- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 409
- امتیاز واکنش
- 23,954
- امتیاز
- 631
- سن
- 20
رمان : شاهزاده جنون
( جلد اول )
نویسنده: M.R.K
ژانر: طنز...ماجراجویی....فانتزی،و حماسی
خلاصه:
جلد اول داستان پنج دنیا و در باره ی یه مسابقه است ...یه مسابقه با قواعد عجیب توی یه دنیای عجیب غریب.
و مخصوص ملکه ها و پادشاه ها و اشرافی های اینده طراحی شده ..و چهار اکادمی اشرافی در چهار دنیا مدارس مُنتَخَبِ این مسابقه هستند.
توی یکی از این اکادمی ها یه دختر هست که تو داستان ما نقش اول رو داره.
دختر قصه هم خله و هم باهوش هم احساساتیه و هم مغرور هم افسرده ست و هم شاد.... یه دیونه به تمام عیار....که الکی الکی سرنوشت همه می افته تو دستاش...
این دختر خل و چل و دادشش و چند تا از رفیق رُفقاش مثل سالهای قبل تو مسابقات قهرمانی بین اکادمی ها شرکت میکنن ولی این بار این مسابقه فرق میکنه و بعد از مسابقه یه اتفاق غیر متنظره می افته و همین اتفاق یه غوغا در پنج دنیا و یه جنگ بزرگ در اینده راه می اندازه....
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
اگه اشکالی توش بود لطقا این رو در نظر بگیرید که این اولین رمان نویسنده بوده!...و مطمئنا برای جلد دوم دقت،حوصله و وقت بیشتری گذاشته میشه.
کسایی که از ژانر تخیلی و طنز خوششون میاد حتما این رمان رو بخونن.
.......
قسمتی از رمان: {ناخوناش رو بیشترم تو زخم پام فرو کرد! از درد، دادی زدم و ناخودآگاه با کفِ پوتینم به زیر چونه اش، که چون داشت سعی می کرد از روی دیوار رَد بشه، رو به روی پام قرار گرفته بود زدم! ooh! حاضرم سر یه شام مفصل شرط ببندم که خبر نداشتم با یه ضربه پوتین زیر چونه اش کاری می کنم که مچ پام رو ول کنه!!! و خوب بدبختانه با این کارش هر دو پرت شدیم پایین!! خودم رو که نمی دونم! ولی مطمئناً پسره وِردی چیزی برای تبدیل باتلاق به یه باغچه پر گُل بلد بود! شانسم زَد و حدثم درست از اب در اومد. ولی با یه مشگل فنی کوچیک!
با کمر محکم خوردم زمین، نرمی و لطافت گُل ها رو نداشت! ولی خوب بهتر از باتلاق بود! چند ثانیه ای از درد کمر به خودم می پیچیدم که یهو یکی موهای کوتاهم رو گرفت و کشید. فکر کنم از این به بعد باید چند نوع کلاه گیس بخرم چون حس می کردم الانه که موهام کنده بشن!! قشنگ حس می کردم ریشه موهام از درد به گز گز افتاده! با جیغ به دستی که موهام رو تو چنگ گرفته بود و رو زمین می کشیدم، چنگ می زدم و خودم رو تکون می دادم تا ولم کنه. برام مهم نبود کجا می کشونتم تا اینکه محکم پرتم کرد جلو! با کمر خوردم به دیوار پلاتینیومی! حس میکردم قسمت پشتی جمجمه ام ترک خورده، راجب بال هامم که دیگه نپرس! وحشتناک درد می کرد و تیر می کشید. دیدم تار شده بود و پسر هیکلیِ اشفته ی که به سمتم تلو تلو میخورد رو واضح نمی دیدم! از همه بیشتر صدای داد و جیغ تماشاچی ها روی نَروَم یورتمه می رفت. پسر به سمتم حمله کرد و گلوم رو توی دستاش گرفت! واقعا عالیه! دوبار خفه شدن با فاصله ی سی دقیقه در یک روز! رکورد رو شکستم! صداهایی که کمبود اکسیژن باعث شده بود از گلوم خارج بشه رو نادیده گرفتم! دستم رو جلو بردم موهای بالای گوش سمت چپ پسر رو گرفتم و سرش رو محکم به سمت راستش که دیوار پلاتینیومی بود کوبیدم...}
سایت دانلود رمان نگاه دانلود
آخرین ویرایش: