- عضویت
- 2017/03/18
- ارسالی ها
- 1,624
- امتیاز واکنش
- 60,983
- امتیاز
- 1,039
- سن
- 22
- فعلاً بذارین بقیه ماجرا رو تعریف کنم، به سؤال دوم هم میرسیم.
به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-میشه زودتر تعریف کنی؟ باید برم یه جایی.
تعلل رو جایز ندیدم و بدون حرف اضافهای بقیش رو گفتم:
-با کلی سختی و مشقت فرار کردم و برگشتم تهران. تا چند سال بعد از اعدام صولتی خبری نشد تا اینکه روز ثبت نام دانشگاه یه نفر یه نامه انداخت تو ماشین که محتواش تهدید من بود. برای همین بادیگارد استخدام کردیم. امروز که نسیم اومد...
با تعجب پرسید:
-نسیم؟
- دوست خواهرم.
وقتی دوزاریش افتاد گفت:
-آهان!
به حرفم که سروان قطعش کرده بود ادامه دادم:
-بهم گفت که وقتی داشته میاومده یه مرد بهش یه سی دی داده که به من بده. وقتی داشت از مشخصات اون مرد حرف میزد، تیر شلیک شد. الان که داشتم سی دی رو نگاه میکردم توش چند تا عکس از صفحات دفتر خاطرات پسر صولتی بود. متن رو خوندم، قسم خورده که وقتی بزرگ شدم، سراغم برگرده و با پست ترین روش ها آزارم بده و تهش من رو بکشه.
- یعنی میگی اونا میخواستن نسیم رو بکشن تا نتونه مشخصات رو بده؟
بعد گفتن این حرف سرش رو انداخت پایین و زمزمه وار گفت:
-البته این معقولانه نیست. چطور ممکنه یکی اون قدر احمق باشه که کسی رو اجیر نکنه و خودش بسته رو بده و بعد بخواد برای لو نرفتنش دختره رو بکشه. ممکنه هدف اصلی تو بوده باشی، شاید برای ساختن یه پاپوش اقدام به قتل کردن. شایدم میخواسته بهت هشدار بده که به کسی رحم نمیکنه و یا خطر بهت نزدیکه و تو نمیتونی مقاومت کنی، احتمالات زیادی هست.
با بی تفاوتی گفتم:
-همه این احتمالات میتونه درست باشه.
از جاش بلند شد و گفت:
-بابت اطلاعاتی که دادی ممنونم.
به ساعتش نگاه کرد و گفت:
-میشه زودتر تعریف کنی؟ باید برم یه جایی.
تعلل رو جایز ندیدم و بدون حرف اضافهای بقیش رو گفتم:
-با کلی سختی و مشقت فرار کردم و برگشتم تهران. تا چند سال بعد از اعدام صولتی خبری نشد تا اینکه روز ثبت نام دانشگاه یه نفر یه نامه انداخت تو ماشین که محتواش تهدید من بود. برای همین بادیگارد استخدام کردیم. امروز که نسیم اومد...
با تعجب پرسید:
-نسیم؟
- دوست خواهرم.
وقتی دوزاریش افتاد گفت:
-آهان!
به حرفم که سروان قطعش کرده بود ادامه دادم:
-بهم گفت که وقتی داشته میاومده یه مرد بهش یه سی دی داده که به من بده. وقتی داشت از مشخصات اون مرد حرف میزد، تیر شلیک شد. الان که داشتم سی دی رو نگاه میکردم توش چند تا عکس از صفحات دفتر خاطرات پسر صولتی بود. متن رو خوندم، قسم خورده که وقتی بزرگ شدم، سراغم برگرده و با پست ترین روش ها آزارم بده و تهش من رو بکشه.
- یعنی میگی اونا میخواستن نسیم رو بکشن تا نتونه مشخصات رو بده؟
بعد گفتن این حرف سرش رو انداخت پایین و زمزمه وار گفت:
-البته این معقولانه نیست. چطور ممکنه یکی اون قدر احمق باشه که کسی رو اجیر نکنه و خودش بسته رو بده و بعد بخواد برای لو نرفتنش دختره رو بکشه. ممکنه هدف اصلی تو بوده باشی، شاید برای ساختن یه پاپوش اقدام به قتل کردن. شایدم میخواسته بهت هشدار بده که به کسی رحم نمیکنه و یا خطر بهت نزدیکه و تو نمیتونی مقاومت کنی، احتمالات زیادی هست.
با بی تفاوتی گفتم:
-همه این احتمالات میتونه درست باشه.
از جاش بلند شد و گفت:
-بابت اطلاعاتی که دادی ممنونم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: