کامل شده رمان شاهزاده جنون | M.R.k کاربر انجمن نگاه دانلود

نظرتون درباره ی رمانم چیه؟!؟


  • مجموع رای دهندگان
    222
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Merika

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/29
ارسالی ها
409
امتیاز واکنش
23,954
امتیاز
631
سن
20
دستم رو به سمت موش چاقی که روی میز بود گرفتم.
- بیف اِستروگُف ماری به تو چه!!!
هیچی نشد که!برگشتم سمت الویس که کنارم روی صندلی نشسته بود و چشاش داشت از کاسه میزد بیرون.
- وردت کار نمی کنه که!
الویس -واقعا؟؟! نه راو، واقعاا؟! منو که مسخره نمیکنی؟
قیافم و مظلوم کرم.
- کی؟ من!؟ نه به جون جدت!
الویس - بیف اِستروگُف چیه اخه؟ ماری به تو چه یعنی چی؟! چرا چرت و پرت میگی؟!
برگشت سمت موشه و دستش رو بالای موش گرفت.
الویس - بیفِرِست اُگُف مایلی بِروت چِ.
موشه سر جاش خشک شد...قشنگ سیخ سیخ شد دیگه حتی نفس هم نمی کشید!...به موش نگاه کرد.
الویس - اِمپرو لاروس.
موشه از اون حالت بیرون اومد .....جلل عجایب ...برگشت سمتم.
الویس- یه بار دیگه امتحان کن!
- باش.
با جدیت برگشتم سمت موشه و دستم رو به سمتش گرفتم.
- بیریفِرِست اُگُف مایری بِرود چِه!
قشنگ همش تو دو ثانیه اتفاق افتاد.! موشه خشکش زد یهو همه موهای تنش مثل برگهای درخت تو پاییز ریخت و یهویی تر بدن بدون موی موش آتیش گرفت جزقاله شد! و خلاصه تو دو ثانیه از اون موش چاق و بزرگ فقط یکم خاکستر موند! راستش من یکی که فکم افتاده بود زمین. الویس رو نمیدونم. چی شد؟!...
الویس- ....من حرفی ندارم!
برگشتم سمتش . دستش پشت گردنش بود نگاش روی خاکستر موشه ثابت مونده بود و لبش رو با زبونش تر می کرد.
الویس - هووم....یه بار دیگه امتحان می کنیم!
همزمان با این حرفش دستش رو به سمت قفس بزرگی که کنار خودش روی میز گذاشته بود برد و یه موش دیگه بیرون آورد.
بعد از یکی دو ساعت تمرین با الویس و یاد گرفتن یه سری چرت و پرت که از الان یادم رفت، رفتم دنبال استورمی تا از این یکی استاد کبیر هم یه چیایی بیاموزم!
دیدمش که یه گوشه داشتن با هرا شمشیر میزدن و کنارشون هم با فاصله میوزا روی زمین نشسته بود و چنگ میزد و آواز میخوند. اوازش جوری بود که مستت میکرد! از این هاهاهاآآیی که میکنن هااا، از همونا! رفتم چهار زانو نشستم کنار میوزا .برگشت نیم نگاهی بهم انداخت و دوبار مشغول شد. یهو دوباره برگشت سمتم و با بهت نگاهم کرد.
میوزا -پس موهات کو؟؟
نگاه خر اندر چمنی بهش انداختم‌.
- تو راهِ داره میاد!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    فکر کنم اصلا صدام رو نشنید دستش رو بالا آوردم و کشید تو موهام.
    میوزا - بهت میاد!
    تا جا داشت نیشم رو براش وا کردم.
    - میدونم!
    برگشت و دوباره با سازش سرگرم شد. کلم رو چرخوندم و به هرا و استورمی زل زدم. چشمام هر لحظه گشاد تر می شد و گوشه های لبم بیشتر پایین می اومد! به معنای واقعی کلمه می جنگیدن هااا! هی پیش خودم می گفتم الانه که کله ی یکیشون بی افته پایین قل بخوره بیاد کنار پای من.اووووق! خیلی سریع و بد، ضربه میزدن جوری که دیگه داشتند از نفس می افتادن. عینهو پارازیت دستام رو گذاشتم کنار دهنم و داد زدم.
    - هوووی هرا استور رو زنده نگهدار لازمش دارم!
    بین جنگیدنشون فک کنم هرا یه کله برام تکون داد.البته فک کنم!....پووف....حوصله ام سر رفت. همونطور که بی حوصله نشسته بودم دستم رو بین چمن های کوتاه و سبز محوطه می کشیدم. با فکری که به ذهنم رسید یه نگاه به چپ و راست کردم وقتی دیدم کسی حواسش نیست برگشتم سمت چمنا و زل زدم بهشون .خوب حالا که همه دارن تمرین میکنن منم میخوام تمرین کنم! یواشکی دستم رو بالا چمن های جلوم گرفتم. یه وردی بود که الویس دم آخری قبل از رفتنم رو به قفس موش ها گفت که قفس یهو غیب شد! یکی از اون لبخند های معرفم نشست رو لبام! خو منم دوست دارم امتحانش کنم. با قیافه از خود مطمئنی دهن مبارکم رو وا کردم.
    - آ اِ ِ ....
    یادم رفت که........اها نه نه یادم اومد...
    - هیی سِس لاریآس.
    یه قسمت دایره ای شکل از چمن جلو پام رنگشون کم‌ کم از سبز پر رنگ به زرد و بعد کم کم بعد سفید تغییر پیدا کرد. ای ول درست بود! اخه وقتی الویس گفت قفسه اول سفید و بعد کم کم بی رنگ و ناپدید شد .خر کیف به چمن های سفید زل زده بودم و منتظر بودم تا هر لحظه غیب شن که با چیزی که دیدم وحشت زده به جلو و سمت سبزه ها خم شدم! رنگشون داشت از سفید به قهوه ای تغییر پیدا میکرد!!لعنتی! قهوه ای؟!! با چرخیدن سر میوزا به سمتم سریع خودم رو به جلو پرت کردم و روی اون قسمت نشستم! از حرکت ناگهانی من میوزا با تعجب زل زد بهم. لعنتی لعنتی لعنتی! دستام رو باز کردم و تظاهر کردم دارم خمیازه میکشم و همونطور زیر چشمی بهش نگاه کردم .با دیدن نگاهش که هر لحظه مشکوک تر می شد سریع دهنم رو بستم و دستام رو پایین آوردم! لبخند گله گشاد و مسخره ای نشونش دادم و همونطور که با انگشت پشت گوشم رو می خاروندم مث جغد کلم رو این ور اون ور کردم و به هر طرف زل زدم الا میوزا! که مثلا من حواسم به تو نیست دارم اطراف رو دید میزنم! یکم عجیب نگام کرد و بعد با تردید سرش رو برگردوند. و تازه اون موقعه بود که فهمیدم پشت شلوارم خیسه!! به جون مادرم من کاری نکردم!!...
    یواشکی به زیر پام نگاه کردم و با دیدن گودال شَل زیر پام مثل سکته ای ها آروم سیخ نشستم. اِی داد....مطمئناً اون قفس تبدیل به گودال شَل نشد!.oops مث اینکه باز گند زدم! سریع بیصدا سر جام نیم خیز شدم و همونطور که چشمام به میوزا و هرا و استور بود تا برنگردن سمتم شروع کردم به کندن یکم خاک و چمن! و گذاشتمشون روی گودال تا اونقدر ها هم ضایعه نباشه!. البته با اون یکدستی سرتاسری چمن ها حتی الانم از دور چشمک میزنه لامصب! از جام پریدم ....دستم رو بردم پشتم و آخر لباسم رو گرفتم و کشیدم پایین تر و دستم رو ول نکردم. اخه لعنتی تا وسط های رونم از پشت شلی و خیس بود! همونطور با دستای پشت سَر و هول عقب گرد کردم سمت آکادمی‌.
    - اوم... بچه ها من دیگه باید برم!
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    میوزا که غلط نکنم شک کرده بود سریع برگشت سمتم و وقتی چمن ها و منو تو اون حالت دید دهنش و وا کرد تا یه لیچار بارم کنه که....سریع بدون اینکه دستام رو بردارم برگشت و دویدم سمت آکادمی..
    هرا - کجا؟؟؟
    استور- هی راویس ، مگه نمی خواستی تمرین کنیم؟؟
    بدون اینکه وایسم یا برگردم داد زدم.
    - بعداا.
    صدای میوزا از پشت سرم که فکر کنم با اون دوتا بود میومد.
    میوزا - غلط نکنم یه غلطی کردِ که الان اینطور داره در میره!
    ای نامرد نارفیق!...لو داد! خوب خوشبختانه کسی منو موقعی که مثل جوجه اردک از پله ها میرفتم بالا یا موقعی که مثل پنگوئن تو سالن میدویدم ندید...و تونستم با موفقیت "عملیات سریع بدو لباست رو عوض کن" رو پشت سر بزارم ....و نمیدونی وقتی که در اتاق باز شد و کله ی اروس اومد تو و گفت:
    اروس - وقت شامه.
    منی که تمام بعد از ظهر رو از اتاق بیرون نرفتم و مث جنازه تو تخت افتاده بودم و با پیچارگی وِرد هایی که یاد گرفته بودم رو روی وسایل اتاق امتحان می کردم و بعد ورد و کاربردش روی توی دفترچه جلوم می نوشتم(البته ناگفته نماند که یه چیزایی هم از خودم ساختم که بعضی اوقات بعد از به زبون بردنشون اتفاق های عجیبی می افتاد....خیلی عجیب!) چقد خوشحال شدم!
    در کمد رو باز کردم و دست به سـ*ـینه به لباسای اویزون توش نگاه کردم .خب خب کدوم برای شام امشب مناسب تره؟.شانسی یکشون رو برداشتم و جلوی خودم توی آیینه گرفتم .یه لباس بلند ساده سیاه گشاد و بدون استین.....نچ بدرد نمی خوره .انداختمش روی تخت و لباس بعدی رو از کمد بیرون آوردم گرفتم جلوم.....هر چقدر قبلی ساده بود این یکی خرچنگ غورباقه ایه! لباس از تکه های متفاوت پارچه درست شده بود....مثل این بود که بری توی سطل آشغال یه خیاطی بگردی و تکه های پارچه هایی رو که پیدا میکنی بهم بدوزی و ازش یه لباس یقه گرد و بلند بسازی! اصلا کی این لباس رو گذاشته بین لباسای من؟ من همچین عجوبه ای نداشتم! برگشتم سمت تخت لباس رو پرت کردم روش و یکی دیگه رو انتخاب کردم. از اونجایی که دیگه حوصله گشتن نداشتم و لحظه شماری میکردم تا سریع تر برسم پیش میز غذا....همون رو پوشیدم که یه تاپ یقه بسته ی ارتشی بود یه پوتین و شلوار شیش جیب سیاه هم پوشیدم و بزن که رفتیم.
    ۹ سالن غذا خوری مثل همیشه پر از سر و صدا بود... اکیپ دختر هایی که روی میز نشستن و با خنده هاشون دلبری میکنن ...هیولا هایی که روی زمین باهم در افتادن و بقیه اون ها رو تشویق میکنن.....دختر های الهه ای که با دختر های خون آشام ها بحث میکردند .یه چیزی سوت کشان از کنار گوشم رد شد که مجبور شدم سرم رو بِدُزدَم .... اُووه،یادم رفت بگم! و کسایی که برای تفریح سینی. غذا. و قاشق و چنگال بهم پرت میکنن! خوب راستش برای پیدا کردن بچه ها نمیخواد عینهو مرغ سرم بالا ببرم و دنبالشون بگردم .باور کنید دیدن چند جوجه الهه شیرین مغز با قدرت های مختلف دور یه میز، همون قدر برای بقیه ی نیمه الهه ها و اسطوره ها توهین آمیز هست که دیدین یه دسته گاو اسپانیایی در حال پوکر بازی کردن سر یک میز برای انسان های مسخره است!. خوب اکثر هم نوع های ما، ترجیح میدن با مثل خودشون بپرن و تا میتونن از بقیه بهتر باشند! رفتم سمت بچه ....سر راه خیلی سعی کردم نزنم دهن اون پسر بور قلدر صبحی رو گِل بگیرم اخه ناکس برام زیر پایی گرفت که تا مرز افتادن رفتم و بالم خورد تو صورت my friend خون آشام خودش که تو بغلش لمیده بود. ولی خوب قیافه دختره جوری از عصبانیت اینکه باعث بهم ریختن مدل موهاش شدم سرخ شده بود که فرار رو بر قرار ترجیح دادم جون داداش! .این دختر خون اشاما هم اعصاب معصاب ندارناا....
    *****
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    بعد از خوردن غذا. اروس از برنامه ی لرد برای امشب گفت :مهمونی بالماسکه! من نمی دونم این لردِ با خودش چه فکری کرده که قبل از مسابقات این همه جنگولک بازی راه انداخته! هدیه دادن ،برگزاری کلاسها، گردش، یه اتاق برای هر نفر و.. مهمونی!....لابد میخواد خوب چاق و چله بشیم بعد بکشتمون! بعد از مهمونی امشب مسابقه ها شروع میشه...هر روز دو مسابقه داریم!
    مشغول اماده شدن شدم.....یه لباس سیاه مخمل بدون آستین و یقه بسته که بالا تنه اش تا روی شکم تنگ و بعد تا روی زانو گشاد می شد. سریع لباس رو پوشیدم گوشواره های بلند اژدهای سیاهم رو گوش کردم و کفش بندی پاشنه تخت مجلسیم رو که بند هاش به صورت مارپیچ تا وسط ساق پا، دور پا می پیچن و روی هر نقطه از بند که همدیگر رو سر راهشون قط میکنن یه الماس کوچیک بود، رو پوشیدم. دستی توی موهام که حالا دیگه بلند شده بود کشیدم. تا همین دیروز موهام دیگه تا روی کتفم میرسید که ایندفعه رفتم پیش یه ارایشگر و موهام رو تا وسط گردنم کوتاه کردم .مدل مصری نوک سوزنی یه همچین چیزایی ، جلوشم چتری نامنظم برام کوتاه کرد! راستش من هیچی از ارایشگری حالیم نیست هر چی یارو گفت فقط سر تکون دادم. ولی مدل باحالیه، شبیه شاهزاده خانم های مصری شدم ولی با این تفاوت که چشمای اونا مردمک لوزی و عنبیه ی آتش مانند نداره ! یه خط چشم کلفت و کشیده شبیه آرایش چشم مصری ها کشیدم و بعد از زدن ریمل ، رژ گونه مسی و رژ مخمل سیاه،( قبول دارم اکثر اوقات رژهای سیاه خوب نیستن ولی بخاطر، پر و قلوه ای بودن لبام و تیپم عالی شده بود!)....دستکش های چرم سیاهم رو که از کف دست،بعد از بند های انگش شروع میشد تا روی آرنج هام رو دست کردم...و بعد از برس کشیدن بال های بزرگ سیاهم و برداشتن نقاب چشم خفنم از اتاق بیرون رفتم.
    مهمونی تو سالن ورزشی بیرون از آکادمی بود....اونا حتی بیرون از سالن روی چمن ها و دور فواره ها هم میز های بلند و صندلی های نقره با بالشتک های قرمز چیده بودن.....توی سالن بزرگ به قدی زیبا تزئین شده بود که مجبورت میکرد بهش خیره بمونی پرده های مخمل قرمز ،لوستر های کریستالی، میز های بلند با رومیزی های بلند زرشکی که دورشدن حلقه زده بودند و اکثرا با یک دست لیوان های پایه بلندی رو که حاوی مایع ای قرمز بود گرفته بودن.....زنانی با لباس های فاخر و بینظیر و مردانی جلتمنگ (جنتلمن) با کت و شلوار و رز سرخ توی جیب کتشون با آهنگ آرومی که معلوم نبود از کدوم جهنمی نواخته میشه میرقصیدن. البته به غیر از هیولا ها ،البته اون بیچاره ها هم‌ تلاش شون رو کرده بودنااا.. ولی نه...خدایی تو بگو.....یه هیولای سبز لجنی بزرگ با دهن گشاد و دندون های تیز زرد و چشمای باباغوری سفید و پوستی که انگار با سوزن سوراخ سوراخ کردی تو یه دست کت و شلوار یک سایز از خودش کوچیکتر در حالی که خم شده و سعی میکنه دستمال یه خون آشام مونث رو که روی زمین افتاده بود بهش برگردونه ولی بخاطر تنگی کت نمیتونه وصله ی ناجور نیست؟؟!....بابا شوخی شم قشنگ نیست اخه!...
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    ولی خوب چه میشه کرد .اولین کسی که دیدم اروس با اون پوست برفی، چشمای خمـار آبی روشن و موهای طلایی درخشان بلند مجعد، با لباس دکولته مرواریدی رنگ که بالانته ی تنگ داشت و پایین تنه اش از تور بود، البته جلو لباس تا بالای زانو ولی پشت لباس بلند بود و روی زمین کشیده می شد، با سِت جواهرات الماس و نیم تاج یاقوت قرمز، و پشت چشم های شیریِ براق و رژ لب آجری محشر شده بود و بعد میوزا، که با اینکه مثل اروس پوست سفیدی داشت ولی درست نقطه مقابل اروس بود! میوزا موهای بلند پرکلاغی داشت که اون ها رو تیغ ماهی بافته بود و توشون یاقوت های ریز کبود فرو کرده بود و چشمای درشت سورمه ای که با سایه دودی بیشتر به چشم می اومد و لب هایی که با رژ صورتی تزئین شده بود لباس بلند ارغوانی رنگِ مدل پری دریایی با اون سِت مروارید سیاه و تاج حلقه ای که انگار از برگ مو درست شده بود اون رو واقع مثل مادرش، الهه موسیقی و اسمان کرده بود. راستش هر چقدر هم که بخوام از میوزا تعریف کنم ولی اروس...اوم...تقریبا پسرایی که یواشکی بهش خیره میشدن رو دیونه کرده بود! خوب خدا رو شکر که من یکی پسر نیستم! و الا خودم اولین کسی می شدم که همین جا زانو میزدم تا از اروس خواستگاری کنم...جدی میگم! یه نگاه به دور و بر انداختم تا الویس رو پیدا کنم و از اروس دورش کنم ....شوخی که نیست ناسلامتی الهه عشق و زیبایی و اِغواست! مادرش با یه پشت چشم نازک کردن بیست تا مجنون دنبال خودش راه میندازه. روی صورت هر دو شون نقاب چشم هایی مثل هم ولی با رنگهای متفاوت بود که قسمت بالایی صورتاشون رو پوشونده بود روی ماسک ها با نگین و زمرد کار شده بود و با آب طلا جلا داده شده بود....نقاب چشم های شیکی بودن که بدون اینکه بند یا یه همچین چیزی اونها رو روی صورت نگه داره روی صورتاشون چسبیده بود! مال اروس شیری و مال میوزا ارغوانی رنگ بود. وایساده بودم یه گوشه و بهشون نگاه میکردم تا اینکه اروس متوجهم شد....دستش رو برام تکون داد و یکی از اون لبخند های فریبندش رو زد که با این کارش خون اشامی که به اروس خیره شده بود و می خواست از شرابش بنوشه لیوان رو اشتباهی رو خودش کج کرد.....خندم رو کنترل کردم و راه افتادم سمتشون. کنار میز ایستادم.
    _ هییییی!
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    اروس - میدونم میدونم... زبونت رو بند آوردم نه؟
    میوزا - اوه بس کن اروس!
    اروس خودش رو زد به نشنیدن و دوباره برگشت سمتم ... یهو با کشیدن یه "هییین" بلند دستش رو به سمت گوشواره اژدهایی شکلم بُرد.
    اروس - دوشیزه تیانک دارکنس ، این گوشواره ها مناسب یک بانو و از همه مهم درخورِ یک همچین جشنی نیست!
    و بعد با دست دو تق آهسته روی قسمتی از ماسکم که شقیقه ام رو می پوشوند زد و نچ نچی کرد.
    اروس - و همینطور یه نقاب چشم سیاه کلاغ و کلا تیپ سیاه برای یک بانوی سلطنتی مناسب نیست!
    ( روی لینک کلیک کنید _
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    _ و نقاب راو رو ببینین)
    یکم مثل منگول ها زل زدم تو چشماش تا بالاخره صدای هرا نجاتم داد. برگشتم به هرا که به سمتمون می اومد.... هرا لباس یقه شل زرشکی رنگ آستین حلقه ای پوشیده بود که شبیه ماکسی های بلند مجلسی بنظر می رسید و یه جاهاییش هم گیپور زرشکی به کار رفته بود و پشت کمرش پاپیون بزرگ زرشکی از جنس گیپور داشت سرویس یاقوت سرخ اشک مانند پوشیده بود و یه آرایش لایت پائیزی کرده بود. موهای خرماییش رو هم به صورت حلقه حلقه ای بالای سرش جمع کرده بود یه نقاب چشم، توری سرخ هم زده بود .بهمون که رسید دستش رو گذاشت رو شونه ی میوزا.
    هرا - هیی دختر تو مثلا الهه موسیقی هستی خیر سرت هاا... بیا وسط یه خودی نشون بده بابا!
    میوزا - چه ربطی داره!
    چشمای شکلاتی هرا برق زد.
    هرا - ربطش رو من مشخص میکنم ... نگاه اونجا رو.
    همه به جایی که با دست اشاره کرد یعنی سالن رقـ*ـص برگشتیم....و چی دیدیم؟!!!
    اروس _ چشمم روشن... اون دختره استورمی نیست؟!
    هرا - درست حدس زدی جانم!
    - اون لندهور کیه تو بغلش اون وسط؟؟
    میوزا - درستش اینه که بگی استور تو بغـ*ـل اون لندهور چیکا میکنه!
    هرا - لندهور که شما می فرمائید میشه نوه ی لرد بزرگ!!
    اروس -اوه مای گاد!
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    - بابا عشـ*ـوه خرکییییی!!
    بابا اصلا به قیافه امشب استورمی نمی خورد که ناراحت باشه ناسلامتی عشقش با خواهرش نامزد کردهاااا....نگا لامصب چه به خودش رسیده و چه نازی هم واسه جوجه نوه ی لرد میکنه! موهای طلایی بلندش رو باز و ساده، با چند دسته ی بافته شده بینشون، گذاشته بود. پشت پلک هاش رو سایه ی مشیِ مشکی زده بود با یه رژ سرخِ سرخ! توی ارایش صورتش فقط همین ها به چشم می اومد. زنجیر و گوشواره و مچ بند طلا انداخته بود و یه لباس دو تیکه سیاه و سفید پوشیده بود...تیکه بالایی لباس شامل یه نیم تنه ی مجلسی سیاه میشد که نگین کاری های قرمز داشت، آستین های گشاد توری که سر مچش تنگ میشد و دو تیکه نوار سفید و قرمز میخورد، سر آستین های لباس هم روی بازوش بود و تیکه پایینی لباس یه دامن سفید ساده تا بالای زانو بود. یه نقاب چشمِ سیاه ساده هم داشت که با زنجیر های سفید روی صورتش محکمش کرده بود. با صدای یه دختر که هرا رو صدا میزد برگشتیم سمتش.
    هرا - ببخشید ... یکم بعد برمیگردم.
    چشمکی زد و رفت سمت دختره....اروس و میوزا برگشتن سر کاری که چند دیقه قبل می کردن ولی من تا وقتی که هرا رفت سمت دختره و همدیگه رو بغـ*ـل کردن و بعد با خنده راه افتادن سمت یه گروه بزرگتر از دخترا نگاش میکردم....با آرنج زدم به بازوی میوزا.
    - اون دختره کی بود؟؟ چرا هرا رو بغـ*ـل کرد؟؟!
    میوزا همونطور که یه دستش روی میز بود و با دست دیگش بی حوصله لیوانش رو به سمت دهنش می برد جواب داد.
    - ساده اس راو ! کار های جدید، محل اقامت جدید، آکادمی جدید، دوستای جدید!...
    برگشتم سمتش و همونطور که نوشیدنیش رو می خورد زل زدم بهش.
    - وایسا ببینم ... ینی چه؟! مگه دست خودشه! ما رو ول کرده رفته بغـ*ـل اون فنچول ها که چی بشه؟! اصلا از کی اجازه گرفته دوست جدید پیدا کرده؟! از من که نکرفته!!
    اروس - به ما چه... خودش مختاره دوستاش رو انتخاب کنه
    -غلط کرده
    برگشتم سمت هرا که توی محاصره ی یه گروه دختر جیگول داشت قهقه میزد... ژست حمله گرفتم که میوزا بازوم رو چنگ زد
    میوزا - چته حسود؟! به تو چه..اگه راس میگی این چند وقته خودت ما رو ول میکنی کجا میری!؟
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    ؟- ببخشید لیدی!؟
    من و میوزا توی همون ژست ضایعه مون بر گشتیم عقب و زل زدیم به پسری که پشت اروس ایستاده بود. اروس هم آروم چرخید عقب و با یه لبخند پسر کش و ملیح سرش رو اروم به معنی چی میخوای تکون داد. پسره هم از اون دختر باز ها بود مثل اینکه، لبخند یه وریش رو کش داد یکم خم شد و دست اروس رو گرفت و همونطور که به اروس نگاه می کرد پشت دستش رو طولانی بوسید.
    پسره - افتخار همراهی با این بانوی زیبا رو دارم؟؟
    موقع حرف زدن برق دندون های نیشش معلوم می شد. اروس لبش رو گاز گرفت از بالا به پسره نگاه کرد.
    اروس - افتخارش رو دارید!
    پسره دستش رو گرفت و کشیدش سمت جایی که بقیه مشغول رقصیدن بودن.
    یهو یه تو سری محکم خوردم که مخم ،دنگ، صدا داد! دستم رو گرفتم رو سرم و با قیافه مبهوت برگشتم سمت میوزا.
    - چرا می زنی؟!
    نچ نچی کرد.
    میوزا - نگا ، هنوز یک ساعت اول هم نشده همه یا جفت شدن یا رفتن پی خوش گذرونیشون اونوقت منِ بدبخت(به خودش اشاره کرد) افتادم پیش این کلاغ ( من اشاره کرد) که قراره با اون عقب موندگی ذهنیش ابروم رو ببره!
    - چیه پاتو گذاشتی رو گاز شر و ور می گی!. من کی ابروت رو بردم!؟
    میوزا - اهان اینا دقیقا همین الان ... کدوم دوشیزه ی خر جوون و مودبی توی مهمونی اینطوری صداش رو می ندازه بالا اینطوری داد می زنه!؟
    - می ندازه بالا نه ، می بره بالا!
    با صدای شاکی ای گفت.
    میوزا - حالا!
    دست بردم که شیرینی رنگی ادمکی رو از تو ظرف کریستال رو میز بردارم که محکم زد پشت دستم! با اون یکی دستم، دست ضرب دیده ام رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و متعجب به میوزا که بی حوصله ارنج هاش رو روی میز و دستاش رو زیر چونه اش گذاشته بود نگاه کردم. شیرینی ادمکی ای که میخواستم رو برداشت و حرصی با دندون، کله ی ادمک رو کَند!
    مثل اینکه خیلی عصبانیه!
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    همون طور که چشمام رو میوزا بود دست بردم تا یه شیرینی دیگه بردارم که از پشت ضربه ی محکمی به وسط کتف و بالهام خورد و باعث شد به میز بخورم و خم بشم.
    - هیییی!
    چشمام رو با حرص رو هم گذاشتم و باز کردم. مثل اینکه همه دست به یکی کردن نزارن من تو این مهمونی شیرینی بخورم! برگشتم ببینم چی بهم خورده بود که با یه نیشخند بزرگ و تَر و تمیز از قلدر خان مواجه شدم! احیانا قلدر خان رو که دیگه یادتونه؟!...
    جناب قلدر - کوچیک بودی ندیدمت فسقلی!
    با هر دو دست شونه هام رو گرفت و جوری ابرو های بلوندش رو بالا برد و سرش رو عقب کشید که انگار یه دوست قدیمی رو تازه دیده.
    جناب قلدر - اِاِاِ ببین کی اینجاست!... مرغ فراری! امشب قراره چی بدزدی؟!
    - نظرت راجب یه عقل سالم برای تو چیه؟
    جناب قلدر -(با انگشت به شقیقه اش زد) یه بهترش رو اینجا دارم ...ولی فکر بدی هم نیست، مثل اینکه خودت واقعا بهش نیاز داری!
    چشمکی زد و با خنده رد شد و تازه اون موقع بود که متوجه دو پسری شدم که پشت سرش راه می رفتن. هر سه کت و شلوار و پیراهن سیاه آبنوسی رنگی که فیت تنشون بود با کفش های چرمی سیاه پوشیده بودند تنها فرقشون این بود که اون دو پسر پاپیون های سفید بسته بودند ولی اون قلدر، کراوت سیاه بسته بود ،البته اگه قیافه و رنگ طلایی موی اون قلدر و قهوه ای موهای اون پسر ها رو نادیده گرفت. حالت چهره، نیشخند و برق چشماشون جوری بود که همه میتونستن قلدر بودندشون رو تشخیص بِدَن!
    میوزا - قضیه چیه؟!
    - هیچی بابا... دیدی که، پسره تنش می خاره واسه دعوا و دردسر...قلدر مدرسه است فکر میکنه اون نباشه دنیا هم نیست!
    نگاهی به سالن انداختم.
    - الویس کو؟
    میوزا پفی کرد و بی حوصله غرید.
    میوزا - چِمی دونم! برادر توِ از من می پرسی؟!
     
    آخرین ویرایش:

    Merika

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/29
    ارسالی ها
    409
    امتیاز واکنش
    23,954
    امتیاز
    631
    سن
    20
    خلاصه می کنم... اولاش مهمونی مزخرفی بود یا حداقل از نظر من و میوزا مزخرف بود تا اخر مهمونی من خوردم و میوزا غر زد! انقدر غر زد که رفتم الویس رو پیدا کردم از خواهش کردم یه دور میوزا رو ببره برقصن تا یه نفس راحت بکشم. آخرای مهمونی بزرگ ها و مسن ها و کارکنای آکادمی ها که رفتن میدون برای ما عقده ای ها خالی شد. میوزا دوید سمت باند ها و DJ ، منم دنبالش رفتم. با هم پسره ی مو سیخ سیخی رو از پشت دستگاه دی جی، پرت کردیم کنار و از اونجایی که میوزا الهه موسیقی بود و این کاره و منم قدرتش رو جذب کرده بودم وایسادیم پشت دستگاه و ترکوندیم! لامپ های سالن خاموش و رقـ*ـص نور ها روشن شد. جیغ و داد و جنگولک بازی ها شروع شد و همه شروع کردن پریدن و رقصیدن... ما هم پشت دستگاه روی سَکو، حنجره هامون پاره شد از بس جیغ زدیم و دستا و سر هامون بی حس شد از بس حرکتشون دادیم. از تموم شدن مهمونی چیزی یادم نیست فقط یادمه که در حال که از هیجان نفس نفس می زدم از خستگی تو بغـ*ـل الویس بی هوش شدم.
    *****
    از موقعی که زمان مسابقه ی من مشخص شد ۱۵ روز و ۱۰ ساعت میگذره. از هفته پیش هر روز دو مسابقه ی جدید داریم... یکی روز و یکی شب....مسابقه دادن توی شب و تاریکی کار رو سخت تر میکنه، مخصوصا وقتی که یه عالمه موجود عشق خون و کشتن، سَر بُرد یا باختِت شرط می بندن و با نعره هاشون تحریکت میکنن بزنی هر کی رو که سر راحت سبز میشه شَقه کنی! البته ناگفته نماند ترس از واکنش داوَر ها، که همون مدیران آکادمی ها هستند هم بعد از باختت، به اندازه ی ترس از نگاه مَدوسا(موجودی افسانه ای با مار هایی به جای مو که با یه نگاه به هر چیزی میتونه اون رو تبدیل به سنگ کنه) که باعث میشه به سنگ تبدیل شی هم هست و بیشتر تحریکت میکنه که خودت رو زنده نگهداری...و .... بدبختانه مسابقه من شب هستش!
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا