نهار که تموم شد با هم به اتاق رفتیم.
نشستیم و شروع کردم به صحبت کردن:
_ خب! ؛ نمی دونم چه ربطی به تو و دوستات داره که مدام توی کار من فضولی می کنید.
پرید وسط حرفم:
_ تو به دیگران آسیب می رسونی!
با عصبانیت گفتم:
_ وقتی دارم صحبت می کنم وسط حرفم نپر ؛ کارای من به خودم مربوطه ، مگه شما وکیل و وصی دیگرانین که نگرانشونین؟!
خواست چیزی بگه که دستم و آوردم بالا و گفتم:
_ ساکت! ؛ دیگه نمی خوام چیزی بشنوم ؛ کاری که نباید می شد ، شده ؛ از حالا به بعد تو زندانی منی تا یاد بگیری که دیگه تو هر کاری فضولی نکنی ؛ فعلا هم تو همون اتاقی که بهت دادن می مونی تا تکلیفت مشخص بشه ؛ می تونی بری!
رها:
_ وااااا ؛ من که چیزی نگفتم!
من:
_ گفتنی ها رو من گفتم.
رها:
_ ولی شنیدنی ها رو که نشنیدی!
من:
_ گفتم بیییررروووننننننن.
رها:
_ چرا داد می زنی؟!
با عصبانیت از جام بلند شدم:
_ میری بیرون یا نه؟!
پشت چشمی برام نازک کرد و از جاش بلند شد و بیرون رفت.
نشستیم و شروع کردم به صحبت کردن:
_ خب! ؛ نمی دونم چه ربطی به تو و دوستات داره که مدام توی کار من فضولی می کنید.
پرید وسط حرفم:
_ تو به دیگران آسیب می رسونی!
با عصبانیت گفتم:
_ وقتی دارم صحبت می کنم وسط حرفم نپر ؛ کارای من به خودم مربوطه ، مگه شما وکیل و وصی دیگرانین که نگرانشونین؟!
خواست چیزی بگه که دستم و آوردم بالا و گفتم:
_ ساکت! ؛ دیگه نمی خوام چیزی بشنوم ؛ کاری که نباید می شد ، شده ؛ از حالا به بعد تو زندانی منی تا یاد بگیری که دیگه تو هر کاری فضولی نکنی ؛ فعلا هم تو همون اتاقی که بهت دادن می مونی تا تکلیفت مشخص بشه ؛ می تونی بری!
رها:
_ وااااا ؛ من که چیزی نگفتم!
من:
_ گفتنی ها رو من گفتم.
رها:
_ ولی شنیدنی ها رو که نشنیدی!
من:
_ گفتم بیییررروووننننننن.
رها:
_ چرا داد می زنی؟!
با عصبانیت از جام بلند شدم:
_ میری بیرون یا نه؟!
پشت چشمی برام نازک کرد و از جاش بلند شد و بیرون رفت.