کامل شده رمان قضاوت |shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghayegh.sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/02
ارسالی ها
110
امتیاز واکنش
1,646
امتیاز
336
محل سکونت
تهران
#پارت_سی دوم
امروز به رفیقای صمیمیمون زنگ زدم که بریم دربند همشونم که لامصبا پاییه سریع قبول کردن
به اوا پری هم زنگیدم که بیان اوا گفت که میام ولی پری گفت نمیتونه خونه مادرشوهرش دعوته
میزاشت یه مدت بگذره بعدا شروع میکردن خاله بازیاشونو
ماشین و از تو حیاط برداشتم که برم سراغ اوا
پریشبم ماشینو با چندتا برابچ هل دادیم تا اپاراتی دوتا لاستیک نوهم براش انداختیم از اون رینگ خوشگلاهم براش خریدم بعد اون اوردمش حسابی خودم اونطوری که دلم میخواست شستمش
خب ساعت ۱۱باید زودتر برم سراغه اوا یه مانتو ارتشیه اسپرت پوشیدم که کوتاه بود یه شلوار دمپا مشکی با یه شاله یکم تیره تر از مانتوم پوشیدم کتونیایه مشکیمم پوشیدم
میدونم الان میخواید بگید چرا مشکی خوب قشنگه باهرچی بپوشیش جور در میاد
ساعت حدودای۱۱:۳۰بود رسیدم خونه اوا اینا
یه بوق زدم که ایکبیری تشیف نجسشو اورد
اوا:اوووووومــــــــــــــدم دیگه سلـــــام
-علیک سلام بجم
هیچکدوممون اصلا حرف نمیزدیم سکوتو خودم شکوندم.
-اوا نمیخوای بگی چه خبره بدجور با سهیل جیک تو جیک شدی؟؟؟
اوا:چرا میگم بهت فقط بزار برسیم دربند میگم بهت.
وقتی رسیدم دربند سریع
پیدا شدیم
رویه یکی از صندلیا نشستم تا شروع کنه منتظرنگاش کردم که شروع کرد.
اوا:مسـ*ـتانه تو خودت که میدونی ما ازاولشم ابمون با این سه تا تویه جوب نمیرفت منم که میدیدی چقدر با این سهیل دعوا میکردم
پایه کل کلامون بودن
اون روزی که استاد منو سهیل و باهم تویه گروه انداخت میدونستم یه دعوای حسابی داریم ؛
ولی در کمال تعجب دیدم که سهیل باهم خیلی مهربون شده، تویه کار خیلی کل کل کردیم .
ولی خب اخرش به اینجا کشید وقتی برای جشنه پری رفتیم تا رسید بهم گفت چقدر خوشگل شدی گـه گونه هام قرمز شد .
تو عقده پری خیلی از دخترا نگاش میکردن انگار منم یه تلنگر بهم خورد رفتم پیشش نشستم که انقدر اونجا تحویلم گرفت.
انقدر باهم حرف زد تا اخرش ازم قول گرفت که یه شب شام برم باهاش بیرون.
-پس بخاطره همونه که وقتی ارتین دید دارم شمارو اونطوری با تعجب نگام میکنم ارتین گفت بعدا متوجه میشی.
اوا:اره دقیقا پریشب که داشتی ماشینو میبردی اپارات من برای اینکه نیام سردردو بهونه کردم
اون شب یه تیپ معمولی زدم رفتم رستوران
مسـ*ـتانه اونجا از عشقش گفت که از اولش که تو دانشگاه همو دیدیم دوسم داشته میگفت از کلکلامون لـ*ـذت میبرده.
من فقط با ناباوری نگاش میکردم
اخرشم بهم پیشنهاد ازدواج داد منم گفتم باید فکر کنم قراره امروز جوابشو بدم گفت هرچی زودتر باید جواب بدم امروزم اومدم ی بادی به کلم بخوره
-خبـــــــــــــ.......
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_سوم
    -خب نظره خودت چیه دوسش داری؟؟
    اوا:نمیدونم یه حسایی بهش دارم.
    -اوا به اینجا گوش کن هم زمان دستمو به سمت قلبش بردم.
    .اوا با ناباوری نگام میکرد واقعا تعجب داره کی باورش میشد من از این حرفا بزنم برای خودمم جای تعجب داشت .
    اوا:مسـ*ـتانه این میگه قبولش کن
    -پس قبولش کن مبارکه اجی جونم
    بعد محکم بغلش کردم.
    اوا:مرسی مسـ*ـتانه که همیشه هستی
    -خیله خوب کم فیلم هندی بیا از این فازه عاشقی اصلا خوشم نمیاد
    اه اه عاشقی چیه کیلو چنده ؟؟؟
    اوا:وقتی عاشق شدی میفهمی از عسلم شیرین تره میدونم بعد اون ماجرا دیدت نسبت به پسرا عوض شده.
    -اره پس دیگه حرفشونزن که هنوزم دیدم همونه بیا برابچ اومدن
    باهمشون سلام کردم خیلی پایه بودن یه جا زیرانداز انداختیم شروع کردیم به خل و چل بازی
    یه اکیپ پسر از جلومون رد شدن که هعی طناب میفرستادن
    یه نگاه بهشون انداختم گفتم
    -داداش اگه نگاه کردنتون تموم شد بهمون بگو تموم شدیم انقد نگاه کردی چشات چپ نشه یه موقع
    بدبختا مث چی سریع رفتن
    والا ابروشونو بردم میخوای نرن
    ملیکا:مـسـ*ـتی پاشو یه قربیا ببینم جیگـــــــــــــــــــــــــــــــــر
    -قر میخوای جیگـــــــــــــر الان برات
    قرم میام فعلا بزار برسی بعدا
    حالا بیخیال کی پایه است مسابقه دو بدیم
    اوا:منکه نمیام
    سمانه:عمرا
    غزاله:حرفشم نزن
    الهه:من شکر خوردم باتو بیام مسابقه هردفعه خودت برنده میشی یا به نحوی خودتو برنده میکنی
    ملیکا:ولی من میام ژیگول جونم
    -ای قوربون ادم چیز فهم از اولشم فقط باید خودمو خودت میومدیم بخاطره این کارت بعد مسابقه یه قرنازم واست میام
    ملیکا:ژوووووون ژووووون
    وایسادیم تا اوا بگه شروع کنیم
    تا گفت شروع مث چی دویدم
    من اخه دویدنو خیلی دوس داشتم همیشه ام پیاده روی میرفتمم تو مدرسه هام مسابقه دو که بود من میبردم بخاطره همین هیچکدومشون باهم مسابقه نمیدادن
    یه نگاه به ملیکا انداختمم بدبخت سره ایکی ثانیه کم اورد بردمش پیش بچه ها گفتم حالا به افتخارملیکا میخوام یه قــــــــر بیام دورو برمو نگاه کردم دیدم هیچکس نیست
    دستمو زدم به کمرم یه دونه از اون قر خوشگلام اومدم
    غزاله هم برام یدونه از این بشگن معروفا زد برام
    بعدشم داشتم همینطوریم میخوندم
    همه ی لحظه مات روبرو نگاه میکردن بعد منو
    اوا:مســـــــتانـــــــــــــــ
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_چهارمــــــــــــــ
    اوا:مسـ*ـتانه ارتین و سهیل
    -اوا ارتین کدوم خریه
    اوا:خره اقا ارتین دیگه
    -بزار ببینم ارتین کیه پسر همسایه مون که نیست اونسری اومد شماره بده همچین حالشو گرفتم بیا و ببین خوب اون منم ببینه دیگه ده فرصخیمم رد نمیشه
    اوووووم دانشگاهم که باربد فراهانی بود که اونم جواب رد دادم
    اوا ی لحظه به خودش اومد
    اوا:اااا به فراهانیم جواب رد دادی خوب بود که.
    -نه بابا یارو شبیه دختراس اونسری که اومده بود پیشم میخواستم بگم یکم مداد بکش رنگ چشات قشنگ معلوم شه.
    اوا انگار دوباره رفت تو فاز
    اووووم بزارببینم عقد پریم که چهارنفر اومدن که بازم جوابه رد دادم اهع پسر همسایه نی بغال سره کوچه ام که نیست بچه های دانشگاهم که نیست
    انگار تازه یادم اومد
    -ببینم اوا ارتین تهرانیو که نمیگی؟؟؟
    اوا غزاله ملیکا الهه سمانه باهم
    گفتن:چرا خودشونن
    -نکنه دوباره از قرار معلوم بازم گاف دادم
    همشون باهم:ارهـــــــــــــــــــــ
    -نمیخواید بگید که لانم پشتمه و داره به حرفام گوش میده
    باهم:چرا همینطوره
    اب دهمنو قورت دادم برگشتم پشت سرم بود با یه قیافه وحشتناک ترسناک بود دوباره
    برگشتم :بچه ها (اروم طوری که فقط اونا بشنون گفتم:فرار کنید)
    اومدم فرار کنم که ارتین از پشت مچمو گرفت
    ارتین:مسـ*ـتانه خانوم وایسا کارتون دارم
    ارتین:که ارتین خره کیه اره منو با بقیه مقایسه میکنی دختره......
    -چیزه نه بابا من تاجه سره شماهم نه منظورم اینکه شما کف پامی نه اصلا بیخیال این نبود نه یعنی اینکه اصلا اینطوری نیست اشتباه لپی بوده
    یه نگاه ملتمس بار به بچه ها کردم که اوناهم باخنده نگام کردن
    بعدا حالتونو میگیرم
    بهشون یه چشمک زدم که فهمیدن باید واسیلو جمع کنن برن تو ماشینم که ی خاکی توسرم کنم بیام
    ارتین هنوز اونطوری نگام میکرد:منو بااون پسره دختر نما مقایسه میکنی
    -اااا میگم که اشتباه لپی بود اصلا شماها از کجا فهمیدید ما اینجاایم؟؟؟
    سهیل:امیر گفت که به پریا گفتید ماهم اومدیم که اینجا دیدیمتون
    -همه کارامونو
    ارتین:همه کارتو
    تویه این هاگیر واگیر کل کل من با این غول بی شاخو دم سهیل شروع کرد ماهم از کل کل دست کشیدیم ببینیم اینا چی میگن
    سهیل:اوا فکراتو کردی
    اوا:اره
    سهیل:خب جوابه منه بدبخت
    و نمیدی ببینم باید چه غلطی بکنم با این دلم
    اوا: جوابم مثبته
    سهیل یه لبخند اواکش زد بعد روبه اوا گفت:عاشقتم اوا
    اواهم یه لبخند ملیح به سهیل زد
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_پنجم
    دیدم همینطوری بگذره کاره به جاهای باریک میکشه دستمم که هنوز تو دسته این ارتینه
    برگشتم سمت اوا و سهیل گفتم
    :اوهووووم اوهوووووم اینجا خیلی ببخشید که میگم دوتا مجرد وایستادن فاصله قانونیو حفظ کنید
    اوناهم یکم فاصله گرفتن دیدم این ارتین داره هی به من نگاه میکنه دستشم همینطوری رو دستم فشار میده
    موقعیتو خوب سنجیدم دیدم هنوز تو خیاله منم پامو اوردم بالا محکم کوبوندم به پاش تا این کارو کردم داداش در اومد
    -حنجره جوووون اقا سهیل مبارکه باشه ایشالله بعدا میبینمتون
    حنجره توام با اینا بیا خدافس تا اینو گفتم پا به فرار گذاشتم که نیاد بکشتم ارتین
    ارتین:دختره لجباز بعدا حالتو میگیرم تو باید یه کتک حسابی بخوری
    -کتک بچه صلوان جوجوس
    اینو که گفتم اومد دنبالم واسه بچه ها دست تکون دادم که ماشینو روشن کردن تا نشستم قفل مرکزیو زدم گازیدم رفتم
    تودلم گفتم:اقا ارتین شاهنامه رو اخر پاییز میشمرن ببین کیلو چنده؟؟
    خودم از ضرب المثلم خندم گرفته بود
    سمانه:ببینم چرا اوا نیومد؟؟؟
    -اون با اونا میاد
    سمان:اهان
    ملیکا:ببینم چطور از دست ارتین فرار کردی؟؟؟
    بچه ها از موضوع ارتین خبر داشتن که کل کل میکردیم چون انقدر کل کلامون باحال بود که اوا و پری براشون تعریف میکردن.
    اوناهم تا خوده صب میخندیدن
    گفتن براشون چیکار کردم که پاچیده بودن همشونو رسوندم خونه
    خودمم رفتم سمت خونه
    تا کیلید انداختم برقارو روشن کنم برقا روشن نمیشدن از تاریکیم که مث سگ میترسیدم یه چیزی دیدم انگار که داره وسایل ها تو یه گونی جمع میکنه.
    تازه تنهام بودم خونه
    سریع یه تماس با اوا گرفتم
    اوا:جانم
    -اوا دستم به دامن کوتات بیا خونمون
    اوا:چرا چیشده دارم با سهیل و ارتین میرم خونه نمیتونم بیام
    -اوا جانه من بیا انگار دزد اومده از شانس عنم چراغا روشنم نمیشه
    اوا:ببین مسـ*ـتانه برو تو حیاط اون بیله گوشه حیاطو دستت بگیر که الان میایم
    -با باباشه
    رفتم تو حیاط اون بیلو گرفتم تو دستم یارو هنوز متوجه من نشده بود سریع همه چیو جمع میکرد.
    نباید بزارم این اتفاق بیوفته خونمونو باید حفظش کنم.
    رفتم سمته یارو
    -هووووی اقاهه تو خونه من چیکار میکنی؟؟؟
    دزده:اه بخشکی شانس!!!
    اومد فرار کنه که با بیل زدم روپاش افتاد زمین.
    -هوووی اقا دزده اگه بخوای نزدیکم بیای دوباره میزنمت ها تا اومد بلند شه زدم تو شیکمش که از درد نالید.
    یکم صبرکردم دیدم ینفر داره میاد تو
    بلند گفتم:خدایا امشب از درو دیوار هی واسم میریزه
    اونم هنوز متوجه ام نشده بود یدونه ام زدم تو سره اون که صدایه اخش دراومد
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_ششمـــــــــــــــ
    که دیدم جیغ ینفر دراومد پشته سرشم چراغاروشن شد
    که دسته برقضا زده بودم تو کله ارتین.
    دزده هم که اون جوری موقعیتو دید اومد باپای لنگولش فرار کنه که ارتین گرفتش
    سریع پلیسا اومدن انگار اوا سره راه خبر کردشون
    وقتی رفتن تازه یه نگاه به ارتین انداختم که رنگش پریده بود تازه دیدم دستش خونیه
    به اوا گفتم بره به سهیل بگه ارتینو ببرن تو اتاقه من تا بیام سرشو باندپیچی کنم.
    منم رفتم جعبه کمک های اولیه بردم اتاقم که دیدم اوا و سهیل اومدن پایین
    سریع رفتم بالا دیدم که بدبخت سرشو گرفته.
    اروم صداش کردم :ارتین
    که کلشو بی حال اوزد بالا
    -توروخدا ببخشید نمیدونستم تویی وگرنه نمیزدم توسرت.
    ارتین:اشکال نداره
    سرشو براش باند پیچی کردم
    دیدم خونش بند نمیاد شاید شکسته باشه.
    -ارتین بیا بریم دکتر خونه کلت بند نمیاد
    ارتین:نه الان خوب میشه
    -نه بیا بریم سریع رفتم سویچو برداشتم به اوا و سهیل گفتم خونه بمونن به سوالای پلیس جواب بدن ک اگه چیزی جابه جا شده بگن اوناهم تا فهمیدن چیشده قبول کردن.
    ارتین سوار ماشین شد منم سریع سوار شدم .
    همچین گاز میدادم که سریعتر بریم بیمارستان تا ببینم چیشده.
    ارتین:مسـ*ـتانه اروم برو اینطوری هردوتامون میمیریم.
    یکم سرعتمو کم کردم رسیدیم بیمارستان کمکش کردم که پیاده شه چون سرش گیج میرفت تا رفتیم پیش دکترگفت:.......
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_هفتمــــــــــــــ
    دکتر گفت :که پوسته کلش شکاف خورده باید هفتا بخیه بخوره تا عفونت نکنه.
    من تا اینو شنیدم گریم گرفت؛
    ارتین:دختره چرا گریه میکنی چندتا بخیس دیگه.
    -ببخشید ارتین همش تقصیره من بود شرمنده.
    رفتیم اتاقی که کلشو میخواستن بخیه بزنن.
    دکتر:جَون بشین تا کلتو بخیه بزنم؛ ببینم چطوری اینطوری شد؟؟؟
    منکه داشتم با گریه نگاش میکردم با این حرف دکتر گریم بیشترشد
    ارتین:هچی دکتر جون یه بنده خدایی با بیل زد توسرم فکر کرد منم دزدم.
    دکتر:اوه اوه یبچاره طرف فکر کنم خیلی خشنه از من به تو نصیحت کمتر برو پیشش ممکنه دیگه زنده نمونی.
    ارتین:نه دکتر جون دیگه اینطوری نیست به قول خودش اشتباه لپی بوده.
    بعد با یه لبخند به من نگاه کرد
    منم هنوز داشتم گریه میکردم اون بیچاره ام برای اینکه من کم عذاب بکشم سره هر بخیه فقط صورتشو مچاله میکرد میدونستم دوست داره داد بزنه اخه بخیه خیلی بده دردش(خداقسمتتون نکنه)
    بعد اینکه دوباره پانسمان کردن باهم رفتیم صندوق اومدم حساب کنم که جلومو گرفت
    ارتین:برو عقب اونسری هم گفتم هروقت با مردی جایی رفتی هرجا که باشه ی خانوم
    دست تو جیبش نمیکنه
    بعدش خودش رفت حساب کرد
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_هشتمــــــــــــــــــــــــ
    از بیمارستان که در اومدیم رفتیم سریع سوار ماشین شدیم دیدم سرش هنوزگیج میره کلشم چسبونده به صندلی ؛رفتم از مغازه ی شیرکاکائو و شکلات با کیک خریدم اوردم بهش دادم اونم بدونه هیچ حرفی گرفتو خورد؛ دکتر بهش گفت حدودا تا به هفته نباید رانندگی کنه
    ممکنه سرش گیج بره.
    یه تصمیمی گرفتم که میگم بعدا ببینم قبول میکنه یا نه.
    -میگم اقا ارتین میخواید از این به بعد دانشگاه رفتنی خودم بیام دنبالتون .
    ارتین منو با تعجب نگاه کرد:چرا ؟؟
    -اخه مسببه این اتفاق من بودم نمیشه که منم باید جبران کنم.
    ارتین:لازم نکرده به امیر یا سهیل میگم بیان دنبالم چون خونه هامون نزدیکه همه.
    -بازم ببخشید که این اتفاق افتاد.
    ارتین:خواهش میکنم دیگه تکرار نکن.
    گفت ببرمش خونشون منم دمه خونشون که ویلایی بود نگه داشتم
    صداش کردم
    -ارتین؟؟؟؟؟!!!
    ارتین:جانم
    اصلا به جانم گفتنش توجه نکردم,
    _حواست باشه دکتر گفت باید تا دوساعت نخوابیا
    ارتین:چشم خانوم امری دیگر
    -نه بسلامت مواظبه خودت باش.
    .کلشو اورد تو ماشین از پنجره
    ارتین:توام مواظبه خودت باش تند رانندگی نکن.
    یه سر تکون دادم گازیدم رفتم.
    سریع رفتم خونه که اوا و سهیل اونجا بودن ازشون تشکر کردم که اوا اصرار کرد بمونه ;که مطمئنش کردم که درارو قفل میکنم شب اونم با سهیل رفت.
    منم بعدش تمام پنجره هاو بادرها قفل کردم خوابیدم که صب برم دانشگاه.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_سی_نهمـــــــــــــــــــ
    صب بلندشدم برم دانشگاه ی زنگم به اوا زدم ببینم با من میاد که گفت سهیل میاد دنبالش پری هم که مشخص بود با امیر میومد.
    دلم لک زده بود برای خل بازیایه سه نفرمون چقدر زود تموم شد.
    هعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــے روزگـــــــــــار زنبیلو بردارو بیار.
    رسیدم دانشگاه ;رفتم سمت بچه ها که جلو در وایستاده بودن یه سلام کردم که همشون جواب سلاممو دادن .
    روبه ارتین دست به کلش نشون دادمو گفتم:خوبه حالش اون دوساعت و که نخوابیدید
    ارتین یه خنده بلند کردو گفت:اره حالش خوبه سلام میرسونه اون دوساعتم نخوابید که سکته مغزی نکنه.
    -بازم ببخشید
    ارتین:باشه بابا انقدر عذرخواهی نکن به جاتو خودمم دارم خجالت میکشم هیچی نشده .
    بعد باخنده رفت کلاس
    پری همچین مشکوک نگام کرد
    پری:میگم مسـ*ـتانه اوتوبان ننه علی چپ خوبه یا کوچش؟؟؟
    -خفه شو بابا مگه همه مث شماان؟
    پری:خودت خری!
    -خر اون عمته اوا بهت گفته چیشده که بعدم دکتر بعد اون گفت تا دوساعت نباید بخوابه بعدم الان تقصیر من بوده این اتفاق افتاد.
    پری:توکه رأس میگی !
    -ااا خوبه توهم فهمیدی من بچه راستگوووویم.
    رفتم سره کلاس که اوا
    گفت:هوووووی مسـ*ـتانه خر اوندفعه لباسای پری تو انتخاب کردی من نمیدونم باید برای منم انتخاب کنی.
    -برو بابا
    اوا:همینکه گفتم بعد کلاس باید بیای.
    -اه باشه
    بعد کلاس همون اومدیم بیرون که بریم پاساژ برای اوا لباس بگیریم چون سهیل هم میخواست لباس بگیره; بی حیاها خجالت نمیکشن میخواستن ست کنن.
    (دوره زمونه عوض شده اوووو استغفرالله)( از سقف نرو بالا)
    اومدم سوار ماشین شدم که در ماشین وا شد ارتین اومد تو.
    داشتم با تعجب نگاش میکردم که گفت
    ارتین:اونطوری نگام نکن خوب همشون با یاراشون رفتن منکه نمیتونستم با اونا بیام شاید حرفی داشته باشن نخوان جلو من
    بگن .
    یه اهان گفتمو گازیدم اون دوتا ماشینم پشتم میومدن چون من راه بلد بودم
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهلمــــــــــــــــــــــ
    وقتی رسیدیم به پاساژ هممون پیاده شدیم ;پاساژ سه طبقه بود.
    تو طبقه سوم درحال گردش بودیم که برسیم طبقه اول.
    همه دو به دو میرفتم من با ارتین جلوتر بودیم چون منه بدبخت باید انتخاب میکردم.
    که گوشیم زنگ زد بابا بود که بازم اخمای ارتین رفت توهم بخاطره اسمه صفحه گوشی
    ی عذر خواهی کردم و اومدم اینور تا جوابشو بدم..
    بابا:سلام بر زلزله خودم
    -سلام بر ارمان جونه خوشتیپم
    بابا:زلزله چه خبر؟؟؟
    (نخواستم بابا اینارو ناراحت کنم بخاطره مَسئله ی دزدی )
    -همه چی در امان و امانه ارمان جونم الانم اومدیم پاساژ با بچه ها که برای اوا لباس بخریم در جریانید که؟؟؟
    بابا:اره خودم بعدا به باباش زنگ میزنم تبریک میگم به بابای پریاهم تبریک گفتم .
    -خوب حالا چیشده الان زنگ زدید ماکه صب باهم حرف زدیم؟؟؟؟
    بابا: ببین مسـ*ـتانه یه مشکلاتی پیش اومده یعنی مسئله از اونیم که فکر میکنیم بزرگتره .
    -خیله خب بابا فهمیدم مشکلش گنداس حالا منظورتون چیه ؟؟؟
    بابا:منظورم اینکه منو مامانت باید بیشتر از سه ماه اینجا بمونیم تواین دوماه نتونستیم کاره زیادی انجام بدیم کمه کمش باید یکسال اینجا باشیم
    -بابا چی داری میگی اصلا به من فکر میکنید اصلا ول کن بعدا صحبت میکنیم.
    تلفنو که قطع کردم نزاشتم بابا دیگه حرفی بزنه واقعا عصبی بودم
    پری اومد جلوپرسید: چیشده مسـ*ـتانه
    -بابا بود میگفت دیرتر برمیگردیم مشکلمون خیلی زیاده شاید تا یکسال نشه گفت اگه زودتر تموم شه برمیگردن.
    اشک تو چشام جمع شده بود با بغض گفتم:من شبا چیکار کنم تو اون خونه درن دشت ثریاام گفت فامیلشون مریض شده میمونه اونجا
    اوا:ایندفعه باید یه فکر اساسی واسه تنهاییت بکنیم.
    -بچه هاولش کنید بیاید بریم خریدار انجام بدیم یه فکری واسش میکنم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_چهل_یکمــــــــــــــــــ
    همون شب قرار شد که برم خونه اوا بمونم.
    شبش کلی توسرو کله هم زدیم که نزدیکای ساعت ۴کپیدم صب باسرو صدای اوا بلندشدم.
    اوا:بلند شو دیگه مث خورچه هندی کپیدی مثلا اومدی منو درست کنیا ساعت نیگااااا ۴خجالتم نمیکشهههه
    بلندشدم یه ابی به صورتم زدم ازوقت صبونه گذشته بود هیچ نهارم گذشته بود.
    برام یه کیک و شیرکاکائو اورد میدونست من عاشقشم.
    اونو خوردم شروع کردم به درست کردنش.
    وقتی کارم تموشد مث پری براش روسریشو سرش کردم
    نزدیک ساعت۷بود که کارم تموم شد.
    وقتی رفت خودشو تو ایینه نگاه کرد تعجب کرد انگار خودش نبود
    -کاره دسته خودمه یعنی ساختمتا زشت بودی ولی الان به درجه هلویی رسیدی.
    اوا:گم شوووو دستت درد نکنه
    خیلی زحمتت دادم.
    -خواش میکنم
    با خاله و عمو خدافسی کردمو اومدم بیرون
    #پارت_چهل_دومــــــــــــــــ
    جشن عقده اوا خیلی خوش گذشت
    الان دقیقا دوماه از اون ماجرا میگذره.
    اون روز اوا خیلی ناز شده بود
    ولی نمیدونم جدیدا چیشده اتفاقای عجیبی اوفتاده خیلی ارتین باهم مهربون رفتار میکنه
    اون شبم هی کوچولو به دم من میبست که وقتی حرص میخوردم لپمو میکشید میگفت وقتی حرص میخوری خیلی بامزه میشی
    یه چیزه دیگه ایم هست یه همسایه جدید واسمون اومده هروزهم زاغ سیاه منو چوب میزنه چنددفعه هم اومده سراغم پیشنهاد رفاقت داده
    منم هردفعه که میومد گاز میدادم میرفتم
    امروزم باز همین کارو کرد منم سریع پریدم تو ماشین رفتم
    امروز گلوم به شدت درد میکرد
    یعنی داشت میکشت منو.
    تا رسیدم بچه ها رو نیمکت با یاراشون نشسته بودن؛
    -سلام بچه ها
    اوا:سلام چه مرگته چرا صدات اینطوری شده؟؟؟
    پری:ااای وای داری جَون مرگ میشی؟؟؟!!!
    -خفه شید سرما خوردم
    بچه ها بیاید تا موقعی که ننه و بابام بیان خونه من بمونید پسراهم خواستن بیان اتاق زیاده
    اوا:اتفاقا منم به بابا گفتم گفت شاید پسرا هستن شماهم هروز اونارو میبینید مسـ*ـتانه معذب بشه.
    پری:منم گفتم اونا مشکلی نداشتن
    -منم به بابا و مامان گفتن اوناهم برای اینکه تنها نمونم قبول کردن گفتم پسراهم هستن
    اوا:پس من امروز بعد کلاس با پری سهیل و اقا امیر میریم لباسامونو برمی داریم که بیام خونتون.
    -فقط بچه ها ی چیزی؟؟؟
    پری:چیشده؟؟؟
    -چندروزه همسایه جدیدمون اومده یه پسر داره خیلی پاپیچم شده به شوهراتون بگید یه موقع قضاوته اشتباه نکن.
    .روکلمه قضاوت تأکید کردم که هردوتاشون گرفتن.
    .پسراهم اومده بودن که سهیل گفت:ما به خانومامون اعتماد کامل داریم .
    امیر:همچین حرفی نزن مسـ*ـتانه خانوم.
    -امیدوارم
    انگار اون بغض لعنتی دوباره شروع کرده بود که فوران کردن
    دستم سریع به سمت گردنبندم رفت لمسش کردم؛
    -بچه ها نمیتونم بیام کلاس میرم جای همیشگی.
    پری:مسـ*ـتانه توروخدا اوا یه چی بهش بگو.
    .اوا یه نگاه بهم کرد که منم سریع رفتم پسرا بهم نگاه کردن که فقط صدای ارتین بود که پشتم میومد انگار اونم تازه رسیده بود که حرفامونو شنیده بود
    سریع سوار ماشین شدم رفتم سمته بام اخرین جایی که باهم رفتیم.
    فقط منو اون اینجا اومدیم
    سریع پیدا شدم دقیقا جایی رفتم که تهران زیر پام بود اشکام سرازیر شدن
    فریاد کشیدم:
    آخـــــــــــــــــهـ چـــــــــــــــــــــرا؟؟؟
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا