کامل شده رمان بی تو هرگز | mobina mahbob کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mobina mahbob

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/18
ارسالی ها
52
امتیاز واکنش
145
امتیاز
146
ساله ندیدمشون چشمام رو رو هم گذاشتم با صدای بازی برگ ها بیدار شدم کنار تختم یه پنجره بزرگ بود استانبول بهشت واقعی بود وارد حمام اتاقم شدم وان پر اب کردم شامپو بدنو ریختم توش بعد 30 مین حولم رو تنم کردم اب گرم حس خوبی بهم دست داد یه پیرهن ابی پوشیدم یه کت لی هم انداختم روش پوتین ساق بلندم رو کشیدم رو پام یه نقاشی ملایم هم رو صورتم انجام دادم

بهارک-ازاد ازاد

-چته دختر سر اوردی

بهارک –بیا دیگه

-اومدم بهارک مواظب شوهرت باش زیادی دختر کش شده

بهارک-تو مواظب خودت باش نخورنت

کیان-بـ*ـوس خانومی

بهارک-تو هم نیشتو ببند

-عصاب نداریااا بهارک

بهارک -شوخیدم برو بچ

-بزن بریم خوشگل

سوار لند کروز شدیم رفتیم سمت اسکله از ماشین پیاده شدیم کشتی بابا رو ازاد کردیم

-دوستان با یه نوشـیدنی موافقین

کیان-مگه میشه مخالف بود

بهارک –60 درصد خخ

-بزن بسلامتی سه خوشتیپ

از کشتی پیاده شدیم خیلی دلم برای این محله تنگ شده رفتیم سمت ویلایی که با بهشت هیچ فرقی نداشت در باز شد عمه در سالن وا کرد چشماش خشک شد رو من و زود به خودش اومد

عمه-ازادم تویی دختر قشنگم

رفتم تو بغلش

-اره عمه جون

عمه-رفتی ایران ما رو فراموش کردی

-این چه حرفیه عمه

-جوجه ی بردیا

سرمو چرخوندم یه پسری با شلوار تنگ کرم پیراهن سفید تنگ موهای بور اشک تو چشام حلقه زدم پریدم بغلش سفت بغلم کرد

-داداش بردیا

بردیا-جون داداشی چقدر دلم برای داداشی گفتنات تنگ شده گل من

-منم خیلی دلم برات تنگ شده

کیان بردیاخیلی زود با هم مچ شدن در حال شوخی بودیم که عمه صدامون کرد

عمه-خوب بچه ها بیاین سر میز

عمه با اینکه ترکیه زندگی میکنه اما اصالت مادری خودشو ایرانی بودنشو حفظ نگه داشت

همش غذا های ایرانیش بی نظیر بود

Tisikir ederim

عمه-وروجک عمه هنو بلدی ترکی حرف بزنی

-خوب چه کنم برادرزاده شمام مگه فراموشی تو ما وجود داره

عمه-ای جاانم خدا حفظت کنه

-ممنونم

بردیا –مامان جان شیطون خانوم من باید برم معذرت میخوام شب میبینموتون

عمه-برو پسرم مواظب خودت باش

-عمه جون ما هم میخوایم جزیره رو بگردیم

عمه-شب منتظرتونم

-چشم

کتمو پوشیدم تو حس بودم که بهارک پارازیت انداخت

بهارک-من اب انار میخوام

کیان-واستا خانومم من برم بگیرم

-کیان تو که زن ذلیل نبودی
 
  • پیشنهادات
  • mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    کیان-چه کنیم اسیر شدیم راه ازادی نداریم

    یه چشمک نثار بهارک کردم

    کیان-بفرما خانوما نوش جونتون

    -مقسی

    من کمی از ازشون جلو تر حرکت کردم بلکه حرفای عاشقونشون رو نشنوم هه

    -اهوووووووووووومگه کوری اقا

    -شما باید سرتو بلند کنی خانوم

    -گند زدی به لباسم طلبکارم هستی بچه پروووو

    -دومین خیابون یه متخصص چشم هست حتما مراجعه کنید بلکه خدا بهتون شفا بده

    خواستم یه چی بتوپم بهش که کیان مانعم شد

    کیان –سینان خودتی بی معرفت

    سینان –تویی با مرامم

    چه هندونه ای تو بغـ*ـل هم میذاشتن جوجه رنگی همو مردونه بغـ*ـل کردن خدایی چه هیکلی داره تیپشو انالیز کردم یه ست گرمکن با عینک تو چشماش عجب جیگریه اصلا به من چه مبارک صاحبش

    سینان- معرفی نمیکنی کیان جان

    کیان –بهارک خانوم خانوم بنده و ایشون هم اشاره به من کرد دوست جونجونی خانومم

    سینان-خوشبختم بهارک خانوم

    بهارک-همچنین

    به هم دست دادند نوبت من بود :

    سینان-خوشبختم دستشو اورد به سمتم منم اهسته گفتم :منم

    بدون اینکه دست بدم ضایع شد البته برام محرم نامحرمی مهم نبود ولی نمیخواستم زیادی باهاش خودمونی شم

    کیان- این اقا سینان رفیق شیش من هستن چون علاقه ای به مادلینگ داشتند از ایران به ترکیه مهاجرت کردنداز اون موقع ارتباط مون قطع شد و همو ندیدیم .

    اقا سینان فشن داشت و زود تر از پیشمون رفت ما هم بعد گشتن اسکله برگشتیم خونه عمه

    عمه-خوش گذشت ازاد جان

    -evet عمه جون جای شما خالی

    عمه-عزیزای من بفر مایید شام

    -اخجووووون بورک

    عمه-اره عزیزم به خاطر تو بهارک درست کردم

    بردیا-پ ما چی مامان بچه ننه ها اومدن ما رو فراموش کرردی

    -بچه ننه خودتی گودزیلااا

    بردیا-تویی

    -تو

    عمه-کافیه بچه ها شروع کنید

    همگی با هم خندیدیم بعد شام عمه رو بوسیدم با بچه ها راهی رفتن شدیم شب بخیر اهسته گفتم وارد اتاقم شدم سرم به بالشت نرسید خوابم برد .

    صبح با صدای جیغ بهارک بلند شدم با عجله از تخت پا شدم از پله ها پایین اومدم طوری داد زدم که خودم ترسیدم :بهارک چخبرته زهرم ریخت

    بهارک با گریه اومد سمتم تمام دندوناش میلرزید و این منو دیوونه میکرد با لکنت گفت:از ازا ازاد عم عمه ونوس فوت کرد

    تعادل نداشتم ولی من ازاد ببودم باید خودمو کنترل میکردم هضم این کلمه برام راحت نبودسعی کردم بدون ترس و با خونسردی کامل بپرسم:چی
    کیان-ازاد جان اروم باش ابجی من توضیح میدم خانومم بیا این ابو بخور عزیزم ازاد بردیا اطلاع داد عمه تصادف کرده و الان تو اتاق عمله
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    خواستم از خواب پاشی تا بهت بگیم ما باید قوی باشیم احتمال شنیدن هر چیزی رو داشته باشیم از همه مهم تر باید به بردیا کمک کنیم

    بدون صحبت کردن رفتم سمت در عمارت دهنم خشک شده بود کیان سوییچو برداشت حرکت کردیم سمت بیمارستان از ماشین پیاده شدم توان راه رفتن نداشتم وارد بیمارستان شدم هم زمان با من دری باز شد با یک برانکمارد و پارچه سفید اومد بیرون اون لحظه همه چیز رو ریختم تو خودم بهارک تو بغـ*ـل کیان ضجه میزد بردیا داشت خرد می شد و من مثل مجسمه تمام بدنم از حرکت قفل شده خواستم قدمی بردارم اما چشمام سیاهی رفت بیهوش شدم .با احساس درد بدی بیدار شدم دستام میسوزید خواستم پا شم اما سرم به دستم وصل شده بود و بردیا وارد شد چشماش قرمز بود اومد به سمتم

    بردیا :ازاد خواهری مامان رفت کسی که پشتم بود مثل کوه دیگه نیست پشتم خالی شده عمه رفت من می

    پرستیدمش اون ملکه ی من بود مامانم بود بغلم کرد با هم گریه کردیم اما من با هق و اون اهسته کیان جدا مون کرد و بردیا رفت تا ابی به صورتش بزنه

    -عمه کجاست

    کیان-سردخونه

    -منو ببر اونجا

    کیانم دید حالم خوش نیس نخواست اذیتم کنه منو سوار ویلچر کرد وارد سردخونه شدیم هر طور شده بلند شدم پارچه سفید رو کنار کشیدم صورت عمه سفید و اما سرد شده بود هنوزم وجودش پر از محبت بود بوی عشق میداد قطره اشکی از چشمم سر خورد سرشو بوسیدم پارچه رو گذاشتم اومدم بیرون بردیا گوشه ای نشسته بود رفتم سمتش –داداش لطفا سوییچتو بده

    بردیا:کجا با این حال

    -بردیا خواهش میکنم نیاز دارم

    با هزار خواهش تمنا راضی شد تا بهم بده بهارک با نگرانی نگام میکرد بهارک خبر اومدن ماامان بابا رو بهم داد بدون توجه به حرفش اومدم بیرون سوار پاگانی بردیا شدم یه موزیک گذاشتم

    oyun FerhatGocer) Buyuk (






    Dertler hep aynı hayat büyük oyun

    İsteyince vermiyor hemen zalim kader

    Biraz emek lazım koca bir yürek

    Biraz da yenilip yenmeyi öğrenmek gerek


    Bahar gelince güneş açınca

    Gönülde sevda şarkıları çalınınca

    İnsan istiyor sabır yetmiyor

    Ömür geçmiyor yare


    Aşk büyük yeterki iste sevmeyi

    Dünya küçük bulur insan dilerse sevgiyi

    Bilen bilir büyük aşklar yürek ister

    Kaçan değil savaşanlarındır güzel günler

    مشکل همیشه بازی های بزرگ همان زندگی
    در حال حاضر توسط متوقف می شود سرنوشت بی رحمانه می خواست
    من یک قلب بزرگ، کمی تلاش
    نیاز به یاد بگیرند که چگونه به ضرب و شتم یک شکست داد

    همانطور که او باز خورشید بهار
    آهنگ عشق در قلب سرقت رفته
    مردم به اندازه کافی برای صبر و شکیبایی بپرسید
    زندگی می کند یارن عبور نمی کند

    به اندازه کافی بزرگ است که شما می خواهم به عشق عشق
    اگر مردم مایل به پیدا کردن عشق در یک جهان کوچک
    که عشق بزرگ و جرات می داند
    فرار در حال مبارزه با روزهای خوب نیست

     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    فقط تو خیابونا بودم حالم اصلا خوب نبود به خودم اومدم به ساعت دستم نگاه کردم وااااای از صبح با ماشینم خدا کمکم کرده بنزینش تموم نشده به تابلو نگاه کردم خوبه از جزیره دور نشدم از دور برگردون دور زدم دو باره به راهم ادامه دادم رفتم سمت خونه عمه ماشینو گذاشتم پارکینگ با کلیدی که عمه بهم داد درو وا کردم بردیا اومد سمتم داد زد :دختر تو کدوم گوری بودی صورتتمو مظلوم کردم و اینبار با لحن داغونی گفت از صبح رفتی نیومدی چرا خبر نمیدی نمیگی نگرانم میشن بدون حرفی رفتم تو بغلش دوباره شروع کردم به گریه گردن بردیا زیر پامو گرفت دستشو گذاشت زیر گردنم بلندم کرد برد بالا منو گذاشت رو تخت :ابجی جون بخواب من پیشتم خوب بخوابی ازاد

    -بردیا پیشم بمون میترسم

    بردیا-باشه عزیزم نگران نباش هستم

    بردیا اومد کنارم موهامو نوازش کرد خوابم برد .چشما مو باز کردم سرمو چرخوندم

    سینان-سلام حالت چطوره

    -تو اگه عزیزت میمرد چه حالی بودی با صدای بلندی گفتم هااان دوباره شروع کردم به گریه کردن نمیدونم

    چم شده حالم خیلی وخیم بود اومد نشست کنارم سرمو تو بغلش گرفت

    سینان-هیشششش خانوم کوچولو اروم باش معذرت میخوام

    تو بغلش خیلی گریه کردم طوری که سینش خیس شد خیلی بهم ارامش داد بعد اراز احساس امنیت کردم سرمو از بغلش کشیدم بیرون

    -اب لطفا

    از کنار تخت اب برام ریخت گرفت سمتم :ممنونم

    خواستم بلند شم که اجازه نداد گفت نمیخواد بلند شی پنجره رو به جزیره رو برام باز کرد تا هوای تازه وارد اتاق شه صدای گریه و همهمه از پایین می اومد نتونستم طاقت بیارم از تخت پا شدم

    سینان-باز که بلند شدی

    -میخوام برم پایین

    با هم از پله ها پایین اومدیم خونه خیلی شلوغ بود کیان بهارک پذیرایی میکردن بردیا هم یه گوشه کز کرده بود مامان بابا و بقیه مهمون ها قران میخوندن رنگ به روی هیچکدومشون نبود رفتم یه گوشه خلوت نشستم قران خوندم بعد تموم شدن قران سرمو بالا گرفتم دیدم خونه خالی شده تلفنم زنگ خورد بلند شدم موبایلمو از بالای کنسول برداشتم واقعا نیاز داشتم با اراز حرف بزنم از خونه زدم بیرون زدم رو اتصال جواب دادم

    -سلام داداشم

    اراز –سلام خواهر جون خودم چرا صدات گرفته ازاد

    با صدای دو رگه گفتم:داداشی عمه ونوس فوت کرد

    اراز –چی چطور اتفاق افتاد

    -تصادف لعنتی

    اراز-ائوفففففففففففففففففف لامصب

    اراز-جزیره هستی بردیا چطوره

    -اره سعی میکنه خوب باشه اما نیست

    اراز-تنهاش نذار اجی اون به عمه خیلی وابسته بود

    -باش داداشی نارین چطوره

    اراز- دکترا که بهم چیزی نمیگن فقط میگن با دعا به زندگی برمیگرده داغوونم دارم دیوونه میشم نمیتونم پر پر شدنش رو ببینم حالا میفهمم چرا نمیخواست درمان بشه

    -اراز تو که جا نمیزدی روحیتو شاداب کن تا با دیدن تو سعی کنه با مرگ دست پنجه نرم کنه تلاش کن موفق میشه

    اراز-اگه نداشتمت چه بلایی سرم میومد خوب گلم مواظب خودت باش بای

    -تو هم عزیزم بـ*ـوس بای

    سینان-تو که همه رو اروم میکنی چرا خودت نا ارومی

    سرمو برگردوندم سینان دقیقا رو به روم بود با چشمای نافذش بهم خیره شده بود

    سینان-میتونیم قدم بزنیم

    -اوهوم

    سینان-الان کجاست

    -کی

    سینان-ننه فرانکی

    -منو دست میدازی

    ریز خندید

    سینان-منظورم داداشت

    -فرانسه برای درمان بیماری همسرش

    سینان-اهااا متاسفم

    نمیدونم چرا با هاش احساس راحتی میکنم وقتی پیشمه ارومم خدا کنه این حس کار دستم نده
    با سینان قدم زدیم و کلی درد دل کردم خیلی سبک شدم منو تا خونه عمه رسوند ازش خدا حافظی کردم وارد اتاق مهمان شدم با همون لباس دراز کشیدم چشمام رو هم فشردم تا خوابم ببره .از تشنگی زیاد از خواب پا شدم یه دوش گرفتم ست لش تنم کردم موهام رو باز
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    گذاشتم

    بردیا-سلام ابجی خانوم

    -سلام بقیه کجان

    بردیا-رفتن خونه دایی

    -پ چرا من رو بیدار نکردن

    بردیا-گفتند ازاد خانوم خابالو بیدار شدن با هم بریم

    -من خابالوام

    بردیا-نه بابا شوخی کردم قهوه یا چای

    -قهوه بدون شکر

    بردیا-با کمال میل

    چقدر این پسر با محبت بود با وجود مرگ مادرش باز هم تظاهر به خوب بودن میکنه

    -بردیا داداش

    بردیا-جانم

    -میای ایران

    بردیا-اره دوست داری نیام

    -دیوونه این چه حرفیه چه ساعتی پرواز داریم

    بردیا- .....

    پس باید عجله کنیم .





    4ماه از فوت عمه میگذره ما هم کم کم داریم سعی میکنیم فراموش کنیم بردیا تصمیم گرفته برای همیشه ایران زندگی کنه خونه ای که گرفته تو زعفرانیه هست و من با سلیقه خودم چیدمش خخ .امشب تولد خودمه خیلی خوشحالم ولی داداشم نمیتونه بیاد قراره باغ فیض جشن بگیریم وارد حمام اتاقم شدم وان رو پر از اب کردم بعد 45 مین اومدم بیرون در کمد رو وا کردم یه مانتو بلند ارتشی و جین توسی با کالج مشکی انتخاب کردم یه شال مشکی انداختم به اژانس زنگ زدم ماشینم تعمیر گاه بود ادرس رو به راننده دادم .ارایشگاه تو زعفرانیه محمودیه شمال تهران وارد ارایشگاه اقدس جون شدم

    اقدس-سلام عزیزم خوبی

    -خوبم ممنون

    اقدس-چه خبر

    -سلامتی شما

    اقدس-گلم بشین کارتو شروع کنم

    لباس رو تو اتاق گذاشتم نشستم تا اقدس جون شنیون موهام رو انجام بده چشامو بستم یه چرت زدم

    اقدس-پاشو که ماه بودی ماه تر شدی برو حاظر شو

    وارد اتاق شدم یه پیرهن صورتی کوتاه که شون هام عـریـ*ـان بود دور کمرم یه کمربند بسته میشد که کمرمو باریک نشون میداد یه کلاه پرنسسی صورتی هم سرم کردم یه نگاه به اینه کردم خیلی خوشگل شدم ساده و شیک

    اقدس-ای جاانم چه ناز شدی ازاد

    -مرسی

    دخترای سالن با حسرت نگام میکردن بهارک با کیان قرار شد دنبالم بیان بهارک خونه حاظر شد تلفنم رو از کیفم برداشتم

    بهارک-سلام اجی

    -سلام خوشگل کجایی

    بهارک-ازاد نمیتونیم دنبالت بیایم ولی سینان پایین منتظره

    -بخشکی شانس

    بهارک –ازاد اجی معذرت

    -این چه حرفیه توله

    بهارک-مواظب خودتون باشین شیطونی هم نکنید

    -ببند دیووونه بای

    وارد پارکینگ شدم یه ماشین بوگاتی مشکی سینان پیاده شد سرمو برگردوندم یه کت شلوار مشکی با پیرهن سفید و کروات مشکی یه قسمتی از موهاش رو صورتش ریخته شده بود که خیلی خیلی جیگرش کرده بود

    سینان-دید زدنت تموم شد نمیخوای سوار شی

    این بشر چقدر تیزه رفتم سمت ماشین در رو باز کردم

    سینان-تولدت مبارک خانوم کوچولو

    -مرسی
    تا رسیدن به باغ هیچ حرفی نزدیم با ورود ما همه بلند شدن من جلو
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    تا رسیدن به باغ هیچ حرفی نزدیم با ورود ما همه بلند شدن من جلو تر رفتم و سینان عقب وایستاده بود مامان به سمتم اومد

    مامی-الهی قربونت بشم ایشالله 120ساله شی گلم

    -مقسی مامی

    بابا-خانوم اجازه هست ما هم پرنسسمون رو بغـ*ـل کنیم

    بابا پدرانه بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید

    بابا-تولدت مبارک دخترم

    به همه خوش امد گفتم رفتم سمت جایگاه خودم جای داداشم خیلی خالیه با بهارک کلی رقصیدم دیگه نای نداشتم پاهام امونمو بریده.

    دی جی یه رقـ*ـص اروم گذاشت همه مرغا پریدن وسط خخ

    -ابجی خانوم افتخار یه رقـ*ـص رو به بنده حقیر میدی

    سرمو گرفتم بالا بردیا بود

    -دیووونه

    با بردیا رفتم سمت پیست رقـ*ـص از اول شب سرم گرم بود سینان رو ندیدم چشمم بهش خورد کنار درخت واستاده بود داشت منو نگاه میکرد گردنش خیلی قرمز بود یهو ترسیدم رومو کردم سمت بردیا

    با بردیا رقصیدم یه بـ..وسـ..ـه طولانی به پیشونیم زد که معنیش اینه تا وقتی اراز نباشه من پشتتم که منو دلگرم کرد که یکی هوامو داره نوبت به کادو ها رسید با با اومد سمتم :دختر قشنگم تولد مبارک یه پاکت گرفت سمتم بازش کردم کلید بود

    -این چیه بابا

    بابا-کلید عمارت تو جزیره

    -مرسی بابایی

    بابا-خواهش گل من

    مامان-سااااامی بزار منم کادو ی دخترم رو بدم

    بابا-بفرما خانوم

    مامان-بیا گلم اینم کادوی دختر من

    یه ست طلا برلیان بود مامانو بغـ*ـل کردم ازش تشکر کردم بهارک کیان هم یه دستبند تک خریدند بردیا هم یه ست طلا سفید خرید سینان اومد سمتم

    سینان-تولدت مبارک اینم کادوی شما

    -مرسی چرا زحمت کشیدی

    با یه لبخند ازش تشکر کردم

    دی جی-خب مهمونای عزیز یه سوپرایز دارم یه کادو فرستاده شده برای ازاد خانوم

    کیان با کادو اومد باکسش خیلی بزرگ بود بازش کردم کاغذ وا کردم :

    سلام زندگی اراز حال ابجی گل سنبل خودم چطوره خیلی باورش سخته ابجی من کوچولوی اراز 23سالش شده الهی اراز قربونش بره ازاد خیلی دلم برای بوی خواهرانت تنگ شده برای موهایی که من عاشقشونم خواهری مواظب خودت باش به زودی همو میبینیم تولدت مبارک عزیزم ..

    قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد

    بردیا-چیزی شده ازاد

    -نه نه این کادو از طرف ارازه

    باکس رو باز کردم یه شاسخین بزرگ به رنگ سفید عکس من و اراز روش چسبونده بود خیلی خندم گرفت همگی با هم خندیدیم حتی سینان خشک هم لبخند زد خیلی کلافه بود از چهرش میبارید بردیا منو رسوند وارد اتاقم شدم یه دوش گرفتم خوابیدم
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    با صدای مسیج چشمام رو وا کردم با چشم بسته دنبال موبایلم میگشتم اهااا پیداش کردم قفل وا کردم

    سینان-خانوم کوچولو امروز بریم کوه

    -چه ساعتی

    سریع ج داد

    سینان-7جلو در خونتونم منتظرم

    -باش فعلا

    از تخت دل کندم کمد رو باز کردم لباس های لشم رو پوشیدم کولمو برداشتم کلی خرت پرت ریختم توش از پله ها پایین اومدم یه یاداشت گذاشتم برای مامان وارد حیاط شدم سینان جلو در بود

    -سلام

    سینان-سلام جوجه

    -سینان خواهش میکنم بزار بخوابم

    سینان-باش چرا میزنی

    یه چرت حسابی زدم یه دستی موهام رو نوازش کرد

    سینان-ازاد خانوم پا میشی رسیدیم

    -سینااان جان جدت بزار بخوابم

    بعد از اینکه از خواب سیر شدم چشمام رو باز کردم سینان زل زده بود به من

    سینان-خوش خواب خانوم بالاخره بیدار شدی

    -نوش جونم که خوابیدم

    سینان-یه امروز رو بیخیال کل کل دعوا قول میدی

    -سعی میکنم

    از ماشین پیاده شدیم

    سینان-من میرم یه چیزی بگیرم تو همینجا بمون

    -اینو نگاه عجب جیگریه چند میگیری یه شب مهمونم باشی کوچولو

    خیلی اعصبانی شدم هیچ کس جرعت نداشت با من این طوری حرف بزنه با خشم زیاد مسلط گفتم:

    -گم میشی یا گمت کنم نکبت

    -لجبازی نکن با هم راه میایم

    اه سینان الان چه وقته خرید بود داشت دستمو میگرفت که نعره سینان متوقفش کرد

    سینان-دستت بهش بخوره میفرستمت اون دنیا

    پسره-تو رو چه دخالت میکنی

    سینان قرمز شد حمله کرد طرفش یه مشت نثارش کرد که پخش شد اون طرف

    سینان-الان حالیت میکنم به من چه

    یه مشت دیگه زد پسره فهمید حریف سینان نمیشه دمشو گذاشت رو کولش رفت

    سینان-قبل اینکه من بیام چیزی که نشد

    با صدای ارومی گفتم:نه

    سینان-موافقی بریم غذا بخوریم

    -میشه منو برسونی خونه حالم خوش نیس

    سینان-باشه هر جور راحتی

    سوار فراری سینان شدم

    سینان-ازاد حالت خوبه

    -اوهومم

    سینان-مرسی که اومدی

    -خدافظ

    سینان-مواظب خودت باش

    وارد خونه شدم

    مامان-ازاد تویی دخترم
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    -اره مامان

    مامان-بیا غذا بخور

    -خوردم مامان من میرم استراحت کنم

    مامان-باش عزیزم

    وارد اتاقم شدم خیلی سردرگم بودم چشامو بستم خوابیدم با صدای زنگ تلفنم بیدار شدم

    سینان-سلام

    -علیک

    سینان-خوبی

    -از خواب بیدارم کردی باید خوب باشم

    با لحن بچه گانه گفت :بد اخلاق

    ناخدا گاه خندیدم سینان صدای خندمو شنید خودشم خندید

    سینان-میای بریم بام

    -باش

    سینان-......میام دنبالت

    -بای

    صورتمو شستم یه جین مشکی با تونیک ساده مشکی وکت پشمی سفید انتخاب کردم بوتمو پوشیدم سینان مسیج داد منتظرم با مامان خداحافظی کردم بابا جلسه داشت دیر میرسید

    -سلام

    سینان-سلام

    چند لحظه خیره نگام کرد بعد اخم کرد خدا شفا میده خخخ

    وارد رستوران روشا شدیم یه موزیک لایت هم پخش شد خیلی زیبا بود سینان غذا سفارش داد غذا رو به سمت دهنم بردم که صدای زنگ موبایلم در اومد موبایلم رو از تو کیفم برداشتم اتصال رو زدم

    -سلام مامانی

    مامان-(با هق هق)الوو ازاد

    -جانم مامان چرا گریه میکنی چیزی شده

    مامان-سامی تصادف کرده

    شوکه شدم احساس کردم رو هوا دارم غلت میخورم ولی باید مامان رو امیدوار میکردم که خودشو عذاب نده

    -مامان کجاست کدوم بیمارستان

    مامان- بیمارستان رامتین

    -نگران نباش من خودمو میرسونم

    تلفنو قطع کردم اشکم بی مهیا میریخت رو به سینان کردم صورتش نگرانی موج میزد گفتم:سینان ببخش من باید برم

    سینان-چی شده ازاد

    -بابام تصادف کرده من باید برم

    سینان-میبرمت

    -نیاز نیست خودم میرم

    چنان داد زد که خفه شدم :اه ازاد خیلی لجبازی گفتم میبرمت

    سوار ماشین شدیم حرفی نزدیم فقط ادرس بیمارستان رو ازم پرسید با عجله از ماشین پیاده شدم از بخش پرسیدم بابام کجاست رفتم جلو تر مامان بردیا کیان بهارک خاله مهتاب عمو خشایار مامان بی حال نشسته بود بردیا شونه ها شو ماساژ میداد با دکترش صحبت کردم بابام رفته بود تو کما رفتم سمت ای سی یو پاهام توان نداشت سرم گیج رفت خواستم بیوفتم اما دستی دورم حلقه شد دیگه چیزی نفهمیدم چشامو باز کردم تو اتاق بودم خواستم از تخت بلند شم که سینان اومد :کجا باید استراحت کنی

    -میخوام بابام رو ببینم

    سینان-حالت خوب نیس
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    زدم زیر گریه اومد کنارم رو تخت نشست سرم رو تو بغلش گرفت گریه میکردم حرف میزدم مشت میزدم به سینش

    سینان-هیش اروم باش اروم فسقلی من خودتو خالی کن کوچولو نریز تو خودت

    تو بغلش ارامش محض بود مسکنی که اثرش تمام نشدنی بود قلبم 360درجه میکوبید اروم شدم سینان پرستار رو صدا زد تا یه ارام بخشی بهم تزریق کنه دوباره به خواب فرو رفتم چشامو باز کردم .

    سینان-ازاد

    -بله

    یه نفس عمیق کشید و گفت :تو که ما رو کشتی دختر 2 روز بیهوش بودی

    -بابام کجاست سینان

    یه غم عجیبی دلش رو گرفت با چشمای براق اومد سمتم داد زدم:لعنتی بابام کجاست چرا چیزی نمیگی

    بغلم کرد گفت :رفته تو اسمون ها نفسم بالا نمیومد از بچگی تنگی نفس داشتم خبر های بد رو نمیتونستم درک کنم

    سینان هول شد سینم رو ماساژ داد :ازاد ازاد نفس بکش اروم اروم باش زندگی هیش من پیشتم هیچ وقت تنهات نمیزارم

    -خاکش کردین

    سینان-اره گلم اره عزیزکم

    دوباره گریه کردم و با ضجه گفتم :میخوام برم پیشش

    سینان-باشه بزار مرخص شو خودم میبرمت

    -من حالم خوبه بگو مرخصم کنند

    سینان-باشه اما یه قولی بده

    -چی

    سینان-تا من برگردم اشک نریزی

    سرم رو تکون دادم بدون اینکه بخوام اشکام میریخت دست خودم نبود سینان وارد اتاق شد سرم رو برگردوندم تا اشکام رو پاک کنم

    سینان-ازاد

    -هوم

    سینان-منو نیگاه کن

    صورتم رو گرفتم سمتش :مگه قول ندادی اشک نریزی

    در باز شد نههههههه اشتباه میکنم چشام قفل شد رو چشاش به خودم اومدم پریدم پایین

    -داداشی بغلم کرد

    اراز-جون داداشی عمر داداشی الهی من قربونت برم زندگی اراز چه به روز خودت اوردی گل من

    جواب من واسه قربون صدقه رفتنای اراز اشک بود

    اراز-اشک نریز داغونم میکنی خوشگل داداشی

    گذاشتم رو تخت دستم رو گرفت تو دستاشت اشکام رو پاک کرد و بهم گفت:معرفی نمیکنی ازاد
     

    mobina mahbob

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/18
    ارسالی ها
    52
    امتیاز واکنش
    145
    امتیاز
    146
    -سینان رفیق کیان و رو به سینان کردم گفتم :داداشم

    به هم دست دادند اراز ازش تشکر کرد که تنهام نذاشت

    سینان-من میرم برگه ترخیص رو میگیرم

    اراز-مرسی داداش

    سینان-خواهش

    من رفتن سینان رو تماشا میکردم

    اراز- ازاد ابجی

    -هااا

    اراز لبخند شیطاانی زد گفت:ابجی من عاشق شده

    -دیووونه

    اراز –بگو تا دارت نزدم

    -خندیدم

    اراز-به جای اینکه خجالت بکشی میخندی بچه پرو

    -یه حسی نسبت بهش دارم

    اراز-شیرینی نمیدی

    -چراا

    اراز-وای چقدر تو خنگی شیرینی تجربه حس جدید

    با هم خندیدیم



    6 ماه گذشت از مرگی که مثل اسکلت خوردم کرد 6 ماهه سینان رو ندیدم بعد بیمارستان از کیان شنیدم برگشته ترکیه اعتراف میکنم خیلی دلم تنگشه بهارک هم حامله است وقتی شنیدم غم دنیا فراموشم شد دارم خاله میشم برنامه چیدیم که بریم ویلای خودم تو شمال بعد مرگ بابا فقط دپرس تو خونه نشستم مثل مرده متحرک سهام تمام شرکت های بابا رو مامان وکالت داد به بردیا خیلی سرش شلوغه پاییز زمستون اونوره بهار تابستون اینور هم شرکت عمه تو ترکیه دستشه هم شرکت بابا تو ایران

    ساکم رو از قبل حاظر کردم یه جین مشکی یه تونیک بافت مشکی یه جلیقه پشمی سفید پوشیدم کتونی سفید رو پام کردم عمو نریمان مازراتی رو از پارکینک برام در اورد قرار گذاشتیم همو جلو در ویلا ببینیم یه موزیک (حبیب:دنیا ) پلی کردم که مخصوص جاده شمال بود گازشو گرفتم د برو که رفتیم



    دلم از دنیا گرفته شب من مهتاب نداره
    روز من بی تو عزیزم حتی خورشیدم نداره
    نگو که باور نداری عاشقم عاشقه خسته
    نگو که تنهام میذاری با یه دنیای غمو غصه
    دلم از دنیا گرفته شب من مهتاب نداره
    روز من بی تو عزیزم حتی خورشیدم نداره
    میشنوی صدایه قلبم واسه تو میزنه هر بار
    میشنوی هر نفسم رو واسه تو زنده ام انگار
    همه ی زندگیه من با تو شد خلاصه ای یار
    نگو که باور نداری بی تو من میمیرم ای یار

    دلم از دنیا گرفته شب من مهتاب نداره
    روز من بی تو عزیزم حتی خورشیدم نداره
    میشنوی صد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    یه قلبم واسه تو میزنه هر بار
    میشنوی هر نفسم رو واسه تو زنده ام انگار
    همه ی زندگیه من با تو شد خلاصه ای یار
    نگو که باور نداری بی تو من میمیرم ای یار

    3ساعت مشغول رانندگی بودم بالاخره رسیدم از ماشین پیاده شدم

    بهارک-سلام جیـ*ـگر
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا