#پارت_سی دوم
امروز به رفیقای صمیمیمون زنگ زدم که بریم دربند همشونم که لامصبا پاییه سریع قبول کردن
به اوا پری هم زنگیدم که بیان اوا گفت که میام ولی پری گفت نمیتونه خونه مادرشوهرش دعوته
میزاشت یه مدت بگذره بعدا شروع میکردن خاله بازیاشونو
ماشین و از تو حیاط برداشتم که برم سراغ اوا
پریشبم ماشینو با چندتا برابچ هل دادیم تا اپاراتی دوتا لاستیک نوهم براش انداختیم از اون رینگ خوشگلاهم براش خریدم بعد اون اوردمش حسابی خودم اونطوری که دلم میخواست شستمش
خب ساعت ۱۱باید زودتر برم سراغه اوا یه مانتو ارتشیه اسپرت پوشیدم که کوتاه بود یه شلوار دمپا مشکی با یه شاله یکم تیره تر از مانتوم پوشیدم کتونیایه مشکیمم پوشیدم
میدونم الان میخواید بگید چرا مشکی خوب قشنگه باهرچی بپوشیش جور در میاد
ساعت حدودای۱۱:۳۰بود رسیدم خونه اوا اینا
یه بوق زدم که ایکبیری تشیف نجسشو اورد
اوا:اوووووومــــــــــــــدم دیگه سلـــــام
-علیک سلام بجم
هیچکدوممون اصلا حرف نمیزدیم سکوتو خودم شکوندم.
-اوا نمیخوای بگی چه خبره بدجور با سهیل جیک تو جیک شدی؟؟؟
اوا:چرا میگم بهت فقط بزار برسیم دربند میگم بهت.
وقتی رسیدم دربند سریع
پیدا شدیم
رویه یکی از صندلیا نشستم تا شروع کنه منتظرنگاش کردم که شروع کرد.
اوا:مسـ*ـتانه تو خودت که میدونی ما ازاولشم ابمون با این سه تا تویه جوب نمیرفت منم که میدیدی چقدر با این سهیل دعوا میکردم
پایه کل کلامون بودن
اون روزی که استاد منو سهیل و باهم تویه گروه انداخت میدونستم یه دعوای حسابی داریم ؛
ولی در کمال تعجب دیدم که سهیل باهم خیلی مهربون شده، تویه کار خیلی کل کل کردیم .
ولی خب اخرش به اینجا کشید وقتی برای جشنه پری رفتیم تا رسید بهم گفت چقدر خوشگل شدی گـه گونه هام قرمز شد .
تو عقده پری خیلی از دخترا نگاش میکردن انگار منم یه تلنگر بهم خورد رفتم پیشش نشستم که انقدر اونجا تحویلم گرفت.
انقدر باهم حرف زد تا اخرش ازم قول گرفت که یه شب شام برم باهاش بیرون.
-پس بخاطره همونه که وقتی ارتین دید دارم شمارو اونطوری با تعجب نگام میکنم ارتین گفت بعدا متوجه میشی.
اوا:اره دقیقا پریشب که داشتی ماشینو میبردی اپارات من برای اینکه نیام سردردو بهونه کردم
اون شب یه تیپ معمولی زدم رفتم رستوران
مسـ*ـتانه اونجا از عشقش گفت که از اولش که تو دانشگاه همو دیدیم دوسم داشته میگفت از کلکلامون لـ*ـذت میبرده.
من فقط با ناباوری نگاش میکردم
اخرشم بهم پیشنهاد ازدواج داد منم گفتم باید فکر کنم قراره امروز جوابشو بدم گفت هرچی زودتر باید جواب بدم امروزم اومدم ی بادی به کلم بخوره
-خبـــــــــــــ.......
امروز به رفیقای صمیمیمون زنگ زدم که بریم دربند همشونم که لامصبا پاییه سریع قبول کردن
به اوا پری هم زنگیدم که بیان اوا گفت که میام ولی پری گفت نمیتونه خونه مادرشوهرش دعوته
میزاشت یه مدت بگذره بعدا شروع میکردن خاله بازیاشونو
ماشین و از تو حیاط برداشتم که برم سراغ اوا
پریشبم ماشینو با چندتا برابچ هل دادیم تا اپاراتی دوتا لاستیک نوهم براش انداختیم از اون رینگ خوشگلاهم براش خریدم بعد اون اوردمش حسابی خودم اونطوری که دلم میخواست شستمش
خب ساعت ۱۱باید زودتر برم سراغه اوا یه مانتو ارتشیه اسپرت پوشیدم که کوتاه بود یه شلوار دمپا مشکی با یه شاله یکم تیره تر از مانتوم پوشیدم کتونیایه مشکیمم پوشیدم
میدونم الان میخواید بگید چرا مشکی خوب قشنگه باهرچی بپوشیش جور در میاد
ساعت حدودای۱۱:۳۰بود رسیدم خونه اوا اینا
یه بوق زدم که ایکبیری تشیف نجسشو اورد
اوا:اوووووومــــــــــــــدم دیگه سلـــــام
-علیک سلام بجم
هیچکدوممون اصلا حرف نمیزدیم سکوتو خودم شکوندم.
-اوا نمیخوای بگی چه خبره بدجور با سهیل جیک تو جیک شدی؟؟؟
اوا:چرا میگم بهت فقط بزار برسیم دربند میگم بهت.
وقتی رسیدم دربند سریع
پیدا شدیم
رویه یکی از صندلیا نشستم تا شروع کنه منتظرنگاش کردم که شروع کرد.
اوا:مسـ*ـتانه تو خودت که میدونی ما ازاولشم ابمون با این سه تا تویه جوب نمیرفت منم که میدیدی چقدر با این سهیل دعوا میکردم
پایه کل کلامون بودن
اون روزی که استاد منو سهیل و باهم تویه گروه انداخت میدونستم یه دعوای حسابی داریم ؛
ولی در کمال تعجب دیدم که سهیل باهم خیلی مهربون شده، تویه کار خیلی کل کل کردیم .
ولی خب اخرش به اینجا کشید وقتی برای جشنه پری رفتیم تا رسید بهم گفت چقدر خوشگل شدی گـه گونه هام قرمز شد .
تو عقده پری خیلی از دخترا نگاش میکردن انگار منم یه تلنگر بهم خورد رفتم پیشش نشستم که انقدر اونجا تحویلم گرفت.
انقدر باهم حرف زد تا اخرش ازم قول گرفت که یه شب شام برم باهاش بیرون.
-پس بخاطره همونه که وقتی ارتین دید دارم شمارو اونطوری با تعجب نگام میکنم ارتین گفت بعدا متوجه میشی.
اوا:اره دقیقا پریشب که داشتی ماشینو میبردی اپارات من برای اینکه نیام سردردو بهونه کردم
اون شب یه تیپ معمولی زدم رفتم رستوران
مسـ*ـتانه اونجا از عشقش گفت که از اولش که تو دانشگاه همو دیدیم دوسم داشته میگفت از کلکلامون لـ*ـذت میبرده.
من فقط با ناباوری نگاش میکردم
اخرشم بهم پیشنهاد ازدواج داد منم گفتم باید فکر کنم قراره امروز جوابشو بدم گفت هرچی زودتر باید جواب بدم امروزم اومدم ی بادی به کلم بخوره
-خبـــــــــــــ.......
آخرین ویرایش: