت
انگشت اشارشو جلو صورت آراد گرفت تهدید وار گرفت و داد زد
-من نگران نبودم آراد، من اصلا نگران نبودم فهمیدی؟؟
و بلند تر از قبل داد زد
-نگران نبودم
آراد و هر کسی که اون اطراف بود متعجب به شهاب نگاه میکردن
شهاب نگاهشو به بقیه انداخت
فریاد زد
-چیه؟ چه مرگتونه به چی نگاه میکنید؟؟ با کارتون برسید ببینم
و با قدم ها محکم و بلند سمته اتاقش رفت
آراد گیج به رفتنه شهاب نگاه میکرد
آروم لب زد
-یعنی چی شده؟؟
وارد اتاق شد و درو به شدت به هم کوبوند
که صدای وحشتناک بلندی تو شرکت پیچید و دوباره همه رو میخ کرد
بی طاقت سمته میز هجوم برد
با یه حرکت تمام وسایل روی میز رو وسط اتاق پخش کرد
داد زد
-لعنتی، خدا لعنتون کنه
گلدونه روی میز رو بلند کرد و سمته دیوار پرتاب کرد همزمان فریاد زد
-لعنتیییییی......