[HIDE-THANKS]
نیلا حرفش نصفه موند و در آغـ*ـوش یوشیب جان داد.
بعد از گریه زاری فراوون یوشیب، آصف اون رو بلند کرد و ازش خواست سری وسایل خودش و دخترش رو جمع کنه و به خونه اون بیاد تا شبانه باهم به سمت ایران فرار کنن، و دست جیران رو گرفت و به خونه خودش رفت، یوشیب بعد از این که با معشوق غرق خون خود خداحافظی کرد و اون رو در حیاط دفن کرد،وسایل مختصری ولی تمام سکه های طلا و نقره خودشو جمع کرد و به سمت خونه آصف رفت.
این دو برادر از تجار ثروتمند و به نام شهرشون بودند، به همین دلیل که وقتی شبانه خانوادگی سوار درشکه شدن و به مقصد ایران راه افتادند کسی شکی نکرد و با خود گفتن برای تجارت طولانی به همراه خانواده سفر میکنند و فقط با اونها خداحافظی کرند.
جیران در اون زمان پنج ساله، صدیف ده ساله داوود دوازده ساله، جاکلین هفت ساله و سوزان چهارده ساله بود، همسر آصف زمان زایمان جاکلین سر زا رفته بود و زن دیگری هم نگرفته بود.
بزرگتر بچه ها و مادر همشون حتی جیران، سوزان بود که با از خودگذشتگی تمام با این که کلی خواستگار های پولدار و درباری داشت به خاطر خواهر و برادر هاش حتی جیران ازدواج نکرده بود و بچه ها رو و حتی پدر و عموش رو با عشق فراوون سر سامان میداد.
صدیف از همون بچگی توجه خاصی به جیران داشت و همیشه مواظبش بود و خیلی دوستش داشت، از خواهرش بافتن مو یاد گرفت که بتونه زلف کمند جیران رو فقط خودش ببافه و نمیزاشت پسر بچه های محل حتی بهش نزدیک بشن.
از اینها که بگزاریم، بعد از چند ماه این خانواده به سزمین انزان همون انزلی امروزی رسیدند و در یکی محله های معروف اون زمان نزدیک مرداب ساکن شدند و با سکه های زیادی که داشتن هم تابعیت خودشون رو از شهربانی با نام خانوادگی صراف گرفتند، هم چند زمین شالی بزرگ کنار هم خریدند، یه عمارت بزرگ برای خودشون نزدیکی زمینهای شالی همراه با یه محوطه بسیار بزرگ و اصطبل و طویله ساختند و به سرعت اسمشون، عمارت بزرگ و مجللشون، پسران تنومند و جذابشون و دختران پری روی و زیبا شون که مثالشون تو کل کشور پیدا نمیشه، تو کل شهر پخش شد.
همه از دور و نزدیک میومدند که هم عمارت رو هم افراد تو عمارت حتی از دور ببینند.
[/HIDE-THANKS]
نیلا حرفش نصفه موند و در آغـ*ـوش یوشیب جان داد.
بعد از گریه زاری فراوون یوشیب، آصف اون رو بلند کرد و ازش خواست سری وسایل خودش و دخترش رو جمع کنه و به خونه اون بیاد تا شبانه باهم به سمت ایران فرار کنن، و دست جیران رو گرفت و به خونه خودش رفت، یوشیب بعد از این که با معشوق غرق خون خود خداحافظی کرد و اون رو در حیاط دفن کرد،وسایل مختصری ولی تمام سکه های طلا و نقره خودشو جمع کرد و به سمت خونه آصف رفت.
این دو برادر از تجار ثروتمند و به نام شهرشون بودند، به همین دلیل که وقتی شبانه خانوادگی سوار درشکه شدن و به مقصد ایران راه افتادند کسی شکی نکرد و با خود گفتن برای تجارت طولانی به همراه خانواده سفر میکنند و فقط با اونها خداحافظی کرند.
جیران در اون زمان پنج ساله، صدیف ده ساله داوود دوازده ساله، جاکلین هفت ساله و سوزان چهارده ساله بود، همسر آصف زمان زایمان جاکلین سر زا رفته بود و زن دیگری هم نگرفته بود.
بزرگتر بچه ها و مادر همشون حتی جیران، سوزان بود که با از خودگذشتگی تمام با این که کلی خواستگار های پولدار و درباری داشت به خاطر خواهر و برادر هاش حتی جیران ازدواج نکرده بود و بچه ها رو و حتی پدر و عموش رو با عشق فراوون سر سامان میداد.
صدیف از همون بچگی توجه خاصی به جیران داشت و همیشه مواظبش بود و خیلی دوستش داشت، از خواهرش بافتن مو یاد گرفت که بتونه زلف کمند جیران رو فقط خودش ببافه و نمیزاشت پسر بچه های محل حتی بهش نزدیک بشن.
از اینها که بگزاریم، بعد از چند ماه این خانواده به سزمین انزان همون انزلی امروزی رسیدند و در یکی محله های معروف اون زمان نزدیک مرداب ساکن شدند و با سکه های زیادی که داشتن هم تابعیت خودشون رو از شهربانی با نام خانوادگی صراف گرفتند، هم چند زمین شالی بزرگ کنار هم خریدند، یه عمارت بزرگ برای خودشون نزدیکی زمینهای شالی همراه با یه محوطه بسیار بزرگ و اصطبل و طویله ساختند و به سرعت اسمشون، عمارت بزرگ و مجللشون، پسران تنومند و جذابشون و دختران پری روی و زیبا شون که مثالشون تو کل کشور پیدا نمیشه، تو کل شهر پخش شد.
همه از دور و نزدیک میومدند که هم عمارت رو هم افراد تو عمارت حتی از دور ببینند.
[/HIDE-THANKS]
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش: