کامل شده رمان تاوان بی گناهی | راضیه درویش زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

از نظر شما رمان تا به اینجا چطور بود؟ دوست داشتنی ترین و واقعی ترین شخصیت رمان کدام است؟؟


  • مجموع رای دهندگان
    8
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Raziyeh.d

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/26
ارسالی ها
1,052
امتیاز واکنش
8,430
امتیاز
606
محل سکونت
اهواز
سرشو عقب برد چشمکی به روی داوود زد، نگاه کوتاهی به پانیذ انداخت، برگشت برگه ی روی میز رو برداشت و سمته آراد برگشت
-بریم داداش
آراد لبخندی به روی شهاب زد و با هم سمته در رفتن. شهاب دوباره برگشت و با لحن شوخی گفت
-فقط اگه میشه اتاقِ منو آماده کنید برای فردا. لطفا اتاقش بزرگ باشه ویو هم داشته باشه
دستهای بهرام تا آخرین حد مشت شده بود، به زور جلوی خودشو گرفته بود تا سمته شهاب هجوم نبره.
شهاب در آخر نگاه تحقیر آمیزی به بهرام انداخت، و بیرون رفت درو که بست آراد هیجان زده سمتش برگشت
-وای شهاب عالی بود، یعنی یکم دیگه میگذشت هر دوشون سکته میکردن
-این اولش بود آراد، سکته هم میکنن
و با قدم های بلند از آراد جلو تر رفت. آراد گیج به جای خالی شهاب نگاه کرد
گیج از خودش پرسید:
-چی گفت این!؟
با صدای بلند شهاب که صداش میزد به خودش اومد، متقابلا بلند اومدمی گفت و دوید سمتش.

*
*
بهرام که منتظر بود، با بسته شدن در مثلِ بمب منفجر شده سمته پانیذ برگشت داد زد:
-تو میدونستی ها؟ تو میدونستی که برگشته!؟
پریناز که ترسیده بود سریع گفت:
-بهرام بخدا پان...
پانیذ خشمگین سمتش برگشت که پریناز ساکت شد
سمته بهرام برگشت نگاه خشنش رو به بهرام دوخت
-آره میدونستم
داوود یا خشم سمته پانیذ برگشت
-چرا نگفتی؟
چشم هاشو بست تا آروم بشه صدای شهاب تو گوشش پیچید:
**زندگی اینه داوود خان، همیشه یه جور اتفاقها رو نقاشی نمیکنه، یه بار نقاشی میکنه با رنگ سفید یه بار با سیاه. سفیدشو همه دوست دارن اما سیاه رو.....**
چشم هاشو باز کرد نگاه اشک آلود و پر از نفرتشو به بهرام و داوود گردوند
با صدای لرزون لب زد:
-سیاه هم رنگ قشنگیه، من حسش کردن فقط یکم زیادی تلخه
 
  • پیشنهادات
  • Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    چشم هاشو باز کرد نگاه اشک آلود و پر از نفرتشو به بهرام و داوود گردوند
    با صدای لرزون لب زد:
    -سیاه هم رنگ قشنگیه، من حسش کردن فقط یکم زیادی تلخه
    نگاهش با غیض گرفت، کیفشو برداشت
    و دوید بیرون از اتاق بیرون اومد با چشم دنبالِ شهاب گشت که شهاب رو در حالِ بیرون رفتن از سالن دید.
    هیجان زده بلند داد:
    -شهاب
    به سرعت سمتش دوید، آراد با صدای پانیذ برگشت اما شهاب که متوجه نشده بود به راهش ادامه داد
    پانیذ دوباره داد زد:
    -شهاب، صبر کن شهاب
    وارد محوطه ی بیرون از شرکت شد صدای پانیذ رو شنید و ایستاد
    پانیذ با فاصله ی کمی پشت سر شهاب ایستاد در حالی که به خاطر دویدن زیاد نفس نفس میزد هیجان زده منتظرِ برگشتنه شهاب شد
    شهاب نگاه سردش رو، به رو به رو دوخته بود به سختی نفس میکشید
    پانیذ دوباره و اینبار با احساس تر صداش زد:
    -شهاب!! نمیخوای برگردی؟
    لبخند عمیقی رو لبش نشسته بود دستهاش از هیجان میلرزید
    به سختی خودش رو راضی کرد و برگشت
    نگاه سرد و یخ زده اش رو به پانیذ دوخت با لحنی جدی و سرد گفت:
    -بفرمایید خانوم دارابی؟ با بنده امری دارید؟
    پانیذ از لحن سرد شهاب یکه خورد نگاه ناباوارش بین چشم ها و نگاه سرد شهاب در گردش بود
    -خانوم دارابی؟
    با شک لب زد:
    -شه...
    سریع تو حرفش پرید:
    -آقای گرامی
    لبخند کوتاهی زد و ادامه داد:
    -بگید آقای گرامی من راحت ترم
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    تعجبِ پانیذ بیشتر شد، شهاب سمته آراد برگشت
    -به نظر میرسه خانوم دارابی با بنده کاری نداره میتونیم بریم آراد جان
    بدون اینکه نگاهی به پانیذ بندازه از کنارش رد شد و پانیذ رو تو بُهت خودش تنها گذاشت
    -شهاب فقط برای انتقام از من و بابات نیومده خانوم کوچولو
    با صدای بهرام نگاهشو از شهاب که دور شده بود گرفت با نفرت برگشت و به بهرام نگاه کرد
    با لحن خشنی گفت:
    -اولا انتقام نمیگیره داره حقشو پس میگیره دوما حتی اگه انتقام هم باشه من با جون دل قبولش میکنم
    در حالی که بدجور حرصی شده بود گفت:
    -میدونی چرا؟
    سرشو یکم جلو برد:
    -چون حقمه، چون نتونستم اونو در مقابل گرگ های مثل تو و بابا حفظ کنم، چون من خریت کردم و خریتم باعث شد اون 4 سال زندان بیوفته.
    محکم روی سـ*ـینه ی بهرام زد:
    -حقمه، و اینو قبول میکنم، حتی اگه شده تو این راه کمکش میکنم
    برگشت که بره بهرام سریع بازوشو گرفت و با خشم برگردوندش
    در حالی که عصبانیت میلرزید گفت:
    -هر غلطتی دلت میخواد بکنی بکن پانیذ، دیگه خستم کردی
    نیش خنده صدا داری زد:
    -اما اینو یادت نره که تو زنِ منی
    پانیذ تای ابروشو بالا داد و با جرعت تو چشم های بهرام زل زد با لحن مصمم و مطمئنی گفت:
    -خط میزنم، اون اسم رو اون کثافتی که شناسنامه ام رو پر کرده رو پاک میکنم....
    ***********
    شهاب دستی به جیبش زد تا گوشی رو در بیاره اما با جای خالی گوشی رو به رو شد با شک جیب های دیگه رو گشت، که یادش افتاد گوشی رو توی دستشویی ها جا گذاشته با حرص رو پیشونیش زد
    -اه یادم رفت
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    آراد کنجکاو سمتش برگشت پرسید:
    -چیو!؟
    شهاب به اطراف نگاه کرد؛ ماشین کامل از شرکت بیرون نزده بود
    -نگه دار من برم گوشیمو بیارم
    -کجا جا گذاشتی؟
    ماشینو نگه داشت شهاب در حالی که کمربند رو باز میکرد جواب داد:
    -تو دستشویی
    -میخوای برم بیارم
    در ماشینو باز کرد:
    -نه میرم میارم و پیاده شد.
    پوزخندی روی لبِ بهرام نشست:
    -چی شد دوباره هوایی شدی
    بغض تو گلوی پانیذ نشست با صدای لرزون جواب داد:
    -آه هوایی شدم
    بی طاقت داد زد:چون من هنوز شهابو دوست دا.........
    بهرام نگاهش به شهاب که داشت سمتشون میومد شد
    با یه حرکت پانیذ رو تو بغـ*ـل گرفت و..........
    پاهاش به زمین چسبید نگاه ناباور و مسخ شده اش به ، رو به رو میخ شد
    پانیذ در حالی که تو بُهت رفته بود ثابت ایستاده بود و حرکتی نمیکرد
    دستهای شهاب مشت شد، دوباره نگاهش پر از نفرت شد، قید گوشی رو زد برگشت و با دو سمته ماشین دوید سوار شد
    با صدای که از عصبانیت میلرزید گفت:
    -حرکت کن آراد
    آراد گیج سمتش برگشت
    -چی شده؟
    بی طاقت روی داشبورد زد و داد زد:
    -گفتم حرکت کن آراد، برو از اینجا فقط برو.....
    به شدت بهرام رو هول داد و بی هیچ معطلی سیلی محکمی رو صورتش فرود آورد.
    با نفرت و عصبانیت نگاهی بهش انداخت
    -کثافت آشغال
    دستشو محکم روی لبهایش کشید و به سرعت از بهرام دور شد.
     
    آخرین ویرایش:

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    #پانیذ

    وارد دستشویی شدم درو محکم بستم، حس بدی داشتم بغض بدی تو گلوم نشست پشت دستمو روی لبم کشیدم سریع سمته شیر آب رفتم، آب رد باز کردم مشتمو پر از آب کردم تو صورتم زد و محکم روی لبم کشیدم، صدای زنگ خوری گوشی بلند شد کنجکاو سمته صدا برگشتم، با دیدن گوشی که روی روشویی بود کنجکاو تای ابرومو بالا دادم.
    سمتش رفتم تا خواستم بلندش کنم قطع شد، بلندش کردم با دیدن عکس روی صحفه برای لحظه ی قلبم نزد، نفس تو سـ*ـینه حبس شد

    ******
    جیغ بلندی زدم ، دستامو محکم دور گردنِ شهاب حلقه کردم با ذوق و هیجان جیغ زدم:
    -عاشقتم شهاب
    محکم گونه بــ..وسـ...ید، گوشیشو بلند کردم صداش زدم:
    -شهاب
    شهاب با لبخند عمیقی روی لبش نشسته و مهربونی نگاهش سمتم برگشت همزمان عکس گرفتم. با دیدن عکس جیغ زدم
    -وای عشق منو ببین چه جیـ*ـگر افتاده
    شهاب با خند گوشیو از دستم گرفت
    -بده به من ببینم، انقدر جیغ جیغ نکن آبرومون رفت
    دستمو دور بازوش حلقه کردم و با ناز گفتم:
    چشمممممم
    بعد از چند دقیقه گوشیو سمتم گرفت:
    -بگیر
    با دیدن صحفه گوشیو نیشم باز شد همون عکسی که ازش گرفتم
    برگشتم نگاش کردم مهربون نگام کرد و گفت:
    -عمرا دیگه این عکسو بردارم
    ذوق زده خندیدم و سرمو رو شونه اش گذاشتم
    ******

    لبخند عمیقی رو لبم نشست دستمو روی صحفه گوشی کشیدم
    زمزمه وار اسمشو صدا کردم
    -شهاب
    چشم هامو با لـ*ـذت بستم صحفه ی گوشیو به ل*ب*هام نزدیک کردم بـ..وسـ..ـه روی عکس شهاب زدم.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    ***************

    درو با کلید باز کردم وارد خونه شدم، درو بستم بی توجه به اطراف سمته پله ها رفتم.
    -چرا نموندی با هم بریم؟
    با ترس برگشتم، با دیدن بهرام اخم هام تو هم رفت
    -نمیتونی مثلِ آدم اظهار وجود کنی
    بهرام نیش خندی زد:
    -چرا انقدر ترسیدی؟ نکنه تو فکر آقا شهاب بودی و من تو رو یهو از فکر در اوردم.
    با یه حالت بالا تر از تنفر نگاش کردم، فقط خود خدا میدونست که من چقدر از این آدمه رو به روم متنفرم اونقدری که اگه به یک روز نیست بشه من عروسی میگرم
    حرفی نزدم و نگاهمو ازش گرفتم
    -نگف...
    بی طاقت برگشتم و از ته دل داد زدم:
    -خفه شو بهرام، تو رو خدا ببند دهنتو فقط یه امروز با حرف زدن هوای این خونه رو به گند نکش
    پوزخندی زد از جاش بلند شد سمتم اومد، با یه حرکت به خودش چسوبوندم
    دستامو سریع رو سـ*ـینه اش گذاشتم با صدای که سعی میکردم بالا نره گفتم:
    -ولم کن بهرام
    سرشو نزدیک آورد
    -چرا؟ بدت میاد؟
    سرشو یکم عقب برد و تو چشم هام زل زد
    -از طعم بـ..وسـ..ـه ام خوشت نیومد؟
    اینجا بود که حس کردم مسته، بوی دهنش مشخص بود که چقدر خورده، ترس تمام هیکلم رو فرا گرفت، هولش دادم
    -برو کنار بهرام
    اما فارق از یه سانت عقب رفتن
    سرشو تو گردن برد زمرمه وار گفت:
    -بسه پانیذ، دیگه بسه
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    رنگ از روم پرید سعی کردم عقب ببرمش اما نمیشد با عجز صداش زدم:
    -بهرام تو رو خدا برو کنار
    تمام هیکلم از ترس سرد، سرد شده بود، سرشو بالا آورد دستشو رو دستم گذاشت
    نیش خندی زد:
    -چرا یخ زدی مگه دوست نداری؟ دوست نداری با من باشی؟
    خنده کریهی زد
    -اما من دلم میخواد، امشب بدجور دلم با تو بودن میخواد
    اشک هام دیگه در اومده بود دستهام از بس زور زده بودم که هولش بدم درد گرفته بود
    بـ..وسـ..ـه ی رو اشک هام زد:
    -گریه نکن خانومم قول میدم زیاد اذیتت نکنم
    دستمو عقب بردم تا شاید بتونم دستهاشو از دور کمرم باز کنم
    با صدای بغض آلود با عجز بلند داد زدم:
    -ولم کنم بهرام، برو کنار بهت گفتم
    اما سریع دستهامو پشت کمرم گرفت، سرشو نزدیک آورد
    سعی کردم دستهامو از دستش در بیارم، دیگه ساکت نموندن جیغ بلندی زدم
    اما بی اعتنا به من کارشو ادامه داد سرشو تو گردنم برد بـ..وسـ..ـه های آرومی روی گردنم و شونم میزد
    گردنمو کج کردم که نتونه دیگه بـ*ـوس کنه
    چشم هامو با عجز بستم هق هق گریه هام بلند شد
    توی دلم اسم خدا رو تکرار کردم اما خوب میدونستم دیگه راهی نمونده
    یه دستش سمته دکمه ی مانتوم برد، چشم هامو باز کردم نگاه اشک آلودم رو بهش دوختم
    بالاخره کاری که 4 ساله نذاشتم انجام بده رو امشب میخواست تمام کنه
    لا به لای همین فکرا، فکری به سرم زد.
    از غفلتش سو استفاده کردم دستمامو سریع از دستش در اوردم یقشو گرفتم یکم جلو آوردمش با زانو زدم جایی حساسش.
    تمام این کارا در عرض چند ثانیه انجام شد، صدای داد که چه عرض کنم نعرش تو کلِ اتاق پیچید افتاد روی زمین بی معطلی سمته اتاقم دویدم وارد اتاق شدم برگشتم درو سریع قفل کردم.......
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    صدای دادو فریاد بهرام تو خونه پیچیده بود و من مثل بید به خودم میلرزیدم از اینکه چرا از خونه بیرون نرفته بودم کاملا پیشمون شده بودم
    بهرام به در میزد و میخواست بیرون برم.
    وحشت زده به در نگاه میکردم خدا خدا میکردم در مقابل مشت و لگد های بهرام کم نیاره و نشکنه
    بالاخره جرعت پیدا کردم و با صدای بلند داد زدم:
    -بهرام تمامش کن، من نمیام بیرون حتی اگه به زور هم بیای تو و کاری که میخوای رو انجام بدی بخدا یه بلایی سر خودم میارم
    و با حرص ادامه دادم:
    -اونوقت خودت میمونی با، بابا و جوابی که باید بهش بدی
    ضربه ی محکمی به در زد و لعنتی بلندی گفتی
    صدای قدم هاش که دور میشد اومد نفس راحتی کشیدم بی جون روی زمین نشستم
    به کل یادم رفته بود که بهرام مثل سگ از بابا میترسه.
    یکم گذشت که صدای بسته شدن در اتاقش اومد. لبخند عمیقی رو لبم نشست از جام بلند شدم خیالم تا حدودی راحت شده بود مطمئن با اون ضربه ی کاری من مستیش به کل پرید و با حرفی که زده بودم دیگه هـ*ـوس نمیکنه سمتم بیاد اما برای اینکه خیالم راحت تر باشه جامو کنار در پهن کردم همونجا دراز کشیدم اما تا خودِ صبح بیدار بودم.
    ساعت 5 بود که چشم هام روی هم رفت و خوابم برد.
    ************

    کیفم رو برداشتم به ساعت نگاه کردم 9 بود و من باید 9ونیم شرکت باشم
    با قدم های آروم سمته در رفتم، درو خیلی آروم باز کردم اول به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم بهرام نیستش که خدا رو شکر نبودش
    از اتاق بیرون اومدم سعی کردم قدم هام تا حد امکان آروم بردارم
    از پله ها پایین رفتم
    -کجا ان شا الله
    جیغ بلندی کشیدم و برگشتم
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    بهرام دقیقا پشت سرم کنار پله ها ایستاده بود
    وحشت زده یه قدم عقب رفتن
    سعی کردم ترسم رو نشون ندم و با لحن تهدید آمیزی گفتم
    -بخدا دست بهم بزن...
    بی حوصله روشو ازم گرفت
    -کاری باهات ندارم
    با شک نگاش کردم که یهو برگشت سمتم
    سریع یه قدم عقب رفتم با اخم های در هم نگام کرد
    -کجا میری گفتم!؟
    حس کردم یکم زیادی جدی شده و الخصوص تو جو رفته
    اخم هام تو کشیدم ترسو کنار گذاشتم و دوباره شدم همون پانیذ قبلی با جرعت جواب دادم
    -میرم شرکت، فعلا
    برگشتم که سریع دستمو گرفت
    -صبر کن ببینم، حق نداری بری اونجا
    ب معطلی برگشتم دستشو پس زدم و با حرص گفتم
    -دست به من نزن، من میرم و به تو ربطی نداره
    بهرام عصبی روی میز زد:
    -گفتم حق نداری جای بری پانیذ، برو لباساتو عوض کن
    پوزخندی زدم با تمسخر گفتم
    -اوهو خیلی جو گرفتتااا
    دستمو به معنی برو تکون دادم
    -برو بابا
    بی توجه به بهرام سمته در رفتم
    وحشیانه سمتم اومد دستشو محکم کشید برگردوندم داد زد:
    -حق نداری بری تو اون شرکت تا زمانی که شهاب هست
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    طاقتم طاق شد تمام عصبانیت دیشب و امشب رو جمع کردم و داد زدم:
    -به تو چه ها؟
    هولش دادم
    -به توجه عوضی نکنه یادت رفت به چه شرطی باهات ازدواج کردم؟ ها یا نه یادت رفته منو با چی مجبور کردی زنت بشم
    با نفرت نگاش کردم و بلند تر داد زدم
    -تو و بابا انگار یادتون رفته منو با جونِ شهاب تهدید کردید، من مجبور شدم با تو کثافت ازدواج کنم
    انگشت تهدیدم رو بالا اوردم
    -دیگه اینها رو یادت نره بهرام اصلا
    دستشو پس زدم برگشتم که برم اما یاد چیزی افتادم
    برگشتم سمتش با لحن مصمم و جدی گفتم
    -شهاب برگشته، دیگه اون شهاب قبل نیست و دیگه من هم پانیذ قبل نیستم دیگه باهات کنار نمیام بهرام. من هنوز هم عاشقانه شهاب رو میپرستم اگه عشق به شهاب نبود هیچوقت زنت نمیشدم و الان به خاطر همون عشق هر کاری بشه انجام میدم تا از دسته تو، و اون اسم توی شناسنامه خلاص بشم
    برگشتم یه قدم رفتم که بازومو گرفت بدون اینکه برگردوندم سرشو جلو آورد
    -کنار من میمونی پانیذ، تا ابد کنارم میمونی یادت نره
    بازومو به شدت عقب بردم که دستش از بازوم کنار رفت با نفرت و کینه نگاش کردم
    با صدای فوق عصبی جواب دادم
    -حتی اگه نشه ازت جدا بشم، مرگ انتخاب خوبیه برای نبودن کنار تو. و تو اینو یادت نره به هر قیمتی بهرام به هر قیمتی شده ازت جدا میشم. یادت نره...
    دیگه صبر نکردم و سریع از خونه بیرون اومدم......
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا