کامل شده رمان قضاوت |shaghayegh.sh کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

shaghayegh.sh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/09/02
ارسالی ها
110
امتیاز واکنش
1,646
امتیاز
336
محل سکونت
تهران
#پارت_هشتاد_هفتمــــــــــــــــــــــــــ
ارتین:
دیروز که اومدم خونه داشتم استراحت میکردم که گوشیم زنگ خورد ،عموم بود. گفت که شیرینو داره زودتر میفرسته ایران ،انگار خانوم هلن.
رفتم فرودگاه دنبالش اه اه دختره اینهو چسب دوقلو میمونه تا منو دید چسبید بهم.
شیرین:سلام ارتین جوون دلم برات یذره شده بود.
منم خیلی سرد جوابه سلامشو دادم، کله فامیلاشون خارجن فقط منه بدبخت ایران زندگی میکنم، که اونم بخاطره مادربزرگم اینجا بودم ،بعد اینکه مرد منم اینجا موندگار شدم شرکت زدم به کمک امیر و سهیل بعد اینکه کارم راه افتاد سهم هردوتاشونو خریدم.
الانم من رییس شرکتم، ی خونه خریدم ،
حالا از شانس گندم این دختره قراره اینجا بمونه
رفتیم خونه اونم تمام وسایلو گذاشت تو یه اتاق رفت لباس عوض کرد اومد،
اونم چه لباسی یه تاپه بندی با یه شلوار تا دیدمش اخمام رفت توهم اومد بهم چسبید.
شیرین:ارتین جووونم میشه منو ببری بگردونی خیلی وقته ایران نیومدم.
-شیرین بزار برسی بعد شروع کن امروز استراحت کن حالا بعدا.
شیرین:باشه عشقم!
-شیرین مث ادم رفتار کن عشقم چیه دفع اخرته.
شیرینم با قیافه چپول رفت تمرکید. .
دوروز از اومدنش میگذره بیچارم کرده دوروزه دانشگاه نرفتم از دستش.
امروزم گیر داده که بریم پاساژ منم بردم همون پاساژی که مسـ*ـتانه بـرده بودتم چون فقط اونجارو میشناختم.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_هشتاد_هشتم
    داشتیم تو پاساژ میگشتیم که خانوم یه مانتو بگیره مانترو که گرفت؛
    یهو چشم خورد به مسـ*ـتانه که یه پسره دستشو انداخته پشته گردنه مسـ*ـتانه که خرکشش میکنه تا اینو دیدم داغ کردم.
    اخمام رفت توهم به مسـ*ـتانه یه پوزخند زدم میدونستم همیشه پوزخندام رو اعصابشه چون هردفعه حرص میخورد.
    اونم نگاه به دست شیرین که دور بازویه من حلقه شده بود افتاد یه پوزخند بدتر از من زد.
    اواهم اون پسرو داداش ارین معرفی کردکه تازه از خارج اومده.
    اخمم هردفعه بیشتر میشد چون دستش تو دستای مسـ*ـتانه بود براش مانتوشو حساب کرد.
    همشم کل کل میکردن،
    توپارکم که بودیم مسـ*ـتانه رفت توپو بیاره که منم دنبالش رفتم، دختره خنگ من نمیدونم نمیفهمه نباید تنها بره.
    ولی وقتی بعدش که دستشو گرفتم انگار زیاده روی کردم چون بعدش کش بست به دستش شرمنده نگاش کردم که اصلا توجه نکرد.
    خدایا چه جوری بهش بگم.
    #پارت_هشتاد_نهمـــــــــــــــــــــــ
    مسـ*ـتانه:
    تو حیاط دانشگاه نشسته بودیم با اوا و پری شوهراشون نبودن.
    داشتیم حرف میزدیم که دوباره این فرهانی پیداش شد.
    -اره اوره شمسی کوره همیشه گیره من میوفته ای خداااااا.
    پری:ببند گالرو رسید بهمون.
    فرهانی:سلام خانوم راد میشه....
    وسط حرفش اومدمو گفتم:
    -اقای فرهانی یه حرفو صدبار تکرار نمیکنم دفعه ی بعد ببینم مزاحمم میشید ی جور دیگه باهاتون رفتار میکنم فهمیدید.
    نمیدونم از ابهت حرف زدنم ترسید یا چیزه دیگه ببخشید گفت سریع رفت.
    اوا داشت با ناباوری نگام میکرد.
    اوا:وای خاک رس با نفوذپذیریه زیاد با اب توش توسرت پسره که خوبه خاطرخاتم که هست دیگه چی میخوای؟؟؟
    -فقط میخوام دست از سرم برداره
    .اوا و پری یه سرتکون دادن و به نشونه خاک توسر دستاشون بردن بالا
    یهو پری مث چی جوگیرشد و گفت راستییییییی میدونی چیشده ؟؟؟
    .-نه علم و غیب ندارم که چیشدهههه؟؟
    پری:راستش امروز امیر گفت که با سهیل حرف زده که عروسی هامون تو یه روز یاشه یعنی باهم.
    بعد اوا ادامه داد:اره سهیل گفت که ماکه هممون دوستیم پس عروسیم تو یه روز میگیریم.
    من داشتم با دهن باز نگاشون میکردم
    .پری:فردا شبم قرار گزاشتیم که یه جا جمع شیم که حرفارشونو بزنن.
    اوا:انگار بزرگترا مشکلی ندارن فردا شبم قرارشد بیان خونه ما.
    من فقط با بهت تبریک گفتم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نودم
    امشب همون شبیه که بزرگا قراربود بحرفن، منم دیدم حوصلم میپوکه با بچه ها قرارشد بریم بیرون یعنی منو غزاله و الهه و ملیکا
    سمانه خانوم مهمون تشیف داشتن.
    بابا بچه ها قرارشد بریم رستوران.
    تو رستوران نشسته بودیم داشتیم غذا میخوردیم و میخندیدم که یهو الهه صداش دراومد.
    الهه:واااایی برابچ نگاه کنید پسررو چه ناناسه یعنی هلو بپر تو گلو.
    یه نگاه به پسره انداختم اره بگی نگی بد تیکه ای بود ولی قشنگ زیاد نبود.
    -ماشالله دل نیست که الهه جان گاراژقدیر ژانگولره لامصب.
    الهه:ببند بابا اه بخشکی شانس یارو رفیق داره.
    با بچه ها زدیم زیر خنده بعد یهو نمیدونم چیشد که غزاله رفت توهم.
    -هان چته غزاله ، صورت مسئله ات رو بخون تا حلش کنم.
    غزاله:هیچی بابا چیزی نیست فقط دوباره پسرخالم اومده خواستگاریم!!!!
    -بابا غزاله این دوست داره چرا اینطوری میکنی؟؟؟
    غزاله:نمیدونم والا ولی میترسم اگه یه موقع منو سپهر دعوا کردیم بین مامانمو و خالم خراب نشه چون خالمو و مامانم بهم وابسته ان.
    -نترس بابا ننتو خالت باهم دعواشون نمیشه اون سپهری که من دیدم از عاشقم مجنون تره
    دیدم غزاله داره با حرص نگام میکنه.
    غزاله:..............
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نود_یکم
    غزاله:باز تو به مامانه من گفتی ننه
    نفهم بیشوووور.
    -قیصر با اون همه ابهتش به مامانش میگفت ننه حالا ننه تو تافته جدا بافتس.
    غزاله ام که دید نمیتونه جوابه منو بده دانیشما شد
    خخخخخخ انقدر خوشم میاد همه جلوم کم میارن.
    حسابی که خسته شدیم ملیکا پیشنهاد داد که بریم دوچرخه بازی.
    ماهم که پاییه؛ رفتیم پارک
    .دوچرخه اجاره کردیم رفتیم پیست شروع کردیم به مسابقه دادن ،انقدر بهمون خوش گذشته بود که رسیدنی خونه مث تلف شده ها بودم.
    ولی خیلی حال داد.
    حالا که این دوتا گودزیلا یعنی اواو پری دیگه قراره از این به بعد خاله خاله بازیشون گل کنه.
    .منم با اینا میرم بیرون، نمیشه که تنها بمونم.
    امشب تازه ازشون قول گرفته بودم که اخر هر هفته یه جا بریم
    اوناهم که مث خر قبول کردن.
    #پارت_نود_دوم
    اونشب که نتونستم پری و اوا رو ببینم چون مث جنازه خوابیدم ولی صب با کتکاشون روحمو نوازش کردن.
    اوا:هووووی خرس قطبی بلندشو میخوام خبره خوب بدم.
    -هووووی تو کلات بنال ببینم چه خبریه؟؟؟ که بخاطرش خوابمو حروم کردی.
    یهو پری مث چی پرید وسط
    پری:مستااااانه همه بزرگترا قبول کردن عروسیه من و اواهم افتاد جمعه دو هفته دیگهههه.
    _واااااااات؟؟؟
    اوا:چشارو نیگا شده دوتا کاسه!!!
    انگار تازه متوجه شدم.
    -چیییییییییی؟؟؟؟
    اوا و پری:زهرررررمار!
    پری:ماکه این دوهفته اصلا خونه نیستیم از دانشگاهم مرخصی گرفتیم برای عروسی
    -بیشوراااا حالا من این دوهفته رو چیکار کنم تنها.
    پری:هیچی زندگی توکه کار دیگه ایی که بلد نیستی، حتما موفق میشی!
    -پاشید گم شید برید سره کارتون منم به خوابم برسم.
    اوا:توکه سرو تهتوبزنن خوابی بگیر بکپ.
    پری:دنیارو اب ببره مستیو خواب میبره.
    اونقدر زر زر کردن منم اهمین ندادم به غرغراشون.خیلی راحت خوابیدم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نود_سومـــــــــــــــــــــ
    این هفته عروسیه؛ من هنوز هیچ کاری نکردم نزدیک امتحاناست دقیقا یه ماه دیگه.
    امروز باید میرفتم خرید ولی به هر خری زنگیدم یه چی گفت؛
    غزاله که گفت پسرخالش دوباره اومده خواستگاری جوابه اینم بعلست، سمانه هم که مهمونیه ملیکاهم که کلا با خرید بدتر از خودم ابش تویه جوب نمیره.
    الهه ام که سره کاره.
    پس باید تنها برم ولی بزار ببینم این دوتا عجوزه باهام میان؟؟؟؟
    که وقتی گفتم هردوتاشون گفتن که کار دارن.
    منم مث چی بادم خوابید هیچ وقت دوست نداشتم تنهایی جایی برم که یهو یکی گفت:
    _ من باهات میام
    برگشتم دیدم ارتینه بعد اون روز اصلا باهاش روبه رو نشده بودم.
    دلم براش تنگ شده بود.
    نمیدونم چرا دوس داشتم کنارش باشم.
    منم نیشم بازشد گفتم :
    _ بااااااشه
    اونم به لبخند مسـ*ـتانه کش زد گفت:
    _ ده دقیقه دیگه میام پارکینگ باهم بریم.
    منم یه کله اومدم رفتم سمت پارکینگ.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نود_چهارم
    ارتین:
    داشتم از کلاس میرفتم سمت حیاط که از دور مسـ*ـتانه رو دیدم.
    دیگه از پشت خوب میشناختم میدونستم چه طور می ایسته.
    رفتم پشتش ایستادم ببینم چ خبره اول به اوا، بعد به پریا زنگ زد که ببینه میان که باهاش برن خرید که جواب هردوتاشون منفی بود.
    منم که موقعیتو خوب شمردم از پشت گفتم :که من میاااام
    اول برگشت با بهت نگام کرد بعد یهو نیشش شل شد گفت: باشه
    انگار از اینکه یکی باهاش بره خرید خوشحال شد.
    منم گفتم که ده دقیقه دیگه میام
    اونم رفت سمت پایین.
    دلم براش خیلی تنگ شده بود.
    #پارت_نود_پنجم
    مسـ*ـتانه:
    رفتم تو پارکینگ ایستادم ؛دیدم ارتین دوسه دقیقه دیگه ام اومد.
    با کاری که کرده بود اونشب خیلی باهاش خوب رفتار کردم.
    -ارتین مزاحمت نشم شاید شیرین جون منتظرت باشه.
    ارتین یه لبخند زد و لپمو کشید.
    گفت:نگران شیرین جون نباش عمواینا اومدن رفته خونشون.
    یه اهان کشیده گفتم .
    که ارتین گفت:خب کجا میخوای بری چون منم میخوام لباس بخرم.
    -اوووووم نمیدونم کجا بریم تو یه جارو پیشنهاد کن.
    ارتین یه چپ نگاه کرد.
    ارتین:والا این چندروزه که باشیرین بودم خیلی جاها گشت زدیم. میدونم کجا بریم که هم من لباس پیدا کنم هم تو.
    حرصی نگاش کردم.
    -چه خوب بریم جاییو که شیرین جون پیدا کرده ببینیم.
    داشتم حرص میخوردم کصافت دوروز نیومده رفته دور دور ایکبیری.
    دنباله ماشینش رفتم که رسیدیم به یه پاساژ توووووپ.
    ارتین گفت اول بریم برای تو لباس ببینیم چون طبقه اولش زنونس طبقه دوم مردونس.
    منم قبول کردم.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نود_ششم
    داشتیم همینطوری میگشتیم هیچ چیزی چشمو نمیگرفت؛ که نگام به یه ویترین افتاد.
    یه لباس بود که تا کمر تنگ بود بعد روکمر یه پاپیون میخورد بعد فون میشد.
    بالا تنه هم یقه قایقی باز بود و استین فانتزی بود یعنی سه ربع بود.
    رنگشم ابی صورتی بود چشم بد گرفتتش گفتم میرم امتحانش میکنم.
    وقتی رفتم پوشیدم اصلا باورم نمیشد، خیلی تو تنم قشنگ بود فقط مشکلش بازیه یقش بود که اونم اگه موهامو بریزم جلوم قشنگ میشه.
    داشتم در میاوردم که ارتین هی زد به در که منم ببینم.
    بچه پرووو روش زیاد شده.
    لباسو دراوردم اومدم بیرون.
    ارتین:ااااا چر انزاشتی ببینم؟
    که حرفشو با چشم غره من تموم کرد.
    به یارو گفتم همین لباسو میبرم که باز ارتین اومد حساب کنه که مجبورش کردم خودم حساب کنم. اینطوری که نمیشه
    هردفعه با ارتین بیام اون برام حساب کنه.
    ارتینم با قیافه پکر اومد بیرون.
    رفتیم طبقه بالا که ارتین لباس بگیره.
    #پارت_نود_هفتمـــــــــــــــــــــــ
    داشتیم ویتریان و نگاه میکردیم که دیدم این ارتین مث دخترا هیچی پسند نمیکنه دقیقا الان یک ساعت و نیمه که ما زاریم این پاسارژ خراب شده رو برای جناب دنباله کت شلوار میگردیم .
    یهو چشم یه کت شلوار خوشگل و دید . خیلی ناز بود استین لباس ارتین و کشیدم که اونم انتظارشو نداشت دنبالم اومد .
    وقتی چشش به کت شلوار افتاد برق تحسینو تو چشاش دیدم .
    کت شلواره زرشکی بود لبه های یقشم با ساتن مشکی کار کرده بودن.
    همیشه عاشقه پسرایی بودم که تیپ زرشکی میزدن خیلی خوشگل میشدن.
    دیگه فکرشو بکن ارتین دیگه چه جیگری بشه .
    داشتم تو تنش تصور میکردم که ارتین رفت تو منم دنبالش رفتم
    یه پسر جَون تویه مغازه بود .
    ارتین بهش گفت اون کت شلوار میخواد پرو کنه.
    بعد اومد سمته من.
    ارتین:مسـ*ـتانه همینجا میشینی با کسیم حرف نمیزنی تا من بیام حواست باشه چی گفتم.
    منظورشو فهمیدم اون پسر و گفت.
    منم یه سر تکون دادم رفت کت وشلوار و پوشید که سره پنج ثانیه صدام کرد.
    ارتین:مسـ*ـتانه چطوره؟؟؟
    -عااااالیه خیلی بهت میاد فقط یه لحظه وایسا
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نود_هشتم
    رفتم طرف پسره،
    -ببخشید اقا میشه مدل لباس مشکیاتونم ببینم ،پسره چندتا مدل لباس مشکی اورد منم یدونه و برداشتم دادم به ارتین.
    ارتینم با تعجب گرفت نگام کرد.
    .-چیه بابا برو بپوش با این بپوشی قشنگ میشه اونم پوشید؛
    در پرو وا کرد.
    خیلی تو تنش عالی شده بود.
    -واااااییی ارتین محشر شده خیلی جیگرررر شدی.
    ارتین به لبخند گفت:جدی؟!
    به خودم اومدم ؛فهمیدم چه سوتی ای دادم:
    _نه منظورم خیلی بهت میاد بعد برای اینکه از زیر نگاهش در برم رفت سراغه ویترینه تو مغازه که پاپیونو کرابات گذاشته بود؛
    ارتین اومد حساب کنه که به ارتین گفتم که:
    _ارتین بیا این پاپیونم بگیر ترکیب مشکی زرشکیه بهش میاد.
    ارتین اونم گرفت که پسره با لبخندبرگشت سمت ارتین.
    .+اقا خانومتون خیلی خوش سلیقه هستن ،کمتر کسیو دیدم که اینطوری به تیپ همسرشون اهمیت بدن.
    ارتین با یه لبخند خیلی ناناز برگشت سمته منو روبه پسره گفت:اره دیگه خیلی خوش سلیقه ست.
    الان مطمئن بودم که لپام سرخ شده سرمو انداختم پایین سریع اومدم بیرون.
    واییی فکرشو کن زنه ارتین بشم واییی خدا.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_نود_نهمـــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ارتین لباسو حساب کرد اومد بیرون گفت؛
    ارتین:توکه لباستو نشون ندادی ولی من تازه اجازه دادم بهت که لباسمم انتخاب کنی.
    -زرشک اگه من انتخاب نمیکردم تا فردا صب که باید برای جنابالی دنباله لباس بودیم، اه اه اینهو دخترا دنباله لباس میگردی.
    ارتین یهو زد زیر خنده.
    ارتین:مسـ*ـتانه خدایی خیلی فیلمی حالا که زبونت درازه ،کمکم کردی لباسمو انتخاب کنم، بیا میخوام بستنی مهمونت کنم.
    من تا اینو شنیدم پریدم بالا دمت.
    _جیززززز ارتین!!!
    ارتین:تازه یه کار دیگه ام برات میکنم ؟؟؟
    -چیییییی؟؟؟
    ارتین:قول میدم واسه ارایشگات خودم بیام دنبالت.
    -مرسیییییی خدایی حال نداشتم خوب شد گفتی.
    بعدش یه لبخند پسر کش زدم که ارتین با اخم برگشت گفت :
    ارتین:نیشتو جمع کن همه دارن نگاه میکنن.
    یکم گشتم دیدم چندتا پسر دارن منو نگاه میکنم.
    اونورترم چندتا دختر ارتینو با اخم نگاشون کردم که ارتین دستمو گرفت رفتیم بیرون.
     
    آخرین ویرایش:

    shaghayegh.sh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/02
    ارسالی ها
    110
    امتیاز واکنش
    1,646
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    تهران
    #پارت_صدمــــــــــــــــــــــــــــــ
    امروز عروسیه ؛خیلی خوشحااااالم
    صب لباسمامو اماده کردم حاضرشدم رفتم ارایشگاه .
    ارتین دیشب بهم اس داد که هروقت کارت تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت.
    رسیدم ارایشگاه قبلش به زنه گفته بودم که خودش منو ارایش کنه.
    اونم گفت بیشتر پول میگیره
    منم گفتم مشکلی ندارم بابا هرماه برام پول میفرستاد ولی من از پولای پس انداز خودم خرج میکردم
    فقط از پولاشون برای چهارتاشون کادو گرفتم از طرفشون.
    تا ساعت ۲یارو تو صورتم کاااار کرد دیگه گردن واسم نمونده بود.
    کارش که تموم شد گفت که نیگا کنم خودمو تو اینه.
    .+دختر خیلی خووووشگل شدی اصلا شبیه عروس شدی!
    منم یه مرسی گفتم که تا رفتم بیرون همه به من نگاه کردن
    لباسمو پوشیدم.
    بعد یه اس به ارتین دادم که گفت نیم ساعت دیگه اونجاست.
    منم تا اومدنه ارتین به خودم تو اینه نگاه کردم.
    موهامو پاینشو کامل فر کرده بود ریخته بود جلوم.
    ارایشمم که صورتی و مشکی بود.
    چشام خیلی خوشگل شده بود
    برام یه رژ صورتی مات زده بود.
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا