"پست 70"
*ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼِ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ*
با لـ*ـذت به سقف خیره شدم. و برای باز هزارمو خدا رو واسه داشتن فرهاد. شکر کردم.
*ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﻭ ﻋﺎﻟﯿﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ ﺑﻬﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺟﺎﺕ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺎﻟﯿﻪ
ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞِ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﻋﺎﺷﻖِ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻻﯾﻖِ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺳﺎﮐﺘﻢ ﺷﺒﺎ ﺟﺎﯼِ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﻣﻦ ﻣﺤﻮ ﺭﻭﯼِ ﻣﺎﻫﺘﻢ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻭﻗﺘﯽِ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻤﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻢ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺑﺸﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﯾﮑﻤﯽ*
*ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼِ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼِ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ*
با تمام شدن آهنگ از بغلش جدا شدم. گونه بــ..وسـ...ید.
-اینم از آرزوی من.
لبخندی به روم زد. و لب زد:عاشقتم.
برگشت و کیک رو برید.
میلاد سریع گفت:دست به کیک نمیزنید تا کادو ها باز بشه. هر کسی به اندازه قیمت کادوش کیک میخوره.
با این حرفش همه زدن زیر خنده.
فرهاد اولین کادو رو برداشت.
بلند اسم روش رو خوندم:روژا.
فرهاد:مرسی عزیزم.
روژا:فدات، ببخشید ناقابله.
میلاد با شیطنت گفت:خواهش میکنم عزیزم. شما هم کیک ناقابل میخوری.
خندم گرفت:میلاد.
فرهاد با خنده کفت:انقدر مزه نپرون. بی مزه.
کادو رو باز کرد. یه پیراهن سفید رنگ.
فرهاد تشکر کرد. و رفت واسه بعدی.
تمام کادو ها رو باز کرد. تا رسید به کادوی من.
هیجان زده نگاش میکردم.
نگاهی بهم انداخت.
و در جعبه رو باز کرد.
با دیدن چیزی که تو جعبه بود چشم هاش برق زد.
مجسمه در از تو جعبه در اورد.
مجسمه ی من و فرهاد. که شکم من یکم برآمده بود.
هیجان زده نگام کرد:روژان؟
با احساس گفتم:جانم؟
-این عالیه...
و محکم بغلم کرد:قربونت بشم من.
تا بغلم کرد. بچه لگد زدم.
از تو بغلش جدا شدم.دستشو گرفتم و رو شکمم گذاشتم:این هم کادوی یلدا.
لگد زد.
با ذوق خندید:قربونش بشم. که همیشه تو مواقعِ حساس اظهار وجود میکنه.
با لبخند لبم بهش نگاه میکردم.....
********
وارد خونه شدیم.
سریع از پشت بغلم کرد:وایسا ببینم.
ریز خندیدیم:جوونم.
زیر گوشمو بوسید:که منو اذیت میکنی؟
و ادامو در آورد:فرهاد لطفا، خیلی وقته نرفتم با بچه ها بیرون.
با این حرفش بلند خندیدم.
با یه حرکت بغلم کرد.
انقدر حرکتس یهویی بود. که از ترس جیغی زدم.
مهربون گفت:نترس عزیزم..
و رفتیم تو اتاق.
وارد اتاق شد و درو با پاش بست.
-فرهاد سنگین نشدم.
روی تخت گذاشتم:چرا خیلی؟
جیغ زدم:فرهاد
خندید و گفت:شوخی کردم.
زدم رو دستش.
کتشو در آورد و روی میز آرایش انداخت.
و اومد رو تخت. بغلم کرد.
-فرهاد، میشه برم لباسمو عوض کنم.
ابرویی بالا انداخت:نچ، اینجوری با این لباس حس میکنم پرنسس کنارم دراز کشیده.
از حرفش خندم گرفت:دیوونه. بزار عوض کنم حس خفگی میکنم.
دستشو از دور کمرم برداشت:باشه برو؛ زود بیا.
بلند شدم که گفت:راستی بهت گفتم خیلی خوشکل شده بودی.
-نچ!
از روی تخت بلند شد:گفتم دیگه.
با خنده گفتم:آره الان گفتی.
ایستادم رو به رو آیینه. سعی کردم. زیپ لباس رو باز کنم اما نشد.
فرهاد پشت سرم ایستاد. و دستشو رو دستم که روی زیپ بود گذاشت.
یه دستشو رو پهلوم گذاشت.
از تو آیینه به چشم هام خیره شد. و آروم زیپ رو پایین کشید.
گونمو بوسید:لباستو عوض کن قربونت بشم.
-چشم.
و رفت سمته حمام....
******
چشم هامو باز کردم.
صورت فرهاد با فاصله ی کم رو به روم بود.
لبخندی رو لبم اومد.
دستم رفت که بزارم رو صورتش. ولی دستمو عقب بردم. یهو بیدار میشه.
و بلند شدم.
رفتم داخل حمام.
از حمام که اومدم بیرون، فرهاد هنوز خواب بود.
پنجره رو که باز بود رو بستم.
و پرده رو کشیدم.که نور بیاد تو اتاق.
-فرهاد!
کنارش نشستم. و چند بار صداش زدم.
تکونی خورد.
اخم هاش تو هم رفت.
چشم هاشو باز شد:روژان؟
-جان؟
دستمو گرفت:حالم خوب نیست.
نگران گفتم:چی شده؟
رو تخت غلتی رو تخت خورد. و رو شکم خوابید:نمیدونم.
-برگرد فرهاد نکنه سرما خوردی؟
با حرص گفتم:بله وقتی نصف شب میری حمام و آخرش هم پنجره رو باز میزاری همینه دیگه.
روی تخت رفتم. و دستمو رو پیشونیش گذاشتم.
-آخ تب داری. فرهاد جان پاشو.
بی حال گفت:جون روژان حال ندارم.
با لحن مهربونی گفتم:پاشو عزیز دلم. تب داری ها. پاشو لباساتو عوض کن. یه آب بزن تو صورتت تا واسه سوپ درست کنم.
برگشت سمتم.
با دیدن چشم های قرمزش.
قلبم تیر کشید.
-روژان؟
-جونم؟
دستشو گرفتم:پاشو.
بلند شد:بعد برام اون لالایی رو بازم میخونی؟
لبخندی زدم:باشه میخونم.
رفت تو دستشویی صورتشو شست.
لباس هاشو عوض کرد.
ملافه رو دورش پیچوندم.
-بریم پایین فرهاد.
-چشم خانومم.
گونشو بوسید.
صورتشو عقب برد:نکن مریض میشی.
با لحن کشیده ی گفتم:چشم.
روی مبل نشست.
دوباره بوسش کردم.
چشمکی واسش زدم.
چشم غره ی بهم رفت.
*ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼِ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ*
با لـ*ـذت به سقف خیره شدم. و برای باز هزارمو خدا رو واسه داشتن فرهاد. شکر کردم.
*ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮ ﻭ ﻋﺎﻟﯿﻪ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ ﺑﻬﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺟﺎﺕ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺎﻟﯿﻪ
ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞِ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﻋﺎﺷﻖِ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﯿﺸﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻻﯾﻖِ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ*
*ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺳﺎﮐﺘﻢ ﺷﺒﺎ ﺟﺎﯼِ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﻣﻦ ﻣﺤﻮ ﺭﻭﯼِ ﻣﺎﻫﺘﻢ
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻭﻗﺘﯽِ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻤﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻢ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺑﺸﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﯾﮑﻤﯽ*
*ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼِ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﻤﻮﻧﯽ ﺗﻮﯼِ ﺩﻧﯿﺎﻡ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺗﻤﻮﻣﻪ ﺭﻭﯾﺎﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎﻡ
ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﻣﻮ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺁﺭﺯﻭﻣﻮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ*
با تمام شدن آهنگ از بغلش جدا شدم. گونه بــ..وسـ...ید.
-اینم از آرزوی من.
لبخندی به روم زد. و لب زد:عاشقتم.
برگشت و کیک رو برید.
میلاد سریع گفت:دست به کیک نمیزنید تا کادو ها باز بشه. هر کسی به اندازه قیمت کادوش کیک میخوره.
با این حرفش همه زدن زیر خنده.
فرهاد اولین کادو رو برداشت.
بلند اسم روش رو خوندم:روژا.
فرهاد:مرسی عزیزم.
روژا:فدات، ببخشید ناقابله.
میلاد با شیطنت گفت:خواهش میکنم عزیزم. شما هم کیک ناقابل میخوری.
خندم گرفت:میلاد.
فرهاد با خنده کفت:انقدر مزه نپرون. بی مزه.
کادو رو باز کرد. یه پیراهن سفید رنگ.
فرهاد تشکر کرد. و رفت واسه بعدی.
تمام کادو ها رو باز کرد. تا رسید به کادوی من.
هیجان زده نگاش میکردم.
نگاهی بهم انداخت.
و در جعبه رو باز کرد.
با دیدن چیزی که تو جعبه بود چشم هاش برق زد.
مجسمه در از تو جعبه در اورد.
مجسمه ی من و فرهاد. که شکم من یکم برآمده بود.
هیجان زده نگام کرد:روژان؟
با احساس گفتم:جانم؟
-این عالیه...
و محکم بغلم کرد:قربونت بشم من.
تا بغلم کرد. بچه لگد زدم.
از تو بغلش جدا شدم.دستشو گرفتم و رو شکمم گذاشتم:این هم کادوی یلدا.
لگد زد.
با ذوق خندید:قربونش بشم. که همیشه تو مواقعِ حساس اظهار وجود میکنه.
با لبخند لبم بهش نگاه میکردم.....
********
وارد خونه شدیم.
سریع از پشت بغلم کرد:وایسا ببینم.
ریز خندیدیم:جوونم.
زیر گوشمو بوسید:که منو اذیت میکنی؟
و ادامو در آورد:فرهاد لطفا، خیلی وقته نرفتم با بچه ها بیرون.
با این حرفش بلند خندیدم.
با یه حرکت بغلم کرد.
انقدر حرکتس یهویی بود. که از ترس جیغی زدم.
مهربون گفت:نترس عزیزم..
و رفتیم تو اتاق.
وارد اتاق شد و درو با پاش بست.
-فرهاد سنگین نشدم.
روی تخت گذاشتم:چرا خیلی؟
جیغ زدم:فرهاد
خندید و گفت:شوخی کردم.
زدم رو دستش.
کتشو در آورد و روی میز آرایش انداخت.
و اومد رو تخت. بغلم کرد.
-فرهاد، میشه برم لباسمو عوض کنم.
ابرویی بالا انداخت:نچ، اینجوری با این لباس حس میکنم پرنسس کنارم دراز کشیده.
از حرفش خندم گرفت:دیوونه. بزار عوض کنم حس خفگی میکنم.
دستشو از دور کمرم برداشت:باشه برو؛ زود بیا.
بلند شدم که گفت:راستی بهت گفتم خیلی خوشکل شده بودی.
-نچ!
از روی تخت بلند شد:گفتم دیگه.
با خنده گفتم:آره الان گفتی.
ایستادم رو به رو آیینه. سعی کردم. زیپ لباس رو باز کنم اما نشد.
فرهاد پشت سرم ایستاد. و دستشو رو دستم که روی زیپ بود گذاشت.
یه دستشو رو پهلوم گذاشت.
از تو آیینه به چشم هام خیره شد. و آروم زیپ رو پایین کشید.
گونمو بوسید:لباستو عوض کن قربونت بشم.
-چشم.
و رفت سمته حمام....
******
چشم هامو باز کردم.
صورت فرهاد با فاصله ی کم رو به روم بود.
لبخندی رو لبم اومد.
دستم رفت که بزارم رو صورتش. ولی دستمو عقب بردم. یهو بیدار میشه.
و بلند شدم.
رفتم داخل حمام.
از حمام که اومدم بیرون، فرهاد هنوز خواب بود.
پنجره رو که باز بود رو بستم.
و پرده رو کشیدم.که نور بیاد تو اتاق.
-فرهاد!
کنارش نشستم. و چند بار صداش زدم.
تکونی خورد.
اخم هاش تو هم رفت.
چشم هاشو باز شد:روژان؟
-جان؟
دستمو گرفت:حالم خوب نیست.
نگران گفتم:چی شده؟
رو تخت غلتی رو تخت خورد. و رو شکم خوابید:نمیدونم.
-برگرد فرهاد نکنه سرما خوردی؟
با حرص گفتم:بله وقتی نصف شب میری حمام و آخرش هم پنجره رو باز میزاری همینه دیگه.
روی تخت رفتم. و دستمو رو پیشونیش گذاشتم.
-آخ تب داری. فرهاد جان پاشو.
بی حال گفت:جون روژان حال ندارم.
با لحن مهربونی گفتم:پاشو عزیز دلم. تب داری ها. پاشو لباساتو عوض کن. یه آب بزن تو صورتت تا واسه سوپ درست کنم.
برگشت سمتم.
با دیدن چشم های قرمزش.
قلبم تیر کشید.
-روژان؟
-جونم؟
دستشو گرفتم:پاشو.
بلند شد:بعد برام اون لالایی رو بازم میخونی؟
لبخندی زدم:باشه میخونم.
رفت تو دستشویی صورتشو شست.
لباس هاشو عوض کرد.
ملافه رو دورش پیچوندم.
-بریم پایین فرهاد.
-چشم خانومم.
گونشو بوسید.
صورتشو عقب برد:نکن مریض میشی.
با لحن کشیده ی گفتم:چشم.
روی مبل نشست.
دوباره بوسش کردم.
چشمکی واسش زدم.
چشم غره ی بهم رفت.