کامل شده رمان لیلی ترینم | راضیه درویش زاده کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Raziyeh.d

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/10/26
ارسالی ها
1,052
امتیاز واکنش
8,430
امتیاز
606
محل سکونت
اهواز
نام رمان:لیلی ترینم.
نویسنده:راضیه درویش زاده کاربر انجمن نگاه دانلود
ژانر:عاشقانه،اجتماعی
ناظر: @*یـگـانـه*

خلاصه:
لیلی ترینم، زندگی عاشقانه ی دختری رو روایت می کنه، که 7ساله درگیرِ عشق بزرگیه که هر دفعه یه جوریی ازش زخم می خوره. تا روزی که بالاخره روی خوشِ این عشق رو می بینه، بالاخره روزهای خوب می رسه، اما این عشق زیاد دوام نداره و خیلی زود همه چیز بهم می خوره و می مونه یلدا با یک دلی شکسته و دنیا دنیا سوال...
255294_387C302E-7E41-417F-99EF-E4C8168DC2AA.jpeg
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • >YEGANEH<

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/13
    ارسالی ها
    10,634
    امتیاز واکنش
    74,019
    امتیاز
    1,171
    محل سکونت
    Clime of love
    231444_bcy_nax_danlud.jpg

    نویسنده ی گرامی، ضمن خوش آمد گویی به شما؛ سپاس از اعتماد و انتشار اثر خود در انجمن وزین نگاه دانلود .

    خواهشمند است قبل از آغار به کار نگارش، قوانین زیر را با دقت مطالعه نمایید:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    دقت به این نکات و رعایت تمامی این موارد الزامی ست؛ چرا که علاوه بر حفظ نظم و انسجام انجمن، تمامی ابهامات شما ( چگونگی داشتن جلد، به نقد گذاشتن رمـان، تگ گرفتن، ویرایش، پایان کار و سایر مسائل مربوط به رمـان ) رفع خواهد شد. با این حال می توانید پرسش ها، درخواست ها و مشکلات خود را در
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    عنوان نمایید.

    پیروز و برقرار باشید.
    گروه کتاب نگاه دانلود
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    -خب یلدا تو تعریف کن.
    نگاهم رو از صحفه گوشی گرفتم.
    -جونم چی بگم؟
    هیلدا با خنده گفت:
    -از نیش بازت مشخصه باز هم آقاتون پیام داده.
    سرخوش خندیدم و صورتم رو بین دست هام پنهون کردم که نسرین ضربه ی به دستم زد و گفت:
    -هی عاشق شدی رفتا.
    -اوهو تو تازه فهمیدی نسرین؟
    نسرین با تعجب رو به هیلدا پرسید:
    -مگه چند وقته باهم هستید؟
    با مکث دستام رو از روی صورتم برداشتم که چهره ی عماد با اون لبخند قشنگش جلو چشم هام زنده شد و باعث شد لبخندی عمیق روی لبم بشینه.
    نسرین با حرص زد به بازوم و گفت:
    -یلدا د جون بکن دیگه از کنجکاویی مُردم.
    فریال که تازه صحبت کردنش با نامزدش تمام شده بود به جمع پیوست.
    -خب یلدا نوبته تو بود، چه جور با این آقا عماد آشنا شدی؟
    نسرین چپ چپی بهم رفت.
    -ما هم یک ساعته منتظریم حرف بزنه، اما می بینی که..
    به من که دستمو زیر چوونم گذاشته بودم و به نقطه نامعلومی خیره بودم اشاره کرد. هیلدا جلو صورتم بشکنی زد.
    -هی عاشق! کجایی؟
    تکونی خوردم و به خودم اومدم.
    -هوم؟
    نسرین یهو بلند گفت:
    -یلدا اون عماد نیست؟
    به سرعت از جام بلند شدم و برگشتم سمتی که اشاره کرد. که صدای شلیک خنده ی هر سه هوا رفت و من فهمیدم سر به سرم گذاشتن.
    د آخه یلدای خر عماد الان سربازیه چه جوری یهو میاد اینجا! با حرص برگشتم و چشم غره ای به نسرین رفتم که ریز خندید و گفت:
    -حقته.
    -بی شعور، من همینجور دلتنگشم اونوقت تو این جوری می گی، نمی گی از ذوق پس میوفتم.
    فریال با خنده دستم رو کشوند و نشوندم روی صندلی.
    -بشین تعریف کن یلدا، زود،زود.
    لبخندی روی لبم نشست، سرم رو به معنی باشه تکون دادم و نشستم.
    -خب از کجا شروع کنم؟
    هر سه هیجان زدن خودشون رو جلو کشیدن و با هم گفتن:
    -از اول.
    نسرین با تاکید اضافه کرد:
    -از اول، اول.
    با هیجان دستم رو زیر چوونم گذاشتم و با لـ*ـذت به نقطه ی از رو به روم زل زدم و به اقیانوسی از زمان گذشته پرت شدم. درست 6سال قبل.
    .
    .
    .
    -الو دلارام کجایی؟........من رسیدم مدرسه، تو کجایی؟
    همزمان سر ایستگاه ایستادم و گفتم:
    -منتظر اتوبوسم.
    -باشه پس سریع بیا.
    -اوکی فعلا.
    گوشی رو قطع کردم و به اطراف نگاه کردم، یاد حرف یسنا افتادم.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    -یلدا یه پسری سر ایستگاه هست باید ببینیش اول از هر چیزی قدش رو می بینی بعد خودش رو، لامصب دو متر رو رد کرده.
    از یاد حرف یسنا که چقدر با آب و تاب تعریف می کرد خنده ام گرفت، سرم رو برگردوندم و به اطراف نگاه کردم تا شاید پسره افسانه ی، یسنا رو ببینم که...
    نگاه خیره اش به چشم هام، لبخند ملیحی روی لبش و....
    واسه لحظه ی حس کردم قلبم نزد، هول شدم و سریع یک قدم عقب رفتم. نمی دونم چم شده بود که نمی تونستم نگاهم رو از اون نگاه خاص و پر آرامشش بگیریم.
    خیره خیره با یک نگاهی متفاوت و خاص نگاهم می کرد، انگار اونم مثل من شده بود و نمی تونست نگاهش رو ازم بگیره که...
    وای یلدا بسه، دیوونه شدی با نگاهت پسر مردم رو خوردی لامصب چه قدی هم...
    به سرعت دوباره برگشتم سمتش، نگاه کلی به قدش انداختم وای نه! این خودشه همونی که یسنا گفته بود. تازه به خودم اومدم و فهمیدم چه قدر بد برگشتم سمتش و دارم نگاه می کنم، خجالت زده سرم رو پایین انداختم و لبم رو گزیدم. لحظه ی آخر لبخندش رو دیدم که عجیب به دلم نشست.
    لبخندش و نگاهش یه معصومیت خاصی داشت که از همه متفاوتش کرده بود. سعی کردم دیگه نگاهش نکنم اما مگه میشد؟ تا اومدن سرویس صد بار برگشتم و نگاهش کردم که هر دفعه می دیدم نگاهش روی منه.
    تا این که سرویس اومد و با عجله سوار شدم اون روز رفتم مدرسه اما هیچ وقت نتونستم اون نگاه و اون لبخند رو فراموش کنم.
    هیچ وقت فکرش رو نمی کردم یه روزی انقدر تحت تاثیر یه نگاه بشم اما شدم.
    دیگه هر روز می دیدیمش و امان از روزی که یهویی چشمم بهش می افتاد اون لحظه فکر می کردم تمام مردم دارن به من نگاه می کنن و حواسشون به منه. هول میشدم و هیچ کدوم از کارام دسته خودم نبود.
    دلارام با حرص زد تو دستم و گفت:
    -یلدا حواست کجاست؟
    نگاهم رو رو به روم گرفتم و گفتم:
    -چی؟
    -میگم امروز نیستش.
    پوفی کردم و بی حوصله گفتم:
    -آره نیس...
    حرفم تمام نشده بود که با دیدنش حرف تو دهنم ماسید و قلبم شروع کرد به تند زدن انقدر تند که می ترسیدم کسی صدای قلبم رو بشنوه و رسوا بشم.
    با صدای تحلیل رفته ی لب زدم:
    -دلی.
    دلارام که حالم رو درک کرده بود با خنده گفت:
    -آروم باش یلدا داره نگاهت می کنه زشته بخدا. به قدم هات سرعت بده سریع رد بشیم.
    با این که دوست داشتم بیشتر بمونم که بیشتر ببینمش اما می دونستم اگه بمونم ضایع تر میشم برای همین به قدم هام سرعت دادم و خیلی سریع رد شدم.
    *******************
    با صدای زنگ گوشیم از حال و هوا گذشته در اومدم، به سرعت چنگ زدم به گوشی با دیدن اسم 《عماد》 نیشم باز شد.
    -عمادِ؟
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    نگاه کوتاهی به نسرین انداختم و سرم رو به معنی مثبت تکون دادم.
    چون می دونستم عماد از این که جلوی بقیه باهاش صحبت کنم خوشش نمیاد از جام بلند شدم و از دخترا دور شدم جواب دادم.
    -الو.
    صدای مهربونش تو گوشی پیچید:
    -سلام عزیزم، خوبی قربونت برم.
    نیشم شل شد، چشم هام رو با لـ*ـذت بستم و به دیوار پشت سرم تکیه زدم.
    -سلام عزیزم، من خوبم تو خوبی؟ کجایی؟
    -قربونت خوبم، منم هیچ در حاله گذروندنه خدمت سربازی.
    لبخندی زدم و با خنده گفتم:
    -عماد باور کن خودمم بعضی اوقات خنده ام می گیره از این که ازت می پرسم کجایی؟ آخه جای تو که مشخصه صد در صد توی پادگانی.
    مهربون خندید و جواب داد:
    -فدات سرت اشکال نداره تو بپرس من هم هر دفعه با حوصله جوابت رو می دم.
    -قربونت بشم.
    -خدا نکنه، نگفتی کجایی؟
    به اطراف نگاه کردم نفسم رو بیرون دادم.
    -هیچ دانشگاهم، کلاس داشتم.
    -خب! حالا چرا هنوز دانشگاهی؟
    به معنی وای آروم زدم تو سرم. می دونستم عماد اصلا خوشش نمیاد زیاد توی دانشگاه بمونم برای همین همیشه تاکید داشت تا کلاسم تمام میشه سریع برگردم خونه.
    -یلدا!
    با صداش از فکر بیرون اومدم.
    -جونم؟
    -چرا یهو ساکت شدی؟
    -ببخشید حواسم پرت شد، امروز یک شنبه اس چند ساعتی تو دانشگاه علافم تا ساعت 3 کلاس دارم.
    -خب چرا نمی ری خونه؟
    -تا برم و برگردم خیلی دیر میشه.
    -آها باشه عزیزم مواظب خودت باش.
    -چشم، عماد؟
    -جونم؟
    با خستگی روی صندلی کنارم نشستم و با صدای تحلیل رفته ی گفتم:
    -دلم خیلی واسه ات تنگ شده عماد.
    بدون هیچ مکثی با همون صدا و لحن مهربونش جواب داد:
    -من بیشتر.
    -کاش میشد الان میومدی اینجا.
    -قربونت برم یکم دیگه تحمل کن تمام میشه.
    نفسم رو با خستگی بیرون دادم.
    -15روزه دیگه.
    خندید و با هیجان گفت:
    -آی عماد به قربونت بشه داری روز شماری می کنی؟
    لبخندی روی لبم نشست به صندلی تکیه زدم و با ناز گفتم:
    -روز که هیچ، ثانیه شماری می کنم.
    -تمام میشه فدات بشم، تا چند روزه دیگه میام پیشت.
    -قول؟
    -قول.
    چشم هام رو با لـ*ـذت و خیال راحت بستم. دوست داشتم پشت گوشی داد بزنم "عماد دوست دارم" اما نمیشد باید جلوی خودم رو می گرفتم. حداقل تا وقتی اولین بار عماد بگه.
    یکم دیگه باهاش حرف زدم و بعد خداحافظی کردم اما فقط خدا می دونست که لحظه ی خداحافظی کردن چقدر سخت می گذشت..
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    *******
    -این عکسم بگیر بعد بریم.
    نسرین چشم غره ی بهم رفت و عکس بعدی رو ازم گرفت.
    که همزمان صدای گوشیم بلند شد، با دیدن اسم عماد نیشم باز شد.
    -بسه دیگه من دیگه عکس نمی خوام. آماده شید بریم عماد الان سرم رو می کنه که چرا هنوز نرفتم خونه.
    نسرین و فریال نگاهی به کردن.
    فریال که خودش هم نامزدش گیر بود و دوست نداشت زیاد بیرون بمونه آروم گفت:
    -حق داره.
    گوشی رو جواب دادم و ازشون دور شدم.
    -جانم؟
    -کجایی؟
    -الان میخوام برم سوار اتوبوس بشم.
    عماد با لحن عصبی گفت:
    -یلدا حواست به ساعت هست؟
    می دونستم از اینکه انقدر دیر رفتم خونه عصبیه برای همین سعی کردم آرومتر رفتار کنم.
    -ببخشید به خدا حواسم به ساعت نبود.
    -باشه مهم نیست سریع سوار اتوبوس شو یکم دیگه هم بهت زنگ می زنم.
    -باشه عزیزم.
    قطع که کرد بدون لحظه ی اتلاف وقت از دانشگاه بیرون اومدیم.
    فریال و هیلدا چون مسیرشون با من و نسرین فرق می کردن رفتن، من و نسرین سر ایستگاه ایستاده بودیم که عماد دوباره زنگ زد.
    نیشم باز شد، جواب دادم.
    -جونم؟
    -سلام عزیزم.
    -سلام عزیزم، به خدا همین الان رسیدیم سر...
    -یلدا؟
    -جونم؟
    -دلم برات تنگ شده.
    انقدر بی جنبه بودم که با شنیدن همین یه حرفش دست و دلم لرزید.
    -آی نگو عماد به خدا دلِ منم بدجور واسه ات تنگ شده.
    -قربون دلت بشم، اگه تو بخوای همین الان میام پیشت.
    می دونستم محاله، آخه اون کجا و من کجا. وقتی سربازیش کرمانشاه بود محال بود با یه گفته ی من بتونه بیاد.
    آهی کشیدم.
    -کاش میشد.
    آروم خندید.
    -قربونت بشم نمیشه، اما خب بیا تصور کنیم.
    لبخندی رو لبم نشست؛ تکیم رو به دیوار پشت سرم دادم.
    -تصور کنیم.
    -پس چشم هات رو ببند.
    آروم چشم هام رو بستم، از ته دل آرزو کردم کاش میشد واقعا الان اینجا باشه ای کاش..
    صدای گرمش تو گوشی پیچید:
    -حالا باز کن.
    چشم هام رو باز کردم که..
    اولین چیزی که دیدم ماشین آبی رنگی بود که رو به روم بود و..
    واسه ثانیه ی قلبم نزد، دستم که گوشی رو گرفته بود آروم و بی جون پایین افتاد. قلبم از هیجان تند تند میزد تمام وجودم شده بود چشم و به عماد که توی ماشین بود نگاه می کردم.
    با اون ژست یلدا کشش تو ماشین نشسته بود و همون لبخند معروفش روی لبش بود سرش رو یکم خم کرده بوود تا از پنجره نگام کنه.
    زمان و مکان رو فراموش کردم تمام چشم های که داشتن من رو می دیدن رو فراموش کردم.
    به اون حالتم هر چیزی رو داشت جز دویدن، شاید بهتر بود بگم به سمته ماشین پرواز کردم.
    نفهمیدم چه طور و چه جور توی ماشین نشستم
    با هیجانی که باعث لرزش صدام شده بود گفتم:
    -وای عماد، عماد باورم نمیشه.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    -وای عماد به خدا باور نمیشه تو....
    حرفم رو ادامه ندادم و با هیجان نگاهش کردم آروم می خندید و چند لحظه یک بار نگاهش رو از جاده می گرفت و نگاه مهربونش رو به من می انداخت
    با لـ*ـذت به چهره اش خیره شدم، قلبم هنوز از زور هیجان و ذوق تند تند میزد. خودم رو جلو کشیدم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم، دست پیش آورد و دستم رو تو دست گرفت.
    چشم هام رو با لـ*ـذت بستم.
    دوباره به عقب برگشتم، درست روزی که سرنوشت خیلی غیر منتظرِ من و عماد رو به هم نزدیک کرد.
    《گوشی رو، روی بالشت انداختم و از جام بلند شدم تا برم دستشویی.
    از جام بلند شدم که یهو چشمم به گوشی افتاد با دیدن اولین درخواست دوستی بی تالک سرجام خشکم زد و نگاهم روی اسم "عماد" میخ موند.
    نمی دونم این چه کار مسخره ی بود که من می کردم و تا توی بیتالک یا اینستا با اسم عماد برخورد می کردم سریع عکس طرف رو نگاه می کردم که مبادا عماد باشه.
    دوباره نشستم و به گوشی نگاه کردم، دست های یخ زده ام رو پیش بردم تا عکس رو باز کنم.
    اول صحفه سیاه بود و یه دایره سفید وسط عکس تاب می خورد، بی طاقت کل اتاق رو طی می کردم و نگاهم روی گوشی بود تا عکس لود بشه.
    با حرص گوشی رو روی تخت انداختم.
    -اه دِ لود شو دی..
    با باز شدن عکس و دیدن عکس لال شدم. خودش بود بالاخره عماد خودش بود.
    وا رفته همونجا نشستم و مات شده به عکس نگاه می کردم، کم کم لبام به خنده باز شد از هیجان آروم می خندیدیم به سرعت چنگ زدم به گوشی و درخواست دوستیش رو قبول کردم.
    طاقت نیوردم و قبل از این که اون پیام بده براش نوشتم.
    -سلام، خوبید؟》
    -یلدا.
    با صدای عماد از گذشته بیرون اومدم.
    -جونم؟
    ماشین رو گوشه ی خیابون پارک کرد و برگشت سمتم.
    -خوبی عزیزم؟
    لبخند عمیقی زدم و با ذوق جواب دادم:
    -عالیه ام، چرا بد باشم؟
    لبخند مهربونی زد و موهای تو صورتم رو کنار زد.
    -آخه هر چی صدات زدم جواب ندادی.
    دستش رو تو هوا گرفتم، در حالی که انگشت شصتم رو نوازش گونه روی دستش می کشیدم گفتم:
    -نچ من خوبم فقط داشتم فکر می کردم.
    -پیاده شو یک قدم بزنیم و بعد تو بگو داشتی به چی فکر می کردی.
    به ساعت گوشیم که 2 ظهر رو نشون می داد نگاه کردم.
    -اما دیر شده عماد.
    اخم ریزی کرد.
    -بله منم اگه کلاسم ساعت 12 تمام میشد و تا یک ساعت می موندم توی دانشگاه همین میشد. تو دیروز گفتی یک شنبه ها تا ساعت 3 کلاس داری امروز که دوش...
    پریدم تو حرفش و تند تند گفتم:
    -خب، خب باشه پیاده میشم، اصلا هوا الان می چسبه برای قدم زدن.
    و سریع پیاده شدم تا بیشتر از این غُر نزنم که صداش اومد.
    -آره فرار کن، فرار کن ولی آخرش باید در مورد این شیطنتات سر فرصت حرف بزنیم.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    از ماشین پیاده شد برای این که ذهنش رو به سمتِ دیگه ی بکشونم با هیجان سمتش رفتم و دستمو دورِ بازوش حلقه زدم.
    -وای خیلی خوشحالم که اینجایی عماد خیلی.
    -این 30 روز خیلی سخت گذاشت.
    سرم رو بالا گرفتم تا بتونم ببینمش.
    -آره خیلی
    لبخندی به روم زد.
    -ولی برگشتم.
    -دیگه نرو.
    -نمیشه که خانوم باید برم ولی اینبار قول میدم زود برگردم.
    با قیافه ی وا رفت نگاش کردم.
    -زود! همون 45 روز منظورته؟
    مردونه خندید و ایستاد.
    -نه خیر منظورم یک هفته ایی، میرم تا کار انتقالیم رو جور کنم و برگردم.
    ذوق زده دست هام رو به هم کوبیدم.
    -جون یلدا؟
    نگاه پر عشق و مهربونش رو به چشم هام دوخت همون نگاهی که خیلی دوست داشتم.
    آروم لب زد:
    -به جون یلدا.
    گفت 《به جون یلدا》 و من ساده انه از ته دل خوشحال شدم و برای اون روزایی که انتقالی میگیره و قراره دیگه مدام ببینمش و خبری از دلتنگی نیست رویا بافتم غافل از این که عمر خوشی ما فقط همین یک هفته اس که اومده مرخصی و بعدش....
    **********
    .
    .
    با انزجا نگاهم رو ازش گرفتم، آخ که چقدر بدم میومد از این پسره ی هیز یه جور نگاه می کرد که شک می کردم نکنه عـریـ*ـان جلوش ایستادمه.
    اسمش چی بود خدا؟ دوباره یادم رفت کاوه بود یا کامران....؟
    در حال درگیری با خودم بودم که رسیدم خونه، در رو باز کردم و وارد شدم.
    با بستن در به کل دایی عماد رو فراموش کردم..
    -مامان؟
    -بله، اومدی؟
    کیفمو روی مبل انداختم و با شیطنت گفتم:
    -نه هنوز تو راهم.
    مامان از آشپزخونه بیرون اومد، چپ چپی بهم رفت و گفت:
    -از کی تا الان انقدر خوشمزه شدی؟
    سرخوش خندیدم و لپش رو کشیدم که صدای جیغش هوا رفت.
    دویدم سمتِ پله ها تا قبل از اینکه دستش بهم برسه فرار کنم.
    مامان هم که انگار گونه اش درد گرفته بود با حرص گفت:
    -بی شعور چند دفعه بگم بدم میاد از این کارا.
    از روی همون پله ها صدام رو بردم بالا و داد زدم:
    -ولی من دوست دارم عشقمه.
    صداش رو شنیدم که 《زهرماری》نثارم کرد، ریز ریز خندیدم و رفتم تو اتاق.
    لباسهام رو عوض کردم و زنگ زدم عماد که گفت سرکاره.
    کار یعنی مسافر کشی تو اسنپ، آخه قربونش برم از بس کاریِ تا از سربازی میاد میره سرکار. و چون وضعش جوری نیست که بخواد بره روی یک کارِ ثابت مجبوره فعلا با همین اسنپ بگذرونه
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    تا بعد از سربازیش که هم درسش رو ادامه بده و هم یک کار درست درمون پیدا کنه.
    هر چند من که انقدر دیوونه اش هستم که با تمام نقصاش کنار بیام حتی اگه نه کاری و نه خونه ی نداشته باشه. بارها و بارها هم اینا رو به خودش گفته بودم.
    -یلدا بیا نهار کشیدم.
    با صدای مامان از فکر بیرون اومدم، گوشیم رو پرت کردم رو تخت اما با فکر اینکه ممکنه عماد زنگ بزنه سریع بلندش کردم و همراه خودم بردم.
    از پله ها پایین رفتم، مامان توی آشپزخونه روی صندلی نشسته بود و داشت با تلفن صحبت می کرد.
    از حرف زدنش مشخص بود یسناس. صندلی کنارش رو عقب کشیدم و نشستم، واسه خودم غذا کشیدم و در سکوت منتظر موندم تلفنش قطع بشه تا بفمهم چی شده.
    تا قطع کرد لقمه ی تو دهنم رو قورت دادم و پرسیدم:
    -چی شد؟ نمیاد امشب.؟
    مامان مشغول غذا کشیدن برای خودش شد و گفت:
    -چرا میاد فقط گفت کاوه امشب یکم دیرتر میره شرکت برای همین دیر میاد.
    -آها، از صنم چه خبر؟
    -صنم هم خوبه، فکر کنم حمید می خواد ماشین بخره.
    -اِ جدی؟ چه خوب مبارکه، حالا چی می خواد بخره؟
    -نمی دونم والا نگفت ولی به احتمال زیاد پراید، مثل ماشین قبلیش.
    -خوبه بسلامتی.
    دیگه هیچ کدوممون حرفی نزدیم و در سکوت ناهار رو خوردیم بعد از شستن ظرف ها رفتم تو اتاق، عماد هم که همیشه تو طول روز زیاد وقت نمی کرد بهم زنگ بزنه برای همین رفتم پای درس هام.
    با تقه ی که به در خورد سرم رو از کتاب ها بیرون آوردم.
    -بیا تو.
    در باز شد با دیدن یسنا با ذوق بلند شدم.
    -به عشق من، زندگی من خواهر من...
    همینجور که می گفتم می رفتم سمتش تا بغلش کنم که عقب کشید و شاکی گفت:
    -یلدا تو باز مهربون شدی یالا بگو چی می خوای؟
    از حرفش خورد تو ذوقم، چپ چپی بهش رفتم.
    -خیلی بی شعوری یسنا یکم احساس نداری من این همه ذوق کردم.
    کیفش رو پرت کرد گوشه ی اتاق و در حالی که دکمه های مانتوش رو باز می کرد گفت:
    -آخه حقته تو همیشه وقتی یه چیزی از من و صنم می خوای مهربون میشی.
    این رو که راست می گفت.
    -بله دیگه خواهر کوچیک تر همین حُسن ها رو دارع دیگه.
    دست از کار کشید و چشم غره ی بهم رفت.
    -خیلی پرویی یلدا خیلی، یه جور رفتار می کنی انگار من و صنم دوست پسراتیم.
    سرخوش خندیدم و خودم رو روی تخت انداختم که زد به پام و مشکوک پرسید.
    -هی ببینم تو رو چرا امروز انقدر کیفت کوکه چی شده؟
    بله شروع شد، یسنا دوباره کارآگاه بازیش گل کرد البته کثافت همیشع هم درست حدس می زد. کافی بود من ناراحت بشم و یا خوشحال باشم سر یک ثانیه می فهمه. نمی دونم من خیلی ضایع بازی در میارم یا یسنا خیلی تیزه. هرچی که هست از دستش در امان نیستم.
    -یسنا تو باز شروع کردی.
     

    Raziyeh.d

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/26
    ارسالی ها
    1,052
    امتیاز واکنش
    8,430
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    اهواز
    نشست کنارم و زد رو شکمم.
    -هی بخدا تو یه چیزیته.
    از لحن صحبت کردنش خنده ام گرفت زدم زیر دستش و گفتم:
    -برو گمشو گیر نده.
    از روی تخت بلند شد و در حالی که می رفت بیرون گفت:
    -به خدا تو این چند مدته یه چیزیت شده من مطمئنم.
    هنوز کامل بیرون نرفته بود که گوشیم روشن شد؛ سریع برعکسش کردم که نبینه.
    بیرون که رفت سریع گوشی رو بلند کردم. عماد بود سریع جواب دادم.
    -جونم؟
    صدای مهربونش تو گوشی پیچید:
    -سلام عزیزم خوبی قربونت برم.
    -وای عماد من عاشقه این جور سلام کردنتم.
    -جدی؟
    -آره بخدا خیلی پر انرژی سلام می کنی.
    -پس یادم باشه از این به بعد همیشه اینجوری سلام کنم. خب چه می کنی خانوم؟ کجایی؟
    -من خونم، داشتم درس می خوندن تو کجایی؟ رفتی خونه؟
    -نه فدات شم، هنوز سرکارم.
    -خسته نباشی عزیزم.
    -سلامت باشی. کی ببینمت؟
    -فردا خوبه.
    -عالیه.
    *************
    -دخترا من رفتم.
    هیلدا دوید سمتم و بازوم رو گرفت.
    -وایسا ببینم کجا می ری؟
    نیشم رو که داشت باز میشد رو نگه داشتم و آروم گفتم:
    -عماد اومد دنبالم.
    تا این رو گفتم چشم هاش برق زد.
    -جون.
    هولم داد و تند تند گفت:
    -پس برو،برو منتظرش نزار.
    از حرکاتش خنده ام گرفت.
    -کوفت هیلدا ولم کن خودم میرم.
    ایستاد و گفت:
    -باشه برو.
    برگشتم گونش رو بوسیدم و از دانشگاه بیرون زدم که ماشین عماد رو درست رو به روی در دانشگاه دیدم.
    از دور واسش دست تکون دادم و رفتم سمتش...
    از ماشین پیاده شدم، نگاهی به عماد انداختم و با حرص گفتم:
    -عماد خیلی قدت بلنده من خجالت میکشم کنارت وایسم.
    دستم رو کشید و سمته خودش کشوند.
    -بیا ببینم خانوم من که نباید خجالت بکشه،خیلی هم قدتت خوبه.
    -آره فقط 30 سانت از تو کوتاه ترم.
    آروم خندید و نگاهم کرد، با خنده گفتم:
    -چیه مگه دروغ می گم.
    -نه قربونت برم دروغ نمی گی.
    به اطراف نگاه کردم، من عاشقِ این پارک بودم، پارکی که اگه عماد نباشه نفس کشیدن اینجا سخت ترین کار ممکنه میشه.
    2ماه بود با عماد رابـ ـطه رو شروع کردم و دقیقا 5،6 دفعه اس اومدیم پارک ساحلی و با هم، قدم به قدمش رو طی کردیم.
    -یلدا!
    از فکر بیرون اومدم و جواب دادم.
    -جونم.
    -تو فکر چی بودی؟
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا