-اما دیگه کافیه...
اجازه ی هیچ حرفی به بابا ندادم دسته شهاب رو کشیدم و با خودم سمته بیرون رستوران کشوندم.
ایستاد و دستشو از دستم بیرون کشید
اما من به راهم ادامه دادم
سوار ماشین شدیم اما حرکت نکرد
گیج برگشتم سمتش
-حرکت نمیکنی؟؟
کاما برگشت سمتم و یه دستشو پشت صندلی من گذاشت و خودشو یکم جلو کشید
-اون داخل یه چیزی گفتی؟؟
با اینکه میدونستم چه حرفی رو میگه اما به روی خودم نیوردم
-چی؟؟
تای ابروشو بالا برد
-باور کنم که یادت رفت؟؟
لبهامو غنچه کردم و به معنی فکر کردن به سقف خیره شدم
-اووووم
سرشو جلو آوردم با انگشت اشاره روی لبم زد
-اول که این لباتو درست کن
از این فاصله ی کم صورتش با صورتم
هول کردم و سریع لبهامو درست کردم
تو چشم هام خیره شد
-خب حالا با حالت عادی فکر کن ببین یادت میاد
سرمو یکم به صندلی فشاد دادم
تا شاید فاصله رو بیشتر کنم
آروم گفتم
-اینجوری نمیتونم فکر کنم
دست دیگشو کنار سرم به صندلی زد
و جلو تر اومد
-چرا؟؟
آب گلوم رو به زور قورت دادم
و نگاهمو به چشم هاش و ل*ب*هاش گردوندم
-چون...
حرفمو ادامه ندادم سرشو کج کرد و نزدیک تر اورد
دیگه هیچ فاصله ی نبود و ل*ب*هاش به ل*ب*هام میخورد
-چون چی؟؟
حرف که میزد ل*ب*هاش به ل*ب*هام میخورد
و حالم رو دگرگون میکرد
خوب میدونست چکار کنه تا منو دیوونه کنه
نگامو به ل*ب*هاش انداختم
-یادم میاد
تو چشم هام خیره شد
-خب!!
دستمو رو سینش گذاشتم
قلبش مثل قلب من تند تند میزد
-چون...
تقه ی به شیشه ی خورد
تنها نگاهشو بالا آورد، ولی یهو اخم هاش تو هم رفت
با عصبانیت عقب رفت و به سرعت از ماشین پیاده شد درو با شدت به هم کوبید
وحشت زده برگشتم تا ببینم کیه
با دید ملیسا به سرعت از ماشین پیاده شدم
شهاب سپتش هجوم آورد
داد زد:
-با چه رویی دوباره اومدی سمته ماشین من
ملیسا با صدای لرزون از روی ترس گفت
-شهاب بخ...
شهار پرید تو حرفش و داد زد
-حرف نزن ملیسا نمیخوام چیزب بشنوم. یک هفته اس دارم میپرسم ازت که چیزی شده که چرا انقدر داری تماس میگیری.
بلند تر گفت
-1هفته ملیسا 1 هفته
آروم صداش زدم
-شهاب، آروم باش
ملیسا با لحن غمگینی گفت
-آخه تهدیدم کردن
شهاب پوزخندی زد
-تهدید؟؟ تهدید به چی؟؟
-به کشتنه تو!!
شهاب نیش خندی زد و رو به من گفت
-سوار شو پانیذ
ملیسا سریع دسته شهاب رو گرفت
-به محمد نگو خواهش میکنم
خشمگین سمتش برگشت
-مگه نمیگی تهدیدم کردن؟؟ اگه تهدید کردن پس چرا میترسی؟؟
ملیسا حرفی نزد و سرشو پایین انداخت
شهاب انگشت اشارشو تهدید وار جلو صورت ملیسا گرفت
-فقط یک بار دیگه، یک بار دیگه تلاش کنی که بین منو پانیذ موش بدوونی قول نمیدم به این راحتی دست از سرت بردارم
و نگاه عصبیش رو ازش گرفت
سمته ماشین رفت جدی گفت
-سوار شو
انقدر از این جذبه و جدیتش ترسیده بودم که بی هیچ حرفی سوار شدم
به سرعت حرکت کرد
من هم تصمیم گرفتم ساکت بمونم
دست به سـ*ـینه نشسته بودم
و خیره به رو به رو
چند دقیقه گذشت که برگشت سمتم
زیر چشمی نگاش کردم
داشت میخندید
-چرا عین این بچه کلاس اولیا دسته به سـ*ـینه و ساکت نشستی
سریع خودمو جمع کردم
-هیچ همینجور
ماشینو گوشه خیابون نگه داشت
کامل برگشت سمتم
-ببینم تو رو!! نکنه از من ترسیدی؟؟
حق به جانب گفتم
-نه بابا چرا بترسم
اجازه ی هیچ حرفی به بابا ندادم دسته شهاب رو کشیدم و با خودم سمته بیرون رستوران کشوندم.
ایستاد و دستشو از دستم بیرون کشید
اما من به راهم ادامه دادم
سوار ماشین شدیم اما حرکت نکرد
گیج برگشتم سمتش
-حرکت نمیکنی؟؟
کاما برگشت سمتم و یه دستشو پشت صندلی من گذاشت و خودشو یکم جلو کشید
-اون داخل یه چیزی گفتی؟؟
با اینکه میدونستم چه حرفی رو میگه اما به روی خودم نیوردم
-چی؟؟
تای ابروشو بالا برد
-باور کنم که یادت رفت؟؟
لبهامو غنچه کردم و به معنی فکر کردن به سقف خیره شدم
-اووووم
سرشو جلو آوردم با انگشت اشاره روی لبم زد
-اول که این لباتو درست کن
از این فاصله ی کم صورتش با صورتم
هول کردم و سریع لبهامو درست کردم
تو چشم هام خیره شد
-خب حالا با حالت عادی فکر کن ببین یادت میاد
سرمو یکم به صندلی فشاد دادم
تا شاید فاصله رو بیشتر کنم
آروم گفتم
-اینجوری نمیتونم فکر کنم
دست دیگشو کنار سرم به صندلی زد
و جلو تر اومد
-چرا؟؟
آب گلوم رو به زور قورت دادم
و نگاهمو به چشم هاش و ل*ب*هاش گردوندم
-چون...
حرفمو ادامه ندادم سرشو کج کرد و نزدیک تر اورد
دیگه هیچ فاصله ی نبود و ل*ب*هاش به ل*ب*هام میخورد
-چون چی؟؟
حرف که میزد ل*ب*هاش به ل*ب*هام میخورد
و حالم رو دگرگون میکرد
خوب میدونست چکار کنه تا منو دیوونه کنه
نگامو به ل*ب*هاش انداختم
-یادم میاد
تو چشم هام خیره شد
-خب!!
دستمو رو سینش گذاشتم
قلبش مثل قلب من تند تند میزد
-چون...
تقه ی به شیشه ی خورد
تنها نگاهشو بالا آورد، ولی یهو اخم هاش تو هم رفت
با عصبانیت عقب رفت و به سرعت از ماشین پیاده شد درو با شدت به هم کوبید
وحشت زده برگشتم تا ببینم کیه
با دید ملیسا به سرعت از ماشین پیاده شدم
شهاب سپتش هجوم آورد
داد زد:
-با چه رویی دوباره اومدی سمته ماشین من
ملیسا با صدای لرزون از روی ترس گفت
-شهاب بخ...
شهار پرید تو حرفش و داد زد
-حرف نزن ملیسا نمیخوام چیزب بشنوم. یک هفته اس دارم میپرسم ازت که چیزی شده که چرا انقدر داری تماس میگیری.
بلند تر گفت
-1هفته ملیسا 1 هفته
آروم صداش زدم
-شهاب، آروم باش
ملیسا با لحن غمگینی گفت
-آخه تهدیدم کردن
شهاب پوزخندی زد
-تهدید؟؟ تهدید به چی؟؟
-به کشتنه تو!!
شهاب نیش خندی زد و رو به من گفت
-سوار شو پانیذ
ملیسا سریع دسته شهاب رو گرفت
-به محمد نگو خواهش میکنم
خشمگین سمتش برگشت
-مگه نمیگی تهدیدم کردن؟؟ اگه تهدید کردن پس چرا میترسی؟؟
ملیسا حرفی نزد و سرشو پایین انداخت
شهاب انگشت اشارشو تهدید وار جلو صورت ملیسا گرفت
-فقط یک بار دیگه، یک بار دیگه تلاش کنی که بین منو پانیذ موش بدوونی قول نمیدم به این راحتی دست از سرت بردارم
و نگاه عصبیش رو ازش گرفت
سمته ماشین رفت جدی گفت
-سوار شو
انقدر از این جذبه و جدیتش ترسیده بودم که بی هیچ حرفی سوار شدم
به سرعت حرکت کرد
من هم تصمیم گرفتم ساکت بمونم
دست به سـ*ـینه نشسته بودم
و خیره به رو به رو
چند دقیقه گذشت که برگشت سمتم
زیر چشمی نگاش کردم
داشت میخندید
-چرا عین این بچه کلاس اولیا دسته به سـ*ـینه و ساکت نشستی
سریع خودمو جمع کردم
-هیچ همینجور
ماشینو گوشه خیابون نگه داشت
کامل برگشت سمتم
-ببینم تو رو!! نکنه از من ترسیدی؟؟
حق به جانب گفتم
-نه بابا چرا بترسم