" سه فوریه۲۰۱۱"
برای اولین بار و به پیشنهاد نَوال، جلسهی کمیته انقلاب ملی مصر با حضور پنج گروه مخالف مبارک در دانشگاه الاَزهر قاهره و زیر نظر محمد البرادعی، رئیس سابق آژانس بینالمللی انرژی اتمی و همسر ایرانی تبارش _آیدا الکاشف_ نمایندهی ویژهی سازمان ملل در تحولات منطقه برگزار شد.
قرار بر این بود، تمامی احزاب مخالف دولت در یک نشست جمعی و در پشت دربهای بسته برای آیندهی مردم مصر و صدای انقلابشان جلسهای تشکیل دهند و نتیجهی آن را طی یک کنفرانس خبری به سمع و نظر جهانیان برسانند.
با ترمز زدن شاسیبلند در مقابل دانشگاه الازهر به همراه اسما از اتومبیل کریم، پیاده شدیم و فرش قرمز منتهی به سالن اجلاس را بالا رفتیم. فشار خبرنگارها در دو طرف راهرو حکایت از اهمیت این جلسه در برابر دوربین شبکههای جهانی داشت.
پیچ اول پاگرد راه پله را بالا رفتیم و نگاهم به محمد بدیع؛ مرشد عام اِخوان المسلمین افتاد که آن روزها نقش مهمی در غیاب شیخ عدنان بازی میکرد و تقریباً نگاه جامعهی مذهبی قاره، پس از پدر بزرگ به او بود.
پیچ دوم را بالا نرفته توجهم به پیتر و سیسی؛ دو ژنرال خوش پوش ارتش افتاد که سر در گریبان محمد حسین طنطاوی فرماندهی عالی ارتش مصر، بـرده بودند و پیوسته او را متقاعد به حفظ موضع بیطرفی ارتش میکردند.
مقابل درب اصلی سالن کنفرانس رسیدیم و با حفاظ ویژه گارد شاهنشاهی مواجه شدیم. هنوز جلسه آغاز نشده بود و مأمورین امنیتی از باز کردن دربهای تالار خودداری میکردند. اسما بند کیفش را بالاتر کشید و سقلمهای به پهلویم وارد کرد.
_ جهاد، خواهشاً تو حرف نزن و بذار من از طرف شش آوریل وارد مذاکره بشم!
میدانستم تنها پشتوانهی حزب ما، خیل کثیری از جمعیت جوانان معترضی بود که سالهای سال در پشت میلههای زندان دیکتاتور فریاد عدالتخواهی سر داده بودند و نظرسنجیهای عمومی نشان میداد، اِقبال مردم به توئیتهای ما در صفحههای اجتماعی بیش از سایر رقباست؛ بنابراین ما از انقلاب سهم بیشتری داشتیم و نباید به سادگی بند را آب میدادیم و قافیه را میباختیم.
با باز شدن درب سالن، هر یک از احزاب پنجگانه در جایگاههای تعبیهشدهی خود نشستند و البرادعی با اجازه از جمع و به عنوان ریاست شورا جلسه را آغاز کرد. به گفتههای اسما اعتماد کردم؛ چون میدانستم در سخنوری رقیب و همانندی ندارد. اختیار شش آوریل را به وی سپردم و خودم را مشغول تحلیل آرایش احزاب دیگر، نشان دادم.
درست در مقابل ما، حزب آزادی و عدالت به رهبریِ محمد مرسی و دو مشاور ارشد خود یعنی عماد و نوال نشسته بودن. خیلی سعی کردم در طول جلسه خودم را به آنها نزدیک کنم تا از علت حضور این عفریته در کمیته با خبر شوم؛ اما پیوسته پیامک دیشب منوم مقابل چشمهایم رژه میرفت و من حتم داشتم پروژهی نفوذ کلید زده شده بود.
مُرسی، خواه ناخواه در میان دو سرچوبی قرار داشت که هرطرفی میچرخید، توسط بیگانهها محاصره شده بود و از شانس بد ما، مردم انقلابی به ریاستجمهوریِ او پس از مبارک روی خوش نشان داده بودند.
البرادعی، سکوت جلسه را خواستار شد و به طرف ما چرخید.
_ تا الان نظرات اَحزاب دوبهدو ست. حزب ارتش به فرماندهی جناب طنطاوی و جناب سیسی به همراه حزب آزادی و عدالتخواهان مذاکره با مبارک و دولت قانونی اون هستن؛ اما من و اخوان المسلمین به رهبری جناب بدیع مذاکرات رو منوط به استعفای دیکتاتور از قدرت میدونیم.
نفس در سـ*ـینهام حبس شد، وقتی البرادعی ادامه داد:
_ دقت کنید! نظر شما سرنوشت سازه و شما به هر کدوم رأی بدید به دلیل نظر اکثریت، کمیته تابع شما خواهد بود.
اسما که دیگر فوت پدرش را در فشار هیجانات روزهای انقلاب از یاد بـرده بود، سرش را پرسشگرانه به طرف من چرخاند و از اظهار نظر خودداری کرد؛ بنابراین تمامی نگاهها روی من قفل شد و خوب میدانستم نگاههای ملتمسانهی نوال حکایت از چه دارد؛ اما من پروژهی نفوذ را خوب میشناختم و با آنکه سیسی و پیتر، توقع حمایت از نظرات ارتش را داشتند. در یک اقدام آنی و بدون ملاحضه رای به ردِّ مذاکرات دادم.
برای اولین بار و به پیشنهاد نَوال، جلسهی کمیته انقلاب ملی مصر با حضور پنج گروه مخالف مبارک در دانشگاه الاَزهر قاهره و زیر نظر محمد البرادعی، رئیس سابق آژانس بینالمللی انرژی اتمی و همسر ایرانی تبارش _آیدا الکاشف_ نمایندهی ویژهی سازمان ملل در تحولات منطقه برگزار شد.
قرار بر این بود، تمامی احزاب مخالف دولت در یک نشست جمعی و در پشت دربهای بسته برای آیندهی مردم مصر و صدای انقلابشان جلسهای تشکیل دهند و نتیجهی آن را طی یک کنفرانس خبری به سمع و نظر جهانیان برسانند.
با ترمز زدن شاسیبلند در مقابل دانشگاه الازهر به همراه اسما از اتومبیل کریم، پیاده شدیم و فرش قرمز منتهی به سالن اجلاس را بالا رفتیم. فشار خبرنگارها در دو طرف راهرو حکایت از اهمیت این جلسه در برابر دوربین شبکههای جهانی داشت.
پیچ اول پاگرد راه پله را بالا رفتیم و نگاهم به محمد بدیع؛ مرشد عام اِخوان المسلمین افتاد که آن روزها نقش مهمی در غیاب شیخ عدنان بازی میکرد و تقریباً نگاه جامعهی مذهبی قاره، پس از پدر بزرگ به او بود.
پیچ دوم را بالا نرفته توجهم به پیتر و سیسی؛ دو ژنرال خوش پوش ارتش افتاد که سر در گریبان محمد حسین طنطاوی فرماندهی عالی ارتش مصر، بـرده بودند و پیوسته او را متقاعد به حفظ موضع بیطرفی ارتش میکردند.
مقابل درب اصلی سالن کنفرانس رسیدیم و با حفاظ ویژه گارد شاهنشاهی مواجه شدیم. هنوز جلسه آغاز نشده بود و مأمورین امنیتی از باز کردن دربهای تالار خودداری میکردند. اسما بند کیفش را بالاتر کشید و سقلمهای به پهلویم وارد کرد.
_ جهاد، خواهشاً تو حرف نزن و بذار من از طرف شش آوریل وارد مذاکره بشم!
میدانستم تنها پشتوانهی حزب ما، خیل کثیری از جمعیت جوانان معترضی بود که سالهای سال در پشت میلههای زندان دیکتاتور فریاد عدالتخواهی سر داده بودند و نظرسنجیهای عمومی نشان میداد، اِقبال مردم به توئیتهای ما در صفحههای اجتماعی بیش از سایر رقباست؛ بنابراین ما از انقلاب سهم بیشتری داشتیم و نباید به سادگی بند را آب میدادیم و قافیه را میباختیم.
با باز شدن درب سالن، هر یک از احزاب پنجگانه در جایگاههای تعبیهشدهی خود نشستند و البرادعی با اجازه از جمع و به عنوان ریاست شورا جلسه را آغاز کرد. به گفتههای اسما اعتماد کردم؛ چون میدانستم در سخنوری رقیب و همانندی ندارد. اختیار شش آوریل را به وی سپردم و خودم را مشغول تحلیل آرایش احزاب دیگر، نشان دادم.
درست در مقابل ما، حزب آزادی و عدالت به رهبریِ محمد مرسی و دو مشاور ارشد خود یعنی عماد و نوال نشسته بودن. خیلی سعی کردم در طول جلسه خودم را به آنها نزدیک کنم تا از علت حضور این عفریته در کمیته با خبر شوم؛ اما پیوسته پیامک دیشب منوم مقابل چشمهایم رژه میرفت و من حتم داشتم پروژهی نفوذ کلید زده شده بود.
مُرسی، خواه ناخواه در میان دو سرچوبی قرار داشت که هرطرفی میچرخید، توسط بیگانهها محاصره شده بود و از شانس بد ما، مردم انقلابی به ریاستجمهوریِ او پس از مبارک روی خوش نشان داده بودند.
البرادعی، سکوت جلسه را خواستار شد و به طرف ما چرخید.
_ تا الان نظرات اَحزاب دوبهدو ست. حزب ارتش به فرماندهی جناب طنطاوی و جناب سیسی به همراه حزب آزادی و عدالتخواهان مذاکره با مبارک و دولت قانونی اون هستن؛ اما من و اخوان المسلمین به رهبری جناب بدیع مذاکرات رو منوط به استعفای دیکتاتور از قدرت میدونیم.
نفس در سـ*ـینهام حبس شد، وقتی البرادعی ادامه داد:
_ دقت کنید! نظر شما سرنوشت سازه و شما به هر کدوم رأی بدید به دلیل نظر اکثریت، کمیته تابع شما خواهد بود.
اسما که دیگر فوت پدرش را در فشار هیجانات روزهای انقلاب از یاد بـرده بود، سرش را پرسشگرانه به طرف من چرخاند و از اظهار نظر خودداری کرد؛ بنابراین تمامی نگاهها روی من قفل شد و خوب میدانستم نگاههای ملتمسانهی نوال حکایت از چه دارد؛ اما من پروژهی نفوذ را خوب میشناختم و با آنکه سیسی و پیتر، توقع حمایت از نظرات ارتش را داشتند. در یک اقدام آنی و بدون ملاحضه رای به ردِّ مذاکرات دادم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: