سَرَم خالی خالی بود. کلی علامت سوال تو سرم داشتم و یکی از اونها این بود که من کی هستم؟!
_ داخل پای چپت یه قطعه فلزی وارد شده بود که ما خوشبختانه تونستیم اون رو بیرون بکشیم، اما...
نمیدونم چرا یه دفعه ترس تو دلم افتاد.
_ اما ممکنه دیگه نتونی تکونش بدی.
بغض گلوم رو گرفت. چه بلایی داشت سرم میاومد؟
_ هرجا چیزی حس کردی بهم بگو.
اول چیزی رو به پای راستم کشید که واکنش نشون دادم. لبخندی زد و گفت:
_ خیلی خوبه! حالا این یکی.
چشمام رو محکم به هم فشار دادم. خیلی ترسیده بودم. اگه حسش نکنم؟ اگه یه پام رو از دست بدم؟ ممکنه قطعش کنن؟ با این فکر قطرههای اشک بود که از چشمام میچکید؛ ولی یه دفعه حسی شبیه قلقلک کف پای چپم حس کردم. خیلی خفیف بود ولی حس کردم. من حسش کردم! یکی از چشمام رو با ترس باز کردم که با چهره ی خندون دکتر مواجه شدم.
_ حسش کردی. تبریک میگم؛ ولی هنوز عصبهای پات مشکل داره. کمی طول میکشه تا کاملا خوب شی. نهایتش دو ماه دیگه باید پاهات خوب شده باشه. تا اون موقع، باید با عصا راه بری. میگم بیان برات گچش بگیرند. فعلا استراحت کن.
تمام لحظاتی که داشت صحبت میکرد، بیحرف به پام زل زده بودم. از ته دل خدا رو شکر کردم که چیزی نیست. نفسی از سر آسودگی کشیدم و با حس سردرد شدید و کوفتگی به خواب رفتم.
***
جیغ میکشید. دور و برش سیاه بود. سیاهِ سیاه. درست مثل شب. ترسیده بود. چیزی شکست و اون جیغ میکشید. یه یک دفعه...
پرستار: خانوم؟ خانوم؟ داری خواب میبینی.
حس کسی رو داشتم که از جایی پرت شده بود و محکم پایین افتاده بود. نفس نفس میزدم. اون دختر کی بود که جیغ میزد؟ چرا اطرافش سیاه بود؟ قطرههای عرق از پیشونیم سر میخوردند و روی گردنم مینشستند.
_ خواب بد دیدی؟
چیزی نگفتم.
_ یه آرام بخش میزنم که راحت...
دستم رو روی دستش گذاشتم و مانعش شدم.
_ باشه. پس اگه چیزی خواستی خبرم کن.
این رو گفت و رفت. نمیخواستم دوباره بخوابم. خدایا، اون دختر کی بود؟
_ داخل پای چپت یه قطعه فلزی وارد شده بود که ما خوشبختانه تونستیم اون رو بیرون بکشیم، اما...
نمیدونم چرا یه دفعه ترس تو دلم افتاد.
_ اما ممکنه دیگه نتونی تکونش بدی.
بغض گلوم رو گرفت. چه بلایی داشت سرم میاومد؟
_ هرجا چیزی حس کردی بهم بگو.
اول چیزی رو به پای راستم کشید که واکنش نشون دادم. لبخندی زد و گفت:
_ خیلی خوبه! حالا این یکی.
چشمام رو محکم به هم فشار دادم. خیلی ترسیده بودم. اگه حسش نکنم؟ اگه یه پام رو از دست بدم؟ ممکنه قطعش کنن؟ با این فکر قطرههای اشک بود که از چشمام میچکید؛ ولی یه دفعه حسی شبیه قلقلک کف پای چپم حس کردم. خیلی خفیف بود ولی حس کردم. من حسش کردم! یکی از چشمام رو با ترس باز کردم که با چهره ی خندون دکتر مواجه شدم.
_ حسش کردی. تبریک میگم؛ ولی هنوز عصبهای پات مشکل داره. کمی طول میکشه تا کاملا خوب شی. نهایتش دو ماه دیگه باید پاهات خوب شده باشه. تا اون موقع، باید با عصا راه بری. میگم بیان برات گچش بگیرند. فعلا استراحت کن.
تمام لحظاتی که داشت صحبت میکرد، بیحرف به پام زل زده بودم. از ته دل خدا رو شکر کردم که چیزی نیست. نفسی از سر آسودگی کشیدم و با حس سردرد شدید و کوفتگی به خواب رفتم.
***
جیغ میکشید. دور و برش سیاه بود. سیاهِ سیاه. درست مثل شب. ترسیده بود. چیزی شکست و اون جیغ میکشید. یه یک دفعه...
پرستار: خانوم؟ خانوم؟ داری خواب میبینی.
حس کسی رو داشتم که از جایی پرت شده بود و محکم پایین افتاده بود. نفس نفس میزدم. اون دختر کی بود که جیغ میزد؟ چرا اطرافش سیاه بود؟ قطرههای عرق از پیشونیم سر میخوردند و روی گردنم مینشستند.
_ خواب بد دیدی؟
چیزی نگفتم.
_ یه آرام بخش میزنم که راحت...
دستم رو روی دستش گذاشتم و مانعش شدم.
_ باشه. پس اگه چیزی خواستی خبرم کن.
این رو گفت و رفت. نمیخواستم دوباره بخوابم. خدایا، اون دختر کی بود؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: