- عضویت
- 2016/06/15
- ارسالی ها
- 528
- امتیاز واکنش
- 6,633
- امتیاز
- 613
گلسا: دختره ی بیشعور معلومه کجایی! می دونی از کی منتظر نشستم؟
با خنده گفتم:
خیلی خب بابا، حالا مگه چی شده؟
گلسا دستاشو تکون داد:
تازه میگه چی شده؟ وایی می دونی کامران چند بار بهم زنگ که چرا نمیاین؟ کجا موندین؟ اتفاقی افتاده؟ پاک آبرومون رفت!
خنده ام غیر قابل کنترل بود، بهتر بذار منتظر بمونن. گلسا با حرص گفت:
کوفت. نخند!
بهار با بی خیالی گفت:
فدای سرم. والا!
سودا شیطون گفت:
اون زنگ زدنا هم برای دل خودشه نه دیر کردن ما. به جون تو!
گلسا خنده اش گرفت اما سعی کرد جلوی خودش رو بگیره.
گلسا: زهرمار. از کجا می دونی تو آخه!؟
دیانا: چه خوششم اومده ها!
گلسا خودشو کشید و مشتی به دیانا کوبید که اون وسط سودا له شد. فریماه با صدا بهشون می خندید. از تو آینه به گلسا چشمکی زدم:
حالا تو جوش نزن. بذار زنگ بزنن، منتظر بمونن چون براشون خوبه!
گلسا چشم غره ای رفت:
دیوونه.
-حالا بگو ببینم، سودا راست می گـه؟ اصلا قبل از اینم بهت زنگ زد؟
اینو که گفتم، کم کم نیش گلسا باز شد!
گلسا: اوم خب...
سودا سرشو تکون داد:
ها؟ خب!؟
گلسا: خب. اون همون روزی بود که مسابقه دادیم.
دیانا بی صبر بلند گفت:
خب!؟
گلسا: عه خب دارم می گم دیگه!! همون روز کامران بهم زنگ زد، اونم به یه بهونه ی بی خود!
بهار دهنش اندازه ی غار باز شد:
نه!
گلسا: باور کن.
فریماه مشکوک و متفکر گفت:
خب چیا گفت؟
گلسا شونه ای بالا انداخت:
اولش به بهونه ی افتادن شماره، تازه بهم گفت سیوم کن داشته باشیم برای کاری اگه بود!
دیانا: اوهوع!
گلسا: آره، بعدش دوباره زنگ زد راجع به محل قرار گفت. شبش هم یه اس ام اس قشنگ فرستاد. الانم تو یک ساعت چهار بار زنگ زد که کجایید!
دیانا: اوه! بابا این دیگه خیلی پیش فعاله.
زدم زیر خنده:
آره دقیقا.
فریماه: امیدوارم برای سرگرمی این ادا ها رو نیاد.
گلسا اخمی کرد:
هرچی که هست توی دل منه ولی اگر بدونم داره بازی می کنه، نابودش می کنم.
سودا: ای خوف و خفن!
بهار با لحن لاتی گفت:
دمت درد نکنه بابا. کاری بود تو این مایه ها بگو که ماهم هستیم.
گلسا اخماشو باز کرد و خندید. یهو گفتم:
عه وا گلسا مسیرو بگو. داریم به بی راهه می ریم که!
دخترا خنده اشون گرفت. گلسا آدرس رو گفت و اضافه کرد:
آدرس یه رستورانه.
ابرویی بالا انداختم و اومی کشیدم. دستگاه پخش رو روشن کردم و آهنگ شادی گذاشتم. سرعتم رو بردم بالا و دیوونه بازیامون شروع شد! کل مسیر به آهنگ خوندن و وول خوردن تو جامون طی شد. مقابل یه رستوران نورانی ترمز کردم که گلسا و سودا فورا پریدن پایین.
بهار: آخیش خفه شدیم.
گلسا: بکس من برم تو بچه ها رو پیدا کنم.
سرمو براش تکون دادم:
همتون برید تا منم ماشینو پارک کنم بیام.
موافقت کردن و ازم دور شدن. بعد از چند دقیقه این طرف اون طرف کردن، تونستم یه جای خالی پیدا کنم.
خاموش کردم و پیاده شدم. بعد از امنیت سوزی جونم لبخندی بهش زدم و به رستوران نگاه کردم. «رستوران میخک» ای جان، اسم گلی که دوست داشتم بود. به طرفش راه افتادم. در شیشه ای رو هل دادم و وارد شدم. نگاهی به اطرافم انداختم. همه چیز نورانی بود. یه موزیک لایت هم درحال پخش بود. جالبه! نگاهمو دور دادم تو رستوران که در آخر سمت چپ دیدمشون. دخترا نشسته بودن و باهم درحال صحبت بودن. خیلی شیک با قدم های آروم به طرفشون رفتم. با نزدیک شدنم بهشون متوجه ام شدن. مهان با دیدنم عین فشنگ از جاش پرید. خنده ام گرفت اما کنترلش کردم. دلقک! تک تک بهم سلام کردن که دیانا با لبخند نازی گفت:
بشین کنارم.
ابرویی براش بالا انداختم و نشستم کنارش. چون تعدادمون زیاد بود، دوتا میز رو به هم چسبونده بودن و یه طرفش ما بودیم و یه طرفش اونا. دقیقا اون سر میز امیرمسعودشون نشسته بود.
با خنده گفتم:
خیلی خب بابا، حالا مگه چی شده؟
گلسا دستاشو تکون داد:
تازه میگه چی شده؟ وایی می دونی کامران چند بار بهم زنگ که چرا نمیاین؟ کجا موندین؟ اتفاقی افتاده؟ پاک آبرومون رفت!
خنده ام غیر قابل کنترل بود، بهتر بذار منتظر بمونن. گلسا با حرص گفت:
کوفت. نخند!
بهار با بی خیالی گفت:
فدای سرم. والا!
سودا شیطون گفت:
اون زنگ زدنا هم برای دل خودشه نه دیر کردن ما. به جون تو!
گلسا خنده اش گرفت اما سعی کرد جلوی خودش رو بگیره.
گلسا: زهرمار. از کجا می دونی تو آخه!؟
دیانا: چه خوششم اومده ها!
گلسا خودشو کشید و مشتی به دیانا کوبید که اون وسط سودا له شد. فریماه با صدا بهشون می خندید. از تو آینه به گلسا چشمکی زدم:
حالا تو جوش نزن. بذار زنگ بزنن، منتظر بمونن چون براشون خوبه!
گلسا چشم غره ای رفت:
دیوونه.
-حالا بگو ببینم، سودا راست می گـه؟ اصلا قبل از اینم بهت زنگ زد؟
اینو که گفتم، کم کم نیش گلسا باز شد!
گلسا: اوم خب...
سودا سرشو تکون داد:
ها؟ خب!؟
گلسا: خب. اون همون روزی بود که مسابقه دادیم.
دیانا بی صبر بلند گفت:
خب!؟
گلسا: عه خب دارم می گم دیگه!! همون روز کامران بهم زنگ زد، اونم به یه بهونه ی بی خود!
بهار دهنش اندازه ی غار باز شد:
نه!
گلسا: باور کن.
فریماه مشکوک و متفکر گفت:
خب چیا گفت؟
گلسا شونه ای بالا انداخت:
اولش به بهونه ی افتادن شماره، تازه بهم گفت سیوم کن داشته باشیم برای کاری اگه بود!
دیانا: اوهوع!
گلسا: آره، بعدش دوباره زنگ زد راجع به محل قرار گفت. شبش هم یه اس ام اس قشنگ فرستاد. الانم تو یک ساعت چهار بار زنگ زد که کجایید!
دیانا: اوه! بابا این دیگه خیلی پیش فعاله.
زدم زیر خنده:
آره دقیقا.
فریماه: امیدوارم برای سرگرمی این ادا ها رو نیاد.
گلسا اخمی کرد:
هرچی که هست توی دل منه ولی اگر بدونم داره بازی می کنه، نابودش می کنم.
سودا: ای خوف و خفن!
بهار با لحن لاتی گفت:
دمت درد نکنه بابا. کاری بود تو این مایه ها بگو که ماهم هستیم.
گلسا اخماشو باز کرد و خندید. یهو گفتم:
عه وا گلسا مسیرو بگو. داریم به بی راهه می ریم که!
دخترا خنده اشون گرفت. گلسا آدرس رو گفت و اضافه کرد:
آدرس یه رستورانه.
ابرویی بالا انداختم و اومی کشیدم. دستگاه پخش رو روشن کردم و آهنگ شادی گذاشتم. سرعتم رو بردم بالا و دیوونه بازیامون شروع شد! کل مسیر به آهنگ خوندن و وول خوردن تو جامون طی شد. مقابل یه رستوران نورانی ترمز کردم که گلسا و سودا فورا پریدن پایین.
بهار: آخیش خفه شدیم.
گلسا: بکس من برم تو بچه ها رو پیدا کنم.
سرمو براش تکون دادم:
همتون برید تا منم ماشینو پارک کنم بیام.
موافقت کردن و ازم دور شدن. بعد از چند دقیقه این طرف اون طرف کردن، تونستم یه جای خالی پیدا کنم.
خاموش کردم و پیاده شدم. بعد از امنیت سوزی جونم لبخندی بهش زدم و به رستوران نگاه کردم. «رستوران میخک» ای جان، اسم گلی که دوست داشتم بود. به طرفش راه افتادم. در شیشه ای رو هل دادم و وارد شدم. نگاهی به اطرافم انداختم. همه چیز نورانی بود. یه موزیک لایت هم درحال پخش بود. جالبه! نگاهمو دور دادم تو رستوران که در آخر سمت چپ دیدمشون. دخترا نشسته بودن و باهم درحال صحبت بودن. خیلی شیک با قدم های آروم به طرفشون رفتم. با نزدیک شدنم بهشون متوجه ام شدن. مهان با دیدنم عین فشنگ از جاش پرید. خنده ام گرفت اما کنترلش کردم. دلقک! تک تک بهم سلام کردن که دیانا با لبخند نازی گفت:
بشین کنارم.
ابرویی براش بالا انداختم و نشستم کنارش. چون تعدادمون زیاد بود، دوتا میز رو به هم چسبونده بودن و یه طرفش ما بودیم و یه طرفش اونا. دقیقا اون سر میز امیرمسعودشون نشسته بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: