- عضویت
- 2016/10/29
- ارسالی ها
- 409
- امتیاز واکنش
- 23,954
- امتیاز
- 631
- سن
- 20
دستم رو به سمت موش چاقی که روی میز بود گرفتم.
- بیف اِستروگُف ماری به تو چه!!!
هیچی نشد که!برگشتم سمت الویس که کنارم روی صندلی نشسته بود و چشاش داشت از کاسه میزد بیرون.
- وردت کار نمی کنه که!
الویس -واقعا؟؟! نه راو، واقعاا؟! منو که مسخره نمیکنی؟
قیافم و مظلوم کرم.
- کی؟ من!؟ نه به جون جدت!
الویس - بیف اِستروگُف چیه اخه؟ ماری به تو چه یعنی چی؟! چرا چرت و پرت میگی؟!
برگشت سمت موشه و دستش رو بالای موش گرفت.
الویس - بیفِرِست اُگُف مایلی بِروت چِ.
موشه سر جاش خشک شد...قشنگ سیخ سیخ شد دیگه حتی نفس هم نمی کشید!...به موش نگاه کرد.
الویس - اِمپرو لاروس.
موشه از اون حالت بیرون اومد .....جلل عجایب ...برگشت سمتم.
الویس- یه بار دیگه امتحان کن!
- باش.
با جدیت برگشتم سمت موشه و دستم رو به سمتش گرفتم.
- بیریفِرِست اُگُف مایری بِرود چِه!
قشنگ همش تو دو ثانیه اتفاق افتاد.! موشه خشکش زد یهو همه موهای تنش مثل برگهای درخت تو پاییز ریخت و یهویی تر بدن بدون موی موش آتیش گرفت جزقاله شد! و خلاصه تو دو ثانیه از اون موش چاق و بزرگ فقط یکم خاکستر موند! راستش من یکی که فکم افتاده بود زمین. الویس رو نمیدونم. چی شد؟!...
الویس- ....من حرفی ندارم!
برگشتم سمتش . دستش پشت گردنش بود نگاش روی خاکستر موشه ثابت مونده بود و لبش رو با زبونش تر می کرد.
الویس - هووم....یه بار دیگه امتحان می کنیم!
همزمان با این حرفش دستش رو به سمت قفس بزرگی که کنار خودش روی میز گذاشته بود برد و یه موش دیگه بیرون آورد.
بعد از یکی دو ساعت تمرین با الویس و یاد گرفتن یه سری چرت و پرت که از الان یادم رفت، رفتم دنبال استورمی تا از این یکی استاد کبیر هم یه چیایی بیاموزم!
دیدمش که یه گوشه داشتن با هرا شمشیر میزدن و کنارشون هم با فاصله میوزا روی زمین نشسته بود و چنگ میزد و آواز میخوند. اوازش جوری بود که مستت میکرد! از این هاهاهاآآیی که میکنن هااا، از همونا! رفتم چهار زانو نشستم کنار میوزا .برگشت نیم نگاهی بهم انداخت و دوبار مشغول شد. یهو دوباره برگشت سمتم و با بهت نگاهم کرد.
میوزا -پس موهات کو؟؟
نگاه خر اندر چمنی بهش انداختم.
- تو راهِ داره میاد!
- بیف اِستروگُف ماری به تو چه!!!
هیچی نشد که!برگشتم سمت الویس که کنارم روی صندلی نشسته بود و چشاش داشت از کاسه میزد بیرون.
- وردت کار نمی کنه که!
الویس -واقعا؟؟! نه راو، واقعاا؟! منو که مسخره نمیکنی؟
قیافم و مظلوم کرم.
- کی؟ من!؟ نه به جون جدت!
الویس - بیف اِستروگُف چیه اخه؟ ماری به تو چه یعنی چی؟! چرا چرت و پرت میگی؟!
برگشت سمت موشه و دستش رو بالای موش گرفت.
الویس - بیفِرِست اُگُف مایلی بِروت چِ.
موشه سر جاش خشک شد...قشنگ سیخ سیخ شد دیگه حتی نفس هم نمی کشید!...به موش نگاه کرد.
الویس - اِمپرو لاروس.
موشه از اون حالت بیرون اومد .....جلل عجایب ...برگشت سمتم.
الویس- یه بار دیگه امتحان کن!
- باش.
با جدیت برگشتم سمت موشه و دستم رو به سمتش گرفتم.
- بیریفِرِست اُگُف مایری بِرود چِه!
قشنگ همش تو دو ثانیه اتفاق افتاد.! موشه خشکش زد یهو همه موهای تنش مثل برگهای درخت تو پاییز ریخت و یهویی تر بدن بدون موی موش آتیش گرفت جزقاله شد! و خلاصه تو دو ثانیه از اون موش چاق و بزرگ فقط یکم خاکستر موند! راستش من یکی که فکم افتاده بود زمین. الویس رو نمیدونم. چی شد؟!...
الویس- ....من حرفی ندارم!
برگشتم سمتش . دستش پشت گردنش بود نگاش روی خاکستر موشه ثابت مونده بود و لبش رو با زبونش تر می کرد.
الویس - هووم....یه بار دیگه امتحان می کنیم!
همزمان با این حرفش دستش رو به سمت قفس بزرگی که کنار خودش روی میز گذاشته بود برد و یه موش دیگه بیرون آورد.
بعد از یکی دو ساعت تمرین با الویس و یاد گرفتن یه سری چرت و پرت که از الان یادم رفت، رفتم دنبال استورمی تا از این یکی استاد کبیر هم یه چیایی بیاموزم!
دیدمش که یه گوشه داشتن با هرا شمشیر میزدن و کنارشون هم با فاصله میوزا روی زمین نشسته بود و چنگ میزد و آواز میخوند. اوازش جوری بود که مستت میکرد! از این هاهاهاآآیی که میکنن هااا، از همونا! رفتم چهار زانو نشستم کنار میوزا .برگشت نیم نگاهی بهم انداخت و دوبار مشغول شد. یهو دوباره برگشت سمتم و با بهت نگاهم کرد.
میوزا -پس موهات کو؟؟
نگاه خر اندر چمنی بهش انداختم.
- تو راهِ داره میاد!
آخرین ویرایش: