گوشیم توی جیبم زنگ می خورد ؛ پرتش کردم روی زمین.
طناب و به درخت بستم ، یه چوب دار درست کردم!
چهار پایه رو زیر درخت گذاشتم و روش ایستادم.
طناب و دور گردنم انداختم و محکمش کردم.
صدایی توی ذهنم می گفت:
_ تو باید بمیری! تو حلال نیستی!
یه لحظه به خودم اومدم.
من داشتم چی کار می کردم؟! ؛ درسته حلال نبودم ولی مگه تقصیر من بود؟!
تازه داشتم به عمق حماقتم پی می بردم.
خواستم طناب و از دور گردنم بازکنم که چهار پایه بی هوا از زیر پام کشیده شد و افتادم.
طناب به شدت به گردنم فشار می آورد و حس خفگی شدیدی داشتم.
گلوم می سوخت ؛ دستم و روی طناب گذاشتم و سعی کردم بازش کنم اما بی فایده بود.
کم کم بی حرکت شدم و بعد تاریکی مطلق!
*******
طناب و به درخت بستم ، یه چوب دار درست کردم!
چهار پایه رو زیر درخت گذاشتم و روش ایستادم.
طناب و دور گردنم انداختم و محکمش کردم.
صدایی توی ذهنم می گفت:
_ تو باید بمیری! تو حلال نیستی!
یه لحظه به خودم اومدم.
من داشتم چی کار می کردم؟! ؛ درسته حلال نبودم ولی مگه تقصیر من بود؟!
تازه داشتم به عمق حماقتم پی می بردم.
خواستم طناب و از دور گردنم بازکنم که چهار پایه بی هوا از زیر پام کشیده شد و افتادم.
طناب به شدت به گردنم فشار می آورد و حس خفگی شدیدی داشتم.
گلوم می سوخت ؛ دستم و روی طناب گذاشتم و سعی کردم بازش کنم اما بی فایده بود.
کم کم بی حرکت شدم و بعد تاریکی مطلق!
*******