- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 409
- امتیاز واکنش
- 23,954
- امتیاز
- 631
- سن
- 20
تند تند از پله ها میرفتم پایین و حواسم بود که بالهام به نردها نخوره.....هر چی پایین تر میرفتم تاریک تر میشد....روی اخرین پله ایستادم و به در اهنی رو به روم نگاه کردم....یه در اهنی ساده با یه دستگیره به شکل اسکلت....دستم رو به دستگیره گرفتم که یهو توی دستم سوزش شدیدی احساس کردم.....صورتم رو تو هم کردم و سریع دستم رو از رو دستگیره برداشتم....رد خون قرمز تندی از کف دستم پایین میریخت....دهنم رو روی زخم گذاشتم و با درد به دستگیره نگاه کردم......اسکلته با چشمای سرخش که یه جفت یاقوت بود...دندون هاش رو بهم نشون داد و بعد دوباره بی حرکت شد.....لعنتی!.........در و طلسم کردن! باورم نمی شه! بابا بیخیال! گاوصندق ملی که نیست یه اشپز خونه است دیگه!.....مثل اینکه قبل از منم خیلی های دیگه هم فکر دزدیدن غذا به سرشون زده بود!.....ایشش.....حالا انگار میخوایم چیکا کنیم!...میریم تو چهارتا غذا برمیداریم میایم بیرون دیگه......تحفه....دستم رو روی در گذاشتم و در رو هل دادم.....اینطوری نمیشه باید یه کاری بکنم وگرنه تا وقتی این دو ماه تموم شه از من به جز یه جفت کفش و چهارتا استخون چیزی نمی مونه!.....دستم رو برداشتم جلیقه ام رو روی نرده انداختم بالهام رو جمع کرد عقب تر رفتم و دویدم سمت در و با بازوم به در ضربه زدم....OOPS!..........در یکم لق شد ولی باز....نه! اتفاقا احساس میکنم بازو ی منم یکم لق شده!!....دوباره عقب رفتم و این بار محکم تر به در ضربه زدم....که در لق شده باز شد!.....یادم باشه بعد دیه ی بازوی شکستم رو از لرد بگیرم.
ندای درون – هر هر هور هر اونم داد!
ششششش.....بزار کارم رو بکنم.
در رو لق رو سر جاش برگردوندم ....خوب درست شد!
ندای درون – مطمئنی درست شد؟
بعععععععله!....امم...البته یه جورایی!.....ولی ظاهرش که مثل روز اولش شد!....مهم حفظ ظاهره باور کن!
ندای درون – باور کردم!
سرم رو برگردوندم و به اشپز خونه نگاه کردم .چشمام افتاد کف پام!................بابا باکلاس. بابا مرتب. بابا تمیز. بابا خوشگل. بابا عشق من! چه جیگریه اینجا......والا حق دارن درش رو طلسم کنن!.....اینجا....معرکه است...بهشت غذا است!....مطمئنم اینجا رو فقط مخصوص من ساختن!....
ندای درون – هر هر هور هر اونم داد!
ششششش.....بزار کارم رو بکنم.
در رو لق رو سر جاش برگردوندم ....خوب درست شد!
ندای درون – مطمئنی درست شد؟
بعععععععله!....امم...البته یه جورایی!.....ولی ظاهرش که مثل روز اولش شد!....مهم حفظ ظاهره باور کن!
ندای درون – باور کردم!
سرم رو برگردوندم و به اشپز خونه نگاه کردم .چشمام افتاد کف پام!................بابا باکلاس. بابا مرتب. بابا تمیز. بابا خوشگل. بابا عشق من! چه جیگریه اینجا......والا حق دارن درش رو طلسم کنن!.....اینجا....معرکه است...بهشت غذا است!....مطمئنم اینجا رو فقط مخصوص من ساختن!....
آخرین ویرایش: