کامل شده رمان پناه زندگیه من | النازیار کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

elnazyar

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/01
ارسالی ها
115
امتیاز واکنش
788
امتیاز
266
محل سکونت
بندرعباس
خواستم لباسامو عوض كنم واسه همين از پله ها بالا رفتمو به سمت اتاقا رفتم در أوليو كه باز كردم لباساي امير و پريسا داخلش بود خب معلوم بود اين اتاق مالِ أوناس در بعديو باز كردم كه ديدم لباساي رامتين و انيد داخلشه در اخرو كه باز كردم لباساي مريم و محمد داخلش بود يا خدا يعني الان منو راشا چلغوزيم؟؟؟؟چرا جا واسه ما نزاشتن ..برأي اينكه لباسمو عوض كنم وارد اتاق پريسا و امير شدمو شروع به عوض كردن لباسام كردم يه تنيكه استين سه ربه مشكي با شلوار جينه تنگ كشه موهامو باز كردمو دوباره شروع به بافتن كردم جلو موهامو كج ريختمو با زدن يه عطر و يه برق لب از اتاق بيرون اومدم داشتم از پله ها پايين ميومدم كه صداي اس ام اس گوشيم بلند شد نفس بود
نفس:جوون خوش ميگذره
يه استيكره خنده گذاشتمو نوشتم :چه جورممم
همينطور كه سرم پايين بودو داشتم با نفس حرف ميزدم يهو شتلققققققققق خوردم به يه جسمه سنگي با عصبانيت سرمو بردم بالا و ميخواستم به بار فحش ببندمش كه..
مگه كور....
راشا:عليك سلام
حرفم تو دهنم ماسيد آبه دهنمو قورت دادمو سرمو تكون دادم
اونم همينطور برو بر به من نيگا ميكرد اخه تا حالا بدون شالو روسري منو نديده بود وقتي به موهام نگاه ميكرد لبخند محوي ميزد اينقدر قشنگ بود كه كلي ذوق كردم
راشا:موهات چه نازه
وايييييي خدايا يكي منو بگيره داشتم پس ميوفتادم ولي خودمو از تكو تا ننداختمو لبخند محوي زدم
مرسي ..واسه اينكه از نگاهاي خيرش خلاص شم بحثو عوض كردم خنديدمو گفتم : اين بچه ها خيلي نامردن همشون اتاقارو پر كردن فك كنم ما بايد تو كوچه بخوابيم
راشا با تعجب گفت: واقعا ؟؟
سرمو تكون دادمو گفتم:اره بيا ببين
باهم به سمته اتاقا رفتيم
راشا:وايسا من واسه اين رامتين دارم همش زير سر اونه بيا بريم
خنديدمو باهاش همراه شدم از پله ها كه پايين اومديم رأشا رو به رامتين گفت
خر كثيف ميبينم كه اتاقارو پر كردي
با اين حرفش هممون زديم زير خنده پس اقا راشا هم ميتونه با نمك باشه و هميشه زهر ماره؟!
كنار پريسا و انيد و مريم رو مبل نشستمو به پسرا زل زدم
رامتين:عزيز من ميبيني كه ما مجرد نيستيم كه شايد بخوايم يه غلطايي كنيم بايد تو اتاق باشه جلو چشمه توعه گاو نميشه كه
بازم خنديديم يعني اين رامتين حيّا نداشت
با اين حرف رامتين انيد سرخ شدو گفت:خفه شو رامتين
رامتين واسه انيد بـ*ـوس فرستادو گفت:چشم خانومم
اخي چه قدر اين دوتا خوب بودن عزيزم
چند مين بعد راشا به سمت رامتين رفت و گفت:خب الان ميشه بگي منو پناه كجا كپه ي مرگمونو بزاريم
منم گفتم:راست ميگه نه به اونهمه خواهش كه بياين نه به الان كه جا نميدين بخوابيم
محمد:عزيزم پس كاناپه چيه ؟؟رو كاناپه بخوابين
امير:اره اصلا واسه شماها كاناپه بزرگ خريديم ديگه
راشا:عه نه بابا زياديتون نشه يه وقت
رامتين:نه نميشه حالا اينارو بيخي بياين بساطه كبابو را بندازين كه اين روده هه داره تيكه پاره ميشه
همگي خنديديمو شروع به حاضر كردن ناهار كرديم
 
  • پیشنهادات
  • elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    بعد از اینکه پسرا کبابارو اماده کردنو ما دخترا هم سفره رو تو باغ انداخیم و منتظر کبابا شدیم پسرا که اومدن همه کنار جفتاشون نشستنو منو راشا هم مثله بچه یتیما همدیگرو نگاه کردیم که رامتین بلند خندیدو گفت / خو عزیزم شما هم با هم باشین تا اینقدر زجر نکشین
    با این حرفش سرخ شدمو سرمو انداختم پایین که انید گفت / اوووو چه خجالتی میکشه
    لبخندی زدمو مجبور شدم کنار راشا بشینم البته که از خدا خواسته بودمااا ولی خب خجالتم میکشیدم بعد از چند مین شروع به خوردن کردیم ..
    دستمو به سمته ترشی ها دراز کردم که راشا هم دستشو دراز کردو دستمون به هم خورد همینطور که دستامون رو دسته هم بود زل زده بودیم به چشای همو با نگاهامون حرفای دلامونو میزدیم اینقدر به هم خیره خیره نگاه میکردیم که صدای رامتین در اومد
    رامتین/ بادا بادا مبارک بادا ایشالله مبارک بابا
    با این حرفه رامتین سریع به خودم اومدمو تک سرفه ای کردم که باعث شد بچه ها از خنده بترکن اووووف یعنی باز من ضایع بازی دراوردم خاک تو سرممممم
    بعد از خوردن ناهار پسرا به داخل ویلا رفتنو ماهم شروع به جمع کردن ظرفا کردیم همینطور که ظرفارو جمع میکردم دخترا به سمتم اومدن
    مریم/ جانه مریم خبریه؟؟؟
    با تعجب گفتم/ چه خبری ؟؟؟
    پریسا/ راشاااا و این حرفا دیگه
    انید/نگاها و اینااا
    یعنی میخواستم زمین دهن باز کنه و من برم توشششش یعنی اخه ادم اینقدر ضایعععع؟؟؟؟
    نه بابا چه خبری هیچی نیس
    پریسا/ بگو جوونه پریسا
    خفه شو قسمم نده
    خو پس خبریه
    ظرفای یک بار مصرفو تو سطل انداختمو گفتم / که چی حالا
    مریم/ بهت ابراز علاقه کرده؟؟
    نه
    انید/ ولی دوسش داری
    خب ... چیزه
    پریسا سفره رو جمع کردو دستمو کشیدو به سمته پشته باغ برد
    پریسا / میخوای یه کاری کنم در عرضه 2 مین بهت ابراز علاقه کنه ؟؟؟
    با تعجب گفتم/ چطوری؟؟؟
    انید لبخند گشادی زدو گفت / پسرا رو چی حساسن؟؟؟
    مریم بشکنی زدو گفت/ غیرت
    پریسا / افریننننن ...اگه پسری یه دخترو بخواد مثه چی روش غیرت داره پس واسه اینکه بفهمیم دوستت داره باید یه کاری کنیم بگو هستی یا نه
    خب چه کاری؟؟
    اول بگو هستی یا نه
     

    maral.abbasi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    426
    امتیاز واکنش
    3,956
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    اهواز
    رمان قشنگی داری شخصیت پناه رو دوست دارم
     

    maral.abbasi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/11
    ارسالی ها
    426
    امتیاز واکنش
    3,956
    امتیاز
    451
    محل سکونت
    اهواز
    خوش حال میشم رمان من رو هم بخونی فقط یه قسمتشو گذاشتم رمان اولمه لطفا اگه نقدی داری بگو که به بهتر شدن رمانم کمک کنه
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    سفر عشق
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    اول یکم فکر کردم ...مگه من منتظر همچین لحظه ای نبودم؟؟؟مگه من دوسش نداشتم؟؟؟پس نباید بیشتر از این منتظر میموندم واسه همین خیلی سریع و قاطع گفتم
    هستمممممممممممم
    پریسا و مریمو انید یه جیغه خفه ای کشیدنو بالا پایین پریدن ایناهم خل بودنا به جای اینکه من ذوق کنم اینا ذوق میکنن
    پریسا / خب خب باید اول فکر کنیم چه مدلی دست رو غیرته اقا راشای گل گلاب بزاریم
    انید/ سخته خدایی راشا زیاد رو نمیکنه
    مریم / اره با بد ادمی طرفیم
    من/ خب حالا چیکار کنیم ؟؟
    همینطور داشتیم فکر میکردیمو دنبال نقشه بودیم که انید یه جیغههههههه بلند بالایی کشیدو با داد گفت / یافتممممم یافتممممم اقا اصلا من مخم خدایی اصلا مگه باهوش تر از من هست ؟؟؟هوممم؟؟؟
    پریسا یکی زد پسه کله ی انیدو گفت؟؟؟زرتو بزن بابا همه رو خبردار کردی
    انید رو کرد به منو چشماشو شیطون کردو گفت / با یه بازی چطورین؟؟
    مریم/ چه بازی اخه ؟؟؟انید مسخره کردی؟؟
    انید/ نه جونه مریم ...ببینید مگه ما قرار نیست دست رو غیرت راشا بزاریم ؟؟؟
    همه باهم گفتیم /ارهههه
    انید/مگه قرار نیست به حرفش بیاریم؟؟؟
    بازم همگی گفتیم / خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    انید با هیجان گفت /چی از بازیه جرعت حقیقت بهتر؟؟؟؟؟؟؟؟
    یهو پریسا پرید و انیدو بغـ*ـل کردو گفت / بنازم به همچین هوشیییی .. چرا به عقله خودم نرسید اخه
    مریم/ وای راست میگی هااا ایول
    من/ خب ما بازی کردیم این چه ربطی به غیرت داره اخه
    انید لبخند شیطانی زدو گفت / خب اگه من بگم لپه رامتینو ببوس به نظرت راشا مثله بز نیگا میکنه؟؟؟
    اول یه نگاه گنگی بهش کردمو وقتی تازه گرفتم قضیه چیه با ذوق به سمته انید رفتمو یه ماچه گنده از لپش گرفتمو گفتم / عاشقتمممم انید جبران میکنم
    انید اخمی کردو گفت/ ای بابا ری......دی به ما که باش تفمون نکن تو جبران پیشکش
    همه باهم خندیدیمو خوشحال به سمته ویلا رفتیم
    عجب شبی بشه امشب......
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    باشه حتما میخونمش ولی منم اولین رمانمه که مینویسم زیاد تجربه ای ندارم ولی تا جایی که بتونم کمکت میکنم حتمااا بازم ممنون که رمانمو خوندی
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    قرار شد که اول یکم استراحت کنیم بعد به سمته بازار بریم واسه همین بچه ها به سمته اتاقاشون رفتنو من موندمو راشا و دوتا کاناپه که بهم چسبیده بود
    راشا دستشو تو موهاش فرو کردو گفت / باید سر کنیم این مدلی دیگه
    خندم گرفت چه قدر مظلوم شده بود 2 تا پتو و پالش برداشتمو یکیشونو به راشا دادمو اون یکی روهم واسه خودم رو کاناپه گذاشتم
    راشا هم بالشو رو کاناپه ای که دقیقا کنار من بود گذاشت و به خواب رفت منم کشه موهامو باز کردمو رو کاناپه خوابیدم میتونم بگم بهترین خوابه عمرم بود که با صدای ریتمه نفسای راشا همراه بود .......
    با صدای بچه ها از خواب پریدم که با دیدن صحنه ی روبه روم مات شدم
    تا حالا اینقدر مظلوم ندیده بودمش میگن پسرا وقتی میخوابن بچه میشن تازه به این قضیه پی بردم اینقدر مظلوم و بامزه خوابیده بود که دوست داشتم ساعت ها بهش زل بزنم
    رامتین/ خوردی پسره مردمو
    با عصبانیت به سمتش برگشتمو گفتم / خفه ..فکر نکن شیرین کاریای سر ناهارو فراموش کردماا واست دارم من که
    رامتین خندیدو گفت / یا امام زاده غلط کردم من اصلا ...این بچه غولو بیدار کن میخوایم بریم صفا سیتی
    به خاطر حرفش خندم گرفته بود واسه همین زیر زیرکی خندیدمو به سمته راشا برگشتم که بیدارش کنم واسه همین اروم صداش زدم
    راشا ...راشاا بیدار شو قرار بریم بیرون
    راشا/ ولم کن
    وا بیدار شو میخوایم بریم بازار
    راشا/ نمیخوام شما برین
    این که از من بد تر بود که از جام بلند شدمو به سمته رامتین رفتم/ رامتین این بیدار نمیشه
    رامتین/ مگه دسته خودشه واستا الان بیدارش میکنم
    رامتین دوباره به سمته راشا رفت و هر کاری کرد نتونست بیدارش کنه تا اینکه گفت/ بیدار نمیشی نه ؟؟؟اوکی
    بیدار نشد ؟؟؟
    نه الان به روشه خودم بیدارش میکنم
    رامتین به سمته اشپزخونه رفت و بعد از چند مین با یه پارچ اب که کلی یخ داخلش بود ظاهر شد با خنده دستمو رو دهنم گذاشتم واااای الان قیافه ی راشا دیدنیه
     

    elnazyar

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/01
    ارسالی ها
    115
    امتیاز واکنش
    788
    امتیاز
    266
    محل سکونت
    بندرعباس
    رامتين:راشا بيدار نميشي ديگه نه؟؟
    راشا:بروووو گمشو رامتين خستم
    رامتين:باش عشقم
    رامتين تا اين حرفو زد يهو كله پارچ ابو همراه با يخ رو رأشا خالي كرد همه ي بچه از خنده منفجر شده بودن قيافه ي راشا ديدني بود نميتونست تكون بخوره و همونطور سيخ مونده بود بدبخت تو شك بود چند مين نگذشت كه سريع از جاش بلند شدو پريد دنباله رامتين ..رامتينم مثله دخترا جيغو داد ميكردو به غلط كردن افتاده بود
    بعد از كلي خنده و مسخره بازي تصميم گرفتيم بريم بازار و يكم خريد كنيم از پله ها بالا رفتمو وارد اتاق پريسا شدم تا لباسامو عوض كنم يه مانتوي سورمه اي تا بالآي زانو با يه شلوار مشكيه تنگ موهامو محكم بالا بستمو يه رژ قهوه اي هم به لبام ماليدم و با زدن يه ريمل ارايشمو تكميل كردم شاله سوره ايمو سرم كردمو با زدن عطر از اتاق زدم بيرون كه همزمان با من راشا هم از اتاق بغلي بيرون اومد با ديدنش مأتم برد اخه مرد هم اينقدر جذاب ؟؟لباس چهارخونه ايه مشكي قرمزش قشنگ رو تنش نشسته بودو اون موهايي كه با ژل بالا داده بود جذاب ترش ميكرد و از همه مهتر اون بوي عطرش كه أدمو مـسـ*ـت ميكرد...
    راشا:خوشتيپ شدي
    لبخندي زدمو گفتم:بهتره خودتو تو اينه نگاه كني ببيني كي خوشتيپ شده
    خنده ي بلند بالايي سر دادو گفت: خب اونكه ١٠٠البته
    پرويي گفتمو از پله پايين اومدم
    پريسا و انيد و مريم هم خيلي خوشگل شده بودن پريسا كه يه تنيكه ابيه روشن پوشيده بود با ساپورته سفيد موهاي رنگ كرده ي عسليشو هم باز گذاشته بود انيد هم يه مانتو ي جلو بازه مشكي كه زيرش يه تاپه سفيد بودو پوشيده بود با شلوار مشكي مريم هم يه مانتوي ساده ي خردلي با شلوار تنگ مشكي كلا تيپا شيكو عالي بود پسرا هم خيلي خوشتيپ شده بودن بعد از اينكه هممون آماده شديم از ويلا زديم بيرونو سوار ماشين شديم
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا