کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnazyar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/01
ارسالی ها
115
امتیاز واکنش
788
امتیاز
266
محل سکونت
بندرعباس
بعد از چند مين به خونه رسيدم كرايه رو حساب كردمو به سمته خونه رفتم بعد از چند مين درو باز كردمو وارد شدم
نفس:وا تو كه گفتي شب نميام
به حرفش توجهي نكردمو به سمته پله ها رفتم كه نفس به سمتم اومد
چيشده عشقم چرا ناراحتي
با شنيدن اين حرف دوباره اشكام راهه خودشو گرفتو زانو هام شُل شدو رو زمين افتادم نفس سريع كنارم نشستو منو تو بغلش گرفت
چرااا گريه ميكني؟؟؟؟راشا كاري كرده؟؟؟
همينطور كه گريه ميكردم سرمو به معنيه منفي تكون دادم
نفس:پس چيشده اخه
با هق هق گفتم:نفس....من راشا رو ول كردم...
با گفتن اين حرف گريم شدت گرفتو دوباره شروع به زار زدن كردم
نفس با تعجب گفت:اخهههعع چراااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
همينطور كه گريه ميكردم همه چيزو واسه نفس تعريف كردم نفس هم همينطور گوش ميدادو مامانه راشا رو نفرين ميكرد
ديگه حوصله حرف زدنو نداشتم فقط تنهايي بود كه حالمو خوب ميكرد به سمته اتاقم رفتمو دوباره اشكام سرازير شد
راشا
با عصبانيت به سمته خونه ي مامان روندم همه ي بدنم از خشم ميلرزيد من عاشق پناه نبودم من ديوونش بودم اون وجودم بود مگه ميشه ولش كنم
بعد از چند مين به خونه رسيدم درو با كليد باز كردمو وارد شدم كه ياشار با تعجب جلوم قرار گرفت و گفت:عليك سلام
بدون اينكه محلي بهش بزارم به سمته اشپزخونه رفتم كه مامانو ديدم
مامان:سلام پسرم بيا بشين خوش اومدي
نيومدم اينجا خوش بگذرونم مامان
ياشار كنارم قرار گرفتو گفت:چه خبره اينجا
به سمتش برگشتمو گفتم :مامان بهت نگفته؟؟؟
ياشار:نه چيشده
مامان:راشا لطفا قضيه رو كش نده من مادرتم خوبيتو ميخوام
اگه خوبيمو ميخواي بزار راحت باشم بزار ارامش داشته باشم تو ميفهمي من چه قدر تو رو دوست دارم واسه همين اين شرطو گذاشتي مامان من بدونه پناه هيچم ميفهمي ؟؟؟؟امروز همه حرفاتو شنيد ازم جدا شد مامان من طاقته يه شكسته ديگه رو ندارم كوتاه بيا
مامان به سمتم اومدو گفت :راشا پسرم من نميخوام با يه دختر بي كسو كار باشي با كسي كه هر روز خيلي راحت مياد خونت ميخوابه كسي كه اينقدر بهت نزديكه
اون به من اعتماد داره مامان
راشا من حرفمو زدم تغييري نميكنه
حرفه اخرته؟؟؟
اره
پس خودت خواستي
با عصبانيت از خونه زدم بيرونو به صدا زدناي ياشار توجهي نكردم به سمته خونه ي پناه روندم
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از چند مين رسيدم هر چي به گوشيش زنگ ميزدم جواب نميداد به سمته خونه رفتمو زنگو فشار دادم كه بعد از چند مين صداي نفس پخش شد
    سلام اقا راشا خوب هستين؟؟
    مرسي به خوبيه شما پناه خونس؟؟
    بله ...اما...من يه چند دقيقه ديگه ميام خدمتتون
    باشه اي گفتمو از جلوي در كنار رفتم
    بعد از چند مين نفس جلوم قرار گرفت
    سلام
    سلام پناه خوبه؟؟؟
    نفس سرشو پايين انداختو گفت :نميخوام بهتون دروغ بگم ولي پناه اصلا حالش خوب نيست من نميخوام تو كارتون دخالت كنم ولي پناه دوسته صميميه منه نميخوام ناراحت باشه به نظر من بهتره تنهاش بزارين اول مادرتونو راضي كنين بعد دنباله پناه بياين
    اگه مامانم راضي نشه چي ميشه
    نفس:فكر نكنم اتفاق خوبي بيوفته
    پوفي كشيدمو گفتم :حداقل سر كارش كه مياد
    نفس:پناه ديگه نمياد سر كار
    مخم ديگه داشت هنگ ميكرد پناه واقعا داشت ازم دوري ميكرد دستمو با عصبانيت تو موهام فرو كردمو بعد از تشكر كردن از نفس به سمت ماشين رفتمو به خونه روندم
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    پناه
    يه يك هفته اي از جدا شدنه منو راشا ميگذشت تو اين يه هفته چند بار به گوشيم زنگ زد ولي جواب ندادم نميخواستم دوباره وابستش شم اون ميتونست عاشق يه نَفَر ديگه بشه ولي نميتونه يه مادر ديگه پيدا كنه كه امروز تولدشم بود خيلي دوست داشتم كنارش باشم ولي ...نميشد موهامو بالآي سرم به صورته گوجه اي بستمو از پله ها پايين اومدم كه زنگه خونه به صدا در اومد به سمته أيفون رفتمو با ديدن پريسا و مريم و انيد دهنم باز موند اينا اينجا چيكار ميكردن
    نفس:كيههههه پناه؟؟؟؟؟
    دوستامن
    بعد از چند مين درو باز كردمو بچه ها بدون سلام و احوال پرسي منو كنار زدنو وارد خونه شدن
    با تعجب به سمتشون رفتمو گفتم :عليك سلام
    بچه ها با خنده بهم سلام كردن كه پريسا گفت:نفس كجاست؟؟؟
    تعجبم بيشتر شد اخه اينا نفسو از كجا ميشناختن بعد از چند مين نفس از اشپزخونه بيرون اومدو پريد تو بغله بچه ها اوهو اينا چه باهم صميمي شده بودن جلوشون قرار گرفتمو گفتم
    اول اينكه شما همديگرو از كجا ميشناسين
    دوم اينكه اين وقت ظهر اينجا چيكار ميكنين
    انيد:اول اينكه حالا ما باهم اشنا شديمو اين حرفارو بيخيال مهم اينه كه اومديم دنبالت خوشگلت كنيم ببريمت پيشه يار
    با تعجب گفتم:يعني چي
    مريم :يعني اينكه امشب تولد راشاس پس دوست دخترشم بايد كنارش باشه
    با خنده گفتم:ببخشيد ولي انگار نميدونين ما جدا شديم
    نفس:يعني ميخواي تولدشو تنها بمونه ؟؟؟اينه اون همه عشق كه ادعا ميكردي؟؟؟
    بابا چرا حاليتون نيس من نميتونم برم پيشه راشا اي بابا
    مريم:تو نيا ما به زور ميبريمت
    بعد از گفتن اين حرف همشون به سمتم هجوم اوردنو منو به سمته اتاق بردن نفس اون لباس شبي كه راشا واسم خريده بودو از كمد بيرون أوردو منم همينطور غر غر ميكردم كه با تو سريه انيد خفه شدم دخترا هم شروع به ارايش كردنو درست كردن موهام كردن موهامو با بابليس تهشو موج مانند كردن كه خيلي بهم ميومد ارايشم شامل يه سايه ي مشكي كه به لباسم خيلي ميومد بود با رژ لب قرمز اتيشي و ريمل و رژ گونه بعد از فوت خانوادم اين اولين باري بود كه ارايش غليظ ميكردمو خيلي تغيير كرده بودم بعد از پوشيدن لباسام و كفش پاشنه بلند ١٠سانتيم بچه ها جلوم قرار گرفتن و شروع به تعريف كردن
    انيد:ماه شدي ماه
    مريم:خدا به داده امشب برسه
    پريسا:وووويييي فكر كنم خاله شم امشب
    نفس:دو قلو نشه صلوات
    تو سر همشون زدمو گفتم :خاك تو سرتون خيلي منحرفين ولي....من كه كادو نخريدم
    نفس:بابا تو خودت إِلان كادويي خل
    لبخندي زدمو رو به پريسا گفتم:پسرا پيششن؟؟؟
    پريسا چشمكي زدو گفت:نه ميخوايم سورپرايز شه
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    تو دلم اشوبي به پا بود خيلي استرس داشتم داشتم بعد از يه هفته عشقمو ميديدم خيلي دلم واسش تنگ شده بود چند مين بعد بچه ها واسم يه ماشين گرفتنو منم به سمته خونه ي راشا رفتم
    راشا
    همينطور رو كاناپه لم داده بودمو داشتم كانالاي تلويزيونو بالا پايين ميكردم كه گوشيم زنگ خورد اووف انگار تولد بچه ٢سالس هر دقيقه زنگ ميزنن تبريك ميگن گوشيو جواب دادم
    چته رامتين هي زنگ ميزني
    به به ميبينم بچه غول بزرگ شده چطوري مرررررد؟؟؟؟١٠٠سالت شدا
    خفه رامتين كاري نداري قطع كنم؟؟
    بابا تو هنوز عزاداري؟؟؟باو درست ميشه خره
    با به ياد اوردن پناه دستامو محكم رو چشام گذاشتمو گفتم:خدافظ
    من ميام دمه خونت
    رأت نميدم باي
    بعد از خدافظي گوشيو قطع كردمو به طرف ديگه پرت كردم اصلا حالو حوصله ي هيچكسو نداشتم تو اين يه هفته مامان هر دقيقه ميومد خونه ولي نميتونستم بهش نگاه كنم دلم إزش خيلي گرفته بود به سمته بار رفتم تا يكم نوشیدنی بخورمو اروم شم كه صدا زنگه خونه به صدا در اومد اوووف خوبه بهش گفتم حوصله ندارم نگاه پاشد اومد خر با عصبانيت به سمته در رفتمو همزمان با باز كردن در گفتم
    رامتين گمشو
    اما درو كه باز كردم با ديدنش حرف تو دهنم ماسيد وً به معناي واقعي خشكم زد مثه يه چوب شده بودمو نميتونستم تكون بخورم بعد از يه هفته كه واسم اندازه ي يه قرن گذشته بود دقيقا تو روز تولدم اومده بود تو دلم بد اشوبي به پا بود نا خوداگاه چشام پره أشك شدو سرازير شدن ديگه!!
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    ديگه نتونستم تحمل كنمو سريع به سمتش رفتمو لبامو محكم رو لباش چسبوندم و داغ و پر حرارت ميبوسيدم
    پناه
    دستامو دور گردنش حلقه كردمو اروم باهم وارد خونه شديم راشا درو با پاش بستو همينطور كه همو ميبوسيديم وارد خونه هم ميشديم راشا منو به سمت كاناپه هدايت كرد رو كاناپه خوابيدمو راشا هم همينطور لبامو ميبوسيد انگار ميخواستيم اين يك هفته دوري رو جبران كنيم اروم دستمو لأي موهاش فرو كردمو اونم شالمو از سرم در ميورد اين قدر بوسمون طولاني بود كه نفس كم اورديم راشا اروم ازم جدا شدو نفس طولاني كشيد رو كاناپه نشستمو منم نفس كوتاهي كشيدم كه يهو كشيده شدم تو بغلش اروم موهامو نوازش ميكردو من غرقه لـ*ـذت ميشدم خيلي دلم واسش تنگ شده بود برأي طعمه لباش ..اغوشش...حرف زدناش همه چيش
    بعد از چند مين ازم جدا شدو به چشام زل زد
    راشا:خيلي بي معرفتي
    با شنيدن اين حرفش قلبم به درد اومد اب دهنمو بي صدا قورت دادمو گفتم:دلم واست خيلي تنگ شده بود
    راشا با صداي لرزون گفت:پس چرا رفتي
    دستمو رو صورتش گذاشتمو اروم ته ريششو نوازش كردمو گفتم:به صلاحه هر دومون بود
    راشا چيز ديگه اي نگفت و دستشو رو دستم گذاشت بعد از چند مين مانتو و شالمو تو اتاق گذاشتمو با راشا تصميم گرفتيم يه تولد كوچيك بگيريم كيكي كه ياشار واسش گرفته بودو دست نخورده باقي مونده بود از يخچال بيرون اوردمو بعد از كلي گشتن فهميدم كه ياشار شمع هم گرفته بود شمع هارو به شكل قلب رو كيك گذاشتمو با اهنگ خوندن به راشا نزديك شدم
    تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعارو فوت كن كه ١٠٠سال زنده باشي بيا شمعارو فوت كن كه ١٠٠سال زنده باشي
     

    Sみ£ɨのค

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/31
    ارسالی ها
    866
    امتیاز واکنش
    12,867
    امتیاز
    671
    سن
    23
    محل سکونت
    TEHRAN
    سلام عزيزم رمانت عاليه
    من عاشق رمانتم
    ادامشو کی ميزاری
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    نزديكه راشا رو مبل نشستمو كيكو رو ميز گذاشتم راشا خواست فوت كنه كه سريع گفتم
    عه ارزو يادت نره
    راشا يه نگاهه عميقي بهم انداختو گفت:ارزوم كنارم نشسته
    با اين حرفش لپام سرخ شدو سرمو پايين انداختم هنوزم قشنگ إبراز علاقه ميكرد راشا بعد از چند مين شمعارو فوت كرد و منم شروع كردم به دست زدن
    راشا راستي ببخشيد چون هول هولكي شد من نتونستم واست كادو بخرم
    راشا:ولي من واست خريدم
    واسه من؟چرا؟
    ميخواستم اين كادو رو يه روزي بهت بدم ولي زمانه دقيقو نميدونستم ولي فكر كنم امروز بهترين روز باشه
    خيلي تعجب كرده بودم يعني چي ميخواست بهم بده؟؟؟
    خب چيه؟؟
    راشا از جاش بلند شدو گفت:الان ميفهمي
    بعد هم از پله ها بالا رفت داشتم از فوضولي ميمردم ببينم چي خريده همينطور تو فكر بودم و با خودم كلنجار ميرفتم كه از پله ها پايين اومد و يكي از دستاشو پشتش قايم كرده بود قطعا تو همون دستش بود
    رأشا به سمتم اومدو دستمو گرفت كه باعث شد از جام بلند شم منو به سمته حال برد
    راشا معلوم هس چيكار ميكني
    الان ميفهمي
    تا اين حرفو زد جلو رو خم شدو زانو زد با چشماي از حدقه در اومده بهش زل زده بودم
    راشا!!!
    راشا:من خيلي فكر كردم حتي شبو روز نخوابيدم خب خيلي سخته كه بينه مادرت و عشق زندگيت يكيو انتخاب كني خيلي بينه دو راهي قرار گرفتم شايد به خودم گفته باشم مادرت خيلي مهمتر از عشقته خب درسته مادرمه و خيلي گردنم حق داره ولي چشامو بستم ...يه زندگيرو بي تو حس كردم محو شدم پناه كله زندگيم سيأهو تار بود من ميتونم يه بار ديگه مادرمو راضي كنم خب مادرا نرم ميشن ولي ديگه نميتونم تو رو به دست بيارم من اينقدر ديوونه وار تو رو دوست دارم كه حتي تحمل ندارم كسي بهت نگا كنه يا لمست كنه تو فقط ماله مني ..من حالا با تمامه اين حرفا ميخوام يه سوْال أزت بپرسم
    پناه ...پناهه زندگيم ميشي؟؟؟ابديم ميشي؟؟؟زنه زندگيم ميشي؟؟؟
    با شنيدن اين حرف دستامو به صورت نا باوري به سمته صورتم بردمو با تعجب زياد بهش زل زدم كه راشا دستشو كه عقب گذاشته بود جلوم قرار داد و درشو باز كرد كه با ديدن حلقه ي نگين دار مخم هنگ كرد راشا رسمااااا داشت ازم خاستگاري ميكرد
    راشا:أيا وكيلم؟؟؟
    راست ميگفت زندگي بدونه عشق تيره و تاره هيچ لبخندي به لبات نمياد هيچ انگيزه اي هم نداري من ديوانه وار عاشقش بودمو نميخواستم بازم از دستش بدم واسه همين سريع گفتم
    بله بله بلههههه
    راشا سريع از جاش بلند شدو انگشتر و تو انگشتم انداختو منو تو بغلش گرفتو دور تا دوره حال چرخوند و صداي قهقه هاي من بود كه كله خونه رو در بر گرفته بود
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    اون روز تمامه شبو پيشه راشا موندم و با هم در مورد اينده حرف ميزديم اينده اي كه همراه با منو راشا بود ديگه منو راشا ما شده بوديم ديگه من نبوديم راشا بهترين كسي بود كه ميتونست كنارم باشه اون تنها عشقم نبود ...اون مثله پدرا مهربون بود مثله مادرا دلسوز مثله برادرا پايه و مثله يه شوهر همراهو كنارت بود راشا فقط حرف نميزد عملي ميكرد و اين باعث شده بود كه من بيشتر از ديروز عاشقش شم ...
    نفس:پنااااااه
    چيههعع
    بيا گوشيت داره ميزنگه
    كيه؟
    چه بدونم بياااا
    سريع أز پله ها پايين اومدمو به سمته گوشي رفتم يه شماره ي نا شناس بود جواب دادم
    آلو؟؟
    آلو؟پناه؟
    بله بفرمايين شما؟؟
    من مادره راشام
    با شنيدن صداش قلبم ريخت يا خدا سريع جواب دادم
    بله خوب هستين
    وقت واسه احوال پرسي هست ...كار مهم دارم بآهات
    بفرمايين
    پشت تلفن نميشه ميتوني بياي بيرون؟؟
    بله كجا بيام
    كافه باغچه رو بلدي؟؟
    بله
    تا ١ساعت ديگه اونجا باش خدافظ
    باشه خدافظ
    اوووف خدا به خير بگذرونه اصلا حوصله ي يه داستانه جديدو ندارم ..خواستم به راشا بگم كه مامانش بهم زنگ زده ولي منصرف شدم نبايد دوباره ذهنشو مشغول ميكردم خودم ميتونم حلش كنم اينبار ديگه از راشا دست نميكشم حتي اگه طرفم مادرش باشه
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    نفس:كي بود
    مامانه راشا
    نفس با تعجب گفت:اون زنيكه بآهات چيكار داشت
    نميدونم حتما ميخواد بگه راشا رو ول كنم
    نفس:خر نشي دوباره اون بدبختو زجر بدي ديگه شما رسما نامزديناا ديگه دوست دخترش نيستي
    با لبخند به حلقم نگاه كردمو زمزمه وار گفتم:ولش نميكنم
    بعد از چند مين آماده شدمو با يه ارايشه ساده از خونه زدم بيرون يه ماشين گرفتمو به سمته كافه باغچه رفتم بعد از حساب كردن كرايه از ماشين پياده شدمو وارد كافه شدم نيم نگاهي به ساعت كردم سر وقت رسيده بودم دور تا دوره كافه نگاهي انداختم كه ديدمش دستام از استرس عرق كرده بودن نفس عميقي كشيدمو به سمتش رفتم
    دستمو به سمتش دراز كردم و با لبخند گفتم
    سلام خوب هستين
    اونم در جواب لبخند كوتاهي زدو بدون اينكه دستمو بگيره سلام كوتاهي داد دستم كه تو هوا مونده بودو مشت كردمو رو صندلي نشستم
    پس جنگو شروع كرده بود
    زنيكه: ميدوني كه ميخوام در مورد كي بآهات حرف بزنم
    سرمو به معنيه مثبت تكون دادم
    زنيكه:حرفمو خلاصه ميكنم به نظر من شما دوتا اصلا به درد هم نميخورين و صد البته هم ديگه نميخوام پسرم تو زندگيش شكست بخوره پس لطفا هنوز كه دير نشده اين رابـ ـطه ي بچگانه رو تموم كن
    پوسخندي زدمو گفتم:ببخشيد ولي فكر كنم دير شده
    چطور ؟؟؟؟؟
    دستي كه با حلقه زيبا تر شده بودو جلو صورتش قرار دادمو گفتم:راشا از من خاستگاري كرد منم قبول كردم
    با گفتن اين حرف دستاشو با عصبانيت مشت كردو گفت:چطوووورري جرعت كردين ....
    وسط حرفش پريدمو گفتم :ببينين خانومه محترمً من يه بار خر شدم به خاطر شما با راشا بهم زدم ولي الان ميفهمم چه قدر احمق بودم منو راشا همديگرو دوست داريم حتي اگه همه ي مالو امواله راشا رو هم بگيرين برأي من فرقي نداره چون خودش واسم مهمه نه پولش منم خودم قبلا اينقدر داشتم كه تا الان سير باشم نميخواد نگران باشين و اگه مشكل اصليتون اينه كه من با راشا خيلي صميميم بايد بگم كه من به پسرتون حتي از خودم بيشتر اعتماد دارم اون حيوون نيست اون مرده اون تمامه وجوده منه اون پدره منه مادرمه داداشمه عشقه منه همه كسه منه اجازه نميدم راشا رو از من بگيرين حتي اگه كل دنيا هم جلو روم وايسن بازم من راشا رو انتخاب ميكنم مطمئن باشين بعد از گفتن حرفام سريع از كافه بيرون اومدم و نفس عميقي كشيدم اووووف خالي شدم همه حرفارو بهش زده بودم نا خود اگاه به حلقم نگاه كردمو اروم بوسيدمش
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا