هوف وقتی غذام تموم شد یادم اومد من اصلا به این خانم دلاوری جونم اصلا آدرس ندادم دادم؟خب اشکال نداره الان حلش می کنم پیش رادوین رفتم و گوشیشو در خواست کردم که ابرو هاشو بالا داد بزور ازش گرفتم و آدرسو به دلاوری حون که اسمشم نمی دونم اسمس کردم و دوباره گوشی رو به رادوین دادم به سمته حیاط رفتم کم کم هوا داشت تاریک می شد چه خوب امروز چشمم به عمم نیافتاد قدم زنان به سمته باغ رفتم که یکی جلو مو گرفت سرمو بالا اوردم که پسر عمه ام رو دیدم باز به خودم لعنت فرستادم آخه الان وقت باغ رفتن بود این دورو اطرافم که کسی نیست خب من با این هیکل مورچه ایم از پس این پسره دختر نما بر می یام آروم گفتم:برو کنار...
با خنده گفت:آخی می ترسی کوچولو؟
آخ حرصم گرفت ولی چاره ای نداشتم الان بیشتر اونایی اون تو نشستن دوست دارن من جلوی عمه خانم دوباره مثل گذشته بشکنم ولی من دوباره اجازه نمی دم با صدای فرشته ی نجاتم برگشتم عقب خب معلوم بود کیه دیگه امیر سام آقای ناز خودم(زرشک چه زود شد آقاتون؟-بین من می دونم دوسش دارم اون که نمی دونه از دست تو هم آسایش نداریم ها من باید با دل خودم رو راست باشم دیگه!-آره پس من بودم می گفتم من اصلا دوسش ندارمو عاشق نمیشمو آره اینا رم من گفتم حتما؟-حتما تو گفتی من که یادم نمی یاد چنین چیزی گفته باشم فعلا)اخمای امیر بد تو هم بود به منم نگاه نمی کرد به هرمز نگاه می کرد این ترمزم بد حاله آدمو می گیره ها (ترمز؟-آره داداش بابا نفهمیدی این هرمزو می گم من با القاب خشنگم براش ترمز دستی ساختم چطوره؟-انده پسر خاله بازیه واقعا متاسفم برات-ایش)آها منم دیدم اوضاع قمر در عقربه آروم عقب رفتم این سام هم مثل کشک با اخم به ترمز نگاه می کرد بعد از دقایقی طاقت فرسا با اخم شدید تر سمته من برگشت منم که دیدم اوضاع بد تر شد قصد فرار کردم اما قبل از فرار محکم از مچ دستم کشید پرت شدم تو سـ*ـینه ش آخ دردم گرفت چقدر هم سفته معلومه دوره های ورزشی زیادی رفته تا قشنگ این هیکلو واسه خودش درست کنه نکبت ،زغال ،بوزینه،گاو اه چقدر بدوبیراه گفتم سرمو آروم بالا آوردم که داد محکمی زد:
-یسنا تو این وقت شب اینجا چکار می کنی؟
منم بلن تر داد زدم:اولش این وقت شب نه تازه داره شب می شه دوم اینجا جزئی از حیاط خونه ی ماست پس من حق دارم هر جا دلم می خواد برم تو دفتر تو که نرفتم داری داد می زنی بعدم می گی من عصبانی نیستم تو یک مریض عصبانی سادیسمی هستی !و این منم که دارم صبوری و مهربانی خرج می کنم وگرنه دیگه اینجوری سالم نبودی سیاه و کبود از دست من کتک می خوردی!
آخیش خالی شدم با تعجب نگام می کرد بعد ابروهاشو انداخت بالا دوباره داد زد:
-ببین یسنا یک بار دیگه بگی عصبانی هستم از هستی ساقط می شی فهمی...
پریدم وسط حرفش:نوچ نوموخوام بفهمم مگه تو کی هستی ؟
با لبخند نادری گفت:یادت رفته من رئیسم!
بهش نگاه کردم یاد اولین روزی که دیدمش افتادم چه روزه باحالی بود اما من هنوز نفهمیدم این خونه ما رو از کجا می شناخت؟چه بدونم والا...
با پوزخند گفتم:نه یادم نرفته تو یک رئیس عصبانی هستی!
یا داد:یسنا دوباره داری می ری رو مخم!
-اه مگه تو مخم داری؟نمی دونستم!
خیز برداشت بگیرتم که خنده ی چند نفر بلند شد امیر همینطور خیز برداشته ایستاد منم در حالی که می خواستم فرار کنم برگشتیم سمته کسایی که به ریش نداشتمون می خندیدن...
با خنده گفت:آخی می ترسی کوچولو؟
آخ حرصم گرفت ولی چاره ای نداشتم الان بیشتر اونایی اون تو نشستن دوست دارن من جلوی عمه خانم دوباره مثل گذشته بشکنم ولی من دوباره اجازه نمی دم با صدای فرشته ی نجاتم برگشتم عقب خب معلوم بود کیه دیگه امیر سام آقای ناز خودم(زرشک چه زود شد آقاتون؟-بین من می دونم دوسش دارم اون که نمی دونه از دست تو هم آسایش نداریم ها من باید با دل خودم رو راست باشم دیگه!-آره پس من بودم می گفتم من اصلا دوسش ندارمو عاشق نمیشمو آره اینا رم من گفتم حتما؟-حتما تو گفتی من که یادم نمی یاد چنین چیزی گفته باشم فعلا)اخمای امیر بد تو هم بود به منم نگاه نمی کرد به هرمز نگاه می کرد این ترمزم بد حاله آدمو می گیره ها (ترمز؟-آره داداش بابا نفهمیدی این هرمزو می گم من با القاب خشنگم براش ترمز دستی ساختم چطوره؟-انده پسر خاله بازیه واقعا متاسفم برات-ایش)آها منم دیدم اوضاع قمر در عقربه آروم عقب رفتم این سام هم مثل کشک با اخم به ترمز نگاه می کرد بعد از دقایقی طاقت فرسا با اخم شدید تر سمته من برگشت منم که دیدم اوضاع بد تر شد قصد فرار کردم اما قبل از فرار محکم از مچ دستم کشید پرت شدم تو سـ*ـینه ش آخ دردم گرفت چقدر هم سفته معلومه دوره های ورزشی زیادی رفته تا قشنگ این هیکلو واسه خودش درست کنه نکبت ،زغال ،بوزینه،گاو اه چقدر بدوبیراه گفتم سرمو آروم بالا آوردم که داد محکمی زد:
-یسنا تو این وقت شب اینجا چکار می کنی؟
منم بلن تر داد زدم:اولش این وقت شب نه تازه داره شب می شه دوم اینجا جزئی از حیاط خونه ی ماست پس من حق دارم هر جا دلم می خواد برم تو دفتر تو که نرفتم داری داد می زنی بعدم می گی من عصبانی نیستم تو یک مریض عصبانی سادیسمی هستی !و این منم که دارم صبوری و مهربانی خرج می کنم وگرنه دیگه اینجوری سالم نبودی سیاه و کبود از دست من کتک می خوردی!
آخیش خالی شدم با تعجب نگام می کرد بعد ابروهاشو انداخت بالا دوباره داد زد:
-ببین یسنا یک بار دیگه بگی عصبانی هستم از هستی ساقط می شی فهمی...
پریدم وسط حرفش:نوچ نوموخوام بفهمم مگه تو کی هستی ؟
با لبخند نادری گفت:یادت رفته من رئیسم!
بهش نگاه کردم یاد اولین روزی که دیدمش افتادم چه روزه باحالی بود اما من هنوز نفهمیدم این خونه ما رو از کجا می شناخت؟چه بدونم والا...
با پوزخند گفتم:نه یادم نرفته تو یک رئیس عصبانی هستی!
یا داد:یسنا دوباره داری می ری رو مخم!
-اه مگه تو مخم داری؟نمی دونستم!
خیز برداشت بگیرتم که خنده ی چند نفر بلند شد امیر همینطور خیز برداشته ایستاد منم در حالی که می خواستم فرار کنم برگشتیم سمته کسایی که به ریش نداشتمون می خندیدن...
آخرین ویرایش: