سلاااااااااااااااااااااامممم...
اول از همه عذر میخوام بابت تاخیر..خودتون دیگه میدونید اسفند و امتحانات میان ترم و خریدای عیدش....
بعدم این شما و این هم پارت های هیجانی این هفته
[HIDE-THANKS]: چیه؟فقط از دست اون علفت میخوری؟
باربد لبش به بالا کشیده شد.این علف که بود ؟
ماهک جام را نزدیک لبش برد تا بخورد که باربد از دستش کشیدش.
:هویییی....چــــیکار میکنی؟
:بس کن .تمومش کن این معرکه ای که راه انداختی!
ماهک نگاهش کرد. لبش کشیده شد.
به قهقه تبدیل شد و گفت:
-من تمومش کنم؟بازی که تو شروع کردی و من تموم کنم ها؟
: نمیفهمم چی میگی؟
ماهک فریاد زد: از بس نفهمی.
باربد اخم کرد: حرف دهنت و بفهم.
ماهک عصبی ادامه داد: من ؟ من حرف دهنم و بفهمم یا تو؟به چه حقی هر چی از دهنت در اومد بهش گفتی؟
باربد چشم درشت کرد: به کی؟
: به اون زنیکه...ماندانا.
تازه دوهزاری اش اوفتاد.
ان روز در بیمارستان وقتی اتاق نیلو را ترک کرد دختری دید که از پرستاری سراغ ماهک را میگرد . نمیداند چه شد که ان حرف هارا زد. نمیدانست دق و دلی عکس مردی که روی گوشی ماهک افتاده بود را سرش خالی کرد یا ان همه سال نبودنش را!
بهتر بود سکوت کند تا حرف مناسبی پیدا کند.
باز قهقه ماهک بلند شد.
جیغ زد: تو بهم گفتی هـ*ـر*زه...هر جایی...خیابونی...به من...منی که..
روی زمین افتاد و صدای هق هقش کل عمارت را فرا گرفت.
گفته بود قطرات اشک این دختر مثله تیغ قلبش را میشکافت؟و هنوز ....
سرش را تکان داد و گفت:
- من نمیفهمیدم چی..
سرش را تکان داد و گفت:
- من نمیفهمیدم چی..
ماهک حرفش را قطع کرد: سوس(ساکت شو.)
باربد نگاهش کرد.
ماهک بلند شد.
باربد:اله میجان(گریه نکن.)
ماهک نگاهش کرد.
باربد غرق شد در ان چشم های اشک الود.سرش بی اختیار نزدیک و نزدیک تر شد...
ماهک صورتش درهم رفت.
دستش را روی دهنش گذاشت و به سمته سرویس دویید.
باربد سرش را درون دستانش گذاشت.
شرط میبست اگر ماهک برمیگشت او را در اغوش میگرفت و تا جان داشت او را می بوسید.
به سمته حیاط رفت.
فریاد زد: رضا؟
رضا به سمتشش دویید:چیزی شده اقا؟
:الناز کو؟
:اون سمته.
:حالش بده.کمک میخواد.
:چشم اقا...میگم به خانوم برسن.
سری تکون داد.
کاش امشب هیچوقت اتفاق نمیوفتاد.
کاش هیچوقت اون زمان برای عیادت مادرش نمی رفت.
کاش...
***[/HIDE-THANKS]
نظر فراموش نشه.
اول از همه عذر میخوام بابت تاخیر..خودتون دیگه میدونید اسفند و امتحانات میان ترم و خریدای عیدش....
بعدم این شما و این هم پارت های هیجانی این هفته
[HIDE-THANKS]: چیه؟فقط از دست اون علفت میخوری؟
باربد لبش به بالا کشیده شد.این علف که بود ؟
ماهک جام را نزدیک لبش برد تا بخورد که باربد از دستش کشیدش.
:هویییی....چــــیکار میکنی؟
:بس کن .تمومش کن این معرکه ای که راه انداختی!
ماهک نگاهش کرد. لبش کشیده شد.
به قهقه تبدیل شد و گفت:
-من تمومش کنم؟بازی که تو شروع کردی و من تموم کنم ها؟
: نمیفهمم چی میگی؟
ماهک فریاد زد: از بس نفهمی.
باربد اخم کرد: حرف دهنت و بفهم.
ماهک عصبی ادامه داد: من ؟ من حرف دهنم و بفهمم یا تو؟به چه حقی هر چی از دهنت در اومد بهش گفتی؟
باربد چشم درشت کرد: به کی؟
: به اون زنیکه...ماندانا.
تازه دوهزاری اش اوفتاد.
ان روز در بیمارستان وقتی اتاق نیلو را ترک کرد دختری دید که از پرستاری سراغ ماهک را میگرد . نمیداند چه شد که ان حرف هارا زد. نمیدانست دق و دلی عکس مردی که روی گوشی ماهک افتاده بود را سرش خالی کرد یا ان همه سال نبودنش را!
بهتر بود سکوت کند تا حرف مناسبی پیدا کند.
باز قهقه ماهک بلند شد.
جیغ زد: تو بهم گفتی هـ*ـر*زه...هر جایی...خیابونی...به من...منی که..
روی زمین افتاد و صدای هق هقش کل عمارت را فرا گرفت.
گفته بود قطرات اشک این دختر مثله تیغ قلبش را میشکافت؟و هنوز ....
سرش را تکان داد و گفت:
- من نمیفهمیدم چی..
سرش را تکان داد و گفت:
- من نمیفهمیدم چی..
ماهک حرفش را قطع کرد: سوس(ساکت شو.)
باربد نگاهش کرد.
ماهک بلند شد.
باربد:اله میجان(گریه نکن.)
ماهک نگاهش کرد.
باربد غرق شد در ان چشم های اشک الود.سرش بی اختیار نزدیک و نزدیک تر شد...
ماهک صورتش درهم رفت.
دستش را روی دهنش گذاشت و به سمته سرویس دویید.
باربد سرش را درون دستانش گذاشت.
شرط میبست اگر ماهک برمیگشت او را در اغوش میگرفت و تا جان داشت او را می بوسید.
به سمته حیاط رفت.
فریاد زد: رضا؟
رضا به سمتشش دویید:چیزی شده اقا؟
:الناز کو؟
:اون سمته.
:حالش بده.کمک میخواد.
:چشم اقا...میگم به خانوم برسن.
سری تکون داد.
کاش امشب هیچوقت اتفاق نمیوفتاد.
کاش هیچوقت اون زمان برای عیادت مادرش نمی رفت.
کاش...
***[/HIDE-THANKS]
نظر فراموش نشه.
آخرین ویرایش: