#پارت_هفتاد_پنجمــــــــــــــــــــــــــ
مسـ*ـتانه:
حاله این پسره مغرورو یه کاری می کنم شیشتا ارتین بزنه اونور.
رفتم لب تابو روشن کردم دوباره اون فیلمو ریختم تو گوشیم،
بعدش اخه پاک کرده بودم دلم به حالش سوخت ، حالا که سطل ابو تو دانشگاه جلوی اینهمه ادم ریختی رومن،
منم بلدم ارتین خان.
فیلم ریختم تو گوشیم که رفتم دانشگاه یکاریش کنم.
امروز صب کلاس ندارم عصر کلاس داشتم.
تا خوده عصر خودمو مشغول کردم.
دلم از یه طرف برای مامانو بابا خیلی تنگ شده بود درسته در تماس بودیم ولی هیچی بیشتر از اینکه دورباشن ازت ناراحتت نمیکنه.
رفتم زنگ زدم به خونمون.
مامان:بعله بفرمایید.
-سلاااااام میناجون!
مامان:سلام دختره گلم خوبی دلم برات یذره شده بود کجایی دخترم
-مامان جونم منم دلم برات تنگ شده بود هردقیقه لحظه شماری میکنم ببینمت
مامان:قوربون دختره خوشگلم برم،
ببخش مامان جان ولی کارای بابات خیلی طولانیه ولی ،
یه خبرخوب دارم برات که وقتی بابات شب اومد بهت میگم.
-ای قوربون یوووو که تاحالا تو عمرت یبارم بامن اینطوری نحرفیده بودی.
مامان:پاشو گمشو که اصلا بهت خوبی نیومده فعلا کار دارم شب بهت میزنگم قوربونم بری بای.
بعد تلفن و قطع کرد، یعنی عاشقشم هردفعه ام این مامانم که اوا و پری میومدن میشست پای خل بازی های ما.
رفتم حاضرشدم ،یاده نقشم افتادم ساعت چهار کلاس داشتم.
یه اشی برات بپزم ارتین خان با یه وجب روغن روش!!!
مسـ*ـتانه:
حاله این پسره مغرورو یه کاری می کنم شیشتا ارتین بزنه اونور.
رفتم لب تابو روشن کردم دوباره اون فیلمو ریختم تو گوشیم،
بعدش اخه پاک کرده بودم دلم به حالش سوخت ، حالا که سطل ابو تو دانشگاه جلوی اینهمه ادم ریختی رومن،
منم بلدم ارتین خان.
فیلم ریختم تو گوشیم که رفتم دانشگاه یکاریش کنم.
امروز صب کلاس ندارم عصر کلاس داشتم.
تا خوده عصر خودمو مشغول کردم.
دلم از یه طرف برای مامانو بابا خیلی تنگ شده بود درسته در تماس بودیم ولی هیچی بیشتر از اینکه دورباشن ازت ناراحتت نمیکنه.
رفتم زنگ زدم به خونمون.
مامان:بعله بفرمایید.
-سلاااااام میناجون!
مامان:سلام دختره گلم خوبی دلم برات یذره شده بود کجایی دخترم
-مامان جونم منم دلم برات تنگ شده بود هردقیقه لحظه شماری میکنم ببینمت
مامان:قوربون دختره خوشگلم برم،
ببخش مامان جان ولی کارای بابات خیلی طولانیه ولی ،
یه خبرخوب دارم برات که وقتی بابات شب اومد بهت میگم.
-ای قوربون یوووو که تاحالا تو عمرت یبارم بامن اینطوری نحرفیده بودی.
مامان:پاشو گمشو که اصلا بهت خوبی نیومده فعلا کار دارم شب بهت میزنگم قوربونم بری بای.
بعد تلفن و قطع کرد، یعنی عاشقشم هردفعه ام این مامانم که اوا و پری میومدن میشست پای خل بازی های ما.
رفتم حاضرشدم ،یاده نقشم افتادم ساعت چهار کلاس داشتم.
یه اشی برات بپزم ارتین خان با یه وجب روغن روش!!!
آخرین ویرایش: