کامل شده رمان مرز عشق و غرور | سها ن کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون راجع به رمانم چیه؟آیا جذابیت داره برای ادامه؟

  • خوبه ، دوست دارم ادامش رو بخونم

  • بد نیست

  • خوب نیست


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

سها ن

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/31
ارسالی ها
423
امتیاز واکنش
20,932
امتیاز
683
سن
27
محل سکونت
رشت
دلارا:

رفتم به اتاقم تا آماده بشم ، جلوی آینه نشستم و یه ذره به موهام ژل زدم تا فرش خوب بمونه

،به کرمم نیاز نبود چون صورتم صاف صاف بود فقط به یه رژ مات مسی اکتفا کردم و جوراب

شلواری مشکیم رو همراه با مانتو آجریم که تا زیر زانوم بود رو پوشیدم و شال مشکیم رو هم سر

کردم میخواستم برم بیرون که در اتاقم زده شد و بعد از این که اجازه ی ورود دادم آوا با سری

پایین وارد اتاق شد و تعظیم کرد.

اخمامو تو هم کشیدم و گفتم کاری داری؟

یه دفعه زانو زد و گفت:منو ببخش.منو ببخش که اینقدر احمق بودم که خوبی تو رو ندیدم،منو

ببخش که حسادت کورم کرده بود و دوستیمون رو فراموش کرده بودم.

ولی این کاری که کردی باعث شد تا من تا آخر عمرم ،خودم رو مدیون شما بدونم و برای همیشه

بهتون وفادار باشم و خدمت کنم.

_خوشحالم که اشتباهت رو فهمیدی و متوجه شدی که من با تو جنگ ندارم‌،در هر حال من تو رو

دوست خودم میدونم.

_ممنونم،واقعا ممنونم من این لطفت رو هرگز فراموش نمیکنم.

_خوبه الانم میتونی بری چون باید برم بیرون.

_چشم خانوم

بعد از این که آوا رفت به این فکر کردم که چقدر خوبه که آدما به جای دعوا همیشه با حرف

مشکلاشون رو حل کنن.

کیفمو برداشتم به سمت حیاط رفتم داشتم به سمت ماشین میرفتم که دانیال رو همراه آرش دیدم

و راهم رو به سمتشون کج کردم

_دانیال جان من دیگه میرم فعلا خداحافظ

_صبر کن با آرش برو.آریا برو تو ماشین تا خانوم بیان

_چشم قربان

_مراقب خودت باش از کنار آرش هم تکون نخور

_چشم اقاااا

_قربون اون نازات برم

بعد این حرف عمیق پیشونیم رو بوسید و خداحافظی کرد

و من هم به سمت ماشین راه افتادم که راننده در عقب رو باز کرد ودر حالی که خم شده بود

منتظر بود تا من سوار بشم.

سوار ماشین شدمو مقصدمو که مرکز تجاری گلسار بود به راننده گفتم و اونم اطاعت

کرد.ماشین توی سکوت بود و هیچ کس حرفی نمیزد اعصابم خورد بود میخواستم با آرش حرف

بزنم تا از جزئیات ماجرا خبر دار بشم ولی میدونستم که الان جاش نیستو ترجیح دادم ساکت

بمونم از تو کیفم فلشی رو در آوردم به راننده دادم تا بزاره و تا مقصد سکوت کردم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام امروز رشت سفید پوشه از دیروز داره برف میاد:campeon4542::campeon4542::campeon4542::campeon4542::campeon4542:
    ***
    بعد از حدود یک ساعت به رشت رسیدیم و به پیشنهاد

    آرش تصمیم گرفتیم اول بریم جین وست و بعدش بریم مرکز تجاری.

    موقع پیاده شدن آرش فوری پشتم قرار گرفت و حواسش رو از هر جهت جمع کرده بود تا یه وقت غافلگیر نشه

    وارد فروشگاه شدیم و من داشتم پیرهن ها رو نگاه میکردم که خانمی اومد گفت کمکی از دست من بر میاد
    قربان؟

    _راستش دنبال یه لباس مجلسی شیک هستم

    _لطفا از این طرف تشریف بیارید ،ما لبلس مجلسی هامون راستش کمه ولی این مدل ها هست.

    بین لباسای نشون داده شده یه لباس سرخابی چپ و راست که یقش یخورده دلبری بود و تا رو

    زانو چشممو گرفت ولی لباسش بیشتر به درد مهمونی های کوچیک میخورد نه این مهمونی به

    این بزرگی،ولی تصمیم گرفتم بخرمش چون به هر حال بدردم میخورد لباسو حساب کردم و از

    فروشگاه خارج شدیم

    _مرکز تجاری میرین؟

    _نه آقا آرش جلوتر یه بوتیک هست که جیزای خوبی داره تو بلوار گیلانه اگه ممکنه بریم اونجا.

    _چشم خانوم،رضا (راننده)حرکت کن.

    _چشم.

    همینطور داشتم بیرونو نگاه میکردم که بوتیکو دیدم و دستور ایست دادم، راننده سریع پیاده شد

    و در منو باز کرد و در حالی که تعظیم کرده بود منتظر بود پیاده شم،

    به محض پیاده شدنم بازم آرش پشتم قرار گرفت

    به داخل بوتیک رفتم وداشتم نگاه میکردم که یه لباس سفید ماکسی که از رو پاش چاک داشت

    دیدم واقعا زیبا بود.

    _ببخشید آقا اگه ممکنه این لباس سایز من رو بیارید

    _بله همین الان

    لباس دقیقا اندازم بود و بهم میومد بعد از خرید کیف کفش به عمارت برگشتییم.

    دانیال:

    امروز قراره با دلارا به تهران بریم از قبل به خدمتکارا گفتم همه چی رو آماده کنن و نژلا رو هم

    دلارا میخواد بیاره.رفتم تو اتاقش که دیدم آماده شده و خیلی زیبا.

    صبح بخیر عشق من خیلی خوشگل شدی

    _مرسی تو هم خیلی خوشتیپی

    خندیدم و گفتم شیطونی نکن بیا بریم.

    _با ماشین میریم دانیال؟

    _نه با هواپیما ولی به رضا گفتم مازاراتی قرمزو برداره ببره تهران و تو فرودگاه منتظر باشه،الان

    زنگ زد گفت رسیدم

    _چه خوب بریم؟

    _بریم عشقم.بعد از این که به فرودگاه رفتیم و کارا رو انجام دادیم تو قسمتvipهواپیما نشستیم

    که احساس کردم دستای دلارا یخه.

    دلارا حالت خوبه؟ بیا یه شکلات بخور

    _خوبم من یه خورده میترسم همین

    _تا وقتی من کنارتم از هیچی نترس.اینو گفتم و دستاشو بوسیدم و دلارا هم سرشو رو شونم

    گذاشتو چشاشو بست

    رسیده بودیم تهران بیدارش کردم

    _رسیدیم؟

    _آره عزیزم

    _ساعت چنده؟

    _نزدیکای ۲

    _وای من ۳ باید آرایشگاه باشم

    _نگران نباش من هماهنگ کردم بیان خونه

    _واای مرسی عزیزم

    دلارا:

    از فرودگاه خارج شدیم راننده منتظرمون بود در عقب رو برامون باز کرد و منتظر شد

    بشینیم.داشتم خیابونای تهران رو دید میزدم که متوجه شدم داریم میریم سمت الهیه، الهیه از

    جاهای خوب تهران بود.خونه ی دانیال یه خونه ی ویلایی بزرک بود با همه ی تجهیرات از استخر و

    سالن ماساژ بگیر تا الی آخر.

    _دلارا اتاق تو اینجاست،اتاق کناریتم واسه منه راستی قبل رفتن سوپرایز دارم برات

    _با چشمای ریز شده نگاش کردم و گفتم جدی؟چه سوپرایزی؟

    _بعد از آماده شدنت میگم

    _واقعا که خیلی بدی

    _نه به اندازه تو عشقم تو منو با هر حرکتت میکشیو خودت نمیدونی،نمیدونی که این عاشقت با

    هر حرفت و نگاهت یه دور میمیره و زنده میشه

    _پس من چی؟وقتی که میبینمت قلبم اینقدر تند میزنه که میگم الان از جاش در میاد و یا قتی

    میخندی میخوام حل شم تو لبخندت منو نمیبینی؟

    _چرا عزیرم آرایشگر اومد حالا آماده شو تا من هم آماده شم.
    _باشه.

    _سلام خانوم من آرایشگرتونم مینا

    _سلام مینا جون،عزیزم اگه ممکنه آرایش ساده باشه موهامم صاف کن و باز بزار

    _باشه صاف صافم خوب نیست، اگه میشه لباست رو ببینم تا بر اساس اون آرایش کنم

    _اینم لباس فقط دخترونه باشه

    _باشه نگران نباش

    _بعد از ۲ ساعت تموم سد و لباس پوشیدم وقتی خودمو تو آینه دیدم دهنم باز مونده بود واقعا خوب شده بودم.

    دانیال:رفتم اتاق دلارا تا صداش کنم که سوپرایزمو انجام بدم ولی با دیدن پری روبروم وا رفتم عالی شده بود

    _چطور شدم عشقم؟

    _عا ..عالی شدی پرنسس من افتخار میدید

    _البته موسیو شما هم خیلی جذاب شدید به دختری نگاه کنی چشاتو در آوردم

    _چشم شما هم از کنارم جمب نمیخوری.راستی برای سوپرایز اماده ای

    _آره....

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    به همراه دانیال از اتاق خارج شدم و آروم آروم پایین رفتم که یه دفعه کپ کردم،بابا و مامان

    دانیال به همراه بابا ومامان من اینجا بودن با...با یه عاقد؟!

    _دانیال اینجا چه خبره؟

    _میخوام که الان و اینجا عقد کنیم و وقتی برگشتیم مراسم نامزدی باشکوهی میگیریم قول میدم بهت.

    _ولی الان بحث اصلا سر مراسم نیست چرا این همه یه هویی؟

    _نمیتونم دیگه صبر کنم و همونطور که میدونی باید متعهل باشم.

    _نرگس_ماشالا دخترم خیلی خوشگل شدی.خوبی عزیزم؟

    _ای وای ببخشید اینقدر حواسم پرت شد نتونستم سلام کنم، سلام به همگی خوش اومدین

    _عیب نداره مادر حالا بیا بشین اینجا

    _بابا جمشید بهترید؟

    _خوبم دخترم همینکه این روزا رو میبینم خیلی خوشحالم

    _ارغوان_مامان جان این چادرو سرت کن

    _چشم مامان جونم.راستی بابا کجا رفت یهو ندیدمش

    _الان میاد رفت یه چیزی بیاره ،آها ایناهش اومد.

    _سلام بابایی خوب هستید

    _سلام دختر قشنگم ایشالا که خوشبخت باشی

    _مرسی با دعا های شما حتما میشم

    دانیال:

    از سوپرایزم خوشت اومد؟

    _عالیه حتی فکرشم نمیکردم اینجا بخوایم عقد کنیم

    _خوشحالم که خوشحال شدی.

    عاقد اومد و اجازه خواست برای شروع

    به مبارکی و میمنت پیوند آسمانی عقد ازدواج دائم و همیشگی بین دوشیزه محترمه سرکار خانم

    .دلارا رفیعی . . . . . . . و آقای .دانیال روشن.................. منعقد و اجرا می گردد.

    * دوشیزه محترمه مکرمه سرکار خانم .....دلارا رفیعی.....................

    آیا بنده وکیلم شما را به عقد زوجیت دائم و همیشگی آقای ...دانیال روشن..................... به صِداق

    و مهریهٔ: یک جلد کلام الله مجید

    یک جام آینه، یک جفت شمعدان

    یک شاخه نبات

    و مهریه معین ضمن العقد و بقیه به تعداد ...... سکهٔ طلای تمام بهار آزادی رایج در جمهوری

    اسلامی ایرانکه تماماً به ذِمهٔ زوج مُکَرّم دِین ثابت است و عِندَالمُطالِبِه به سرکار عالی تسلیم خواهند داشت.

    و شروطی که مورد توافق طرفین بوده در آورم.

    آیا بنده وکیلم؟

    _عروس رفته گل بچینه

    _برای بار دوم عرض میکنم آیا بنده وکیلم؟

    _عروس رفته گلاب بیاره

    _برای بار آخر آیا بنده وکیلم؟

    _با اجازه ی همه ی بزرگترا بله

    صدای تشویق بلند شد.

    جناب آقای ..دانیال روشن..................... آیا از طرف شما وکالت دارم که ایجاب موکّله ی خود، خانم

    ..دلارا رفیعی . . . . . با مهریه و شرایط ذکر شده قبول نمایم.

    آیا بنده وکلیم؟

    _بله

    دوباره صدای تشیق و هلهله بلند شو و عاقد شروع کرد به خوندن خطبه عقد

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الحمدُ ِلله الذی أحَلَّ النِکاحَ و حَرَّمَ السّفاحَ و الزِّنا، و اَلَّفَ بینَ القلوب بعدَ الفِراق و الشِقاق، و

    آنسَهُم بالرأفه و الصَلاحِ، ثم الصّلوهُ و السلام علی سیدنا محمدٍ و آله البَرَرهِ الکرام.

    و قال اللهُ تبارک و تعالی : وَ اَنْکِحُوا آلْاَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اِنْ یَکُونُوا

    فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ (نور آیه 32) وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا

    لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱﴾

    و قال رسول الله ( صلی الله علیه و آله ): النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی‏. و قال

    (ص): مَنْ تَزَوَّج فَقَدْ أَحرَزَ نِصفَ دینِهِ فلیَتّقِ اللهَ فی النِصفِ الباقی.

    دلارا:
    باورم نمیشد من به عقد رسمی دانیال در اومدم بعد از اینکه خطبه خونده شد مامان نرگس اومد

    جلو پیشونیمو بوسید و یه سرویس خیلی زیبا که اتیقه بود و نسل به نسل به دست عروسا

    میرسید رو به هم داد و بابا جمشید هم ۲۰۰۰ متر زمین پشت قبالم زد و مامان مهربونم هم طلای

    عروسیش رو داد بابا هم کلید یه خونه توی تالش رو که ارثیه بود رو بهم داد.

    _از همتون ممنونم واقعا نمیدونم چی باید بگم؟

    _نرگس_چیزی نمیخواد بگی مادر فقط خوشبخت شید حالا هم برید به مهمونیتون برسید ما هم

    برمیگردیم باید برای برگشتتون جشنو آماده کنیم.

    _مگه شب نمیمونین مامان جون؟

    _نه عزیزم مراقب خودتون باشین

    _شما هم فعلا خدافظ

    دانیال دستمو گرفت و به سمت ماشین لکسوز رفتیم که راننده درو باز کرده بود و در حالی که

    خم شده بود منتظر سوار شدنمون بود.

    داخل ماشین که نشستیم دانیال دستمو بوسید و گفت:

    بلاخره مال خود خودم شدی بدون هیچ مانعی.

    _من همیشه مال تو میمونم

    _دوست دارم

    _منم همینطور و ...
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانیال:

    دست دلارا رو توی دستام گرفته بودم،دستاش اونقدر کوچیک بود که توی دستای من گم شه

    همینطور که داشتم با انگشتاش بازی میکردم ازش پرسیدم که دوست داره بعد از ازدواجمون کجا

    زندگی کنیم اونم جوابمو داد و گفت که فرقی نمیکنه هرجا که تو باشی منم همونجام ولی

    دوست دارم توی روستامون باشیم و کنار آدمایی که میشناسیم البته من کارمم ادامه میدم.

    منم دستاشو بوسیدم و گفتم تو آزادی که کار کنی اگر چه نیازی نیست ولی من برای نظرت

    احترام قائل هستم،همینکه منو درک میکنیو کنارمی برام کافیه.
    "
    تو که باشی بس است …

    مگر من جز “نفس” چه میخواهم ؟"

    دلارا:

    بعد از حدود نیم ساعت رسیدیم به محل مهمونی که خونه ی آقای مهرشاد بود یه خونه ی

    ویلایی بزرگ تو فرمانیه بعد از زدن بوق و نشون دادن کارت دعوت داخل شدیم و از سنگریزه ها

    و باغ زیباش گذشتیم .واقعا زیبا بود ولی به زیبایی عمارت اصلا نمیرسید،عمارت دانیال هم

    بزرگتر و هم دل باز تر بود.

    وارد ساختمون که شدیم خدمتکار ما رو راهنمایی کرد تا لباسامون رو عوض کنیم بعد از اینکه

    عوض کردیم موقع رفتن دانیال گفت:

    _دلارا اونقدر زیبایی که نمیتونم ازت چشم بردارم،حواست باشه دستمو ول نمیکنی و از کنارم هم جمب نمیخوری فهمیدی؟

    _چشم آقایی هر چی که شمابگید

    از اتاق بیرون اومدیم و به سمت سالن رفتیم به محض ورودمون آقای مهرشاد(رئیس شرکت) مارو دید و سمتمون اومد.

    _سلام خانوم حاله شما خوب هستید؟

    _ممنونم بله به لطف شما شما خوب هستید؟

    _متشکرم راستی معرفی نمیکنید؟

    _همسرم هستن آقای دانیال روشن صاحب شرکت بزرگ و جهانیه روشن پژو.

    _چی؟ ازدواج کردی؟

    _دانیال_بله مشکلی پیش اومده؟

    _نه نه ببخشید یه لحظه حالم بد شد تبریک میگم و خوشوقتم هیچ وقت فرصت نشده بود هم دیگه رو ملاقات کنیم

    _درسته من هم خوشوقتم

    _با اجازه

    _دلارا این پسره از تو خوشش میومد؟

    _نه چرا این حرفو میزنی؟

    _هیچی ولش کن بعدا صحبت میکنیم.
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانیال:

    من یه مردم از رفتارای مهرشاد متوجه شدم که نسبت به دلارا حسی داشته با فکر به این موضوع

    اعصابم متشنج شد،دلارا حالا برای منه کسی حق اینو نداره که به اون فکر کنه دلارا تو محدوده ی

    فرمانروایی منه و منم نمیزارم که کسی ازم بگیرتش.

    _دانیال.....دانیال

    _بله؟

    _حواست کجاست سه ساعته دارم صدات میکنم؟!

    _ببخشید عزیزم حواسم پرت شد،جانم کاری داشتی که صدام کردی؟

    _آره بیا بریم تو رو به همکارام معرفی کنم.

    _بریم

    همراه دلارا به سمت میزی که یه عده خانوم و آقا نشسته بودن رفتیم و سلام و احوالپرسی کردیم

    و دلارا دونه دونه همشون و معرفی کرد.

    در حال صحبت بودیم که یه دفعه مهرشاد اومد و گفت:

    ببخشید مزاحم حرفاتون میشم ولی دلارا جان آقای ویلیامز بی صبرانه منتظره تا شما رو ببینه

    _اوه خدای من بله همین الان میام.دانیال بریم

    دستاشو محکم گرفتم و گفتم بریم بد جور عصبی بودم که این مرتیکه اسم دلارا ی منو آورده

    ولی به زور جلوی خودم رو گرفته بودم تا دعوایی راه نندازم.

    (مکالمه ها به انگلیسی بوده ما ترجمه نوشتیم)

    رفتیم به سمت میز آقای ویلیامز تا ما رو دید بلند شد و نیششو باز کرد دست دلارا رو گرفت و

    بـ..وسـ..ـه ای به پشت دستش زد و گفت:

    _اوه درود بر شما ای بانوی زیبا واقعا باعث افتخاره که شما رو میبینم.

    _متشکرم من هم از دیدن شما بسیار خوشوقتم

    _تعریف هایی که جناب مهرشاد از شما کرده بودن واقعا به جا بود

    _ایشون لطف دا ن مطمئنن اینطور هم نیست

    _ولی من اینطور فکر نمیکم طرح هاتون هم به ظرافت و زیبایی شماست راستش با دیدن

    طرحتون شرکت ما تصمیم داره با شما قرداد ببنده تا طراحی های ما رو شما انجام بدین .

    _این خیلی خوبه ولی مایلم که بدونید من قادر نخواهم بود تا به اروپا یا آمریکا بیام من میتونم از

    همینجا براتون طرح برنم

    _ما با این مسئله هیچ مشکلی نداریم

    _پس این خیلی خوبه و ما میتونیم همکاری های لازم رو با هم داشته باشیم.
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دلارا:

    با آقای ویلیامز صحبت کردم و وقتی که خیالم بابت قرارداد راحت شد به سمت دانیال برگشتم که

    دیدم قرمز شده و داره به ویلیامز و مهرشاد نگاه میکنه.

    _دانیال جان خوبی عزیزم؟

    _آره اگه حرفات تموم شد بریم بشینیم

    _باشه موافقم

    رفتیم و روی یکی از میزا نشستیم ، دانیال داشت با انگشتام بازی میکرد و منم دستاشو گرفته

    بودم ولی هیچکدوم حرفی نمیزدیم انگار با زبان سکوت میخواستیم با هم حرف بزنیم و دانیال

    چقدر خوب این احساس رو به من منتقل میکرد و من خدا رو شکر میکردم برای داشتن

    دانیال،همینطور داشتم به نیم رخش نگاه میکردم که یه دختر اومد سر میزمون و گفت:

    واای سلام مهندس روشن عزیز چطوری عزیزم خوبی؟

    تعجب کرده بودم این دختره کی بود دیگه که دانی رو میشناخت یه دختری که بینهایت جلف بود

    یه لباس دکلته قرمز و کوتاه که تا رونش میرسید پوشیده بود بد تر از اون آرایشی بود که رو

    صورت پر از عملش کرده بود.واقعا عصبی شده بودم.

    _اوه لیدا ممنون خوبم داداشت کجاست؟

    _همینورا بود راستی پارتنرت رو معرفی نمیکنی؟

    _همسرم مهندس دلارا رفیعی

    _اوه پس مهندس رفیعی شمایی باید تبریک بگم

    _دلارا_ممنون بابت؟

    _معلومه دیگه چطوری تونستی دانیالو تورش کنی؟

    _من کاری نکردم خود دانیال سمتم اومد خوب بلا خره دختر خوب کم پیدا میشه

    _وا؟این همه دختر دانیال لب تر کنه همه براش میمیرن.

    داشتم از حرص میترکیدم دختره ی نچسب چسبیده به شوهر من ولش نمیکنه.

    _ببخشید لیدا جون میرید کنار میخوام رد شم

    _کجا میری عزیزم؟

    _هیچی میرم پیش مهندش مهرشاد

    دانیال:

    اخمامو تو هم کردمو گفتم با هم میریم که لیدا عین قاشق نشسته گفن وااای دانی جونم تنهام میزاری؟

    اَه دختره ی چندش ولم نمیکنه

    _کار دارم بهتره تو هم بری پیش داداشت.بریم عزیزم

    _چه عجب دل کندی!

    _صبر کن ببینم دلارا!چی میگی از چی دل کندم؟

    _از لیدا جون

    _تو که خودت دیدی خودش عین کنه چسبیده بود

    _تو که دست به خشونتت خوبه سرش یه دونه داد میزدی ولت کنه

    _ببخشید عزیز دلم آخه لیدا خواهر یکی از بهترین دوستامه نخواستم بد شه ولی من با برادرش صحبت میکنم که یه خورده خواهرشو جمع کنه.

    _خوبه والا اگه بهانه ی آقای مهرشاد نبود چطوری مبخواستم تو رو بلندت کنم؟!

    _واقعا تو برای اینکه منو بلندم کنی بهانه آوردی؟

    _آره خوب چیه مگه؟

    _هیچی عزیزم فقط من عاشقتم.

    بعد از این حرف یه بـ..وسـ..ـه ازش گرفتم که کل وجودم رو به آتیش کشید و گفتم حالا که بلند شدیم نظرت با یه رقـ*ـص دو نفره چیه؟

    _عالیه
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دستای دلارا تو دستم به وسط پیست رفتیم و آروم شروع کردیم به رقصیدن دلارا تو این رقـ*ـص

    خیلی ماهر بود انگار که بارها با هم تمرین کرده بودیم و من در آخر آهنگ اونو رو دستام خم کردم

    و در آخر پیشونیشو عمیق و طولانی بوسیدم که همه دست زدن.

    به سمت میز خودمون میرفتیم که نمیدونم این جناب مهرشاد از کجا پیداش شدو گفت:براوو دلارا جان واقعا زیبا میرقصیدید.

    از رو حرص دستامو مشت کرده بودم تا فرو نکنم تو چشم این پسره که دلارا دستمو گرفت و گفت:

    نظر لطفتونه همپای رقـ*ـص خوبی داشتم این دانیال عزیزم بود که منو با خودش همراه کرده بود.

    قشنگ قرمز شدن مهرشاد و لبخند تصنعیش رو دیدم و خیلی خوشحال شدم که یه همچین

    خانومی گیرم اومده که از همه نظر تکه.

    _دلاراجان میگم اگه موافق باشی دیگه بریم.

    _مهرشاد_ای بابا جناب مهندس تازه اول شبه و ما هنوز شامم سرو نکردیم و همچنین خانوم

    مهندس لطف کنن واسه فردا یه زمان بزارن و بیان شرکت واسه عقد قرارداد.

    _ چشم جناب مهرشاد من فردا حول و حوش ۱۲ میامو کارا رو ردیف میکنم ولی اگه اجازه بدین ما

    رفع زحمت کنیم در هر حال امروز رسیدیمو کمی هم خسته ی راهیم.

    _باشه هر جور که راحتین پس من فردا منتظرتونم .

    _ممنونم با اجازه فعلا خدافظ.

    _خدانگهدارتون.

    اَه اَه اَه مرتیکه ی خرس گنده میبینه من کنارتمو تیک میزنه دلارا بدجور خودمو کنترل کردم که یه

    بادمجون پا چشمش نکارم مرتیکه رو.

    _اِ دانی عزیزم چرا آخه اینقدر حرص میخوری ولش کن تموم شد حالا بگو ببینم آقایی تصمیم نداری

    یه شامی چیزی بهمون بدی به خاطر تو گشنه بیرون اومدم ها.

    _چشم عزیزم الان میبرمت یه رستوران درجه یک که به لباسامونم بیاد خانومی گلم.

    دلارا:

    سوار ماشین که شدیم دانیال به راننده دستور داد تا راه بیفته بعد از حدود ۴۰ دقیقه با اون ترافیک

    سنگین تهران رسیدیم به رستوران مورد نظر که دهنم از بزرگیو شیکیش با موند من اینهمه مدت که

    تهران بودم تا حالا اینجا پا هم نزاشتم البته وضع مالیمم به این جور جاها نمیخورد، وقتی به خودم

    اومدم که دیدم راننده درو برامون باز کرده و تا کمر خم شده تا ما پیاده شیم که دانیال گفت :چی

    شده عزیزم از ابنجا خوشت نیومد میخوای بریم یه جا دیگه؟ من با یه رستوران بهتر از این که

    همیشه میرفتم هماهنگ کردم پر بود بلاخره آخر هفتس دیگه.

    _ها؟ نه بابا همینجا عالیه من یه چند لحظه رفتم تو فکر

    _فکر چی قربونت برم؟

    _یه نگاه به راننده کردم که دیدم همونطور خم مونده بدبخت به دانیال گفتم حالا بریم بیرون این

    بد بخت کمرش شکست دانیال هم دستمو گرفت و یه بـ..وسـ..ـه روش کاشت و گفت بریم عزیزم ولی

    اون وظیفشه.

    همراه دانیال به سمت رستوران رفتیم که گارسونش فوری درو باز کردو تا کمر خم شد دانیال هم

    نامردی نکردو یه تراول پنجاهی بهش داد،گارسون بدبخت دیگه میخواست دست دانی رو ببوسه

    که دانی نزاشتو چند تا به شونش زد با راهنمایی روی یکی از میزا نشستیم که گارسون منو رو داد به

    دستمون و دانیال گفت چی میخوری عزیزم؟

    _من یه چلو کباب شیشلیک.

    _باشه،آقا یه پرس چلو شیشلیک با یه پرس بختیاری همراه مخلفات.

    _چشم قربان امر دیگه ای ندارین؟

    _نه میتونی بری.

    شاممونو تو آرامش کامل خوردیم وقتی داشتیم بر میگشتیم دانی در گوشم گفت فقط میخوام برسم

    خونه و نزارم تا صبح بخوابی خیلی کارت دارم خانوم خانوما.

    از خجالت سرخ شدمو گفتم بیحیااا

    _آیییی جوووون خجالتتو قربووون

    _دانی ما که..

    _شیشششش عزیزم من حدمو میدونم مطمئن باش تا قبل از عروسی اتفاقی نمیفته فقط میخوام

    تو آغوشم داشته باشمت.

    با این حرفش به آغوشش رفتمو گونه بــ..وسـ...ید.

    داشتم از پنجره ماشین بیرونو نگاه میکردم که یه دخترو دیدم یه پسره بهش چسبیده و داره

    اذیتش میکنه سریع به دانیال گفتم نگه داره و دخترو بهش نشون دادم که گفت:تو اینجا میشینی

    تا بیام بیرون نمیای فهمیدی؟

    _باشه مواظب باش

    _نگران نباش

    دانیال:

    هی یارو مگه خودت ناموس نداری؟

    _برو بابا تو رو سنه نه ؟ خودم پیداش کردم

    _تو غلط کردی و بعدش یه مشت کوبوندم تو دهنش که فکش خورد شد فکر کنم.

    بعد از این که حسابشو رسیدم فرار کرد و رفت که دیدم دلارا پیاده شده و رفته سمت دختره

    _مگه نگفتم پیاده نشو دلارا؟

    _الان وقت این حرفا نیست.

    خانوم خانوم صدامو میشنوی؟حالت خوبه

    _آره من من ازتون ممنونم شما جون منو نجات دادین

    بعد این حرفا شروع کرد به گریه کردن که من ازش پرسیدم اسمت چیه و این موقع شب دختر تنها تو خیابون چی کار میکنی؟

    _اسمم نداست ....
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    (مرور بر زندگی ندا):

    گاهی نمیدونیم که چی هستیم چی کار میکنیم که آیا زندگی میکنیم یا نه فقط زنده ایم؟

    ولی من اینو خوب میدونم که بعد از مرگ مادرم زندگی نمیکنم و فقط زنده ام.

    من ندام یه دختر ۲۱ ساله الان ۴ ساله لبخند از رو لبام رخت بسته و فقط منم ومن نه دوستی و نه

    آشنای دلسوزی دارم یه پدر و یه نامادری که هنوز چهل مامانم تموم نشده بود اومد و صاحب همه

    ی خونه زندگی شد و من پیش خودم میگم کاش پدرمم مرده بود تا اینکه الان این وضعیت رو

    داسته باشم.هر روز اینو بخودم میگم تا یادم نره کی بودم و الان چی شدم؟

    تا یادم نره آدمای اطرافم همشون روباهای مکاری هستن که فقط منتظر این هستند تا تو یه زمان

    مناسب دندوناشون رو نشون بدم.من بعد از مرگ مادرم یه جورایی شدم خدمتکار رویا زن بابام

    ،فقط تنها دلخوشیم اینه که دانشگاهمو میتونم برم ،دانشجوی مامایی دانشگاه تهران

    هستم.پزشکی آرزوم بود ولی نزدیک کنکورم بود که مادرم رو از دست دادم واگه میخواستم پشت

    کنکور بمونم دیگه تحت هیچ شرایطی نمیتونستم دانشگاه برم.

    بگذریم اینا قسمتای خوب ماجراست.کاش همه چی به همینا ختم میشد ولی نشد!

    یه روز که از دانشگاه به خونه اومدم رویا فوری صدام کرد: آهای دختر خونه رو تمیز کن و چهار نوع

    غذا درست کن امروز مهمون داریم،در ضمن موقع مهمونی لباس درست درمون بپوش و به خودت برس من آبرو دارم

    _مگه منم باید تو مهمونی باشم؟

    _آره بابات اینطور میخواد خبر نداری شانست زده وگرنه تو فقط به درد کلفتی میخوری.

    تعجب کرده بودم آخه من هیچوقت تو مهمونیاشون نبودم و جالب تر اینکه رویا گفت شانست زده

    اصلا حس خوبی به مهمونیش نداشتم،نمیدونم چرا تمام معدم پیچ میخورد رفتم اتاقم و به خودم

    نگاه کردم چشای توسیم بی فروغ شده بود رنگمم به خاطر کم غذایی پریده بود موهای بلند و

    مشکیمو جمع کردم. هیچی بد تر از این نیست که احساس تنهایی کنی و هیچ کسم نباشه تا

    باهاش دردو دل کنی.

    گاهی زانوهایت

    می شود تمام دنیایی که داری !

    آنها را در آغـ*ـوش می کشی

    و فقط اینگونه می شود
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را تاب آورد

    با یک آغـ*ـوش خیالی . . .

    در حال تمیز کاری خونه بودم که رویا صدام کرد.

    _بله خانوم کارم داشتید؟

    _ساعتو دیدی؟ ساعت یک و نیم الان زمان چیه؟

    _ماساژ شما.

    _پس چرا سر ساعت یک اینجا نبودی؟

    _آخه داشتم خونه رو تمیز میکردم واسه خاطر مهمونا

    _به من ربطی نداره تو باید به همه کارات برسی یادت نره تو کلفت منی،حالا هم برای دیر کردنت

    تنبیه میشی.

    _ تن تنبیه؟

    _آره بیا جلو لباست رو بده بالا.

    _کاری که گفت رو انجام دادم چون میددنستم اون یه آدم دیوونست و عاشق آزار دادن دیگران و

    حالا که من بودم هر روز با یه بهانه ای منو میزد.

    لباسم رو بالا داده بودم که شروع کرد به نیشگونای ریز گرفتن که خیلی درد داشت بعد انگار راضی

    نشره باشه یه سیلی بهم زد و گفت حیف مهمون داریم وگرنه از خجالتت در میومدم بعد هم دستور

    داد تا ماساژش بدم.
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    سلام سلام ببخشید که توی گذاشتنپست تاخیر داشتم امسال سال عجیبی بود ۲ تا شب یلدا داشتیم امیدوارم زمستون خوبی برا همه باشه.

    (حال)

    دلارا:

    دانیال این حرفی که میزنی اصلا منطقی نیست.

    _چرا منطقیه این یه فرصت استثناعیه ما نباید از دستش بدیم ندا کلید حل مشکل ماست.

    _باهاش صحبت میکنم الان خوابه.

    نژلا نژلا

    _بله خانوم امری داشتین؟

    _برای من و آقا دو تا هات چاکلت بیار تو اتاقمون

    _چشم خانوم الساعه میارم.

    _دانیال

    _جانم

    _دانیال من میترسم ما به اون دختر پناه دادیم

    _ من که تنهاش نمیزارم ولی دلارا تو خودت میدونی که چقد گیریم و در به در دنبال یه راه
    الان خدا خودش یه راه برامون فرستاده.

    من مطمئنم خودشم برای گرفتن انتقام حاظره همکاری کنه!

    با اینکار انتقام آدمای زیادی گرفته میشه،اگه از سمت کسی که میشناسنش عمل کنیم سریع تر

    به نتیجه میرسیم تا این که بخوایم یه آدم جدیدو وارد این بازی کنیم.

    _خانوم هات چاکلتاتون رو آوردم.

    _بیا تو، نژلا وارد شد و بعد از ادای احترام نوشیدنی ها مونو داد و من تموم مدت تو فکر بودم

    که یه دفعه دستی رو روی دستم احساس کردم،نگاه کردم که دیدم دست دانیاله و اون داره

    دستمو نوازش میکنه و با چشم هایی که خواستن و عشق و عطش رو میتونستم ازش تشخیص
    بدم به من نگاه میکنه.

    میدونستی که دیگه تو از امروز رسما نفسم شدی؟

    میدونستی که از همین امروز ما یکی هستیم؟

    _میدونم،دانیال تو چی تو میدونی خیلی وقته همه ی زندگیم بودی و الان شدی دنیا و آخرتم؟

    میدونستی همش ترس اینو دارم که نکنه یه چیزیت بشه و اونوقت من باید چی کار کنم؟

    _هیییش هیییش ، من همیشه کنارتم هیچوقت تنهات نمیزادم تازنده ام این قلبم به عشق تو میزنه

    تو تمام دارایی منی.

    _دستم روبوسید و من گر گرفتم،چشمانم رو بوسید و من اَشکم چکید و او اشکم را بوسید با

    بـ..وسـ..ـه هایش صورتم را میکاوید و من ..من انگار که به خلسه ای عمیق رفته بودم بـ..وسـ..ـه هایش

    مثل آب حیات بود برای خضر ،آن شب شاهد عشـ*ـق بـازی ما بود بی آنکه از حریم ها بگذریم.مرد من مرد بود

    تمام شب رو به عاشقانه هاش گوش دادم و وقتی صدای قلبش لالایی شد برام به خواب رفتم.

    " قشنگترین موسیقی دنیا یعنی صدای تپش قلب کسی که همه زندگیته"
     
    آخرین ویرایش:

    سها ن

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/31
    ارسالی ها
    423
    امتیاز واکنش
    20,932
    امتیاز
    683
    سن
    27
    محل سکونت
    رشت
    دانیال:

    صبح که چشمام رو باز کردم اولین تصویری که دیدم صورت زیبای دلارا بود،آروم موهاشو نوازش

    کردم که لای چشاشو باز کرد.خندیدم و خم شدم و به چشمایه خمـار خوابش بـ..وسـ..ـه زدم و دم

    گوشش شعری رو زمزمه کردم که خیلی وقت پیش وقتی پدرم برای مادرم داشت میگفت شنیدم و

    از اون روز دوست داشتم تا وقتی ازدواج کردم من هم اون شعر رو برای عشقم زمزمه کنم.

    "


    تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم....

    تو را به خاطر عطر نان گرم, برای برفی که آب می شود دوست می دارم

    تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

    تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

    تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

    برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

    لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

    تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

    برای پشت کردن به آرزوهای مهال

    به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

    تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

    تو را به خاطر دود لاله های وحشی

    به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

    برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم

    تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

    تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

    تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

    پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

    تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

    اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

    تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

    تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

    تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام دوست می دارم... "

    دلارا:

    با حس نوازش دانیال لای چشمام رو باز کردم که دیدم خندید و به چشام بـ..وسـ..ـه زد و آروم دم گوشم

    شعری رو زمزمه کرد که پر شدم از حس خوب دوست داشتن،اینکه یکی هست که نگرانت بشه

    ،دوست داشته باشه و پناهت باشم آروم بلند شدم و گونه اش رو بوسیدم

    _مرسی دانی خیلی حس زیباییه که با شنیدن صدای تو بیدار بشم.

    _از این به بعد همینه عزیزم همیشه با صدای هم بیدار میشیم.

    بهتره بلند شی و آماده شی تا برای صبحانه بریم.

    _باشه عزیزم.

    یه دوش ۱۰ دقیقه ای گرفتم و موهای فرمو بافتم،یه شلوار جذب مشکی با بلوز سفید که یقه ی

    شلی داشت و یه بازوم رو معلوم میکرد پوشیدم صندل هام رو پام کردم و به بیرون رفتم،تصمیم

    گرفتم تا اول به اتاق ندا برم.

    وارد اتاقش شدم که دیدم هنوز خوابه سرمش تموم شده بود زنگه بالای تختش رو زدم که یکی از

    خدمتکارا فوری خودش رو رسوند ولی چون انتظار منو نداشت جا خورد و بعد خیلی سریع تعظیم

    کرد و گفت:بله خانوم امری داشتین؟

    _آره سرم تموم شده بهتره جداش کنی

    _چشم خانوم.

    از اتاق بیرون اومدم و به سمت سالن غذاخوری رفتم توی مسیرم هر خدمتکاری که منو میدید

    تعظیم میکرد و من هم سرم رو براش تکون میدادم به میز رسیدم که دانیال گفت:کجا بودی عزیزم؟

    _رفته بودم تا به ندا سر بزنم سرمش تموم شده بود گفتم عوضش کنن.

    _خوب خوبه ،خواب بود؟

    _آره اثرات دارو که بهش تزریق شده

    _اوهوم میدونم دلارا وقتی بیدار شد باید باهاش صحبت کنی.

    _باشه حتما حرف میزنم!
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا